محمدجواد خلیلی – «از اسلام قرآن تا اسلام حدیث» عنوان کتابی مهم از جورج طرابیشی است که در سال ۲۰۱۰ منتشر گردید. او همگان را شگفتزده کرد و پیریزی ساختمانی مستقل را آغاز نمود.
محمدجواد خلیلی
«از اسلام قرآن تا اسلام حدیث»، عنوان کتابی مهم و ارزشمند از جورج طرابیشی است که در سال ۲۰۱۰ منتشر گردید. درست زمانی که روشنفکران جهان عرب و مخاطبان، منتظر انتشار آخرین حلقه از سلسله نقدهای طرابیشی نسبت به پروژه مطالعاتی جابری بودند، او همگان را شگفتزده کرد و پیریزی ساختمانی مستقل را آغاز نمود.
هر چند در این کتاب نیز از جابری فاصله نگرفت اما پروژهاش نسبت به اندیشه جابری، صرفاً جنبه سلبی و انتقادی نبود بلکه به طور مستقل در پی پاسخگویی به پرسشی بود که جابری آن را طرح کرده و بر اساس مبانی، اصول و روششناسی خویش به آن پاسخ داده بود. طرابیشی در کتابهای قبلی، پیرامون جوانب مختلف اندیشه جابری، به تفصیل نقادانه سخن گفته بود و آنچه میخواست و میتوانست را از او دریغ نکرده بود. وی در این اثر مهم میخواهد با وام گرفتن روشهای جدید مطالعاتی مانند دیرینهشناسی و تبارشناسی فوکو و دریدا به این سؤال پاسخ دهد، که علت به حاشیه رفتن فلسفه و علوم عقلی در سنت عربی اسلامی چیست؟ این سؤال را جابری نیز مطرح میکند اما پاسخ طرابیشی به این سؤال، کاملاً متفاوت است. این تفاوت، بنمایه شکلگیری کتاب حاضر میباشد.
بازنشستگی عقلانیت
جابری و طرابیشی از ترکیب استقالةالعقل استفاده کرده بودند. واژه استقاله در زبان عربی به معنای بازنشستگی است که آنان برای توصیف وضعیت بهحاشیهراندهشده عقلانیت در جهان اسلام به کار بردهاند. در واقع این ترکیب کاملاً ظرفیت بیان شرایط تعقل و تفلسف در جهان عرب را دارا است. همان گونه که بازنشستگی بعد از یک دوره کارآمدی حاصل میشود در این ترکیب کنایی نیز به وجود دورهای از حضور عقلانیت و سپس از کار افتادگی آن اشارت دارد. اما در علت این پدیده، اختلافنظر جدی بین جابری و طرابیشی وجود دارد. کتاب طرابیشی که پاسخی به چرایی بازنشسته شدن عقلانیت در جهان عرب میباشد، در تقابل کامل با پاسخ جابری است. اگر علل بازنشستگی عقل، نزد جابری کاملاً امری بیرونی و خارجی و منسوب به آخر و یا دیگری است، از نظر طرابیشی عللی درونی و یا درون دینی و درون سنتی دارد. جابری معتقد است عواملی که سبب به حاشیه رفتن عقلانیت گردید، اندیشههای عرفانی و صوفیگرایانهای بود که همچون اسب تروا، وارد منظومه فکری اسلامی شد. در حالی که طرابیشی، عوامل درونی مانند سیطره حدیثگرایی و برجسته شدن نقل را عامل اصلی ورود به گردونه بینتیجه عقبماندگی و ایدئولوژیزدگی میداند. اگر از نظر جابری اندیشههای عرفان شرقی و مانوی و دیگر میراث دنیاگریزی و عزلتپروری وارداتی، عامل تعیینکننده در بازنشستگی عقلانیت است، نزد طرابیشی سیطره ایدئولوژیک حدیث بر قرآن، عامل ناتوانی علمی در تلقی و پردازش دستاوردهای جهان جدید است. طرابیشی در اهمیت دادن به نقش علوم حدیث تا آنجا پیش میرود که میگوید اگر بر این سیطره مهر پایانی زده نشود، نه تنها باید با تکثر درون دینی بدرود گفت بلکه باید شکلگیری قرون وسطی جدیدی در جهان عرب و اسلام را انتظار کشید.
خدا و رسول: شارع و مکلف
طرابیشی برای نشان دادن فرایندی که او سیطره ایدئولوژیک حدیث مینامد در فصل آغازین مبانی حدیثگرایی را توضیح میدهد و سپس نقدهای جدی خود را بیان میکند. او سعی میکند با استفاده از آیات قرآن بین شخصیت حقیقی پیامبر و شخصیت حقوقی ایشان تمایز قائل شود تا از این رهگذر ثابت کند بر اساس آیات قرآن، شارع فقط و فقط خداوند است و پیامبر صرفاً مکلفی است که این پیام را باید به درستی منتقل کند. در واقع شخصیت حقوقی پیامبر که حامل وحی الهی است، باید به عنوان یک مبلغ که خطا نمیکند لحاظ شود. از سوی دیگر یک شخصیت حقیقی نیز وجود دارد که درگیر امور روزمره بوده و همچون دیگر انسانها در معرض خطا، اشتباه، سهو و نسیان میباشد. به طور طبیعی برای اثبات این فرضیه، نظریه رقیب که تمام افعال پیامبر را در قالب سنت میپذیرد نیز باید رد شود. آیاتی که اطاعت پیامبر را برای مسلمانان لازم میداند، رکن اصلی این نظریه است. طرابیشی معتقد است خطابات قرآن که به اطاعت از پیامبر اشعار دارد، یا مسلمانان را مخاطب قرار داده و یا خطاب به کفار و مشرکین است. در فرض نخست، این اطاعت همیشه همراستا با اطاعت از خداوند آمده است، بنابراین فاقد توانایی اثبات قدرت تشریعی مستقل برای پیامبر میباشد و در فرض دوم نیز اطاعت از پیامبر به معنای ایمان آوردن میباشد و باز نمیتوان بر این اساس، قدرت تقنین و تشریع مستقلی را برای پیامبر اثبات کرد. تأکید او در این مقدمه بر مفهوم بشر بودن پیامبر و تصریح قرآن به این مفهوم میباشد. او با پیریزی این مبنا در ادامه به بیان روش غلبه یافتن اسلام حدیثمحور بر اسلام قرآنمحور میپردازد.
پیامبر بومی، پیامبر جهانی
طرابیشی در تحلیل شکلگیری سنت اسلامی از دو گونه اسلام سخن میگوید. وی معتقد است که باید بین اسلام دعوتگر و اسلام فتوحات، تمایز قائل شد. اسلام فتوحات همان اسلام تاریخی است. وی با استدلال به آیات قرآن میکوشد ثابت کند که اسلام دعوتگر مخصوص جزیرةالعرب بوده و به زبان اعراب کتابی به نام قرآن نازل شده تا این آخرین قومی که فاقد کتاب آسمانی و پیامبر بودند نیز صاحب کتابی مقدس شوند. او رسالت پیامبر را کاملاً مکانمند و زمانمند میداند. بر این مبنا پیامبر نه یک پیامبر جهانی، بلکه یک پیامبر منطقهای و بومی است که به زبان همان قوم و صرفاً برای ساکنان جزیرةالعرب مبعوث شده، تا این بخش از جهان را جهلزدایی کند. او برای پیشبرد این نظریه، آیاتی که به جهانی بودن رسالت، اشاره دارند و یا یهود و نصارا را مخاطب میسازند را ذکر کرده و ضمن تحلیل آنها، رسالت پیامبر را در این بخش، صرفاً تصحیح تحریفات یهود و نصارا دانسته و دست این آیات را از اثبات رسالت جهانی کوتاه میداند.
از نظر طرابیشی اسلام فتوحات یک اسلام ایدئولوژیک است که ناظر به گذشته پرافتخار میخواهد آیندهای روشن را نوید دهد. تحول اسلام رسالی یا دعوتگر به اسلام فتوحات، شاهکلید هژمونی حدیث بر قرآن است. زمانی که فاتحان به سرزمینهای جدید وارد شدند، قرآن را به همراه داشتند و با آن به تبادل دانش با دیگر تمدنها پرداختند. اما بعد از گذشت دورهای، نوکیشان مسلمان، با برساختن علوم حدیث، پرچمداران جدید اسلام شدند. اسلامی که از دل فتوحات متولد گردید، مأموریت داشت تا آن فتوحات را استمرار بخشد. این توالی بدون ساختن دانشی مبتنی بر حدیث امکانپذیر نبود. بنابراین نخبگان و اندیشوران سرزمینهای فتحشده، به جمعآوری و تدوین علوم حدیث و تمام ضمائم آن همت گماردند. از این روست که تمام دائرةالمعارفهای حدیثی در قرون دوم و سوم هجری، توسط اندیشمندانی از سرزمینهای تازه مسلمان شده، به رشته تحریر درآمده است. این تازهمسلمانان، اسلام دعوتگر را به اسلام تاریخی و پیامبر بومی را به پیامبری جهانی تبدیل کردند.
شافعی و نهادینه کردن سنت
شافعی از نظر طرابیشی، صرفاً یک فقیه و یا یکی از امامان چهارگانه فقه اهل سنت نیست. بلکه او از یک طرف بنیانگذار علم اصول فقه و از سوی دیگر اولین معرفتشناس در جهان اسلام است. شافعی اولین منظومه نظری دانش حدیث را پی افکند و فاصله حدیث و قرآن را به لحاظ اعتبار، درنوردید. از این رو شافعی، حدیث یا همان سنت پیامبر را از نظر ارزش، همسنگ قرآن دانست و آن را وحی غیر نازل شده(وحیا غیر متلو) نامید. شافعی تلاش نظری گستردهای را برای مبارزه با کلامشناسان و عالمان دینی انجام داد که صرفاً برای دانش فقه از قرآن استفاده میکردند و سنت را نادیده میگرفتند. محصولات نظری شافعی در خدمت دانش حدیث قرار گرفت به گونهای که طرابیشی از فعالیتهای او به عنوان یک کودتا علیه نصوص قرآنی یاد میکند. طرابیشی معتقد است، پروژه شافعی در میدان دادن به علوم حدیث و دوری از قرآنمحوری، قربانی بزرگی به نام عقل و عقلانیت در تشریع، فهم و تولید الاهیات اسلامی داشت. طرابیشی در بخشی مهمی از این کتاب به نقد حجیت خبر واحد میپردازد و از این خواستگاه به مسأله ناسخ و منسوخ در قرآنشناسی میرسد. وی مفهوم ناسخ و منسوخ را به یک غول چراغ جادو تشبیه میکند که توسط شافعی آزاد شده است و به ابزاری برای برخورد غیرنظاممند با آیات قرانی تبدیل شده است.
طرابیشی فصول مستقلی را به بررسی تأثیرات ابوحنیفه، مالک و ابن حزم اختصاص داده است. او کلیت روش این اندیشوران را در خدمت نهادینه کردن علوم حدیث و عقب راندن عقلگرایی در جهان اسلام معرفی میکند. او در فصل دیگری به بحث علم رجال و دانش تصحیح حدیث، اشاره میکند وضمن بررسی تاریخی نحوه شکلگیری این دانش از آن به عنوان بازی یاد میکند. این بازی صرفاً روشی برای توجیه نصوص موجود و نیز افراشته کردن ستون حدیث و منزوی ساختن علوم قرآنی و علوم عقلی در یک فرایند کاملاً پیچیده میباشد. او در این اثر از عقلانیت تخریجی و یا عقلالتخریجی سخن رانده است. تخریج حدیث اشاره به فرایند ارزشگذاری و اعتبارسنجی روایت، نزد اهل سنت اشاره دارد. او روشهای مختلف کلامشناسان اهل سنت مانند ابن قتیبه، حازمی، طحاوی و شعرانی را علیرغم تفاوت در مبانی استخراج حدیث، در نهایت یکی میداند. این حدیثشناسان هر کدام برای تصحیح حدیث دارای مبانی خاصی بودند که عنوان مدرسهای مستقل را یدک میکشیدند. طرابیشی خروجی تمام این مدارس و مبانی را یکسان میداند که آن نگهداری تمام احادیث و متون در دایره اعتبار و دانش اسلامی است. او این بازی و یا این فرایند را به عنوان دانشی انتقادی که هدف آن فهم صحیح و سقیم روایت است نمیداند، بلکه آن را به یک مطب پزشکی تشبیه میکند که هدفی جز پذیرش و توجیه درستی گذارههای تاریخی ندارد.
پیروزی اهل حدیث
طرابیشی در فرازهای پایانی کتاب، فصلی را تحت عنوان پیروزی نهایی در نظر گرفته است. او در این فصل به بررسی عهد متوکل عباسی و نیز شکلگیری محنت خلق قرآن میپردازد. او عامل سیاسی را به عنوان آخرین میخها بر تابوت اسلام قرآنی برمیشمرد. وی عامل سیاسی را در میدان دادن به اهل حدیث و تولید دانش به پشتوانه قدرت سیاسی به نفع حدیثگرایان و خصوصاً ظاهرگرایان را عامل اساسی در پیدایش چرخه عدم تولید دانش در جهان اسلام میداند. طرابیشی معتقد است آنچه متوکل عباسی بنا نهاد به مدت ده قرن ادامه یافت و مسلمانان در دور باطلی درگیر نمود که تاکنون نیز نتوانستهاند از آن خارج شوند. او به نکته مهم دیگر در خصوص شکلگیری تفاسیر و متونی که در ضدیت با اقلیتها خصوصاً شیعیان و مسیحیان میباشد، اشاره میکند. طرابیشی معتقد است، امر سیاسی در دوران عباسی و خصوصاً متوکل ایجاب میکرد که اقلیتهای مخالف به هر نحوی سرکوب شوند تا امپراطوری اسلامی به نحوه مناسب با تمرکز قدرت اداره شود. از این روی قدرت، برای این مهم، ادبیات دینی و الاهیات تفسیری مبتنی بر نصوص و روایات را تدارک دید تا بتواند با شیعیان که عمده معارضان عباسییان بودند مبارزه کند. وی معتقد است این ادبیات به گونهای در تاریخ اسلام نهادینه شده و ریشه دوانده است که بعد از گذشت قرنها آثار آن باقی است و این نزاعهای قومیتی و طایفهای در جهان اسلام، ریشه در گذشته و آن تئوریها و تفاسیر دارد. عدم پذیرش دیگری، نفرت از مسیحیان و یا اهل ذمه ستیزی، محصول چیرگی اسلام تاریخی و حدیثمحور بر اسلام قرآنمحور و دعوتگر است.
آخرین گامهایی که عباسیان برای تئوریزه کردن حدیثگرایی برداشتند، در حوزه رابطه دولت و ملت و یا رابطه حاکم و رعیت نیز تأثیرات بسیار داشت. اگر مدرنیته در اروپا بعد از جنبش اصلاح دینی و شکلگیری کلیسای پروتستان شروع شد، در جهان اسلام، آغازین جرقههای اصلاح دینی که در عصر مأمون توسط معتزله هویدا شده بود جهان اسلام را امیدوار کرد. اما در نهایت، متوکل تمام راههای منتهی به تفکر اعتزالی را به سود اهل حدیث مسدود ساخت. با این تحول بنیادین، قدرت دینی در جهان اسلام به دست سلفیان تندرو و متعصبی افتاد که هرگونه نوآوری را بدعت معرفی میکردند و هیچ گونه استقلالی برای عقل در منظومه دانش اسلامی قائل نبودند.
طرابیشی سپس از احمد ابن حنبل به عنوان یکی از مهمترین سمبلهای حدیثگرایی یاد میکند و او را دومین مؤسس مدرسه حدیث معرفی میکند. ابن حنبل سنت و حدیث را به عنوان منبع دانش بر قرآن نیز برتری بخشید و حدیث را به عنوان مدخل و مقدمهای برای فهم قرآن دانست. طرابیشی معتقد است که مدرسه حدیثگرا در دوران ابن حنبل با استفاده از دانش حدیث به نفع حدیثگرایی بر سایر روشها پیروز شد و مبنا و منبع بودن حدیث را با ابزار حدیث ثابت کرد. این پارادایم توانست با این پیروزی و مستظهر به مرجعیت حدیث، خود (فقها) را به عنوان مشرع و قانونگذار در جهان اسلام تثبیت کند.
طرابیشی بر این باور است که تقدیم حدیث بر سایر دانشها در منظومه دانشهای اسلام سه نتیجه فوقالعاده خطرناک را به همراه داشت. اولین نتیجه این پیروزی، در به محاق رفتن گفتمان قرآنمحور رخ نمود. قرآن و تمام ظرفیت قابل تفسیر و تأویلش، ذیل سلطه حدیثگرایی به حاشیه رفت و نتوانست نقش خود را به مثابه یک منبع معرفتی بازی کند. دومین اثر این هژمونی حدیثگرا، کمرنگ و یا بیرنگ شدن نقش عقل و عقلانیت در جهان اسلام است. تثبیت ایدئولوژیک حدیثگرایی که با خود روش ظاهرگرایی و جمود بر نص را نیز یدک میکشید، سبب گردید نقش فعال عقل کاملاً ازبین برود و عقل اغلب به عنوان یک عنصر منفعل حضور داشته و فعال و مستقل بودن آن در نظر نیاید. سومین اثر خطرناک پیروزی حدیثگرایی در جهان اسلام، خداحافظی همیشگی با تکثر و تنوع در جهان عرب و اسلام بود. حدیثگرایی ریشه هر نوع تکثر درون دینی و برون دینی را خشکاند. این خوانش نمیتواند تکثر درون اسلامی، متمثل در فرق فقهی و کلامی را برتابد و از سوی دیگر تکثر برون دینی مانند تکثر قومی را نیز نمیتواند تحمل کند. برخورد این مدرسه با مسیحیان و یهودیان و دیگر ادیان و اقوام در جهان اسلام کاملاً برخوردی حذفی بود و هیچ ظرفیتی در این منظومه برای تحمل و همزیستی که لازمه تکثر است وجود ندارد.
پایان راه
پژوهش طرابیشی در کاوش میراث عربی اسلامی، یکی از بهترین آثار در نشان دادن دشواری شکلگیری یک رنسانس عربی در دوران معاصر میباشد که برای نظریهپردازی بر عوامل درون گفتمانی متمرکز است. او به درستی نقش اصحاب حدیث را در شکل گیری دوگانه های معرفتی، برجسته ساخته. شاید مهمترین نقدی که در این خصوص می توان بر طرابیشی مطرح کرد، مساله خلط او بین دو مفهوم در روند تحلیلی است. او بین سنت به عنوان احادیث پیامبر و صحابه که میراث غیر قابل انکار در منظومه دانش اسلامی است و آنچه که مسلمانان بر اساس فهم خود از این سنت به عنوان میراث تولید کردهاند خلط کرده است که در این نوشتار به علت ایجاز حاکم در برخی نقاط، کاملاً قابل مشاهده است. طرابیشی در این کتاب به خوبی دو قرائت از اسلام را در بستر تاریخ نشان میدهد و با استفاده از روشهای تاریخی، قرآن را در مرکز تحولات نظری در سده اول جهان اسلام قرار میدهد. او همچنین از ظرفیتهای قابل تأویل و تفسیر قرآن و تأثیراتش بر فهم حدیث نیز سخن میراند. این کتاب میتواند، بستر فهم نظری بسیاری از تحولات و نیز تعارضات سنت و مدرنیته و نیز نزاعهای قومی در جهان اسلام باشد. طرابیشی از فربه شدن حدیث دلآزرده است اما آنچه که تجویز میکند نیز رادیکال به نظر میرسد. نمیتوان یک متن مانند قرآن را در بستر تحولات قرار داد اما از پیامبری که آورنده و حامل آن است سخن نگفت. نمیشود سنت و حدیث پیامبری که حامل این کتاب است را نادیده گرفت در حالی که از برخی فرازهای سخن طرابیشی این برداشت میشود که او خواهان نادیده گرفته شدن این میراث نظری است. به هر روی کتاب من اسلام القران الی اسلام الحدیث جورج طرابیشی یک کتاب انتقادی است که در پاسخ به عقبماندگیهای مختلف در جهان اسلام نه به سراغ نظریههای توطئهمحور رفته و نه تمام تقصیر را به گردن دیگران انداخته، بلکه بیش از ده قرن میراث اندیشه اسلامی و عربی را روشمند جستجو نموده و اشکال را در هژمونی حدیثگرایی و ایدئولوژیک شدن روشهای مطالعات دینی دیده است.
منبع: مؤسسه مطالعات راهبردی اسلام معاصر