سلطانالعارفین بایزید بسطامی میفرماید:
هیچ کس برمن چنان غلبه نکرد که جوانی از بلخ مرا گفت یا بایزید حد زهد شما چیست؟
من گفتم چون بیابیم بخوریم و چون نیابیم صبر کنیم.
گفت: سگان بلخ همین صفت دارند.
پس من گفتم حد زهد شما چیست؟
گفت: ما چون نیابیم صبر کنیم و چون بیابیم ایثار.
شیخ اشراق(سهروردی) / عوارفالمعارف
***********
هیچ عملی بکار نیاید الا جلاء دل.
و جلاء دل به تقوی و دوام ذکر و نفی خاطر است از هر نیک و بد که در خیال و فکر آید از آنکه نماینده اوست و ببیننده دل.
و دل دل نباشد تا شکستگی در وی پیدا نشود.
قال النّبی(ص): «کلّمنی ربّی بثلاث کلمات: اذا احببت عبداً اجعل فیه ثلاث علامات، اجعل قلبه محزوناً ونفسه سقیمة و یدیه خالیةً من حطام الدنیا؛ و اذا ابغضته اجعل فیه ثلاث علامات، اجعل قلبه مسروراً و نفسه صحیحة و یدیه مملوّةً من حطام الدنیا».
شیخ محمود شبستری / رساله مراتبالعارفین
***********
چون با خلقی و در مخلوقی، آن ترشی و تلخی صفت تو باشد و جدا شدن از آن تو را ناممکن.
ارخواهی که عالم همه شکر در شکر شود و عیش برعیش و خوشی بر زبرخوشی، باید که ازاین دلق مخلوقی بدرآیی.
خوشی فقط در زندگانی با خدای بود و بس و آنچه به غیر آن ماند همه تلخیایست جگرخراش.
ابوالحسن خرقانی
***********
ای عزیزان.
طهارت وقتی حاصل آید که دل از نجاست محبت دنیا به کلی پاک شده و جامه نفس از گرد هوی پاک و پاکیزه گشته و وضو وقتی تمام شود که تمامت جوارح مؤدب شده باشند و از اشتغال به امور بیارزش، پاک. و نیت وقتی درست آید که همگی وجود متوجه قبله وجه الله شده باشد.
علاءالدوله سمنانی
***********
مراقبه آن است که نگهبان احوال خود باشد تا از غیب چه مدد میرسد. قبض یا بسط، زیان یا سود، آن را بداند و محاسبه کند، آنگه چون احوال خود بدید، بازگردد و حساب اوقات و انفاس گذشته بکند و پیدا کند که آن حال نتیجه کدام فعل است. اگر نیک است زیادت کند و اگر نقصان است به توبه و به تدارک آن مشغول شود. پیوسته باید که درویش در این کار باشد.
علاءالدوله سمنانی
***********
دل دو روی دارد و متوسط است میان روح و نفس. بدان روی که با روح دارد مدد روحانی می یابد. و با آن روی که با نفس دارد به نفس میرساند.
شهابالدین سهرودی (شیخ اشراق)
***********
چون نفس انسان که مستعد آینگی است تربیت یابد و به کمال برسد ظهور جملگی صفات حق در خود مشاهده میکند، نفس خود را بشناسد که او را از بهر چه آفریدهاند، آنگاه حقیقت «هرکس خودش را بشناسد خدایش را شناخته است» بر او محقق گردد باز داند که او کیست و از برای کدام سر، کرامت و فضیلت یافته است این ضعیف گوید:
ای نسخهی نامهی الهی که تویی وی آینهی جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
بنابراین مریدان باید خود را بشناسند و بدانند که اسوهی آفرینش انسان است و او را ظرفیتی است که از خاک به افلاک سفر کند.
در فیه مافیه گوید:
تو به قیمت ورای دو جهانی چه کنم قدر خود نمیدانی
مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی
نجمالدین رازی / مرصادالعباد
سنایی غزنوی
حضرت مولانا / فیه مافیه
***********
و نمازی را که معراج است آن باشد که در جمیع ارکان حاضر باشد با حقتعالی. و در خاطر غیر حق را مدخل نماند و او نیز نسیم نفحات الطاف الهی به مشام جان اشتمام کند یا اثر آن از راه تعرض به وجود او رسد و اگر کار عالیتر شود و قرةالعین را مشاهده کند آن دولت را کجا بود اندازه؟
و آخرین حظی که مصلی را در معراج در عالم شهادت حاصل آید مشاهده قرةالعین باشد.
اگر از این علامات هیچ نشانی در خود نیابد، باید که در تصحیح نماز سعی نماید که آن نماز ناقص بوده است و بیثمره افتاده و خود را عشوه ندهد که ثمره آن در آخرت خواهد بود از آنکه حقتعالی میفرماید:
وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا (اسرا آیه ۷۲)
و هر كه در اين [دنيا] كور[دل] باشد در آخرت [هم] كور[دل] و گمراهتر خواهد بود.
دنیا نمونه آخرت است اینجا از آنچه در آخرت طمع میداری نشانی بایستی.
علاءالدوله سمنانی / مصنفات
***********
هارونالرشید عباسی و (وزیر او) جعفر برمکی در بیرون بغداد به راهی سواره میرفتند. قافلهای از دور نمایان شد. هارون سؤال کرد: که این قافله چیست و از کجاست؟ گفتند: تحف و هدایایی است که علی بن عیسی بن ماهان از خراسان برای خلیفه آورده است. (قبل از عیسی، حکومت خراسان در اختیار فضل بن یحیی برمکی برادر جعفر بود).
هارون رو به جعفر کرد و گفت: این هدایا در زمان برادر تو کجا بودند؟ جعفر گفت: در خانه صاحبان خود بودند. (کنایه از اینکه عیسی از طرف خود نفرستاده، بلکه اموال مردم را غارت کرده).
فرزند جعفر چون این سخنان را شنید پنهانی گفت: پدر! به خلیفه درشت میگویی، حال آنکه چنین نبودی؟ جعفر گفت: ای پسر، کار ما با این خلیفه به پایان رسیده است، درشت از آن میگویم که بعد از من، (آنچه با این قوم کردیم) بر من ننویسند.
مروجالذهب مسعودی