Search
Close this search box.

توریسم و سیاست

torism va siyasat قسمت اول

طرفه حکایتی‌ست که زمانی اسکندر منابع مکتوب و آثارمعماری ایران را به آتش کشید و تاریخ ما را دچار گسست و خلأ کرد و بعد از او، حکام داخلی سنت و سیره‌اش را سرمشق و الگوی خویش قرار دادند و هر چه را از گذشته که به مذاقشان سازگار نبود، گرفتار آتش و تخریب کردند. برای نمونه، دستگاه غزنویان طاقت تاریخ مسعودی را نیاوردند و شبانه یا روزانه به خانه‌ی بیهقی پیرمرد ۶۰ و اندی ساله که به نوشتن روزگارخویش همت گماشته بود، شبیخون زدند و اسناد و مکتوباتی را که از آن دوران تهیه و بایگانی کرده بود سوزاندند و از بین بردند، به قدری که اثر تأسف‌بار این واقعه در لحن و بیان بیهقی نیز مشهود شد و نوشت: «اگر از آن همه نسخت که به سالها کتابت کرده بودمی یکی می‌داشتم، این تاریخ از لونی دیگر آمدی… دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه‌های رضوانی بر جای نیست تا این تاریخ [= تاریخ مسعودی] بدان چیزِ نادر شدی»!

کلنگی که اسکندر برای تخریب تاریخ ایران بر زمین کوفت به میراث‌داران وطنی رسید تا ایشان این جنایت فرهنگی را در طول تاریخ استمرار بخشند. در هر زمانی، هر که آمد، برای این که ریشه‌های فکری خود را در خاک این سرزمین مغموم، بدواند، ابتدا به تخریب آنچه از گذشتگان به ارث رسیده بود اقدام می‌کرد و اگر بنا یا مکتوبی را نمی‌توانست از بین ببرد، یا با خرجِ اندکی شرافت، آن میراث را به آب و ناندانی خویش تبدیل می‌کرد یا به کل رهایش می‌کرد که از باد بفرساید و از باران بپوسد!

سنت بی‌بدیلی که اسکندرهای وطنی سیره و روش خود کرده بودند، در درازای تاریخ ادامه یافت تا دورانی که مستشرقین وارد مملکت ما شدند. ملت ایران به کلی از نوشتن سرگذشت خویش و حفظ میراث علمی و تاریخی خویش بریدند و بیگانگانِ دوست‌تر از آشنا، آثار و مکتوبات ما را فهرست کردند و بهتر از ما شناختند و بنیادهای علمی و فرهنگی‌شان را بر آنها استوار کردند. متولیان دینی آن روزگار، شفای ابن‌سینا را «شقا» و مایه‌ی بدبختی مملکت و مسلمانان می‌دانستند چون خلاف شرع مقدسش می‌یافتند اما دانشمندان غربی ریشه‌های علم خود را از آن می‌گرفتند.

بیگانگان که دیده بودند ما چه بر سر خویش می‌آوریم!، خود دست به کار شدند. به ایران آمدند و در سرزمین هزارافسان و قالیچه‌های پرنده که سرزمین ما باشد، شروع به ثبت و ضبط تاریخ ما کردند. آنتوان سوریوگین که معرف حضور قاطبه‌ی اهالی هنر به‌خصوص هنر عکاسی ست، یکی از این بیگانگانِ دوست‌تر از دوست بود. او یک روسی بود که در ایران زاده شد و ۱۰۲ سال عمر کرد. سوریوگین ۶۰ سال با زحمت و تلاش در فاصله سال‌های ۱۲۴۹ تا ۱۳۰۹ به کارعکاسی پرداخت، که نه هیچ ایرانی و نه هیچ عکاس اروپایی دیگری بدان توجه نکرده بود. او علاوه بر عکاسی از شاهان و درباریان  هزارها قطعه عکس از ایران آن زمان را روی شیشه‌های مخصوص عکاسی ثبت کرده بود که بعدها درعکاسخانه‌ای که در خیابان فردوسی امروزی نزدیک میدان مشق تأسیس کرده بود بایگانی شدند اما از آنجا که با مشروطه‌خواهان حشر و نشر داشت، مزدوران محمدعلی‌شاه در عکاسخانه‌اش بمب‌گذاری کردند و نزدیک به ۵۰۰۰ قطعه از آن عکس‌ها را که امروز می‌توانست سند واقعی و نشان‌دهنده‌ی معماری و شکل زندگی اجتماعی مردم آن زمان ایران باشد، از بین بردند. بعد از بمب‌گذاری در دوره‌ی قاجار، در عهد پهلوی اول نیز ۲۰۰۰ عکس دیگر وی به دستور شاه وقت – چون گمان  می‌کرد ایران نامتمدن و کهن و خرابه را تصویر کرده‌اند – توقیف شد و این بار نیز بخشی دیگری از آن آرشیو درخشان به محاق رفت و تاریخ این سرزمین را با خود به سردابه‌ها برد.

اما سردابه کجاست؟ سردابه جایگزینِ همان کلنگ و تیشه و بشکه‌های باروت است که بجای تخریب مستقیم تاریخ و فرهنگ، به کار می‌بردند. در دوران مدرن که پای مطبوعات و خبررسانی به میان آمد، تخریب‌گران بی‌توجهی یا همان سردابه را جایگزین تخریب کردند و بهتر آن دیدند که شمشیر فرهنگ و تاریخمان را در غلافی نمناک کنند تا خود زنگ بزند و نابودی آن را به گردن باد و باران بیندازند.

میراث و آثار عرفانی نیز از این قاعده مستثنی نبوده است و در حوزه‌های مکتوب و معماری یا دستخوش تخریب شده است یا مشمول بی‌توجهی! در دوره‌ای دیدند اگر بزرگانی چون حافظ و سعدی و عطار و دیگران را از سردابه بیرون نیاورند، چیزی جز یک مشت کشت و کشتار و فقر و فاقه برای عرضه در عرصه‌ی بین‌الملل ندارند و برای این که بر طبل صلح و معرفت و انسان‌گرایی بزنند، آثار ایشان را به تصحیح جدید و چاپ و رسم‌الخط به روز منتشر کردند. پربیراه نیست اگر بگوییم آن اندازه که تک‌بیت سعدی (بنی‌آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش ز یک گوهرند) جلو جنگ و خونریزی را گرفت، صدها مقاله‌ی آسیب‌شناسانه نتوانست بگیرد.

اما آیا سعدی علف خودرو بود و خودبه‌خودی سر از زمین درآورد یا نتیجه و محصول تاریخ فکری و به میراث رسیده‌ای بود که دانه‌ای درشت و قوی چون او را تحویل بشریت داد؟ البته که سعدی حرف از خود نزند بلکه حامل اندیشه‌ای بود که تاریخ عرفان و تصوف برای او به میراث گذاشته بود اما للعجب که به لطایف‌الحیل جلو آن اندیشه سعدی‌ساز را گرفته‌اند!

روزگاری میرزای آغاسی که به حفر قنات در تهران مشهور است، به کارگران معترض که می‌گفتند این زمین آب ندارد، در پاسخ اظهار می‌کرد: «اگر برای من آب ندارد، برای تو نان دارد!» اما امروز قید آب اقتصاد را زده‌اند و نان فرهنگ را هم آجر کرده‌اند. از این توهم که مبادا یکی به فکر و روش بزرگان تصوف و عرفان این سرزمین متمایل شود، آثار معماری، کتب، شخصیت‌ها، مقابر و هر رد و اثری را که از ایشان موجود است، در معرض باد و باران قرار داده‌اند!

سابقاً اگر آتش زدن کتابی یا تخریب بقعه و بارگاه شخصیتی بزرگ آه از نهاد دوستاران و آشنایان بلند می‌کرد، امروز این عمل، جهانی را به  آه و ناله می‌کشد. همین که در بلبشوی جنگ و کشتار بی‌رحمانه آدم‌ها خبر می‌رسد که به فرض با بودای بامیان آن طور وحشیانه رفتار شده، هزار مقاله و یادداشت تأسف‌آمیز از امحای آن مجسمه در کشورهایی که ظاهراً ربطی به ملت جنگ‌زده ندارند، نوشته می‌شود، زیرا جهان دهکده‌ای کوچک شده است و آثار فرهنگی، نه به مملکتی خاص که به بشریت تعلق دارد. همین جهان هر دم کوچک‌ترشونده است که اصطلاح «صنعت توریسم» را  که در نیم سده‌ی اخیر وارد واژگان بین‌المللی شده، به راهکاری برای حفظ میراث کهن بشری تبدیل کرده است، هر چند که در کنار آن اسباب طیب خاطر و تفریح سیاحان و گردشگران را نیز فراهم آورده است. توریسم را در حوزه صنعت از آن رو قرار داده‌اند، زیرا واژه صنعت ملازمِ مفهوم تولید است. آنچه توریسم تولید می‌کند علاوه بر گردش مالی و اقتصادی، تولید اندیشه و فکر و به کلامی دیگر صادرات فرهنگ  است. یک نفر گردشگر در جریان بازدید از فلان مکان تاریخی، جدا از این که حظ بصر و لذت خاطر می‌برد، از فکر و اندیشه‌ای که آن بنا را ایجاد کرده است نیز آگاه می‌شود.

صنعت توریسم از طریق ایجاد رابطه فرهنگی، موجب حسن روابط سیاسی و نزدیکی ملت‌ها با یکدیگر و گفتگوی تمدن‌ها می‌شود. نگاهی اجمالی به استفاده‌ی دولت ترکیه از نام و بارگاه مولانا که حتی یک بیت به زبان ترکی ننوشته است کافی‌ست تا به میزان بهره و منافعی که دولت و ملت ترکیه از دستاوردهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی صنعت توریسم می‌برند، پی بریم و همزمان این بهره را قیاس کنیم با میزان استفاده‌ای که کشور ما از داشته‌های فرهنگی خود در بخش عرفان و تصوف می‌برد!

اندکی درنگ در ظرفیت‌های مهجور اما ارزشمند میراث عرفانی کشورمان اشاره می‌کند به کم‌کاری‌ها و بدتر از آن، سنگ‌اندازی‌هایی که در معرفی این میراث به جهانیان و حتی سکنه‌ی مملکت خودمان می‌شود. در کشور ما سایه‌ی شوم سیاست و عقاید آلوده به سیاست بر این میراث نیز گسترده شده است، آن هم میراثی که نه محدود به صوفیان بلکه متعلق به فرهنگ ملی ست و می‌تواند ملتمان را از انواع ثمراتش متنعم کند. طرفه آن که تفکر رسمی نه تنها این میراث را در معرض باد و باران قرار داده، بلکه به مبارزه رودررو با آن برخاسته و دانسته و ندانسته خودزنی فرهنگی می‌کند و استعدادهای نهفته در توسعه‌ی پایدار کشور را به دست خود از بین می‌برد.

آثار و میراث عرفانی صوفیه با اینکه می‌تواند منافع اقتصادی بسیاری را از رهگذر بازدید گردشگران برای کشور ما فراهم کند، از این که مبادا بر فکر و فرهنگ مردمان اثر کند، مورد بی‌توجهی عامدانه قرار گرفته‌اند و در بهترین حالت که همانا جان به در بردن از گزند تخریب و تعدی‌ست، به حال خودشان رها می‌شوند، در حالی که در جنب و جوار آنها بناهای نوساز! و جعلی ساخته می‌شود تا از اثر احتمالی آن بر یک عده بیننده جلوگیری کنند.

آنچه بیان شد گواهی‌ست بر اعمال سیاستی که میراث عرفان و تصوف را، با وجود ظرفیت‌های فرهنگی و اقتصادی‌ای که برای کشور دارد، همچنان یک تهدید سیاسی تلقی می‌کند، در حالی که می‌تواند فرصتی فرهنگی و اقتصادی و وزنه‌ای کارآمد، حتی در مناسبات سیاسی ما با ممالک دیگر باشد.

ادامه دارد …
نویسنده: رضا انتصاری