گفتگوی امید قنبری با استاد بهاءالدین خرمشاهی
اشاره: «لسانالغیب»، «ترجمان الاسرار» و «ناظمالاولیا» از القاب خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی، شاعر بزرگ قرن هشتم است که دربارهاش شاید بیش از هر شاعر دیگری سخن گفتهاند و نوشتهاند و هنوز ناگفتهها بسیار است؛ از جمله در خصوص اصطلاحاتی که او به کار برده، بهویژه رند و می و معشوق. همچنین بررسی روزگار پرتلاطم او جای بحث و بررسی فراوانی دارد. از ایام خوش شیخ ابواسحاق اینجو گرفته تا زمان تلخ امیر محمدمبارزالدین که گفته میشود حافظ او را «محتسب» مینامد و تا کنار زدنش به دست شاه شجاع و شادمانی حافظ از اینکه: «بشارتی دهمت محتسب نماند» و «دور شاه شجاع است، می دلیر بنوش» و بعد درگیریهای مداوم و اختلافات داخلی آلمظفر و تازش تیمور لنگ و رونق بساط ریاکاران و زهدفروشان و…
خوشبختانه در زمانه ما «حافظ پژوهی» رونق بسیاری دارد و شاید کوشاترین محقق در این پهنه، استاد خرمشاهی است که کتابها و مقالات فراوانی در این موضوع نوشتهاند؛ از قبیل: حافظنامه (چاپ بیستم: ۱۳۹۱)، ذهن و زبان حافظ، حافظ (زندگی و اندیشه)، حافظ حافظه ماست، برگزیده و شرح اشعار حافظ، فالهای شگفتانگیز حافظ، گزینه اشعار حافظ، چشمه خورشید (گزیده اشعار)، تصحیح: دیوان حافظ خانلری، شرح عرفانی غزلهای حافظ و الی ماشاءالله مقاله و گفتگو که یکی از آنها، متن حاضر است که با تلخیص مطلب و حذف برخی سؤالها، تقدیم میشود. متن کامل این گفتگو در «کیمیای خرد» (سلسله نشستهای تخصصی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی پیرامون مباحث فرهنگی) منتشر شده است. استاد خرمشاهی میگویند:
***
اگر یک صفت بارز ملی برای ایرانیها بخواهیم برشماریم که تقریباً دیگر جزو خصال جمعی و ملی ما درآمده، «رندی» است، منتها «رندی نازل»! حافظ در یکی از غزلیاتش میگوید:
اگرچه باده فرحبخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
منظور حافظ در این بیت از «محتسب»، همان امیر مبارزالدین است که ظواهر شرع را رعایت میکرد، ولی حرمت قرآن را به جا نمیآورد و گاه پیش میآمد که در حین تلاوت قرآن، محکومی را میآورد و او بیکمترین تکدّر خاطری، به دست خویش سر محکوم را گوش تا گوش میبرید و بعد به ادامه قرائت قرآن میپرداخت!
حافظ با چنین هیولاها و خونآشامانی همعصر بوده! او در عین اینکه در پوشیدهگویی اسرار تواناست، ولی «جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد». شاید یکی از وجوه بینظیری حافظ در همین نکته نهفته باشد که در آن زمانه خوف و خطر، بسیار اسرار هویدا میکند. در حقیقت دیوان حافظ زندگینامه خودنوشت اوست؛ یعنی میتوان حتی زندگی روزمره حافظ را از لابلای غزلیاتش بازشناخت؛ اما این خصیصه در مورد دیگر معاصران حافظ مصداق ندارد.
مهمترین نظرگاهی که حافظ به آن رسید و ملامتگیری بن اساسی آن است، «رندی» است. رند انسان هوشمندی است که میخواهد کمترین اصطکاک را با موانع و مشکلات دنیا داشته باشد و از «دامگه حادثه دنیا» بجهد، نه اینکه رستگار اخروی بشود؛ چرا که این مقوله بیشتری در شأن پارسا و زاهد است. البته این بدان مفهوم نیست که حافظ اعتقاد داشت که رند نباید هرگز رستگار شود. متأسفانه بسیاری از معانی به مرور زمان تحریف میشود و بسیاری از مفاهیم وقتی زیردست و پای مردم میافتد، از معنای اصلی خودش دور میشود. همین «زهد و پارسایی» که میباید از صفات خوب شمرده شود، الان تقریباً واجد معنایی منفی شده است!
یا همین کلمه رند که «حکمت رندی» مهمترین پیامی است که حافظ آورده است، همینطور هم «عشق». این دو کلمه، پیام بزرگ حافظ است. در یک کلام حافظ معتقد است کسی که عاشق نباشد، هرگز رستگار نمیشود. و آن عشق، عشق دنیوی نیست. البته دیوان او سرشار از عشق دنیوی است؛ ولی حافظ معشوقی ادبی هم دارد که چشم و ابروی خاصی هم ندارد و اصلاً معلوم نیست که جان داشته باشد یا نه، چرا که صرفاً از ادبیات گرفته شده است:
جمال شخص نه چشمست و زلف و عارض و خط هزار نکته در این کار و بار دلداری است
لطیفهای است نهانی که عشق از او خیزد که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری است
رند حافظ همان حافظ رند است! همان طوری که حافظ در دیوانش جلوه میکند، آن اساس رندی است؛ یعنی اخلاق را رعایت کردن. یک نفر بر من ایراد گرفت که: «رندی با اخلاق قابل جمع نیست»؛ گفتم بله، این رندیای که مردم این روزگار پیشه کردهاند، پیشاپیش اخلاق را به قتلگاه میفرستند؛ اما رندی حافظ صرفاً در جهت رعایت اخلاق است، منتها او وسواس اخلاقی نداشته. حافظ دغدغه اخلاق، اعتقاد، شخصیت و خصال اخلاقی داشته است. رندی حافظ برای خوشزیستن است و نه رستگار شدن. اما لزوماً ضدرستگار شدن هم نیست. این طور نیست که هر کس رند باشد، لاجرم آخرتش را هم بر باد داده باشد. این رند، رند ناقص است.
خود حافظ انسانی است رستگار؛ چرا که میداند رستگاری جاوید در «کمآزاری» است و حکم و مواعظ بسیار شیرینی به بهترین وجهی با والاترین هنر و با بالاترین سطح زبانی به ما عرضه کرده و ۵۰۰ غزل به یادگار گذاشته که چنین گنیجنهای بعد از قرآن کریم، که آسمانی و اعجازین است، ارزش خود را طی اعصار متمادی همچنان حفظ خواهد کرد. تأثیر قرآن در حافظ فوقالعاده زیاد است. اما در قرآن ما با مفهوم و کلمه رند مواجه نمیشویم.
رندی حافظ با تنزل یافتن در روزگار ما فهمیده میشود. حافظ بیباک و ملامتی مسلک است و از اینکه هر کار نیک و بدی انجام بدهد و دربارهاش نیک و بد قضاوت کنند، هیچ اهمیتی قائل نیست.
باده خور، غم مخور و پند مقلد منیوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن؟
پیشینهٔ رند
البته مفهوم رند در چند قرن قبل از زمان حافظ مفهوم بسیار بد و نامطلوبی بوده که به مرور در دوره سنایی وجود مثبت آن آشکار میشود و در تاریخ بیهقی میخوانیم که «مشتی رند را سیم بدادند» تا حسنک را سنگسار کنند؛ ولی رند در دیوان حافظ به مقامات والایی نائل میشود. «خرابات مغان»، «پیرمغان» و «رند» سه پایه آفرینش هنری اصلی و اساسی حافظ است و اینها با همدیگر ارتباط دارند. رند را از گدای لایخوار (دُرد ته شراب) بیجاه و مقام با «ولی» ممزوج میکند و مفهومی مجزا برمیسازد؛ یعنی در حقیقت حافظ «انسان کامل» عرفا را قبول ندارد. من در جایی گفتهام که «حافظ انسان عرفا را قبول ندارد، بلکه کاملاً انسان است.» رند حافظ هم همین وضع را دارد؛ یعنی به جای اینکه انسان کامل باشد، ترکیبی است از ولی و گدای راهنشین لایخوار.
بعید مینماید که حافظ اشعار مخاطرهآمیزش را برای عدهای حتی محرم نیز خوانده باشد و اگر شعری در جمعی میخوانده، اشعار غیر برخورنده بوده است. بدیهی است در شیرازی که شاه شیخ ابواسحاق بهدست خیانتکاران به امیر مبارزالدین فروخته میشود تا اعدام گردد، طبعاً حافظ یکلاقبا هم اگر بیاحتیاطی مینمود، توسط خبرچینان خبره امیر مبارزالدین چهارمیخ گشته و بر دروازهای آویخته میشد.
همینطور است و من سند برای قول شما میآورم. محمد گلاندام دوست و معاشر و معاصر حافظ که دیوان حافظ را جمعآوری نموده است، در مقدمهاش بر دیوان حافظ چنین میآورد: «از غدر اهل زمانه، به جمع اشتات غزلیاتش نپرداختی» و جامی هم میگوید: «مرد اگر صوفی باشد، هیچ شعر بهْ از شعر حافظ برای او نیست.» و رندی حافظ اوجش در اینجاست که سه تا می و معشوق دارد: «می ادبی»، «می انگوری»، «می عرفانی» و معشوق «ادبی»، «انسانی» و «آسمانی» و اینها را چنان در هم تنیده که حافظشناسان بزرگ هم از جدا کردن آنها ناتوانند.
تاریخ سانسور همپای قدمت تاریخ فرهنگ است. حافظ دیوان خودش را جمعآوری نکرد و این کار (جمع نکردن دیوان) دل شیر میخواست و این دل شیر را پیش از او، استادش در هنر و اندیشه، خیام داشت که همان چهل ـ پنجاه رباعی را جمعآوری نکرد.
این روحهای بزرگ و عظیم که میتوانند نادرهگویان دوران خودشان باشند، اما این نادرهها را رها کنند و از دنیا بروند، فوقالعاده مقام شامخی دارند، دقیقاً به همین دلیل، و نه به جهت هنری که از خود بر جای گذاشتهاند؛ چرا که هنر دومین دلیل است، ولی اولین دلیل روانشناختی مهمش این است که اینان جرأت میکنند تا این دواوین را جمعآوری ننمایند. در حالی که ما امروزه میبینیم شاعری که هنوز از آب و گلهای اولیه درنیامده، دفتر شعرش را به خرج خودش چاپ و پخش میکند و هزار زحمت برای شعرش متقبل میشود. برای شعری که هنوز از درجه چهار به سه یا از سه به دو نرسیده، تعجیل میکند تا مبادا چنین درّ و گوهری در جامعه فرهنگی ما مطرح نشود!
اگر این دو اثر باقی نمیماند، یک فاجعه بزرگ فرهنگی به وقوع میپیوست؛ اما عنایت ربانی شامل حال ما ایرانیان و حتی جهانیان شده که این دو میراث گرانقدر و بزرگ باقی مانده است.
حافظ در حدفاصل زوال چنگیز و ظهور تیمور، درگیر و دار حکومت خونبار امیر مبارزالدین (که به روایت تاریخ حدود ۸۰۰ نفر را به دستان خویش کشته) و در محاصره قشریون ذینفوذی زندگی میکرد که هر حرف و اندیشه نو را بدعت دانسته و صاحب حرف را به عقوبتی جانکاه میرساندند. وقتی او را کنار معاصرانش مثل خواجو، سلمان و عماد فقیه مینشانیم، بهوضوح میبینیم که حافظ بیشتر از همعصرانش در خوف و رجاست. به باور شما حضور دهشتبار امیر مبارزالدین در شعر حافظ موجبات چه رشد و تعالیی شده؟
میباید حضور امیر مبارزالدین را در زمان حافظ به فال نیک گرفت، در حالی که اصلاً شخصیت نیکی نبود! امیر مبارز و سایر امرای جائر، «میکروبهای مفیدی» بودند که در معده ویتامین ب ترشح میکردند. البته موانع همیشه مطلوب نیستند. یک شعر عربی میگوید: لله دَرُّ النائبات لانّها صدء الَئام و صیقل الأحرار. یعنی: «بر موانع روزگار درود باد که برای انسانهای پست، زنگار است و صیقلی است برای انسانهای والا.» گاهی اینطور گفته میشود که نوابغ محصول فقرند، در حالی که فقر خودش نوعی مانع محسوب میشود. اما این موانع، تازیانه سلوک روح میشود و انسان را به تمامت وجود بیدار میسازد و با تمامت وجود از او مبارزهگر میسازد و با تمامت وجود او را به طرف رشد و تعالی سوق میدهد. به روایتی: انسان از ظلمات به طرف نور کشیده میشود. ظلمت را امیر مبارزالدین ایجاد میکند و حافظ در دل آن ظلمت، نورافشانی میکند. من در تعبیری گفتهام مولانا الماس میپاشد و حافظ الماس میتراشد.
یک مثال تاریخی دیگر، دهه ۴۰ در تاریخ ادبیات و فرهنگ ماست. همه دهه ۱۳۴۰ را درخشانترین دهه فرهنگی ایران میشمارند و مطمئناً دیکتاتوری پهلوی دوم پایههایش را نیز در دوره مستحکم میسازد. و در همین دهه ساواک شکل میگیرد و سانسور قوی میشود؛ اما در نقطه مقابل، میبینیم که شعر با شاملو، فروغ، اخوان و سپهری به اوج خودش میرسد. و در داستاننویسی، هوشنگ گلشیری، بهرام صادقی و غلامحسین ساعدی با آثار درخشانی به میدان میآیند. و در همین دهه بزرگترین غزلسرای امروز ما که غزل را به ژانر شعر نو تبدیل کرده، سیمین بهبهانی دگرگونی و دگردیسی هنری خودش را آغاز میکند و سه دهه دیگر مجال مییابد تا دیوانی بیش از هزار صفحه منتشر کند و یک اثر جاودانه به جاودانههای معدود شعر فارسی بیفزاید.
اگر گفتم «معدود»، تعجب نکنید؛ چرا که ما ادبیات درخشان و باروری داریم. شاید در میان همه ادبیاتهای جهان، ادبیات کلاسیک ما بینظیر باشد. این حکم را بدون کمترین تردید و خودکمبینی صادر کردهام؛ اما قلههای این ادبیات بسیار معدودند. شاید کمتر از انگشتان دو دست. در یک جمعبندی اجمالی میبینیم که شعرای ما از دههزار نفر و عرفای ما از هزار نفر بیشترند، اما در این بین آن که برجسته میماند، تعداد اندکی هستند. موانع و مشکلات موجب میشود تا ما بر آنها غلبه کنیم. بیماری باعث پیشرفت پزشکی میشود نه اینکه موجب شود که در روی زمین دیّارالبشری زنده نماند. انسان فطرتاً ستیهنده، مبارزهگر و غلبهکننده بر موانع و مشکلات آفریده شده است. هم تکامل طبیعی و هم تکامل فرهنگی دربرگیرنده این خصوصیت است. هدایت هم مهمترین آثارش را در دوران تاریک دیکتاتوری و استبداد رضاشاهی پدید آورد و حافظ هم در دوران تاریک امیر مبارزالدین.
حافظ آزادی اجتماعی را، مثل روزگار ما، نه آنقدر حس میکرده و نه چندان برایش تلاش کرده بود و میبینیم که با هر امیری هم کنار آمده و مداحی حافظ هم که بر او خرده گرفتهاند، من از او دفاع کردهام و گفتهام این رسم عادی شاعری و فرهنگی زمانه بوده است؛ «این گناهی است که در شهر شما نیز کنند»! کمک دربارها به شعرا و دانشمندان، امری عادی بوده و هنوز هم در دولتهای رفاهآور جدید میبینیم که این مسأله به طریق اولی وجود دارد؛ از قبیل انواع بورسیهها، انواع یاریها و یارانهها. پس این شیوه معمول و مرسوم هر عصری ایرادی بر شخصیت حافظ محسوب نمیشود.
• ارزیابی شما از قرن هشتم که یکی از تاریکترین دورههای تاریخ ایران است، که در تاخت و تاز خاندانهای حکومتگر(ملوکالطوایفی) در فرصت بام تا شامی امیری به اسیری بدل میگشت، چیست؟
قرن هشتم به شکل متناقضنمایی قرن تاریکی سیاسی و اجتماعی و روشنایی فرهنگی بوده است. از یک طرف ابنخلدون در این قرن ظهور میکند و جامعهشناسی را، بیآنکه حتی اسمش را بداند، بنیاد میگذارد و از طرف دیگر ابنجزری که علوم قرآنی را به اوج میرساند. در این قرن مورخان بزرگی به چشم میآیند که تاریخ آن قرن را به رشته تحریر درآوردند. مرحوم قزوینی و غنی این شگفتی را چنین ابراز کردند که چرا در قرن هشتم انسانهای بسیار نابغهآسا و بزرگ و والایی پدید میآید و در عین حال ابر سیاه استبداد در همه شئون زندگی اجتماعی و فردی تا مغز استخوان مردم سایه انداخته است! اصلاً در یک ارزیابی درمییابیم که حال و روز قرن هفتم بسیار بهتر از قرن هشتم نبوده است؛ اما همین قرن هفتم مولانا و سعدی را در دل خود پرورش میدهد.
در همه دورانهای تاریخ گذشته ما، استبداد شرقی از حیات و هستی ما دور نبوده است؛ ولی من تصور میکنم که دوران هخامنشیان دوران تاریک استبداد نیست. ما در این دوره در جهان حرف اول را میزدیم و بسیاری از کشورها آیین کشورداری را از ما میآموختند. یک سوم جهان آن روز پهنه امپراتوری هخامنشیان را تشکیل میداده است.
• در گستره بیثبات و پرتشویش قرن هشتم، تعبیر حافظ از عدالت، عدالتی همهگستر بوده یا دستگیری از فقرا و مساکین؟
مطمئناً مؤلفههایی مثل ملت (هرچند امت در زمانهای دور هم داشتهایم) یعنی مجموعه سیاسی کشور، منطقهای یا قومی، در زمان حافظ وجود نداشته است. تصوری که امروزه ما از آزادی داریم، حافظ چنین تصوری از آن نداشته است. من معتقدم که حافظ هم مثل سعدی یا مثل همه قدما تصور دستگیری و بندهنوازی از عدالت داشته و اصلاً مفهوم عدالت به معنای امروزیاش (در نظر گرفتن مصلحت عامه) در زمان مشروطیت موضوعیت مییابد. هر چند که قدما میگفتند «محتسب را درون خانه چه کار؟» اما اگر فیالمثل مشتی دوستاقبان و عوانان بر سر حافظ میریختند و او را کتبسته میبردند، اصلاً حافظ متعجب نمیشد؛ چرا که این شیوه تأدیب را شکل طبیعی حکومت روزگار خویش میدانست…
منبع: روزنامه اطلاعات