حکایت بر مزاجِ مستمع گوی (۱) اگر خواهی که دارد با تو میلی
هر آن عاقل که با مجنون نشیند نباید کردنش جز ذکرِ لیلی (۲)
سعدی
۱. مُستَمَع: شنونده.
۲. اگر میخواهی برای کسی صحبت کنی باید سلیقهی او را در نظر بگیری تا با اشتیاق بیشتری گوش فرا دهد، همانگونه که انسان عاقل برای صحبت با مجنون، باید بیشتر از وصف لیلی (معشوقهی مجنون) سخن گوید.
***********
خلافِ راهِ صواب است و عکسِ رأیِ اولوالالباب، دارو بهگمان خوردن و راهِ نادیده بیکاروان رفتن. امامِ مرشد، محمدِ غزالی را، رَحمَة اللهِ عَلَیهِ، پرسیدند: چگونه رسیدی بدین منزلت در علوم؟ گفت: بدانکه هرچه ندانستم از پرسیدنِ آن ننگ نداشتم.
امیدِ عافیت آنگه بود موافقِ عقل که نبض را به طبیعتشناس بنمایی
بپرس هر چه ندانی که ذُلِّ پرسیدن دلیلِ راهِ تو باشد به عِزِّ دانایی
سعدی
***********
کسی که تجلی «ذاتی» حق در وی محقق شود، خود را «حق» میبیند و دیگر حق را نمیبیند.
همانند کسی که تصویر خویش را در آیینه مینگرد و دیگر خود را نمیبیند.
پس اگر تجلّی ذاتی رخ داد، بنده تمام قیودش را از دست میدهد و دیگر خود، حق میشود.
و در اینصورت حق آیینهی انسان کامل است و در حق مطالعهی ذات خویش میکند و انسان کامل نیز آیینهی حق است تا حق در وی مشاهدهی کمالات خویش نماید.
البته این مقام والایی است که کسی جز خاتم رسل و خاتم اولیای الهی(ص) به آن نرسیده است.
قصصالحکم
***********
و گفت: هرکه خواهد که به سلامت بمانَد دینِ او، و به راحت رساند دل او، و تنِ او، و اندک شود غمِ او، گو از خلق عُزلت کن، که اکنون زمان عزلت است و روزگارِ تنهایی.
سری سقطی
***********
روزی سلیمان صلواة الله علیه بر تخت «و سخرنا له الرایح» نشسته بود. مرغان در هوا پر در پر آورده بودند و قبه کرده تا آفتاب بر سلیمان نتابد. هم تخت پران، هم فبه بر هوا پران «غدوها شهر و رواحها شهر» ناگاه اندیشهای که لایق شکر آن نعمت نبود، در خاطر سلیمان بگذشت. در حال تاج بر سر کج گشت. هر چند که راست میکرد باز کژ میشد.
گفت: ای تاج راست شو.
تاج به سخن آمد، گفت: ای سلیمان تو راست شو.
سلیمان در حال در سجده افتاد که: «ربنا ظلمنا» در حال تاجِ کجشده بیآنکه او راست کند، بر سر راست ایستاد، سلیمان به امتحان تاج را کژ میکرد راست میشد.
عزیز من! تاج تو، ذوق توست و وجد و گرمی توست. چون ذوق از تو رفت، افسرده شدی تاج تو کژ شد.
ذوقی که ز خلق آید زو هستی تن زاید ذوقی که ز حق آید زاید دل و جان ای جان
مولانا / مجالس سبعه
***********
ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ، ﺧﻮد، ﻧﺰﺩﻳک ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟!
شمس تبریزی
***********
خلل از این است که خدای را به نظر محبت نمینگرند.
به نظر علم مینگرند.
و به نظر معرفت.
و نظر فلسفه.
نظر محبت، کار دیگر است.
شمس تبریزی
***********
باش تا جان برود در طلب جانانم که به کاری بِهْ از این بازنیاید جانم
هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم
سعدی
***********
سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقلها افزون آید. هر که عشق ندارد مجنون و بیحاصل است. هر که عاشق نیست خودبین و پرکین باشد و خودرأی بود. عاشقی بیخودی و بیراهی باشد. دریغا همه جهان و جهانیان کاشکی عاشق بودندی تا همه زنده و با درد بودندی.
عینالقضات همدانی
***********
عقل، تا سحرگاه، ره میبرد اما، اندرون «خانه»، ره نمیبرد.
آنجا، عقل، حجاب است، دل، حجاب است، و سر، حجاب است.
شمس تبریزی
***********
گرسنگی چون ابری است.
هرگاه بنده گرسنه گردد، باران حکمت بر دلش فرو بارد.
بایزید بسطامی
***********
مراقبت آنست که از فوت دنیا نترسی و از فوت آخرت ترسی.
سهل تستری