Search
Close this search box.

گنجینهٔ سخن

ganjine sokhan

جناب ابن‌ عربی‌ در التجلیات‌ الالهیه به‌ سه گونه‌ توحید اشاره‌ می‌کند:

توحید علم‌ است‌، آن‌گاه‌ حال‌ است‌ و سپس‌ بار دیگر علم‌ است‌.

علم‌ نخست‌، توحیدِ دلیل‌ است‌ که‌ همانا توحید عامه‌، یعنی‌ توحید علمای‌ رسوم‌ است‌؛ توحید حال‌، آن‌ است‌ که‌ حق‌ وصف‌ تو باشد، پس‌ او در تو هست‌ و تو نیست‌:

«وَ ما رَمَیْت‌َ اِدْ رَمَیْت‌َ وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ رَمی‌:

چون‌ تیر انداختی‌، تو نینداختی‌، بلکه‌ خدا انداخت‌» علم‌ دوم‌، پس‌ از حال‌، توحید مشاهده‌ است‌.

توحید نخست‌ آن‌ است‌ که‌ به‌ دلیل‌ ثابت‌ می‌شود که‌ همانا نسبت‌ دادن‌ موجودات‌ به‌ خداست‌ و احدی‌الذات‌ بودن‌ او و این‌که‌ جسم‌ نیست‌ و «چیزی‌ همانند او نیست‌»، همه این‌ها را دلیل‌ به‌ دست‌ می‌دهد.

استدلال‌ کننده‌ تا این‌ اندازه‌ در توحید، شریک‌ِ مکاشف‌ است‌، اما «حال‌ِ توحید» آن‌ است‌ که‌ عالِم‌، بدان‌چه‌ دانسته‌ است‌، آراسته‌ شود و علم‌های‌ او وصف‌ لازم‌ او گردد، اما نه‌ به‌ نحوی‌ که‌ گفته‌ شود:

اوصاف‌ من‌، مناسب‌ اوصاف‌ حق‌ است‌، یعنی‌ به‌ نحوی‌ که‌ از شاهد به‌ غایب‌ استدلال‌ کند؛

علم‌ دوم‌، آن‌ است‌ که‌ مکاشف‌، از راه‌ کشفش‌، همه آن‌چه‌ صاحب‌ِ دلیل‌ با دلیل‌ خود، ادراک‌ کرده‌ است‌، با یک‌ افزونی‌، ادراک‌ می‌کند و افزونی‌ در اینجا، همان‌ مناسبتی‌ است‌ که‌ دلیل‌، آن‌ را نخست‌ منع‌ کرده‌ بود؛ صاحب‌ این‌ مقام‌ سوم‌، همه آن‌چه‌ را صاحب‌ دلیل‌ ثابت‌ کرده‌ بود، ثابت‌ می‌کند و نیز همه‌ آن‌ را نفی‌ می‌کند، یعنی‌ وجود و امکان‌ آن‌ را ثابت‌ و سپس‌ وجود و امکان‌ آن‌ را نفی‌ می‌کند و می‌داند که‌ چون‌ نسبت‌ دهد، به‌ چه‌ نحوی‌ نسبت‌ دهد و چون‌ نسبت‌ها را از میان‌ بردارد، به‌ چه‌ نحوی‌ از میان‌ بردارد.

صاحب‌ دلیل‌ یا آن‌ نسبت‌ها را مطلقاً ثابت‌ می‌کند یا مطلقاً از میان‌ بر می‌دارد؛

اما صاحب‌ این‌ مقام‌، یعنی‌ محقق‌، کسی‌ است‌ که‌ استوای‌ خدا را بر عرش‌ و فرود آمدن‌ او به‌ آسمان‌ دنیا و تلبّس‌ و آمیختگی‌ او را به‌ همه‌ چیز و تنزیه‌ او را از همه‌ چیز می‌شناسد.

این‌ سرانجام‌ِ علم‌ عارفان‌ است‌ و نشانه کسی‌ که‌ به‌ یقین‌ رسیده‌، این‌ است‌ که‌ هرگز چیزی‌ را منکر نشود، مگر آن‌چه‌ شرع‌ آن‌ را انکار کرده‌ است‌، آن‌ هم‌ به‌ زبان‌ شرع‌، نه‌ به‌ زبان‌ حقیقت‌.

ابن عربی

***********

لاشک با هرچه نشینی و با هرچه باشی، خوی او گیری.
در کوه نگری در تو پخسیدگی درآید.
در سبزه و گل نگری تازگی درآید.
زیرا همنشین، تو را در عالم خویشتن کشد.
از این روست که قرآن خواندن دل را صاف می‌کند زیرا از انبیا یاد کنی و احوال ایشان، پس صورت انبیا بر روح تو جمع شود و همنشین شود.

شمس تبریزی

***********

در سایه ی ظلّ‌الله درآیی، از جمله‌ سردی‌ها و مرگ‌ها امان یابی، موصوف به صفات حق شوی، از حیّ قیوم آگاهی یابی. مرگ ترا از دور می‌بیند، می‌میرد. حیات الهی یابی. پس ابتدا آهسته، تا کسی نشنود. این علم به مدرسه حاصل نشود، و به تحصیل شش هزار سال که شش بار عمر نوح بود بر نیاید. آن صدهزار تحصیل چندان نباشد که یک دم با خدا برآرد بنده‌ای به یک روز.

شمس تبریزی

***********

شیخ را پرسیدم اگر مصطفی (ص) عزیزترین کسان را دعا فرماید چه گوید؟
و او گفت: دو دست بر آسمان بلند کند و گوید:
بارخدایا عمر او را همه یک سجده کن.

ابوالحسن خرقانی

***********

عشق حیرت است، در او هیچ کسب راه نیست به هیچ سبیل؛ لاجرم احکام او همه جبراست.
اختیاراز او و از ولایت او معزول است، مرغ اختیار در ولایت او نپرد.
احوال او همه زهر قهربود، و مکر جبر بود.
عاشق مهره بساط او باید بود، تا او چه نقش نهد؛ پس اگر خواهد و گر نخواهد آن نقش بر او پیدا شود.
بلای عاشق در پندار اختیار است. چون این معنی تمام بدانست و ببود، کار بر او آسان‌تر شد، زیرا که نکو شد تا کاری به اختیار کند درچیزی که در او هیچ اختیار درست نیست.

احمد غزالی / سوانح العشاق 

***********

و عشق، هر کسی را به خود راه ندهد.
و به همه جایی مأوا نکند.
و به هر دیده، روی نَنَماید.
و اگر وقتی، نشانِ کسی یابد که مُستَحَقِ آن سعادت بوَد؛ حُزن را که وکیلِ دَر است بفرستد، تا خانه پاک کند و کسی را در خانه نگذارد و از آمدنِ سُلیمانِ عشق، خبر کند.

شهاب‌الدین سهروردی (شیخ اشراق)

***********

هرکه درجان او ازحقیقت اسلام بهرهها باشد، میان خلق غریب باشد. خلق با او در نیامیزد و بیگانه‌وار زندگی کند. چنانکه انبیاء و اولیاء را قصد کشتن می‌کردند، و تهمت‌ها می‌زدند و از شهرها بیرون می‌کردند.

حسن غریب تو مرا کرد غریب دو جهان                          فردی تو چون نکند از همگان فرد مرا

فتنه عشاق کند آن رخ چون روز تو را                                شهره آفاق کند این دل شبگرد مرا

مولانا

***********

حق را دو صفت است: قهر و لطف. انبیا مظهرند هر دو را. مؤمنان مظهر لطف حق‌اند و کافران مظهر قهر حق.

عارف کسی است که هیچ کدورتی مَشربِ صاف او را مکدّر نگرداند و هر کدورتی که بدو رسد، صافی شود.

مولانا / فیه ما فیه

***********

شيخ را گفتم ؛ رقص کردن به چه آید؟
شیخ گفت: جان، قصد بالا کند.
همچو مرغی که خواهد خود را از قفس به در اندازد.
قفس تن مانع می‌آید، مرغ جان قوت کند.
و قفس تن را از جای برانگیزاند.
اگر مرغ را، قوت عظیم بود، پس قفس بشکند و برود، و اگر قوت ندارد سرگردان شود و قفس با خود می‌گرداند.

شهاب‌الدین سهروردی (شیخ اشراق)

***********

شمع و شاهد را در خرابات‌خانه‌ی کفر نهاده‌اند. تا این کفر را واپس نگذاری، مؤمنِ ایمان احمدی نشوی.

عین‌القضات همدانی

***********

شیخ ابوالحسن خرقانی را پرسیدم اگر سماع بوسعید و بایزید ممدوح است چرا مصطفی (ص) و اویس (رضی الله) و شما آن نکردید؟

فرمود: آنچه شبلی براستی می‌کرد مستی بود لیک آنچه مصطفی (ص) و مرتضی (ع) می‌کردند “مستی بود و مستوری”. هنری مضاعف که ازمعدود اولیای خداوند برآید و بس.
و معنی آن بود که مست مست باشی از شرب شراب طهور الهی آنگونه که هیچ سر از پای نشناسی و در رفتنت هیچ کژی و مژی پدیدار ناید و این نادره حالت را در فرزند آدم ابوالبشر “مستوری و مستی” خوانند.