Search
Close this search box.

گنجینهٔ سخن

ganjine sokhan

ارادتِ بی‌چون یکی را از تختِ شاهی فرو آرد و دیگری را در شکمِ ماهی نکو دارد. (۱)

وقتی‌ست خوش آنرا که بود ذکرِ تو مونس

 ور خود بود اندر شکمِ حوت چو یونس (۲)

سعدی

۱. بزرگی و منزلت خداوند به گونه‌ای است که می‌تواند پادشاهی را از تختِ شاهی برگیرد و بنده‌ای را در شکم ماهی حفظ کند. (اشاره دارد به داستان یونس پیامبر و زنده ماندن در شکم نهنگ)
۲. حوت: ماهی

***********

چو از قومی یکی بی‌دانشی کرد                    نه کِه را مَنزِلَت مانَد نه مِه را (۱)

ندیدستی که گاوی در علفخوار                           بیالاید همه گاوانِ دِه را؟ (۲)

سعدی

قوم: تیره، تبار
مَنزِلَت: جایگاه، ارج، بزرگی
علفخوار: چراگاه

۱. چون از مردمی یکی بی‌دانشی کند، آبرو برای کوچک و بزرگ نَمانَد. 
۲. ندیده‌ای که یک گاو بیمار در چَراگاه، همهٔ گاوان را بیالاید؟

***********

در انجیل آمده است که:‌ ای فرزندِ آدم. اگر توانگری دهمت مشتغل شوی به مال از من و گر درویش کنمت تنگ‌دل نشینی، پس حلاوتِ ذکرِ من کجا دریابی و به عبادتِ من کی شتابی؟ (۱)

گه اندر نعمتی، مغرور و غافل                                  گه اندر تنگ‌دستی، خسته و ریش (۲)

 چو در سَرّا و ضَرّا حالت این است (۳)                            ندانم کی به حق‌ پردازی از خویش

۱. در کتاب اِنجیل آمده است که:‌ ای فرزند آدم! اگر تو را توانایی و ثروت دهم به دنبال کسب و کار بیشتر می‌‌پردازی و اگر تو را تنگ‌دست و درویش کنم، همیشه افسرده و غمگین هستی. پس بگو لذت یاد مرا کجا دنبال خواهی کرد و کی با شوق و اشتیاق به عبادت من خواهی پرداخت؟

۲. خسته و ریش: آزرده و غمگین 
۳. سرّا و ضرّا: خوشی و ناخوشی

***********

‌ابوذر غفاری

روزی حضرت علی (ع) نزد اصحاب خود فرمودند: 
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می‌سوزد خدا رحمتش کند. 
اصحاب پرسیدند چطور؟ 
مولا فرمودند: 
آن شبی که به دستور عثمان مأموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای عثمان به خانهٔ او رفتند چهار کیسهٔ اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند. 
ابوذر خشمگین شد و به مأمورین فرمود: 
شما دو توهین به من کردید: اول آنکه فکر کردید من علی‌فروشم و آمدید من را بخرید.
و دوم بی‌انصاف‌ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ 
شما با این چهار کیسه اشرفی می‌خواهید من علی‌فروش شوم؟ 
تمام ثروت‌های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی‌کنم. 
آن‌ها را بیرون کرد و درب را محکم بست. 
مولا گریه می‌کردند و می‌فرمودند: 
به خدایی که جان علی در دست اوست قسم، آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمانی محکم بست سه شبانه‌روز بود او و خانواده‌اش هیچ نخورده بودند.

مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان
علی فروشی نکنیم…

***********

 شاید من بهتر می‌دانم که چرا بشر تنها حیوانی است که می‌خندد. 
تنها انسان است که به شدت رنج می‌برد و مجبور است خنده را بیافریند.

نیچه

***********

درختانِ بارور خم می‌شوند و مردان بزرگ متواضع می‌گردند، اما شاخه‌های خشک و مردم نادان می‌شکنند و خم نمی‌شوند.

یوستین گردر

***********

حتى اگر دشمنى ندارى وانمود کن که کشور در خطر است. زیرا وقتى مردم بترسند، براى برده شدن آماده می‌شوند. مردم که بترسند، آماده‌اند تا از سیاستمدار‌ها پیروى کنند.

هیتلر

***********

بشری که‌ حق اظهار عقیده و بیان اندیشه‌ی خود را نداشته باشد موجودی زنده به شمار نمی‌رود.

مونتسکیو

***********

کسانی که اعتقاد دارند دیگران باید آزادی را به او دهند همانند کسانی هستند که برای گذر از رودخانه منتظرند تا آب رودخانه خشک شود.

برتولت برشت

***********

مردم خیلی زیاد ایمان دارند و خیلی کم می‌دانند.
باید همه چیز را آزمود، با دست‌ها سنجید، و سخن از چیزهایی گفت که با چشمان خودمان دیده‌ایم.

برتولت برشت 

***********

باید کار درست را به دلیل درست بودنش بکنید، نه برای اینکه راهی است به سوی بهشت.

برتراند راسل

***********

حکومت‌هاى فاسد همواره یک شریک جرم قدرتمند دارند؛ 
مردمى بى تفاوت و احمق.

***********

ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ می‌کردﻧﺪ. ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ‌ای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ.
ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن‌آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ نمی‌تواﻧﻢ ﺑﺨﺮم، ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم.
ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آن روز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ‌ای ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. 
وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ، ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ… 
ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت اشک‌رﯾﺰان ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ. 
اشک‌هاﯾﺸﺎن ﺑﺮای اﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻫﺪر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ، ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازﻩ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﻫﺮﮐﺪام به دﻧﺒﺎل ﺧﺸﻨﻮدی دﯾﮕﺮی ﺑﻮدﻧﺪ.

ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ اﮔﺮ ﮐﺴﯽ را دوﺳﺖ داری ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮای ﺧﺸﻨﻮد ﮐﺮدن او ﺳﻌﯽ و ﺗﻼش زﯾﺎدی اﻧﺠﺎم دﻫﯽ.

ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﺮف ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ آن ﻋﻤﻞ ﮐﺮد.

***********

به فرزندان خود، «انسان بودن بیاموزیم»:

دو برادر، مادر پیر و بیماری داشتند. با خود قرار گذاشتند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر باشد. یکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد.
چندی نگذشت برادرِ صومعه‌نشین مشهورِ عام و خاص شد و به خود غره شد که: خدمت من ارزشمند‌تر از خدمت برادرم است. چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق.
همان شب پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد: به حرمت برادرت تو را بخشیدم.
برادر صومعه‌نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: یا رب، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می‌بخشی؟ آیا آنچه کرده‌ام مایه‌ی رضای تو نیست؟
ندا رسید: آنچه تو می‌کنی من از آن بی‌نیازم ولی مادرت از آنچه او می‌کند بی‌نیاز نیست.

کتاب فارسی دبستان سال ۱۳۲۴ 

***********

برگی از خاطرات آیت‌الله منتظری:

اوایل سال ۱۳۵۶ با آیت‌الله طالقانی هم‌سلولی بودم. یک شب بی‌وقفه سیگار می‌کشید و راه می‌رفت.
نیمه‌شب بهش گفتم: خفه شدیم از دود، چرا نمی‌خوابی؟ 
ایشان گفت: مگر نمی‌بینی؟ 
مگر نمی‌شنوی؟ 
گفتم: چی رو؟
گفت: صدای مردمو! انقلابو! پیروز می‌شن!
من گفتم: خب بشن چه بهتر.
ایشان در جواب گفت: چرا متوجه نیستی! 
شاه می‌رود، مردم به ما مراجعه می‌کنند، بلد نیستیم مملکت‌داری را، همین یک ذره دینی را که هم دارند از کف می‌دهند این مردم بی‌نوا…

***********

زمانی که می‌بینید همه به دنبالِ کور کردن کسانی هستند که خوب می‌بینند، ساده‌ترین راه این است که خودتان را به کوری بزنید!
خیلی بد است که هم ببینید و هم کور باشید، مگر نه؟ مشکل همه‌ی ما همین یک چیز است، اینکه هـمـه‌ی مـا تـرسـو هستیم!

چارلز بوکوفسکی

***********

ﺩﻗﺖ ﮐﺮﺩﯾﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﻭ ﻣﯽﺩﻭﻧﯿﻦ، ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻏﺎﯼ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﻘﺪﺭ ﻟﺬﺕﺑﺨﺸﻪ؟

ﺭﻭﻻﻥ ﺗﻮﭘﻮﺭ

***********

مرا با حقیقت بیازار، اما هرگز با دروغ، آرامم نکن.

رومن رولان

***********

در خیابان‌های شهر راه می‌روم و به چهره‌ها، به حالت مردم، به اندامشان، به حرکات و به نگاه‌های بی‌رمقشان می‌نگرم. هر چه بیشتر نگاه می‌کنم بیشتر از خودم می‌پرسم: چه بر سر نوع بشر آمده است؟ در واقع به جای نوع بشر همه جا نقاب می‌بینم: نقاب اندوه، نقاب کینه و بغض و نقاب پریشانی. گاهی اوقات به نظرم می‌رسد که طلسمی شوم و خبیث بر سر شهر سایه افکنده است. وقتی همه خوابیده بودند جادوگری قدرتمند لبخند را از روی لبان مردم زدوده و به جای آن اندوه و کدورت بر چهره‌ها پاشیده است. فقط بغض و کینه، تهاجم و زورگویی برای انسان‌ها باقی گذاشته است.

سوزانا تامارو / حرکت انسانم آرزوست

***********

ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺩﺵ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻗﻠﻘﻠﮏ ﺩﻫﺪ، ﻣﻐﺰﺵ ﺩﺭﮎ می‌کند ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭِ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻗﻠﻘﻠﮑﺶ ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ.
«بیشعوﺭﯼ» ﻫﻢ دقیقاً ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﻦ است.
خیلی‌ها نمی‌فهمند ﮐﻪ ﺷﻌﻮﺭ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.

خاویر کرمنت

***********

از همه مهم‌تر آنکه حرف رفقایتان را، وقتی از شما می‌خواهند که با آن‌ها صادق و صریح باشید، باور نکنید. 
آن‌ها فقط امیدوارند که شما در تصور خوبی که از خویش دارند نگهشان دارید و در عین حال این اطمینان اضافی را هم که از قول صراحت شما بیرون کشیده‌اند توشهٔ راهشان کنید. 
چگونه ممکن است که صراحت شرط_دوستی قرار گیرد؟ 
شوق طلب کردن حقیقت، به هرقیمت که باشد، سودایی است که هیچ چیز را معاف نمی‌دارد و در برابرش هیچ چیز تاب نمی‌آورد. یک جور شهوت است. گاهی نوعی راحتی و یا خودخواهی است.
بنابراین اگر شما خود را در چنین وضعی دیدید تردید نکنید: قول راستگویی بدهید و به بهترین وجه ممکن دروغ بگویید.

آلبر کامو / سقوط

***********

هر «پرهیزکاری» گذشته‌ای دارد
و هر «گناه کاری» آینده‌ای
 پس قضاوت نکن.

می‌دانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم دنیا تمام تلاشش را می‌کند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی همهٔ ما شبیه یکدیگریم.

محتاط باشیم، در سرزنش و قضاوت کردن دیگران، وقتی نه از دیروز او خبر داریم نه از فردای خودمان…

داستایوفسکی

***********

گر تیغِ قَهر برکَشد، نبی و ولی سر درکَشد و گر غمزهٔ (۱) لطف بجُنباند بَدان به نیکان در رساند. (۲)

گر به‌ محشر خطابِ قهر کند                                 انبیا را چه جایِ معذرت است

 پرده از رویِ لطف، گو، بردار (۳)                       کاشغیا را امیدِ مغفرت است (۴)

سعدی

۱. غمزه: اشاره با چشم و ابرو. پلک زدن از روی ناز و کرشمه. (در اینجا منظور گوشه‌چشمی است) 
۲. اگر آتش قهر (خداوند) شعله‌ور گردد پیامبران و اولیا نیز از ناتوانی سر فرود می‌آورند و اگر کوچک‌ترین غمزهٔ لطف و مهربانی نشان دهد، خطاکاران را به خوبان نزدیک می‌کند و در یک جایگاه قرار می‌دهد.
۳. پرده از روی لطف گو بردار: بگو با مهربانی و لطف به حساب ما رسیدگی کن و اسرار ما را نمایان ساز. 
۴. که اشغیا را امید مغفرت است: اشاره دارد به انسان‌های روسیاه و خطاکار، (که خطاکاران امید آمرزش و بخشش گناهان را دارند)

***********

آزادی بیان و آزادی قلم را می‌توان با یک قدرت بزرگ‌تر از ما گرفت، اما آزادی اندیشه را هرگز!

ایمانوئل کانت

***********

شما «خرافات» را مانند یک بیماری مُسری خواهید یافت.
برخی مردم اجازه می‌دهند که این بیماری از کسانی که از جایگاه اجتماعیِ بالاتری برخوردارند به آن‌ها سرایت کند.

کورت سیودماک

***********

 ‌کسی که یک بار مرا فریب می‌دهد برای او ننگ است، ولی کسی که دو بار فریبم می‌دهد برای من ننگ است.

ضرب‌المثل اسکاتلندی

***********

تهران سال ۱۳۰۸ خورشیدی
شبی از شب‌های بسیار سرد زمستان، مراد اورنگ داستانی از داستان‌های شاهنامه را برای رضاشاه می‌خواند: 

ــ شبی که قرار بود بعد از شکست ایران و داریوش سوم توسط اسکندر، روشنک دختر داریوش سوم به نزد اسکندر برود. اسکندر اصرار داشت که مردم پیش از حرکت او چراغانی کنند؛ در حالی که مردم اصفهان مانند همه‌ی شهر‌ها لباس ماتم بر تن داشتند. 
مردم، کشور و شاه و اینک شاهدخت را نیز از دست می‌دادند و حکیم فردوسی طی یک بیت شعر، این ماتم را اینگونه بیان کرد: 

 ببستند  آذین   به  شهر اندرون
لبان پر ز خنده، دلان پر ز خون

 رضاشاه بی‌اختیار شروع به گریه کرد و دقایقی اشک ریخت. تا آن زمان کسی گریه‌ی او را ندیده بود. پس از این اتفاق رضاشاه دستور ساختن آرامگاه فردوسی به شیوه‌ی معماری هخامنشی را صادر کرد.

دکتر باستانی پاریزی / از کتاب شاهنامه آخرش خوش است