«الله ولیّ الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الی النّور و الّذین کفروا اولیائهم الطّاغوت یخرجونهم من النّور الی الظّلمات» (بقره/۲۵۷)
«خدا ولیّ مومنان است. آنها را از ظلمات به نور عبور میدهد و کافران، طاغوت اولیای آنها است. آنها را از نور به ظلمات عبور میدهد.»
همانطور که از متن آیه برمیآید دو وضعیّت برای آدمی در عالم هستی برقرار است که نسبت آدمی به ایمان و کفر بر اساس نسبت او با این دو وضعیّت روشن میشود:
۱. قرار داشتن در ظلمات و اسیر بودن در بند حجابهای ظلمانی.
۲. قرار داشتن در نور و رستن از قید ظلمات و بند حجابهای ظلمانی.
طبق بیان الهی در آیه شریفه، اگر کسی در بند حجابهای ظلمانی اسیر باشد و حواس و مشاعر باطنی او بسته باشد کافر محسوب، و اگر از این بند رسته باشد و وارد عالم نور شده باشد مؤمن محسوب میشود. آیات دیگر کتاب کریم در یک هماهنگی و هارمونی عجیبی با این آیه، این واقعیّت را تأیید میکنند. از جمله:
«و ما یستوی الاعمی و البصیر. و لا الظّلمات و لا النّور. و لا الظّلّ و لا الحرور. و ما یستوی الاحیآء و لا الاموات.» (فاطر/۱۹-۲۲) ، «کور و بینا یکسان نیستند. و نور و ظلمات هم همچنین. و سایه و گرما نیز. و زندگان و مردگان برابر نیستند.»
در این آیات، کوردلی، و ظلمات که نماد حجابهای ظلمانی است، و سایه که نماد وجود سرد و خاموش است، و مردگان مترادف هم آمدهاند. یعنی کسی که در بند حجابهای ظلمانی اسیر است، چشم دلش کور و وجودش سرد و خاموش و به سان مردگان و در حقیقت، خود مرده متحرّکی است. اما در برابر، بینایی چشم دل و نور و حرارت و زندگان نیز مترادف هم آمدهاند. یعنی کسی که با عبور از بند حجابهای ظلمانی وارد عالم نور شده است، چشم دلش باز و وجودش گرم و با حرارت و به سان زندگان و در حقیقت، خود زنده است. با جمع میان آیهای که در صدر کلام آمد و این آیات شریفه این دو حالت برداشت میشود:
۱. مؤمن کسی است که در تحت ولایت الهی – که این ولایت الهی به وسیله خلیفه و ولیّ وقت و به نمایندگی از جانب خداوند اعمال می شود – از ظلمات به نور عبور کرده و مشاعر باطنی او از جمله چشم دلش باز است و وجودش گرم و با حرارت و خود، زنده حقیقی و جاودان است.
۲. کافر کسی است که در ظلمات و حجابهای ظلمانی اسیر است و ناگزیر مشاعر باطنی از جمله چشم دلش کور و بسته است و وجودش سرد و خاموش و خود، مرده حقیقی است گرچه به ظاهر زنده است و زندگی میکند. زیرا وی تحت ولایت طاغوت قرار دارد.
پس ملاک و میزان الهی برای آنکه هرکسی بتواند خود را محک بزند که تحت ولایت خدای تعالی قرار دارد یا تحت ولایت طاغوت این است که ببیند مشاعر باطنیاش باز است یا بسته؟ اگر مشاعر باطنیاش بسته و چشم دلش کور است باید بداند تحت ولایت طاغوت قرار دارد حتّا اگر به تمام قوانین شرع مبین عمل کند. این ملاک و میزانی است که قرآن به دست ما میدهد.
از طرف دیگر، همانطور که در مباحث پیشین گفتیم، ظلمات جمع ظلمت است و در قرآن نماد توجه به کثرات و به جنبه وجهالخلقی اشیاء و موجودات عالم هستی است. اما نور که همیشه در قرآن به صورت یک واژه مفرد آمده است، مفرد بودن آن نماد عالم وحدت و توجّه به عالم وحدت است. بنابراین، کافر کسی است که در بند حجابهای ظلمانی اسیر است. یعنی در جنبه وجهالخلقی اشیاء و موجودات عالم هستی گیر کرده است و چشم دلش باز نیست تا با عبور از ظاهر اشیاء و موجودات و عبور از جنبه وجه الخلقی ، وجود حقّانی آنها یا همان جنبه وجهالحقّی آنها یا به عبارت قرآنی، نور خدا را در وجود آنها ببیند. پس در جنبه خلقی اشیاء و موجودات اسیر میشود و ناگزیر برای آنها ویژگی استقلال در وجود را تصوّر میکند. هر یک از این اشیاء و موجودات و این کثرات برای او به مثابه حجابی هستند که دید او را کور میکنند تا او نور الهی را در باطن آن شیئ و آن موجود نبیند. پس هر یک از این اشیاء و موجودات، در حقیقت، ولیّ او محسوب میشود که او را از سوی جنبه نوری و حقّانی خود به سوی جنبه ظلمانی و خلقی خود حرکت میدهد. و چون در عالم کثرات، اشیاء و موجودات بسیاری وجود دارد، اینها در مجموع، «اولیاء» او محسوب میشوند و چون حرکتشان از نور – که این نور، همان خدا است(نور/۳۵: «الله نور السّماوات و الارض») – به سوی ظلمت است طاغوت هستند. اما مؤمن کسی است که چون تحت ولایت الهی از حجابهای ظلمانی به عالم نور عبور کرده و حواس و مشاعر باطنی او از جمله چشم دلش باز است به مدد این چشم دل از جنبه ظلمانی یا همان جنبه وجهالخلقی اشیاء و موجودات عالم هستی عبور کرده و در آن سوی موجودات عالم، جنبه نورانی یا همان جنبه وجهالحقّی آنها یا به عبارت دیگر، نور خدا را مشاهده و شهود میکند. و چون نور حقیقتی واحد است پس او در پس پرده موجودات و در آن سوی وجود موجودات، «وحدت در وجود» و «وحدت وجود» را مشاهده و شهود میکند. بنابراین از دیدگاه قرآن، شهود «وحدت در وجود» و «وحدت وجود» عنایتی است که شامل حال مؤمنان میشود و ویژگی خاص ایشان است.
پس قرآن یکبار دیگر و بدینسان که دیدیم بر نوری و شهودی بودن دین، و بر «دین نوری و شهودی» تأکید میکند.
***
«و انّی و ان لم اقدّم ما قدّموه من الصّالحات فقد قدّمت توحیدک و نفی الاضداد و الانداد و الاشباه عنک» (صحیفه سجّادیّه / امام سجّاد(ع) / دعای۴۷)
«و من گرچه اعمال صالح و شایستهای را که آنان (بندگان عابد خدا) پیشکش کردهاند پیشکش نکردهام اما توحید تو و نفی ضدها و شریکان و شبیهان را از تو، پیشکش کردهام.»
در این فراز از دعا، حضرت سجّاد(ع) دو دیدگاه دینی را در حوزه دین مطرح کردهاند:
۱. دیدگاهی که بر توحید اجمالی که خدا یکی است و دو تا نیست استوار است. در این دیدگاه، راه نجات عبارت است از رعایت قواعد شرعی و انجام انبوه و به اصطلاح بسیار رسا؛ کیلویی اعمال صالح مانند نمازها و روزههای واجب و مستحبّی، بسیار رفتن به حجهای تمتّع و عمره و…
۲. دیدگاهی که توحید اجمالی را توحید عددی و نظری و عین شرک میداند. در این دیدگاه، اصالت با انجام انبوه اعمال صالح نیست. اصالت با سلوک الیالله و درک مراتب و مقامات فناء فیالله، و درک عملی و وجدانی و درونی و قلبی توحید است. اصالت با شهود توحید الهی در تمام اجزای عالم هستی است.
در متن بالا که فرازی از دعای امام سجّاد است، حضرت(ع) با طرح اجمالی این دو دیدگاه، حساب خود را از حساب گروه اول جدا میکند. میفرماید گروه اول اهل انجام انبوه اعمال عبادی هستند اما من جزء این گروه نیستم. من اهل توحید هستم و توحیدم را به درگاهت پیشکش آوردهام. با در نظر گرفتن این که گروه اول هم به اصطلاح رایج، اهل توحید هستند و به طور اجمالی پذیرفتهاند که خدا یکی است به این نتیجه منطقی میرسیم که توحیدی که امام(ع) مطرح میکنند چیزی جدای توحیدی است که در میان عموم متدیّنان مطرح است. این چه توحیدی است؟ حضرت خود پاسخ روشنی به این پرسش دادهاند:
«فقد قدّمت توحیدک و نفی الاضداد و الانداد و الاشباه عنک»
همانطورکه میبینیم توحیدحضرت(ع) توحیدعددی رایج نیست. توحیدی شهودی است که حضرت(ع) به مدد آن ضدّی و شریکی و شبیهی برای خدای تعالی در عالم نمیبیند.چرا بیان حضرت را به توحید شهودی تفسیر کردیم؟ دلیلش روشن است. زیرا در مرحله نظر، گروه اول نیز ساحت الهی را از وجود هر گونه ضدّی و شریکی و شبیهی منزّه میدانند. اما با این وجود باز حضرت(ع) حساب خود را در مسئله توحید از آنان جدا میداند و میفرماید توحید من توحید نفی اضداد و انداد و اشباه از ساحت قدسی حضرت ربّالعالمین است. اگر توحید مورد نظر حضرت(ع) هم مانند آنان توحید اجمالی و عددی بود و حضرت مانند آنان فقط در مرحله نظری به نفی اضداد و انداد و اشباه از ساحت قدسی خدای تعالی میپرداختند دیگر فرقی با آنان نداشتند که بتوانند حساب خود را از حساب آنان جدا کنند. پس توحید مورد نظر حضرت(ع) توحید شهودی است نه توحید نظری و عددی رایج. سالک مسالک این توحید با درک وجدانی مراتب «فناء فی الله» و با شهود نور الهی که در تمام عالم ساری و جاری است و با شهود اسماء الهیّه که ارکان موجودات و اشیا عوالم هستی قائم به آنها هستند، و با شهود وحدتی که در پس پرده کثرات در عالم هستی و وجود برقرار است و با شهود «وحدت در وجود» و شهود «وحدت وجود» موحّد است. سالک مسالک این توحید، با درک «فناء ذاتی» و با از دست دادن هستی مجازی خود، دیگر حتّا خود را هم نمیبیند چه رسد به موجودی دیگر در عرض وجود الهی.
عبارت: «نفی الاضداد و الانداد و الاشباه عنک» بر شهود «وحدت در وجود» و «وحدت وجود» دلالت دارد. یعنی حضرت(ع) با شهود «وحدت در وجود» و «وحدت وجود» دیگر موجودی را با صفت استقلال در وجود مشاهده نمیکردهاند تا ضدّی بر علیه شاه وجود و شریک و شبیهی برای او به حساب آید.
خداوند شهودِ این مراتب را روزیِ ما بگرداند انشاءالله تعالی.
یا علی!
علیرضا عرب