نقل و تحلیل نظریات مختلف دربارۀ پیوند تاریخی و معنوی بایزید با امام جـعفر صـادق (ع)
دربارۀ ارتـباط تاریخی بایزید و شاگردی او نزد امام جعفر صادق (ع) مطالب بسیاری در دست است؛ که در این نوشتار ضمن نقل و تـحلیل آنها، همچنین نقل نظریات مختلف محققان معاصر در این باره، میکوشیم تـا بـا شـواهد موجود به نظریۀ نهایی دست یابیم. امّا پیش از پرداختن به این مطلب، یادآوری این نکته ضروری اسـت کـه در سدههای نخستین- سدههای دوم تا چهارمق- افراد متعددی با کنیه بایزید و نام طیفور وجـود داشـتهاند کـه ظاهراً همگان از خاندان او بودهاند و همین امر موجب شده است که هم اقوال و نظریات آنان و هـم شرح احوالشان درهم آمیزد. به گفتۀ سهلگی، «دارندگان کنیۀ بایزید بسیارند و سه تـن از ایشان… صدراند و بزرگوار. راویـان اخـباراند و دارندگان آثار و خادمان نیکان و ندیمان بزرگان. آنگاه یکی از این سه تن در خرد کاملترین ایشان است و در فضل بیشترین.
سیرتی پسندیدهتر دارد و سریرتی صافیتر و خوشسخنترین ایشان است و بـلندمرتبهترین ایشان. در ذکر از همه فاشتر است و منزلتی بزرگتر از همه دارد و مرتبهای والاتر و منقبتی بلندتر و شأنی شگفتآورتر و روشنبیانترین است و بر راهی استوارتر. او ابویزید است که چیزی بر او نتوان فزود: طیفور بن عیسی بن سروشان». بـه علاوه، بـه گفتۀ همو، نام طیفور نیز در قبیله و قوم او بسیار بوده است، «چه در روزگار او و چه در غیر روزگار او و در میان بیگانگان نیز از هر سوی؛ به نام او نامگذاری میکردند و به کنیۀ او کنیه میدادند از روی تبرک و سـعادتخـواهی؛ اما این اوست که طیفور است و نور در نور و یادش در چهرۀ روزگاران جاودان»؛[۳] و همین بایزید است که بایزید اکبر خوانده شده، و لذا هرگاه بدون قیدی بایزید گفته شود، منظور همین بـایزید اسـت.[۴] سهلکی انگیزۀ خود در تألیف کتاب النور را تمایز میان بایزید اکبر با سایر بایزیدها و تمییز سخنان آنان گفته است. به گفتۀ او: «پیش ازین نیز بسیاری از من درخواستند تا از بهر ایـشان بـازشناسی کـنم و میان او و آنها که به کـنیۀ او خـوانده مـیشوند و در شمار او میآیند فرق نهم. اینان میان سخن او و سخن ایشان فرق نمیگذارند و میان مقام او و مقام ایشان تمایز نمینهند و به منزلت ایشان در احـوال و درجـۀ ایـشان در وصول و مرتبۀ ایشان در اعمال و حقیقت ایشان در خصال یـکسان مـینگرند. پس بر خویش واجب دانستم – از پس آنکه قوم را آن کار اجابت کردم – تا همگان را در منازل خویش فرود آورم و درجۀ هر کدام را آشکار کـنم و مـنزلت هـر کس را یادآور شوم و خطای آن کس را که میان ایشان خلط کـرده است آشکار کنم و لغزش او را بنمایانم و روشن کنم آنچه از سخنان بدو منسوب است، چه جلیل کلام او را و چه دقیق کـلام او را، چـه آن را کـه تفسیری آسان دارد و چه آنکه تفسیرش دشوار است و اشکالی را که در آن سخن وجـود دارد – آن مـقدار که فهم مردمان بدان محیط است – آشکار کنم».[۵] با این همه، دانستههای ما دربارۀ سایر بـایزیدها و طـیفورها، مـبتنی برگزارشهای اندک و پراکندهای است کـه در کـتاب النـور و در برخی دیگر از منابع، از جمله الانساب سمعانی آمده است.
همچنان که پیش از این گفته آمـد، بـایزید دو برادر، به نامهای آدم و علی داشت که فرزندان و نوادگان آن دو ارادت بسیاری به بـایزید داشـتند و هـمانها بودند که تعالیم و اقوال او را نشر دادند، و برخی از همانها بودند که نام طیفور و کنیۀ ابـویزید – بـایزید – داشتند. نخستین و مهمترین کسی که نام او با نام بایزید پیوند عمیق یافته، ابـوموسی عـیسی بـن آدم، برادرزادۀ بایزید و خدمتگذار خاص او بود؛ که هنگام وفات بایزید بیست و دو سال داشت، و از زبان همو بـود کـه جنید بغدادی (د۲۹۷یا۲۹۸ق)، اقوال و شطحیات بایزید را شنید.[۶] ابوموسی چهار پسر داشت، کـه مـهمترین آنـان ابوعمران موسی بسطامی مشهور به عَمی یا عُمی بود که یقیناً تا سال ۳۰۰ق، در قید حـیات بـوده اسـت؛ زیرا به گفتۀ سهلگی در این سال مسجد بیرونیِ بایزید را ساخت.[۷] در کتاب النـور مـطالب زیادی به نقل از او دربارۀ بایزید آمده است.[۸] فرزند دیگر او، ابویزید قاضی، مشهور به بایزید دوم یا بـایزید اصـغر بوده که احتمالاً تا اواسط سدۀ چهارمق زیسته است. به گفتۀ سـهلگی، «او روزگـاری قضای بسطام را در عهدۀ خویش داشت و او را در معرفت تـصرّف اسـت و سـخنانی؛ چندان که به ما رسیده است کـه وی را در طـریق معرفت چهارصد سخن است که از وی حکایت میشود؛ سخنانی که اهل صنعت آن را مـیپسندند. حـتی از بعضی اهل دیار – که او را مـعرفتی بـه احوال وی بـوده اسـت…- نـقل کردهاند که به او گفتند: تو را بـر بـایزید در سخن افزونی است و از این بابت درخور ملامتی، و او گفت: من بر این مـیافزایم نـه بر آن؛ و من حسب و نسب او را یاد کـردم و او ابویزید دوم است».[۹] با آنـکه سـهلگی معتقد است که اشخاص مـتعددی مـکنی به بایزید بودهاند، در کتاب النور فقط از همین بایزید دوم سخن به میان آورده است. امـا طـیفور نامها، متعدد و عبارت بودهاند از: ۱. طـیفور بـن عـیسی؛ ۲. طیفور بسطامی؛ ۳. طیفور بن موسی.[۱۰] از آنجا که طیفور بن عیسی، فرزند برادر بایزید خوانده شـده، و بـه علاوه در بیشتر موارد با واسطۀ پدرش – یـعنی عـیسی – از عمی مـطالبی دربـارۀ بـایزید نقل کرده است؛[۱۱] مـیتوان احتمال داد که او طیفور بن عیسی بن ابی عمران موسی (عمی)، یعنی نوۀ عمی باشد، کـه قـطعاً با توجه به فاصلۀ زمانی او بـا عـمی تـا اواخـر سـدۀ چهارمق در قید حـیات بـوده است.
اما دربارۀ طیفور بسطامی به صراحت نمیتوان گفت که کیست؛ با توجه به نقل قـول او از عـمی،[۱۲] شـاید همان طیفور بن عیسی؛ و یا شاید طیفور بـن عـیسی بـن آدم بـن عـیسی بن علی الزاهد، از نوادگان برادر دیگر بایزید – یعنی علی – باشد؛[۱۳] از این رو، نقل قولهای او دربارۀ عمی از لحاظ تاریخی صحیح مینماید. اما اینکه مرحوم زریاب او را همان بایزید بسطامی اصـغر و مصاحب با ذوالنون (د۲۵۵ق) و یحیی بن معاذ رازی (د۲۵۸ق) شمرده،[۱۴] قطعاً از لحاظ تاریخی درست نیست. لذا به احتمال بایزید اصغر یا بایزید دوم همان ابویزید قاضی، فرزند دوم ابوموسی، است. اما شخصیت طیفور بـن عـیسی نیز مجهول است؛ و اگر آن را تصحیف کاتبان ندانیم، با توجه به اینکه عیسی بن موسی (به احتمال بسیار، عیسی فرزند عمی[۱۵])، مطالبی از او نقل کرده است،[۱۶] شاید فرزند دیگر عمی بـاشد.
در بـاب ارتباط و نسبت بایزید با امام جعفر صادق (ع) در منابع مختلف عرفانی و شیعی مطالبی آمده است؛ از جمله سهلگی به نقل از ابوعبدالله داستانی (د۴۱۷ق)، از عارفان بزرگ – و او بـه نـقل از مشایخش – گفته است: «بایزید سـیصد و سـیزده استاد را خدمت کرده بود که آخرین ایشان جعفر صادق بود، رضی الله عنه… و دو سال سقّایی او میکرد و «طیفور سقّا» خوانده میشد، چندان که صادق بدو گـفت در تـو آثار جدّ خویش مـیبینم، رواست که به خانۀ خویش بازگردی و خانهای بسازی و در این خلق ندایی دردهی، یعنی خلق را به خدای تعالی خوانی».[۱۷]
عطار نیز در تذکرةالاولیاء مطلبی به همین مـضمون – بـا اندکی تـفاوت -آورده است: «پس بایزید… صد و سیزده پیر را خدمت کرد، و از همه فایده گرفت، و از آن جمله یکی صادق [در نسخۀ استانبول: حضرت امـام جعفر صادق (ع)] بود. در پیش او نشسته بود، گفت: بایزید، آن کتاب از طاق فـروگیر! بـایزید گـفت: کدام طاق؟ گفت: آخر مدتی است که اینجا میآیی و طاق ندیدهای؟ گفت: نه مرا با آن چه کار که در پیـش تـو سر از پیش بردارم؟ من به نظاره نیامدهام. صادق گفت: چون چنین است برو، بـه بـسطام بـاز رو که کار تو تمام شد».[۱۸]
ابن منوّر در اسرارالتوحید بایزید را نه تنها در سیر و سلوک و طریقت عـرفانی، بلکه در فروع دین نیز شاگرد و مرید امام جعفر صادق (ع) و بر مذهب فقهی آن حـضرت (ع) دانسته و گفته است: «و جـمعی بـرآنند که شیخ کبیر بایزید بسطامی، قدّس الله روحه العزیز، مذهب امام بزرگوار ابوحنیفۀ کوفی داشته است رضی الله عنه؛ و نه چنان است، به سبب آنکه شیخ بایزید، قدّس الله روحه العزیز، مرید جعفر صـادق، رضی الله عنه، بوده است و سقای او؛ و جعفر، رضی الله عنه، او را بایزید سقا گفته است؛ و بایزید مذهب جعفر داشته است که پیر او بوده است و امام خاندان مصطفی، صلوات الله و سلامه علیه؛ و خود به هیچ صـفت روا نـباشد، در طریقت، که مرید جز بر مذهب پیر خویش باشد و یا به هیچ چیز و هیچ نوع از اعتقاد و حرکات و سکنات مخالف پیر خویش روا دارد».[۱۹]
در میان نویسندگان شیعی، نخستین کسی که در این باره سـخن مـیگوید، رضی الدین ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر، مشهور به سید بن طاووس (د۶۶۴ق)، از بزرگان شیعه است که در کتاب الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف آورده است: «از جمله مواردی که دلالت بـر عـلوّ و بلندی شأن معصومین، علیهم السلام، دارد، این است که با فضیلتترین و بلندمرتبهترین مشایخ، ابویزید بسطامی، سقای خانۀ امام جعفر صادق (ع) بود».[۲۰] از دیگر عالمان بـزرگ جـهان تـشیع در سدۀ هفتم و هشتمق، جمالالدیـن حـسن بـن یوسف بن مطهر حلّی علامۀ حلی (د۷۲۶یا۷۲۷ق)، معروف به علامۀ حلّی است، که در کشف المراد به صراحت در این باره سخن بـه مـیان آورده و گـفته است: «…أنّ الفضلاء من المشایخ کانوا یفتخرون بـخدمتهم فـأبویزید البسطامی کان یفتخر بأنّه یستقی لدار جعفر الصادق (ع)…».[۲۱] افزون بر آن، سید حیدرآملی (د۷۸۲ق)، از عالمان و عارفان بزرگ شیعه نیز در جامع الاسرار تـصریح کـرده اسـت که بایزید بسطامی شاگرد امام جعفر صادق (ع) و سقّای خانه و مـحرم اسرار آن حضرت (ع) بوده است.[۲۲] ابوالفتح بن مخدوم حسینی (د۹۷۶ق)، فقیه و متکلم بزرگ شیعه در دورۀ صفویه، نیز در مفتاح الباب فی شـرح البـاب الحـادی عشر آورده است: «إنّ الاکابر من العلماء تشرّفوا بخدمتهم (ع)؛ فإنّ أبا یـزید البـسطامی کان سقّاءً فی دار الصادق (ع)».[۲۳]
اما از آن میان، شیخ بهایی با تفصیل بیشتری در این باره سخن به مـیان آورده و بـعد از سهلگی، و احتمالاً بدون اطلاع از نظریات سهلگی، نخستین کسی است که از دو بایزید سـخن بـه مـیان آورده، و ضمن استناد به تاریخ ابن زهر اندلسی،[۲۴] گفته است: «در تاریخ ابن زهراندلسی ذکر شـده کـه ابـویزید بسطامی چندین سال به خدمت حضرت ابـی عـبدالله جـعفر بن محمّد صادق (علیهما السلام) مبادرت ورزید و حضرت، وی را طیفور سقّا مینامید؛ زیرا که او سقّای بـیت حـضرت بـود. پس از چندی حضرت به او رخصت بازگشت به بسطام داد». او در ادامه میگوید: «نویسندۀ این حـروف مـیگوید که ملاقات ابویزید بسطامی با حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق (ع) و سقّا بودنش در خانۀ حـضرت (ع) را جـماعتی از مورخان ذکر کردهاند، فخر رازی در تعداد زیادی از کتب کلامی خود آورده است؛ همچنین سـیّد جـلیل رضیّ الدین علیّ بن طاووس در کتاب طـرائف و عـلّامۀ حـلّی، قدّس الله روحه، در شرح خود بر تجرید ذکر کـردهاند. بـنابراین پس از گواهی امثال این بزرگان به مطلب فوق، آنچه که در برخی کتب مانند شـرح مـواقف ذکر شده – که ابویزید امـام را نـدیده و زمان او را درک نـکرده بـلکه بـه فاصلۀ زمانی زیاد از آن حضرت بوده اسـت – اعـتباری ندارد؛ و چه بسا که بتوان این تنافی را بدین گونه از میان برداشت کـه بـگوییم دو شخص بدین نام مسمّی بودهاند یـکی طیفور سقا که امـام را دیـده و خدمت کرده است، و دیگری شـخصی جـز او؛ و مانند این اشتباه زیاد واقع میشود؛ چنانکه مانند آن در مسمّی به افلاطون اتفاق افـتاده اسـت؛ صاحب ملل و نحل ذکر مـیکند کـه جـماعت زیادی از حکمای پیـشین زنـدگی میکردند که همۀ آنـها افـلاطون نام داشتند».[۲۵]
افزون برآن برخی دیگر از بزرگان شیعه، از جمله قاضی نورالله شوشتری، در مجالس المـؤمنین،[۲۶] و شـیخ محمدعلی مؤذن خراسانی در تحفۀ عـباسی،[۲۷] نـیز به ایـن مـطلب اشـاره کرده و بدون هیچ تـردیدی بایزید را از اصحاب نزدیک امام جعفر صادق (ع) شمردهاند.
ظاهراً – با توجه به سخن شیخ بهایی – نـخستین کـسی که در این باره تردید کرده – البـته بـعد از سـهلگی – عـلی بـن محمد بن عـلی، مـشهور به میر سید شریف جرجانی (د۸۱۶ق) مؤلف شرح المواقف قاضی عضدالدین ایجی است. در میان محققان معاصر نـیز کـسانی چـون علامۀ قزوینی، عبدالحسین زرینکوب، هلموت ریـتر، بـاورینگ و مـحمدرضا شـفیعی کـدکنی بـا توجه به تاریخهای وفات که برای بایزید ذکر شده است (۲۳۴ و۲۶۱ق)، در اینباره تردید کردهاند.[۲۸] با این همه، شفیعی کدکنی در تعلیقات دفتر روشنایی، این مطلب را غیرمحتمل نیز نـشمرده و گفته است: «به اجمال میتوان گفت که اگر سال وفات بایزید دویست و سی چهار باشد (النّور، بند۶۴) با در نظر گرفتن سال وفات حضرت صادق (ع) که سال ۱۴۸ هجری است، حدود هشتاد و شـش سـال درین میانه فاصله است. اگر آخرین سالهای حیات حضرت صادق (ع) را بایزید در سنین نوجوانی درک کرده باشد، باید عمری در حدود صد سال برای او فرض شـود و ایـن با اسناد موجود حیات بـایزید کـه عمر او را هفتاد و سه سال نوشتهاند (همانجا بند۶۴) تطبیق نمیکند، اما خلاف عقل و منطق هم نیست؛ عمرهایی از این دست در اقران بایزید کم نیست. همین مـؤلف کـتاب النور، به تصریح تـمام زنـدگینامهنویسان او… حدود نود و شش سال زیسته است. اگر سال درگذشت بایزید را به روایات دیگری که آن را نوشتهاند ارتباط دهیم، در آن صورت مسألۀ ارتباط او با امام صادق (ع) منطقیتر و طبیعیتر خواهد بود و بعضی از مـحققان مـعاصر همین را پذیرفتهاند».[۲۹]
اما مهمترین تحقیق در این باره، مقالۀ ارزشمند و عالمانۀ مرحوم عباس زریاب خویی در دانشنامۀ جهان اسلام است؛ که ضمن اثبات وجود دو بایزید اکبر و اصغر، که یکی در سدۀ دوم و دیگری در سـدۀ سـوم میزیسته، شـاگردی او نزد امام جعفر صادق (ع) را تقریباً مسلّم دانسته است. او در این تحقیق، نخست با روشی محققانه و مبتنی بر شـواهد صرفاً تاریخی، بایزید اکبر را از رجال سدۀ دوم هجری شمرده است. اولاً – بـه گـفتۀ او – بـا توجه به فاصلۀ زمانی میان بایزید و جدّش – پدر پدرش – یعنی سروشان، که در نیمۀ نخستِ سدۀ اوّل هجری، والی قومس و بسطام بـوده و در هـمین دوره اسلام آورده، بایزید باید از رجال سدۀ دوم هجری باشد؛ نه سدۀ سوم؛ ثانیاً یکی از اقـران بـایزید، یـعنی ابواسحاق ابراهیم سِتَنبَه (یا استنبه) هروی، که برخی از اقوال بایزید را نیز نقل کرده،[۳۰] به اقـرار بسیاری از نویسندگان صوفی، از مصاحبان ابراهیم ادهم (د۱۶۱تا ۱۶۶ق) بوده است؛[۳۱] لذا امکان ندارد که او هـم از مصاحبان ابراهیم ادهم و هـم از اقـران بایزیدی که در سدۀ سوم میزیسته باشد؛ از این رو، بایزید باید در سدۀ دوم زیسته باشد؛ امّا استدلال سوم مرحوم زریاب، مستند به کتاب دستورالجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابویزید طیفور است، که یکی از نـوادگان ابوالحسن خرقانی، به نام احمد بن حسین بن شیخ خرقانی، آن را در سدۀ هشتم هجری نگاشته و در آن بخشی از حکایات و سخنان بـایزید را آمـیخته به حواشی و افزودههایی، همراه با شواهد شعری و آیات و احادیث و داستانها و اقوالی از دیگران پرداخته است.[۳۲] مؤلف کتاب دستورالجمهور با استناد به کتاب التاریخ علی الحوادث ابن فوطی – که البته اکنون اثـری از آن در دسـت نیست – و از طریق آن به نقل از تاریخ منهاج الدین – که آن نیز از میان رفته – ولادت بایزید را در دورۀ خلافت عمربن عبدالعزیز (حک۹۹-۱۰۱ق)، و وفاتش را در ۱۸۰ق، و او را از شاگردان امام جعفر صادق (ع) دانسته است.[۳۳]
افزون براستدلالهای محققانۀ مرحوم زریاب، چـند نـکتۀ دیگر در تأیید دیدگاه او میتوان افزود؛ نخست: توجه به شرح احوال و تاریخ حیات ابوعبدالله محمد بن علی داستانی (۳۴۸- ۴۱۷ق)، مشهور به شیخ المشایخ، یکی دیگر از راویان اقوال بایزید است، که بـیش از نـیمی از مـطالب کتاب النور به نقل از او آمـده اسـت.[۳۴] نـسبت ارادت او را با سه واسطه متصل به ابوعمران موسی بن ابی موسی عیسی بن آدم، معروف به عمی، نوۀ برادر بایزید دانستهاند،[۳۵] که بـا تـوجه بـه این مطلب و آنچه پیش از این دربارۀ عمی گـفتیم، وفـات او (عمی) را میتوان حدود ۳۰۰ق، یا اندکی بعد از آن دانست، و وفات پدرش، ابوموسی، خادم مخصوص بایزید را، که اقوال و حکایات بایزید را برای جـنید بـغدادی (د۲۹۷ یـا ۲۹۸ق) نقل کرده،[۳۶] در حدود نیمۀ سدۀ سوم، یا اندکی بعد از آن، حدس زد؛ و لذا با توجه به اینکه ابوموسی، هنگام وفات بایزید فقط بیست و دو سال، و ضمناً عمری دراز، داشته، نه تنها تـاریخهای ۲۳۴ق و۲۶۱ق کـه بـرای وفات بایزید گفتهاند، درست نمینماید؛ بلکه استدلالهای مرحوم زریاب را تأیید مـیشود. نـکتۀ دوم، مصاحبت شقیق بلخی (د۱۹۴ق) با بایزید است؛ بهویژه آنکه در برخی روایات از پختگی بایزید نسبت به شـقیق سـخن بـه میان آمده است.[۳۷]
عـلاوه برآن، برخی از اقوال و تعالیم بایزید، مشابه تعالیم ائمۀ اطهار (ع) و متأثر از آن بزرگان است؛ به عنوان نـمونه بـر حرمت و تعظیم برادر مسلمان بسیار تأکید کرده و گفته است: «هیچ چیز آسانتر [احـتمالاً سـودمندتر] ازیـن نیست که در حرمت برادر مسلمان و تعظیم او بکوشید و هیچ چیز شما را در کار دینتان زیانآورتر از این نـیست کـه به تضییع حرمت برادرانِ خویش کوشید و تهاون در حق ایشان».[۳۸] همچنین از سهطلاقه کـردن دنـیا سـخن به میان آورده،[۳۹] که یادآور سخنان امیرالمؤمنین (ع) است.
در کتاب النور برخی نظریات تفسیری او نقل شده، کـه گـاه مشابه روایات تفسیری منسوب به معصومین (ع) است؛ و از آن جمله است قول او در تفسیر آیـۀ «أن المـلوک إذا دخلوا قریة افسدوها و جعلوا أعزّة أهلها أذلّة و کذلک یفعلون» (نمل۳۴)، که گفته است: «چون دوستی خـدای درآیـد بـر همه چیز چیره شود؛ نه حلاوت دنیا و نه حلاوت آخرت. حلاوت، حـلاوت رحـمان است».[۴۰] این مطلب مشابه قول تفسیری منسوب به حضرت امام جعفر صادق (ع) است، که البته در ایـن قـول به جای محبت، معرفت آمده و گفته شده است: «إنّ المعرفة إذا دخلت القـلوب زال عـنها الأمانی و المرادات أجمع. فلا یکون فی القـلب مـحلّ لغـیرالله تعالی».[۴۱]
به علاوه، در کتاب النور، مناجاتی بـه نـقل از بایزید آمده که بخشی از دعای خمسه عشر امام سجاد (ع) است. اما دربارۀ ارتـباط بـرخی از عارفان سدۀ سوم هجری بـا بـایزید دو نظریه مـیتوان مـطرح سـاخت؛ نخست، تأیید همان گفتۀ مرحوم زریـاب خـویی، یعنی آنکه آنان با بایزید دوم یا بایزید اصغر نسبت و ارتباط داشتهاند؛[۴۲] دیـگر آنـکه برخی از آنان، از جمله احمد خضرویه (۱۴۵-۲۴۰ق)،[۴۳] عـمرهای طولانی داشتهاند؛ و نه تـنها بـایزید بلکه ابراهیم ادهم را نیز دیده و با او ملاقات کردهاند. لذا ارتـباط آنـان با بایزید اکبر غیرممکن نـمینماید.
نویسنده: محمدجواد شمس
ادامه دارد…
پینوشتها:
۱. نک: سهلگی، صص۸۶-۸۷؛ عطار، صص ۲۲۹، ۲۳۲، ۲۴۳، ۲۵۴.
۲. سهلگی، ص۷۷.
۳. همان، صص۵۰-۵۱.
۴. نیز نک: همان، ص ۶۳؛ نیز جهت اطلاع بیشتر نـک: شـیخ بـهائی، محمد بن حسین عاملی، الکشکول، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ۱۴۰۳ق، ج۱، صص۱۱۵-۱۱۶.
۵. سهلگی، صص۴۸-۴۹.
۶. همان، ص۵۸ بـه بـعد،۱۶۰.
۷. همان، ص۵۳.
۸. نک: همان، صـص۷۶، ۷۸، ۸۰، ۸۷، ۹۲-۹۴، ۱۰۰، ۱۱۰- ۱۱۲، ۱۵۴، و….
۹. هـمان، ص۵۹.
۱۰. نـک: همان، صص۸۱، ۹۲، ۹۴، ۹۵، ۱۱۱، ۱۳۷، ۱۵۱.
۱۱. نک: همان، صص۹۲، ۹۴، ۹۵، ۱۱۱، ۱۵۱.
۱۲. همان، ص۱۳۷.
۱۳. نک: سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، حیدرآباد دکن، ۱۴۰۲ق، ج۲، ص۲۳۰؛ نیز نک: زریاب، عباس، «بایزید بسطامی»، دانشنامۀ جهان اسلام، تهران، بنیاد دائرةالمعارف اسلامی، ۱۳۷۵ش، ج۲، ص۱۷۷.
۱۴. همانجا.
۱۵. جهت اطـلاع دربـارۀ او نک: سهلگی، صص۱۹۳،۱۹۹.
۱۶. نک: همان، ص۱۳۷.
۱۷. همان، صص۵۱-۵۲.
۱۸. عطار، ص۲۱۲.
۱۹. ابن منور، صص۲۰-۲۱.
۲۰. ابن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطائف، قم، ۱۳۹۹ق، ص۵۲۰.
۲۱. عـلامۀ حـلّی، جمال الدین حسن بن یوسف بن مطهر، کشف المراد فی شرح تجرید الاعـتقاد، بـیروت، مـؤسسة الاعلمی، ۱۴۰۸ق، ص۳۷۴؛ نیز نک: مؤذن خراسانی، ص۱۷۴.
۲۲. آملی، ص۲۲۴.
۲۳. ابوالفتح بن مخدوم حسینی، مفتاح الباب فی شـرح البـاب الحادی عشر، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی،۱۳۷۰ش، ص۲۰۴؛ نیز نک: مؤذن خراسانی، صص۱۷۵-۱۷۶.
۲۴. بـرخی بـه اشـتباه ابن زهره گفتهاند، نک: شفیعی کدکنی، تعلیقات اسرار التوحید، ص۶۹۰؛ جهت اطلاع دربارۀ این خاندان نـک: رفـیعی، علی و عبدالامیر سلیم، «ابن زهر»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، ۱۳۸۳ش، ج۳، صص۶۳۰-۶۳۵.
۲۵. علامه حلی، ج۱، صص۱۱۵-۱۱۶.
۲۶. قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۵۴ش، ج۲، صص۲۰-۲۴.
۲۷. موذن خراسانی، صص۱۶۲-۱۶۴، ۱۷۲-۱۷۶.
۲۸. نک: زرینکوب، صـص۳۶-۳۷؛ شـفیعی کدکنی، صص۶۹۰-۶۹۱؛ همو، مقدمۀ دفتر روشنایی، صص۳۰-۳۱؛ زریاب خویی، ج۲، ص ۱۸۳؛Bowering, “Bestami…”, pp.۱۶۲-۱۶۳; Ritter, “Abu Yazid”, vol.۴, pp.۱۸۳-۱۸۴.
۲۹. ص۱۳۱.
۳۰. نک: سهلگی، صص۶۳، ۹۳، ۹۴، ۱۲۸، ۱۳۳، ۱۷۹، ۱۸۱.
۳۱. جهت اطلاع نک: ابونعیم اصفهانی، ج۱۰، ص۴۳؛ خواجه عبدالله انصاری، ص۷۶؛ جامی، صص۴۰-۴۱.
۳۲. نک: شفیعی کدکنی، صص۴۰-۴۱.
۳۳. زریاب خویی، ج۲، ص۱۷۷.
۳۴. نک: سهلگی، ص۵۰ بـه بـعد.
۳۵. نـک: ابن منور، صص۴۹-۵۰؛ جامی، ص۳۰۵.
۳۶. جهت اطلاع در این باره نک: مطالب پیشین.
۳۷. نک: سهلگی، ص۱۱۴؛ عـطار، صـص۲۲۳، ۲۲۸.
۳۸. نک: سهلگی، ص۱۱۶؛ نیز: عـطار، ص۲۳۹.
۳۹. نـک: سهلگی، صص۷۸، ۱۲۶؛ عطار، صص۲۳۶، ۲۴۸.
۴۰. نک: سهلگی، صص۱۷۰-۱۷۱.
۴۱. نک: «تفسیر جعفر الصادق (ع)»، ص۴۸؛ نیز: نـویا، پل، تـفسیر قرآنی و زبان عرفانی، ترجمۀ اسـماعیل سـعادت، تـهران، مرکز نشر دانـشگاهی، ۱۳۷۳ش، ص۱۳۳.
۴۲. زریـاب خویی، ج۲، ص۱۷۷.
۴۳. دربارۀ وی نک: ابـونعیم اصـفهانی، ج۱۰، ص۴۲؛ قشیری، صص۶۳-۶۴؛ ابن جوزی، ج۴، ص۱۶۴؛ جامی، صص۵۲-۵۳.
مـنابع:
– آملی، سـید حـیدر، جـامع الاسرار و منبع الانوار، بـه کوشش هنری کربین و عثمان یحیی، تهران، ۱۳۴۷ش.
– ابن ابی الحدید، عزّالدین، شرح نهج البلاغه، به کوشش مـحمد ابـوالفضل ابراهیم، قاهره، دار احیاء الکتب العربیة، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م.
– ابـن جـوزی، ابـوالفرج عـبدالرحمن، صـفة الصفوة، به کـوشش مـحمود فاخوری، بیروت، دارالمعرفة، ۱۳۹۹ق/۱۹۷۹م.
– ابن حجر هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة، به کوشش عبدالوهاب عبداللطیف، مـصر،۱۳۵۷ق/ ۱۹۳۸م.
– ابـن خـلکان، شمسالدین احمد بن محمد، وفیات الاعـیان، بـه کـوشش احـسان عـباس، بـیروت، دارصادر، ۱۳۹۸ق/۱۹۷۸م.
– ابن طاووس، رضیالدین علی، الطرائف فی معرفة مذهب الطوائف، قم، ۱۳۹۹ق.
– ابن منور، محمد میهنی، اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، به کوشش محمدرضا شفیعی کـدکنی، تهران، انتشارات آگاه، ۱۳۶۶ش.
– ابوالفتح بن مخدوم حسینی، مفتاح الباب فی شرح الباب الحادی عشر، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۷۰ش.
– ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، بیروت، دار الکـتاب العـربی، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م.
– «تفسیر جعفر الصادق»، به کوشش پل نویا، مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمی، به کوشش نصرالله پورجوادی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۹ش.
– جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۶ش.
– خـواجه عـبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، به کوشش محمد سرور مولائی، تهران، ۱۳۶۲ش.
– رفیعی، علی و عبدالامیر سلیم، «ابن زهر»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، ۱۳۸۳ش.
– زریاب، عباس، «بایزید بـسطامی»، دانـشنامۀ جهان اسلام، تهران، بنیاد دائرةالمـعارف اسـلامی، ۱۳۷۵ش.
– زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۹ش.
– سراج طوسی، ابونصر عبدالله، اللمع فی التصوف، به کوشش رینولد آلن نیکلسون، لیدن، بریل، ۱۹۱۴م.
– سـلمی، ابـوعبدالرحمن محمد بن حسین، طـبقات الصـوفیه، بهکوشش نورالدین شریبة، قاهره، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
– سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، حیدرآباد دکن، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م.
– سهلگی، محمد بن علی، دفتر روشنایی: ترجمۀ کتاب النورمن کلمات ابی طیفور، ترجمۀ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، انتشارات سـخن، ۱۳۸۴ش.
– شـفیعی کدکنی، محمدرضا، تعلیقات اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، تهران، انتشارات آگاه، ۱۳۶۶ش.
– همو، مقدمۀ دفتر روشنایی، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۴ش.
– شمس، محمد جواد، «تصوف – مباحث تاریخی، ریشهشناسی، معنی اصطلاحی و خاستگاه»، دائرةالمـعارف بـزرگ اسلامی، تـهران، ۱۵ج، ۱۳۸۷ش.
– شیبی، کامل مصطفی، تشیع و تصوف، ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۵ش.
– شیخ بهائی، محمد بن حـسین عاملی، الکشکول، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
– عطار، فریدالدین، تذکرةالاولیاء، بـه کـوشش ریـنولد آلن نیکلسون و بازنگاری ع. روح بخشان، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۸۳ش.
– علامۀ حلّی، جمالالدین حسن بن یوسف بن مطهر، کشف المـراد فـی شرح تجرید الاعتقاد، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ۱۴۰۸ق.
– قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران، انـتشارات اسـلامیه، ۱۳۵۴ش.
– قـشیری، ابوالقاسم، الرسالة القشیریة، به کوشش عبدالحلیم محمود و محمود بن شریف، قم، انتشارات بیدار، ۱۳۷۴ش.
– کربن، هـانری، «پیشداوریهایی دربارۀ تشیّع»، ترجمۀ مرسدۀ همدانی، مجموعه مقالات هانری کربن، به کوشش مـحمدامین شاهجویی، تهران، انـتشارات حـقیقت، ۱۳۸۴ش.
– همو، تاریخ فلسفۀ اسلامی، ترجمۀ جواد طباطبایی، تهران، انتشارات کویر، ۱۳۸۴ش.
– کلابادی، ابوبکرمحمد بن ابراهیم بخاری، التعرف لمذهب اهل التصوف، به کوشش عبدالحلیم محمود طه عبدالباقی سرور، قاهره،۱۳۸۰ق.
– کلینی، ابوجعفرمحمد بن یعقوب بـن اسحاق رازی، الاصول من الکافی، با ترجمه و شرح فارسی محمدباقر کمرهای، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۸۱ش.
– مؤذن خراسانی، محمدعلی، تحفۀ عباسی، تهران، انتشارات انس تک، ۱۳۸۱ش.
– مستملی بخاری، اسماعیل بن محمد، شرح التـعرف لمـذهب التصوف، به کوشش محمد روشن، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳ش.
– معصوم علیشاه، محمد معصوم نائب الصدر شیرازی، طرائق الحقائق، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، انتشارات بارانی، ۱۳۳۹ش.
– نسفی، عزیزالدین، الانسان الکامل، به کوشش مـاریژان مـوله، تهران، انتشارات طهوری، ۱۳۷۹ش.
– نصر، سید حسین، آموزههای صوفیان از دیروز تا امروز، ترجمۀ حسین حیدری و محمد هادی امینی، تهران، انتشارات قصیده سرا، ۱۳۸۴ش.
– همو، «تصوف-اصول و مبانی»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تـهران، ۱۵ج، ۱۳۸۷ش.
– نـویا، پل، تفسیر قرآنی و زبان عرفانی، ترجمۀ اسماعیل سعادت، تهران، مرکز نشر دانشگاهی،۱۳۷۳ش.
– نهجالبلاغه، ترجمۀ عبدالمحمد آیتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۷ش.
– هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب، به کوشش مـحمود عـابدی، تـهران، انتشارات سروش، ۱۳۸۳ش.
– یغمایی، اقبال، عـارف نـامی بـایزید بسطامی، تهران، انتشارات توس، ۱۳۶۷ش.
-Bowering, Gerhard, ;Bestami (Bastami), Bayazid;, Encyclopedia Iranica, New York, ۱۹۸۲.
-Ritter, H., ;Abu Yazid al-Bistami&;quot;, Encyclopedia of Islam, new edition, Leiden, ۱۹۶۰