بادبان کشتى وجود مرد، اعتقاد است.
چون بادبان باشد، باد وى را به جاى عظیم بَرَد.
و چون بادبان نباشد، سخن باد باشد.
مولانا
***********
مرید من آنست که بر کنار دوزخ بایستد و هرکه را خواهند به دوزخ برند دستش گیرد و به بهشت فرستد و خود به جای او به دوزخ رود.
ابوالحسن خرقانی
***********
مجنون را میگفتند که «از لیلی خوبترانند، بر تو بیاریم؟»
او میگفت: «که آخر من لیلی را به صورت، دوست نمیدارم، و لیلی صورت نیست. لیلی به دست من همچون جامی ست.
من از آن جام، شراب مینوشم. پس من عاشق شرابم که از او مینوشم و شما را نظر بر قدح است؛ از شراب آگاه نیستید.
مولانا
***********
فرق است میان آن غواص که در بحر فرو رود تا دُر برآرد و میان آنکه در قعر بحر از برای آن رود تا با دُر در صدف شود.
عینالقضات همدانی
***********
ای عزیز:
به خدا رسیدن فرض است، و لابد هرچه بواسطهٔ آن به خدا رساند، فرض باشد به نزدیک طالبان! عشق بنده را به خدا رساند، پس عشق از بهراین معنی فرض راه آمد.
ای عزیز:
مجنونصفتی باید که از نام لیلی شنیدن جان توان باختن.! فارغ را ازعشق لیلی چه باک وچه خبر! آن که عاشق لیلی نباشد، آنچه فرض راه مجنون بود او را فرض نبود. همه کس را آن دیده نباشد که جمال لیلی بیند وعاشق لیلی شود تا آن دیده یابد که عاشق شود، که این عشق ضرورت باشد. کار آن عشق دارد که چون نام لیلی شنود گرفتارعشق شود. به مجرد اسم «عشق» عاشق شدن کاری طرفه و اعجوبه باشد.
نادیده هر آنکسی که نام تو شنید دل نامزد تو کرد و مهر تو گزید
چون حسن و لطافت جمال تو بدید جان بر سر دل نهاد و پیش توکشید
کار طالب آنست که در خود جزعشق نطلبد، وجود عاشق از عشق است، بیعشق چگونه زندگانی کند!؟، حیات از عشق میشناس و ممات بیعشق مییاب.
عینالقضات همدانی
***********
اکنون آینه به دست تو بدهم، الا اگر بر روی آینه عیبی بینی آن را از آینه مدان، در آینه عارضی دان آن را، و عکس خود دان، عیب بر روی خود نِه بر روی آینه عیب منه، و اگر بر خود نمینهی باری بر من نه که صاحب آینهام و بر آینه منه.
شمسالدین محمد تبریزی
***********
نقلست که گفت: یک روز دلم گم شده بود گفتم الهی دل من باز ده.
ندائی شنیدم که:
یا جنید ما دل بدان ربودهایم تا با ما بمانی تو باز میخواهی که با غیر ما بمانی…
ذکر جناب جنید بغدادی / تذکرةالاولیاء
***********
آدمی را سعادتی نهادهاند که آن را لقاءالله خوانند و تکاپوی اولین و آخرین از انبیاء و اولیاء در طلب آن سعادت بوده است.
و ممکن نیست که آدمی بدین سعادت رسد الّا آنکه محبت حق حاصل کرده بوَد.
و مپندار که تو و امثال تو از محبت جز رسمی بیحقیقت دانستهاید.
و محبت حاصل نیاید الّا آنکه معرفت حاصل گردد.
و معرفت خدایتعالی حاصل نیاید الّا از فکری درست، و فکر درست جز از دل صافی و پاک از شواغل دنیوی و علایق بدنی حاصل نیاید.
و تو عزیز مبتلایی به شواغل دنیوی.
عینالقضات همدانی
***********
بدان که خدای تعالی در ظاهر، کعبهای بنا کرده که او از سنگ و گل است و در باطن کعبهای ساخته که از جان و دل است. آن کعبه ساختهٔ ابراهیم خلیل است و این کعبه بناکردهی ربّ جلیل است. آن کعبه منظور نظر مؤمنان است و این کعبه نظرگاه خداوند رحمان است. آن کعبه حجاز است و این کعبه راز است. آن کعبه اصناف خلایق است و این کعبه عطای حضرت خالق است. آنجا چاه زمزم است و اینجا آه دمادم. آنجا مروه و عرفات است و اینجا محل نور ذات.
کعبهٔ گل را زیارت میکنی حاجی شوی کعبهٔ دل را زیارت کن که تا ناجی شوی
خواجه عبدالله انصاری
***********
شیخ را گفتند:
کیف الطریق الی الله؟
فرمود: خود را در درون دوستی از آنِ او جای کن!
گفتند: آنگاه چه بود و این حدیث چه معنا دارد؟
فرمود: زیرا که او هر روز هزار بار در دل دوستان خود نظر کند، باشد که یک باری در دل دوستی نظر کند و تو خود را در دل او جای کرده باشی، به تبعیتِ دل او، دل تو محلّ نظرِ عنایت گردد.
و تو را خود در همهٔ عمر این بس بود.
بایزید بسطامی
***********
این کسانی که تحصیلها کردند و در تحصیلاند، میپندارند که اگر اینجا مُلازمت کنند، علم را فراموش کنند و تارک شوند.
بلکه چون اینجا آیند، علمهاشان همه جان گیرد!
همچنان باشد که قالبی بیجان جان پذیرفته باشد.
مولانا / فیه مافیه
***********
با خواندن تو خواهی دانست.
ولی با عشق است که خواهی فهمید.
شمس تبریزی
***********
بعضی را مطلوب، مقارن طلب، پیش آمد!
و بعضی را، به وقت مرگ، مطلوب، روی نمود! و بعضی هم در آن طلب، مردند!
در هوس این (در طلب) مردن، کاری بس بزرگ است!
شمس تبریزی
***********
آدمی باشد که او را دریاها بس نکند و آدمی باشد که او را قطرهای چند بس باشد و زیاده از آن زیانش دارد.
و این تنها در عالم معنی و علوم و حکمت نیست، در همه چیز چنین است.
مالها و زرها و کانها، جمله بیحد و پایان است اما بر قدر شخص فرود آید؛ زیرا که افزون از آن را بر نتابد و دیوانه شود.
مولانا / فیه ما فیه