مرا عادت این است که کسی آمد بَر من، میپرسم که ای خواجه! تو میگویی یا میشنوی؟
اگر بگوید: میگویم؛ سه شبانهروز پیاپی میشنوم تا بگریزد و مرا رها کند.
اگر بگوید که: من میشنوم، آن وقت من میگویم.
شمس تبریزی
***********
گفت: بنده کی راضی بود؟
گفت: آنگاه که از محنت شاد شود، چنانکه از نعمت.
رابعه عدویه
***********
در دیدگاه عینالقضات سالک در راه رسیدن به حق طی چند مرحله در دام کفر و ایمان گرفتار میآید و این کفر و ایمانها لازمهی نیل به ایمان نهایی است.
ازاین منظر کفر چهار مرحله دارد:
کفراول:
کفر ظاهر یا کفر اول آن است که مرد نشان و علامتی ازعلامات شرع را رد یا تکذیب کند که دراین حالت او کافر باشد.
کفر دوم:
کفر نفس یا کفر ثانی که نسبت با ابلیس دارد، در این حالت نفس بت باشد و بت خدایی میکند که خدای هویپرستان است. همهی سالکان گذرشان به این مقام میافتد که میپندارند صانعاند و آفریننده که اگر دراین مقام بازمانند از کافران خواهند بود و محبان خدا چون ابلیس را بینند این مقام نزد ایشان کفر باشد.
کفر سوم:
کفر قلب یا کفر ثالث که نسبت با محمد دارد. در کفر محمدی سجود کردن محمد (ص) را کفر نباشد.
مصطفی (ص) گفته است هرکه مرا بیند خدای را دیده باشد.
پس محبان خدا چون محمد را بینند لقای محمد ایمان ایشان باشد مادام که آدمی در این مقام باشد در شرک کفر است.
کفرچهارم:
کفر حقیقت یا کفر چهارم، سالک چون از کفر قلب درگذرد خداوند در این مقام شرمسار و خجل گردد توحید و ایمان آغاز کند.
در کفر حقیقی خداوند خودی سالک را در خودی خود گره میزند تا همه او شود.
کفر حقیقی همه بتپرستی و آتشپرستی و کفر و زنار است.
که ابوسعید گفته است که هرکه بیند حسن او اندرزمان کافر شود.
در این مقام، ذات حق همگی سالک را چنان به خود کشد که درساعت بیخود شود، دراین مقام او هرچه بیند گوید: ” هذا ربی “
غیرت معشوق آن اقتضا کرد که عاشق غیر او دوست ندارد و به غیر او محتاج نشود، لاجرم خود را عین همه کرد تا هر چه را دوست دارد و به هرچه محتاج شود او بُوَد و هیچ کس و هیچ چیز را چنان دوست ندارد که خود را.
اینجا بدان که تو کیستی.
فخرالدین عراقی / لمعات
***********
روزی یکی شکایت کرد که فلان دانشمند به من گفت که: پوستت بکنم.
مولانا فرمود که: زهی مرد که اوست. ما شب و روز در حسرت آنیم که پوست را بکنیم، و از زحمت پوست برهیم تا به رحمت دوست برسیم، زنهار تا بباید و از پوستمان خلاص دهد.
افلاکی / مناقبالعارفین
***********
شریعت بند دیوانگی حقیقت آمده است، هرگز دیدهای که دیوانگان را بند برنهند؟
گروهی از سالکان دیوانه حقیقت آمدند صاحب شریعت به نور نبوت دانست که دیوانگان را بند بر باید نهاد و شریعت را بند ایشان کردند مگر از آن بزرگ نشنیدهای که مرید خود را گفت: با خدا دیوانه باش و با مصطفی (ص) هوشیار…
عینالقضات همدانی
***********
اگر دمی به مقامات عاشقی برسی شود یقینت که جز عاشقی خرافات است
عطار نیشابوری
***********
چون آدم خاکی را «علیه الصلوه و السلام» بیافریدند آوازه در ملأ اعلی افتاد که از چهار مخالف خلیفهای را ترتیب دادند. ناگاه نگارگر تقدیر پرگار تدبیر بر تخته خاک نهاد، صورتی زیبا پیدا شد، این چهار طبع را که دشمن یکدیگرند بدست این هفت رونده که سرهنگان خاصند باز دادند تا در زندان شش جهتشان محبوس کردند. چندانکه جمشید خورشید چهل بار پیرامن مرکز برآمد، چون «اربعین صباحاً» تمام شد، کسوت انسانیت در گردنشان افکندند تا چهارگانه یگانه شد. چون خبر آدم صلوات الله و سلامه علیه در ملکوت شایع گشت اهل ملکوت را آرزوی دیدار خاست، این حال بر حسن عرض کردند. حسن که پادشاه بود گفت که اول من یکسواره پیش بروم، اگر مرا خوش آید روزی چند آنجا مقام کنم، شما نیز بر پی من بیائید. پس سلطان حسن بر مرکب کبریا سوار شد و روی به شهرستان وجود آدم نهاد، جائی خوش و نزهتگاهی دلکش یافت، فرود آمد، همگی آدم را بگرفت چنانک هیچ چیز آدم نگذاشت. عشق چون از رفتن حسن خبر یافت، دست در گردن حزن آورد و قصد حسن کرد. اهل ملکوت چون واقف شدند یکبارگی بر پی ایشان براندند. عشق چون به مملکت آدم رسید حسن را دید تاج تعزز بر سر نهاده و بر تخت وجود آدم قرار گرفته، خواست تا خود را در آنجا گنجانید، پیشانیش به دیوار دهشت افتاد، از پای در آمد. حزن حالی دستش بگرفت، عشق چون دیده باز کرد اهل ملکوت را دید که تنگ درآمده بودند. روی بدیشان نهاد، ایشان خود را بدو تسلیم کردند و پادشاهی خود بدو دادند و جمله روی بدرگاه حسن نهادند. چون نزدیک رسیدند عشق که سپهسالار بود نیابت به حزن داد و بفرمود تا همه از دور زمین بوسی کنند زیرا که طاقت نزدیکی نداشتند. چون اهل ملکوت را دیده بر حسن افتاد جمله به سجود درآمدند و زمین را بوسه دادند که «فسجد الملائکه کلهم اجمعون».
شیخ اشراق / حقیقة العشق
***********
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی چندین سخن نغز که گفتی که شنودی
ور باد نبودی که سر زلف ربودی رخساره معشوق به عاشق که نمودی
شهابالدین سهروردی / مونسالعشق
***********
گر ز مسیح پرسدت، مرده چگونه زنده کرد!؟
بوسه بده به پیش او، بر لب ما، که، اینچنین!
مولانا
***********
اشق از تاب سبحات جلال احدیت من غير اشاره محو شود و از کثرت موهوم خلاص یابد.
موجود حقیقی بجز از ذات خدا نیست مائیم صفات و صفت از ذات جدا نیست
هر جا که تو انگشت نهی آیت حق است زان نیست معين که کجا هست و کجا نیست
و این مقام بس بلند است و ایـن معلـوم اسـت کـه قـدر آفتـاب را آینـه دانـد و آنکـس کـه او در احکـام مصطفوی، «صلّی اللهّ علیه و آله سلم» به تقوای با استقامت قیام ننماید اگـر از ایـن مقـام دم زنـد مـدعی و کـذاب بود. از استقامت بر احکام رسول(ص) و تقوای بـا اسـتقامت، نـوری از عـالم غیـب پیـدا شـود کـه حـق از باطـل جدا گردد.(فرقان)
شیخ محمود شبستری
***********
ای دوست.
هیچ عملی بکار نیاید الا جلاء دل.
و جلاء دل به تقوی و دوام ذکر و نفی خاطر است از هـر نیک و بد که در خیال و فکر آید از آنکه نماینده اوست و ببیننده دل.
و دل دل نباشـد تـا شکسـتگی در وی پیـدا نشود.
شیخ محمود شبستری
***********
چون تصفیه دل دست داد و توجه حاصل آمد امداد فیض حق را قابل کرد از اثر فیض حق در یک زمان چندان تبدیل صفات نفس حاصل آید که به عمرها مجاهدت و ریاضت حاصل نیامدندی.
نجمالدین رازی / مرصاد العباد
***********
مراد الله است و مرید نوری از او. خداوند بر كسی ستم نكرد و در وجود هر كسی روحی از اوست و به هر كس عقل و چشم و گوش داد. مردم نابینایند مگر آن كس كه خداوند پرده از برابر چشمان وی برمیگیرد و پرده چیزی بیرون از مردم نیست بلكه از وجود خود مردم است كه تاریكی وجود ایشان است.
نجمالدین کبری / فوائح الجمال و فواتح الجلال