حتى در زندگى عادى ایرانیان، شادى با اندوه توأم است و این امتزاج در درون زندگى مردمان به انحاى گوناگون تجلى میکند. در تشیع این حقیقت بهخوبى نمایان است. «سوگوارى» که از ارکان مراسم سنتى شیعه است، از شادى جدا نیست و مفرّح روح است، و نمیتوان آن افسردگى و نیستانگارى را که از خصائص جوامع فاقد ایمان است، در زندگى کسانى که به خصوصیات فرهنگ ایران مؤمنند، مشاهده کرد. از آنجا که فرهنگ سنتى ایران در عالم معنى ریشه دوانیده و از آن ارتزاق کرده و هنوز نیز میکند، ایمان در متن و ذات آن قرار گرفته و حتى اندوه او راهى است به سوى کمال و شادى درونى، نه معبرى تاریک به سوى نیستى و پوچى. گویى همانطور که خورشید درخشان این سرزمین تلألؤ و شفافیت خاصى به محیط آن داده و همه جا را در پرتو انوار درخشان خود میپوشاند، آفتاب عالم معنى نیز آنچنان بر فضاى فرهنگى و معنوى ایران زمین تجلى کرده است که فضایى تاریک باقى نگذارده و حتى حزن و اندوه و غم را به شادى و شعف مبدل ساخته است، همانطور که در پرتو آن صوَر عالم جسمانى به رموز عالم معنى و نردبانى براى صعود از عالم محسوس به معقول تبدیل شده است.
هنر ایرانی
خصائل اساسى فرهنگ ایران آشکارا بیش از هر جاى دیگر در هنر این سرزمین انعکاس یافته است و این هنر خود طریق و وسیلهاى است براى انتقال از عالم محسوس به عالم معقول، از صورت به معنى، از برون به درون. جهان محدود اشکال از یک جهت حجابى است که انسان را از عالم معنى مستور میدارد و از سوى دیگر خود نردبانى است به سوى این عالم و دریچهاى که از آن نور جهان معنوى برعالم خاکى میدرخشد.
در هنر ایران هیچگاه دوگانگى و ثنویت مطلق بین دو عالم «صورت» و «معنى» و یا محسوس و معقول پذیرفته نشده است، بلکه عالم محسوس داراى یک جنبه نمادى معنوى است و برعکس در شرایط خاص، عالم معقول خود را حتى ملموس و مسموع میسازد. این امر مخصوصاً در هنر اسلامى نمایان است، آنجا که شکلها و طرحهاى هندسى مواد عالم خاکى را به نور متبلورشده مبدل میسازد و حجاب را از چهره عالم محسوس برمیاندازد تا پرتو آسمان حقیقت برآن بتابد و غبار غیریت را از آن بزداید.
مسأله «رنگ» نیز در هنر ایران چنین است. آفتاب درخشان فلات ایران رنگها را درخشانتر و تندتر ساخته و حساسیت روح آدمیان را نسبت به رنگ افزایش داده است. رنگها در هنر جنبهاى کیمیایى دارد و آمیختن آنها خود یک هنر مشابه کیمیاگرى است که تبدیل جوهرى میکند و شیئى را به شیئى دیگر مبدل میسازد. هر رنگ داراى تمثیل خاص خود است؛ چنان که برخى از عرفا و شعرا مانند حکیم نظامى مستقیماً به آن اشاره کردهاند. نیز هر رنگ داراى رابطهاى با یکى از احوال درونى انسان و روح اوست و استفاده از آن در جوانب مختلف زندگى، اثرى بس عمیق در روحیه مردمان داشته و دارد. بهراستى که نمیتوان فرهنگ ایران را بدون رنگ درخشان فیروزهاى آسمان و رنگ خاکى بناهاى خشتى و کاهگلى و آجرى، که اشکال و احجام پوشانیده با کاشى با رنگهاى گوناگون چون شکوفههاى بهاران از آن روییده است، تصور کرد. این رنگها که مانند اشکال هندسى و خطوط و طرحهاى اسلیمى، عکسى است از عالم بالا بر آیینه این جهان کوْن و فساد، نه تنها در هنرهاى تجسمى، بلکه به گونهاى در موسیقى و شعر نیز نمایان است و در هر مورد تجلى تکسّر نور وحدت سرمدى است که از طریق هنر خود مبدل به راهى میشود براى بازگشت به آن نور که وراى هرگونه تعین و تکثر است.
شاعرترین ملل
کیمیاى هنر سنتى ایران به بهترین نحو در شعر و شاعرى منعکس است. ایرانیان یکى از شاعرترین ملل جهاناند و بهدرستى در سراسر گیتى در این زمینه از شهرتى شایان برخوردارند. شاید شعر فارسى جهانىترین جنبه هنر این سرزمین باشد. وانگهى شعر در حیات مردمان ایران محدود به ادبیات منظوم نبوده، بلکه جزئى از زندگى بوده است و بسیارى دیگر از جوانب حیات از خصلت شاعرانه برخوردار است. شعر بیان عمیقترین تجلیات روح و فکر ایرانیان و وسیله انتقال ظریفترین و لطیفترین جوانب میراث این سرزمین بوده است، لکن وراى تمام ساحتهاى فرهنگى و اجتماعى و روانى شعر، مهمترین و اساسىترین رسالت آن حکایت از عالم غیب و بیان راز درون انسان و به ظهوررسانیدن اسرار مکنون و مستور است و شعر زورقى است در این سوى دریاى وجود که انسان را از ساحل جهان خاکى به موطن اصلى خود بازمیگرداند. بسیارى از بزرگان ایران خود شعر میگفتهاند و ابتهاج درون خود را به لسان الفاظ و ابیات منظوم بیان میداشتهاند و با وجود اینکه هدف اصلى آنان بیش از عنصر شعر، متوجه حقیقت بوده است، به صورت برجستهترین شعراى تاریخ بشر درآمدهاند. یکى از معروفترین آنها به وضوح به خصلت معنوى شعر اشاره فرموده است:
شعر چبود؟ نواى مرغ خرد شعر چبود؟ مثال ملک اَبَد
میشود قدر مرغ از او روشن که به گلخن در است یا گلشن
میسراید ز گلشن ملکوت میکشد زان حریم قوت و قوت
بهراستى که بدون توجه به شعر فارسى، نه فقط به عنوان چاشنى زندگى، بلکه به منزله یکى از عناصر اصلى قوت جان و روح انسان، درک و شناخت فرهنگ ایران ناممکن است و اگر ایرانیان در طول تاریخ خود جز اشعار و آثار حافظ و مولانا و سعدى و دیگر بزرگان ادب چیزى از خود باقى نمیگذاشتند، باز در تاریخ به عنوان یکى از آفرینندگان بزرگ فرهنگ به شمار میآمدند.
یکى دیگر از خصائص فرهنگ ایران، آمیختن تعقل و زیبایى و منطق و شعر است؛ چنان که نطق و منطق هم به معنى باطنى خرد و هم به معنى عرفى و عادى آن آمده است و نام منطق بر یکى از بزرگترین شاهکارهاى ادبیات منظوم فارسى، یعنى «منطق الطیر» فریدالدین عطار نهاده شده است. نیز بسیارى از حکماى بزرگ این سرزمین شاعر هم بودهاند و برخى از عمیقترین تجلیات حقیقت که بر زبان آدمى جارى شده، در این سرزمین جامه شعر به بر کرده است؛ چنان که ایران تنها سرزمینى است که در آغوش خود شخصیتى را پرورانید که هم شاعرى بود با آوازهاى جهانگیر و هم یکى از درخشانترین ستارگان دنیاى ریاضیات، یعنى حکیم عمر خیام. شاید هیچ شخصیتى در تاریخ تمدن بشرى نتوان یافت که به یک نسبت در شعر و شاعرى و علوم ریاضى داراى مقامى والا و پایگاهى ارجمند باشد، و این تلفیق بین علم و شعر امکانپذیر نمیشود مگر به یارى همان پیوندى که میان عالم منطق و ریاضى از یک سو و شعر و شاعرى از سوى دیگر در فرهنگ ایران وجود دارد.
شعر فارسى ظرف زلالترین اکسیر ناب معرفت و حامل درخشانترین حکمت است؛ چنان که این عنصر گرانمایه در آثارى مانند «گلشن راز» و «مثنوى معنوى» و دیوان لسانالغیب مشهود است، این سنت شعرى حامل توصیفى است از جوانب گوناگون حیات بشرى و زیباییهاى طبیعت از یک سو و حقیقت عالم قدس از سوى دیگر و نیز پلى است بین این جهان و عالم مینوى و معراجى به سوى فلک نیلگون. طبیعت خود صرفاً واقعیتى مادى نیست، بلکه آیینه جمال پروردگار و تجلى رخسار یار است و تأمل در آن انسان را بهسوى عالم غیب میکشاند و از زندان تن و تختهبند خاک رهایى میبخشد.
نردبان آسمان است این کلام هرکه زین برمىرود، آید به بام
نى به بام چرخ کو اخضر بود بل به بامى کز فلک برتر بود
فرهنگ ایران زمین را هدف، همواره ایجاد تعالى بوده است بین عالم صورت و معنى با جهان مادى و معنوى که به نحو اکمل در خود انسان کامل متجلى شده است؛ انسانى که پایش بر روى فرش و سرش ساییده به عرش است و تعادل تام بین عالم مادى و معنوى ایجاد کرده و در هماهنگى با محیط طبیعى خود به سر میبرد و آرامش درونى او در عین تکاپوى برونى در صلح و صفاى حیات جامعه انسانى منعکس است. او با تسلط بر نفس خویش، بر کوْن و مکان نیز حکمفرماست.
تعادل بین درون و برون و زمین و آسمان جلوهاى است از ارتباطى که در فرهنگ ایران بین وحدت و کثرت وجود داشته است؛ نه تنها از لحاظ عرفانى و فلسفى، کثرت تجلى وحدت و وحدت منشأ و اصل کثرت است، بلکه از نظرگاه فرهنگى نیز ایران همواره بین کثرت نفوذهاى فرهنگى و مشارب و مکتبهاى گوناگون یکپارچگى و وحدتى ستایشانگیز پدید آورده و این وحدت به نوبه خود سرچشمه نهرهاى پرفیض به سوى عالم کثرت و جوامع و دنیاى متفاوت و متباین در شرق و غرب شده است و از شاخه هر نهرى نهالهاى بسیار سیراب گشته و ثمرات آن قوت حیات فرهنگى و معنوى جهانیان گردیده است. ریشه درخت کهن فرهنگ ایران آنچنان درخاک این مرز و بوم گسترده و تنیده است که تندبادهاى حوادث نتوانسته است بنیاد آن را برکند و هویت مردمان این دیار را دگرگون سازد، بلکه این درخت کهن بین شرق و غرب روییده و بر هر دو جانب سایه افکنده و در عین حال از هر دو جهان بهره برده است. در جهان اندیشه و معرفت و دین و در علوم و فنون و نیز ادبیات و هنر آنچه در ایران بارور شده و به این سرزمین تعلق دارد، از فرهنگهاى خاورى و باخترى از چین و هند گرفته تا بینالنهرین و مصر و اروپا متأثر شده و درعین حال، تأثیرى عمیق بر آنها نهاده است.
عناصر مزدایى و زردشتى در متون دینى اسکندرانى، یهودى و مسیحى راه یافت و تعالیم مانى در عین تأثر از آیین بودایى و مزدایى و مسیحى، خود جهان را از ترکستان شرقى گرفته تا فرانسه تحت تأثیر و در حوزه نفوذ داشت. حکماى اسلامى ایران مانند ابنسینا در عین بهرهگیرى از فلسفه یونانى و در برخى از موارد، میراث تفکرهاى باستانى ایران و هند، خود بابى نو در تاریخ اندیشه گشودند و حیات فکرى اروپا را از یک سو و هند و برهمایى را از سوى دیگر سخت متأثر ساختند. نیز چنین بود در مورد دانشمندانى امثال خوارزمى و رازى و بیرونى و توسى یا سخنورانى اندیشگر چون سنائى و عطار و مولوى و حافظ و سعدى که آثار گرانقدر آنان از دیرباز تاکنون در اقطار عالم قدیم و دنیاى جدید ـ از ترکستان شرقى گرفته تا شرق و شمال قاره آفریقا ـ دست به دست گشته است، یا آن طرحهاى هندسى و بندهاى اسلیمى و تزئینات انتزاعى ایرانى که از نقش پارچههاى دورترین سرزمینهاى خاور دور گرفته تا رواق کلیساهاى اروپاى غربى را به نحوى تحت تأثیر خود قرار داده است.
بارى، ایران در قلب آسیاى غربى و در گذرگاه شرق و غرب فضایى پدید آورد که در عین پیوند دادن میان فرهنگهاى گوناگون، آسمان بلند را هم به زمین پیوست و فرهنگى مبتنى برمعنویت بنیان گذارد که مانند آسمان فیروزهگون خود جاویدان است و با حیات آدمى بر روى این کره خاکى عجین است. باشد که فرزندان ایران که صاحبان اصلى این میراث عظیم و افتخارآمیز بشرى هستند، بار دیگر با معرفت کامل بر وسعت افق و اوج تعالى آن، در حیات مستمر و در عین حال دائماً تجدیدشونده این فرهنگ کهن، فصلى نوین بگشایند!
منبع: روزنامه اطلاعات