اگر كسي پرسيد كه مكتب شما چيست؟ بگوييد: ما مكتب و مكتبخانه نداريم. هر درويشي خود يك مكتب است. به همين جهت است كه اگر يک درويش كار خوبي بكند، همه از او ياد ميگيرند و اگر كار بد هم كند به او ايراد ميگيرند و اين براي آن است كه توقع ندارند که يک درويش كار بد بكند؛ اين مكتب درويشي است. حالا بايد ديد که ديگران به چه نحوي جذب اين مكتب ميشوند؟ چون مكتب درويشي و عرفان در اصل براي تكامل اشخاص است و فرد را تربيت ميكند. بنابراين بايد هر فرد خودش به اين راهي که پيدا كرده است، علاقهمند باشد.
بسمالله الرّحمن الرّحيم. پاسخگويي سؤالاتي كه به بنده ميرسد يا از وقت يا از طاقت من بيشتر است و نميتوانم همه را جواب بدهم. ولي در هر حال نميشود صورت مسأله را پاك كرد و پرسشهاي ارسالي را بايد جواب داد. خود مقولهي سؤالكردن از جنبهي عملي به مرحلهي حيرت يا مرحلهي طلب مرتبط ميشود. مطالعهي كتابهاي عرفاني و جنبهي نظري عرفان براي يافتن سؤال خوب است، به شرط اينكه كسي آن را كافي نداند. فرض كنيد يك سفرنامهي خيلي دقيقي در مورد مشهد به شما ميدهند و شما آن را ميخوانيد، سپس به مشهد كه وارد ميشويد از دور جايي ديده ميشود، بعد نزديكتر كه ميشويد، گنبدي ديده ميشود و وقتي جلوتر ميرويد دست راست جاروجنجال بازاريهاست؛ خلاصه همهي جزئيات نوشته شده، آن را که ميخوانيد، آيا شوق شما براي رفتن به مشهد تمام ميشود؟ اگر شوق شما براي ديدن آنجا مثل سابق باقي بماند، مطالعهي آن کتاب براي شما عملاً مفيد نبوده است؛ ولي اگر رفتيد و ديديد آنگونه نيست که خوانده بوديد معلوم ميشود، آن محله را خراب كردهاند و شما از راه ديگري آمدهايد.
يك وقت هم مطالعه شوق ديدن را زيادتر ميكند، اين نوع مطالعه مفيد است؛ يك نوع مطالعه هم مضر است و آن اينکه، کتاب را ميخوانيد و ميگوييد براي چه به مشهد بروم؟ خواندنيها را خواندم و همه را هم ميدانم و بعد سر جاي خود مينشينيد! يك نوع ديگر كه مضر نيست، ولي چندان مفيد هم نخواهد بود، کتاب را زماني ميخوانيد که اگر سفري پيش آمد و به مشهد رفتيد از آن استفاده کنيد. نوع مفيد مطالعه، آن است كه شما را به حركت وادارد و اشتياق شما را زيادتر كند؛ در كتابهاي عرفاني مينويسند: مرحلهي اول سير و سلوک حيرت است و مرحلهي دوم طلب يا برعكس مرحلهي اول طلب و مرحلهي دوم حيرت است؛ البته فرق هم نميكند که کدام اوّل است، چون تابلو نگذاشتهاند كه از اينجا به آن طرف، تابع شهرستان فلان و از آن جا به بعد تابع شهر ديگر است؛ به هر جهت اگر در مرحلهي حيرت هم هستيد، خود همان حيرت ارزش داشته و اجر دارد، كما اينكه در پندصالح نيز نوشتهاند که خود انتظار فرج هم ثواب دارد. بنابراين حالت سرخوردگي پيدا نكنيد كه من موفق نشدم. بايد باز هم برويد و تلاش کنيد تا اينکه حيرت و طلب، شما را به هدف برساند. بعضي از افراد كه كماطلاعتر هستند و فقط ازكتابهايي که مطالعه كردهاند، به ظاهر کتاب اکتفا نمودهاند؛ پس بايد به آن مسيري توجه كنند كه نويسندهي كتاب طي كرده است.
در مسير عرفاني و مطالعهي کتابها، اگر افراد بعضي كلمات را هم ندانند و متوجه نشوند، دچار ابهامات و اشتباه ميشوند. عرفان در همهي اديان الهي وجود داشته و دارد، بلکه من آن را توسعه داده و حتي ميگويم، در غير اديان هم چيزي هست، ولي اسم آن ديگر عرفان نيست. مثل اينکه در قانون ميگوييم روح قانون در اينجا اين است، مثلاً بارها در موارد مختلفي ميگوييم: روح قانون اين است كه اين طور مسايل علني نشود، منتها صريحاً نميگوييم علني نشود براي اينكه آن وقت بعضي خيال ميكنند غيرعلني آن مجاز است، نه، درست نيست، منتها وقتي گفته ميشود علني نشود، هدف اين است كه علني نشود، اين است كه تمام وسايل در اين مسير نگفته است، ولي خود شما اين را استنباط ميكنيد. اين است كه عرفان در همهي اديان هست، بله، ولي اين كافي نيست كه براي هر ديني عرفان خاص خود آن باشد. فرض كنيد يك نفر در کشور خودمان خيلي به قانون مقيد است و تمام اعمال او منطبق با قانون است و هيچ خطايي نميكند و كاملاً تمام رفتارهاي او درست است، حالا او به كشور ديگري چه متمدن و چه غيرمتمدن برود، در آنجا ديگر نميتواند بگويد من يك حقوقدانم و در همهي مسايل وارد هستم؛ بلکه بايد مطيع قوانين آنجا باشد. حالا در اديان هم به همين نحو است؛ و به صورت يك مجموعه است، ولي اينطور كه الآن گفته ميشود و اديان را فقط منحصر به شريعت – همان مقرراتي كه مثل قانون است و بايد اطاعت شود – کردهاند، در اين صورت در هر مملكتي نيز قوانين خود آن بايد اجرا شود، فرض كنيد در دين مسيح (ع) مقررات خود او اجرا شود و در قلمرو يهود احكام آن دين بايد عملي گردد و در دين اسلام نيز همينگونه است. منتها عرفان همهي اين اديان به هم نزديك است، عرفان يعني شناختِ حكمت و بهاصطلاح هدف و روح قوانيني كه نوشتهاند در هر حال اين شناخت از لحاظ شخصي بايد موجب شود كه فرد به خداوند نزديك شود. البته اگر يک فرد مسيحي هم كه دعا ميخواند و مسيحيت او نيز صحيح باشد و دستورات گفته شده را انجام دهد در صورتي که امكان تحقيق براي او فراهم نبوده باشد، مانند اينکه كاسبي دارد و نميرسد، خدا از او قبول نميکند، ولي اگر امكان تحقيق براي او بود، بايد تحقيق كند و بفهمد كه اسلام بعد از دين مسيح (ع) آمده است. بنابراين قدم اول در عرفان حرکت در يك قلمرو شريعتي است. به همين جهت است كه ميگوييم عرفان يهودي و يا عرفان مسيحيت و البته مترقيتر از هر دو آنها عرفان اسلامي است، نه اينكه همهي اين عرفانها يكي است بلکه از يک دستهاند. در مملكت معنوي و در هر ديني فرد بايد عارف شود و ترقي كند. در وضع امروز اجتماع هر مقولهاي، چيزي را يك «ايسمي» به آن ميچسبانند، در حالي که عرفان صرفاً يک مكتب نيست، بلکه ميتوان گفت: عرفان حالت يا روحيهاي است؛ مثل اينكه بگوييم مكتبي كه شما را به نفس كشيدن وادار ميكند چيست؟ اين وجود شماست. كما اينكه اگر شما در آب مدتي بمانيد، سعي ميكنيد بالا بياييد و باز هم نفس بكشيد. اين مسأله ديگر مكتب نميخواهد، حالا بايد پرسيد چرا مكتب نميخواهد؟ اين بدين معني نيست که عرفان چارچوب ندارد، خير، مكتب بودن آن را ابتدا بايد قبول كنيم. يعني وقتي ميگوييم عرفان اسلامي، منظورمان مكتب اسلام است، بنابر اين شرط اول در راه تصوّف و عرفان اسلامي تقّيد به آداب شريعت اسلام است، البته خطا بر همه جايز است؛ در اين مورد حتي بعضي عقيدههاي مختلفي دارند و ميگويند: پيغمبر علاوه بر اينکه گناه نميكند، اشتباه هم انجام نميدهد؛ ميگويند خير، اشتباه ممكن است بكند، همانطور كه يك بار نماز چهار ركعتي را دو ركعت خواند، سپس فهميد که اشتباه کرده است و سجده سهو كرد؛ حالا هر فرد بايد آن اندازهاي كه ميتواند اين احكام را رعايت كند، اين شرط اوّل راه است، اگر كسي پرسيد كه مكتب شما چيست؟ بگوييد: ما مكتب و مكتبخانه نداريم. هر درويشي خود يك مكتب است. به همين جهت است كه اگر يک درويش كار خوبي بكند، همه از او ياد ميگيرند و اگر كار بد هم كند به او ايراد ميگيرند و اين براي آن است كه توقع ندارند که يک درويش كار بد بكند؛ اين مكتب درويشي است. حالا بايد ديد که ديگران به چه نحوي جذب اين مكتب ميشوند؟ چون مكتب درويشي و عرفان در اصل براي تكامل اشخاص است و فرد را تربيت ميكند. بنابراين بايد هر فرد خودش به اين راهي که پيدا كرده است، علاقهمند باشد. يك نفر ديگر نميتواند به او بگويد كه تو بايد به دنبال تكامل روحي بروي، خير، وقتي که خود او در اين راه رفت، طاقت هم پيدا ميکند. ولي گاهي اوقات خود فرد هم نميتواند تشخيص بدهد كه آيا ميتواند در اين راه برود يا نه؟ كمااينكه در زندگي ظاهري هم ما ميبينيم كه برخي دانش آموزان نميدانند در چه رشتهاي ميتوانند درس بخوانند و ادامه تحصيل بدهند، البته يك تسهيلات و كارهايي فراهم كردهاند و فرد اگر تحقيق كند آيا او در رشته رياضيات كه علاقه نشان ميدهد و استعداد دارد، ميتواند ادامه بدهد يا خير؟ اين موضوع را چه كسي تشخيص ميدهد؟ استاد او يعني استادي كه مربوط به اين کارهاست. درويشي هم همينطور است. در مواردي خود فرد به دنبال چيزي ميآيد، ولي در مواقعي که البته هم استثناست، آن معلّم و استاد ميبيند که او در دبستان خيلي با هوش است و خيلي به درد ميخورد، نميگذارد او ترك تحصيل كند، او را انتخاب کرده و ترغيب به ادامه راه ميکند؛ در درويشي هم بعضي از افراد را پير و استاد تشخيص ميدهد که ميتواند به تکامل برسد، سپس موجباتي را فراهم ميكند كه آن فرد تكامل پيدا كند؛ برخي ديگر بايد خود آنها به دنبال راه بيايند، البته اين مطلب دلبخواه فرد نيست، همانطور که در مدرسه – دبستان يا دبيرستان – دفتر حاضر غايبي هست كه بايد حضور افراد را بررسي كنند، اول سال اسم فرد را مينويسند و به كلاس وارد ميشود، كلاس در عالم معنويت هم يك اسمنويسي دارد كه اسم آن بيعت است؛ بيعت يعني تعهد. همانطوري كه وظيفهاي به گردن پير و راهنماست، وظيفهاي هم به گردن شاگرد است. استاد تعهد ميکند که تعليم دهد و شاگرد بايد تعهد كند كه بيايد و تمام تعليمات استاد را پيروي كند.