جان هِر
«نظريه فرمان الهی» نگرشی است که در آن، آنچه چيزی را صوابِ اخلاقی میسازد آن است که خداوند بر آن امر کرده باشد؛ و آنچه چيزی را خطایِ اخلاقی میسازد آن است که خداوند از آن نهی کرده باشد. انتقادات بسياری بر اين نظريه وجود دارد.
آيا وظيفه اخلاقی مبتنی بر فرمانِ الهی است؟
چهار مورد از مهمترينِ اين انتقادات عبارتند از اينکه اين نظريه اخلاق را امری خودسرانه میکند؛ و اينکه اين نظريه در جامعهای متکثّر به کار نمیآيد، و اينکه اين نظريه اخلاق را امری نابخردانه خواهد کرد؛ و اينکه اين نظريه دارای «دور» باطل است.
ايراد اخير وارد بر اين نظريه به صورتی که در ادامه میآيد بيان میشود. ما چگونه میفهميم که بايد از فرمان الهی تبعيت کنيم؟ و چه خواهيم کرد اگر پاسخ اين باشد که “ما بايد از فرمان الهی اطاعت کنيم چون خداوند اينگونه به ما میگويد”؟ اگر ما دلايل ديگری بياوريم، (شايد “برای سپاسگزاری از خداوند” يا “چون خداوند ما را آفريده است، و ما مملوکِ خداونديم”)، آنگاه باز هم لازم است ما بگوييم که چرا بايد سپاسگزار باشيم يا چرا بايد آنچه که مالک ما میگويد را انجام دهيم. فرض کنيد که ما پاسخ دهيم: “چون خدا به ما اينگونه میگويد” آنگاه همچنان در همان «دور» درخواهيمماند. اگر بگوييم: “ما به هر حال بايد سپاسگزار باشيم و بايد آنچه را که مالک ما میگويد انجام دهيم و حرف ديگری در اين زمينه برای گفتن وجود ندارد” آنگاه ما با وظايف اخلاقی بنيادی روبهرو میشويم که خود آنها به وسيله فرمان الهی الزامی نگشتهاند. از طريق نشان داده خواهد شد که نظريه فرمان الهی خطا است.
پاسخی بر اين ايراد وجود دارد. ما میتوانيم بگوييم که میدانيم که قاعده اخلاقیِ “اگر خدا وجود داشته باشد، آنگاه بايد به خدا عشق ورزيد”، به گونهای آشکار و بديهی، درست است. اين قاعده به همان گونهای است که «دانز اِسکوتِس»[۱] آن را مطرح کرده است.[۲] ما اين قاعده را «درست» میدانيم به اين دليل که ما میدانيم اگر خدا وجود داشته باشد، آنگاه خدا خوبِ محض است، و به آنچه که خوبِ محض است بايد عشق ورزيد.
همچنين ما، بر اساس همين قاعده، میدانيم که اگر خدا وجود داشته باشد، بايد از خداوند اطاعت کرد. عشقورزی به خداوند به اين معناست که در پی آن باشيم که خواستههایمان همان انعکاسِ خواستهای خداوند برای خواستههای ما باشند. طبق تبيينِ کانت از آنچه که او «عشقِ عملی»[۳] مینامد، اين امر همانند عشقورزيدن به انسانی ديگر است که در آن ما تلاش میکنيم تا اغراض آنانی که به ايشان عشق میورزيم را، به شرط آنکه آن اغراض از نظر اصولِ اخلاقی مجاز باشند، همان اغراض خودمان قرار دهيم. با آنکه ما به اين طريق، به علت تفاوتهای موجود ميان ما و خداوند، نمیتوانيم در همه اغراض خداوند با او شريک باشيم، اما میتوانيم با آن اغراضی که خداوند برای خواستههای ما در نظر دارد همراه شويم. اما اين کار همان اطاعت از خداوند است. بنابراين با استنتاج از اينکه میدانيم که بايد به خداوند عشق ورزيد، میفهميم که بايد از خدا اطاعت کرد.
اين امر به آن معناست که لازم است ما از يک سو ميان وظيفه منحصربهفردِ امتثالِ فرمان الهی، و از سوی ديگر انجامِ تمامی وظايف مشخص ديگری که خداوند به ما فرمان داده است تا آنها را انجام دهيم، تفاوت قائل شويم. در اين دو مورد، میتوان نشان داد که موردِ نخست از همين قاعده که بايد به خداوند عشق ورزيد، به همان روشی که پيشتر بيان شد، استنتاج میشود؛ و لزوم انجامِ تمامی وظايف اخلاقی ديگر از آنکه آنها فرمانِ الهی هستند منتج خواهند شد. آنچه بيان شد، به زبانِ دانز اِسکوتِس، نشان میدهد که ضرورتِ موردِ نخست برخاسته از قانون طبيعی است، و لزوم وظايفِ ديگر از قانون طبيعی در مفهوم توسعهيافتهاش برخاستهاند.
البته اينگونه نيست که از مطلب بالا اين نتيجه گرفته شود که ما تنها زمانی الزامی بودنِ انجام وظايف اخلاقی را میفهميم که بدانيم آنها فرامين الهی هستند. تبينی قابلِ قبول از «مکاشفات عام»[۴] ابراز میدارد که خداوند بر انسانها به نحوی عام آشکار مینمايد که انجام چيزهای مشخصی الزامی و انجام چيزهای مشخص ديگری ممنوعاند. اما آن انسانهايی که اين وظايف بر آنها آشکار شده است ممکن است ندانند که اين خداوند است که بر آنها اين امور را آشکار کرده است. اين مطلب نقطه آغازی است بر پاسخ به ايراد دومی که بر نظريه فرمان الهی وارد شده است، يعنی آن ايراد که اين نظريه در جامعهای متکثّر کارآمد نخواهد بود. اما پرداختن به اين پاسخ خود موضوع مقالهای ديگر است.
درباره نویسنده:
جان هِر[۵] مدرکِ کارشناسی خود را از دانشگاه آکسفورد و مدرکِ دوره دکتری خود را از دانشگاه پرينستون دريافت کرد. سپس او در دانشگاه ليهای[۶] مشغول به تدريس شد و سالهايی را نيز به عنوان کارمند کميسيون سياست خارجی مجلس نمايندگان ايالات متحده در شهر واشنگتن مشغول به کار بود. سپس او به تدريس در کلوين کالج[۷] پرداخت و در سال ۲۰۰۳ ميلادی به دانشگاه ييل[۸] رفت که در گروه الهيات، بخش فلسفه، بخش مطالعات دينی، و بخش کلاسيک [که به مطالعه ادبيات، فلسفه و تاريخ يونان باستان و لاتين میپردازد] به تدريس پرداخت. او تاکنون شش کتاب به نگارش درآورده است، از جمله «شکاف اخلاقی»[۹] (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۱۹۹۷ ميلادی) و «خدا و اخلاق»[۱۰] (انتشارات وايلی-بلکوِل، ۲۰۰۹ ميلادی). او همچنين نويسنده کتاب «فرمانِ خداوند»[۱۱] (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۱۵ ميلادی) است.
پانوشتها:
[۱] Duns Scotus
[۲] Ordinatio IV, Distinction ۱۷
[۳] Practical Love
[۴] General Revelation
[۵] John E Hare
[۶] Lehigh University
[۷] Calvin College
[۸] Yale University
[۹] The Moral Gap
[۱۰] God and Morality
[۱۱] God’s Command
منبع: دین آنلاین