بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ایام عید را انشاءالله به خوشحالی گذراندهایم. اصلاً عید هم برای همین است که هر چند وقتی اگر ما یادمان رفت که چهجوری زندگی کنیم، یک چند روزی آزاد میگذارند که ببینیم چهجوری. باید تمام عمر همان جوری زندگی کنیم. البته نه تمام عمر بخوریم و راه برویم! کمااینکه بعضی از عیدها اینجوری میشود؛ بخور و راه برو. ولی نه. فعالیت و خوشحالی و دیدن با یکدیگر این اثر را دارد. خداوند همهی مخلوقات، همهی جاندارانی که آفرید، آفرید اینجوری کرد و با گِل آفرید و فوت کرد جان داد، بعد اینها را ول کرد ولی انسان را ول نکرد. شما ببینید دو تا کفتر؛ همین کفترهایی که میبینید در اینجا و در یک جای دیگر که آنجا هم آب و هوایش مثل ایران باشد، زندگیشان یک جور است. هیچ چیز از هم یاد نگرفتند؛ نه این کبوتر از آن کبوتر، نه آن کبوتر. هر دوی این کبوترها از گربه میترسند… و حال آنکه مادرشان اصلاً نمیداند گربه چه حیوانی هست، چیست؟ ولی میترسد. همهی آن چیزهایی را که باید زندگی کنند در درون خودشان آفریده. یعنی میدانند باید از این حیوانی که چهاردستوپا راه میرود دوری کنند، بعد هم از این حیوانی که دو پا دارد آن هم دوری کنند، بترسند، هم آنها میترسند هم اینها. البته یک تفاوتی که میدهیم، این مال آنها نیست. کمکی به گنجشکها میدهیم کفترهای در باغهای خارجی میدیدیم، نان میریختیم اینجوری توی کف دستش اینجوری. گنجشک میآمد روی دستش مینشست این را میخورد و من ندیدم که یکی از این گنجشکها شکار انسان شده باشد، همان انسانی که دستش را اینجوری گرفته است. ولی در اینجا نه، از یک فرسخی آدم را که ببینند پرواز میکنند. این مالِ تربیت است. خداوند نشان داده که یک چیزهایی هست مثل فیلمهایی که نوشته: “مومیایی”. یک وقتی فیلمی نشان میدادند؛ در درون اینها یک چیزی قرار دادند که طبق آن دستوری که در درون اینها هست راه میروند. دیگر محتاج به چیز دیگری نیستند. محتاج به انسان حتی نیستند. خودِ انسان نمیداند علفی که بِکَنَد این سمی است یا میتواند بخورد. باید به کتابها رجوع کند. آنها حالا قبلاً که کتابی نبود و اینها، چهجوری میفهمیدند نمیدانم! ولی به هر جهت انسان خودش نمیداند. اما همان علفی که فرض کنید در ایران میروید بگذارند جلوی یک اسب، استر، کفتر فرنگی، خودش نگاه میکند بو میکند و چیز نمیکند. محتاج به آن همه کتابها نیست. و حال آنکه این آقای گیاهشناس چقدر درس خوانده؛ابتدایی، متوسطه، دانشگاه، مطالعه فلان و اینها، تا حالا یک چیزی میفهمد. ولی آن یکی نه، آن یکی گاوآهن میچرخانده، علف میکَنَد میاندازد دور، یا علف میکند میخورد، هیچ محتاج به آن چیزها نیست. خداوند در اینجا خواسته – یعنی ما فکر میکنیم خواسته است – واِلا ارادهی خداوند را که کسی نمیفهمد. خداوند یک کارهایی میکند ما خودمان باید بکوشیم برای آن کار مصلحتش را درک، شاید هم همهی مصلحتهایش را درک نکردهایم ولی بالاخره کوشش کنیم که مصلحت را درک کنیم. اما آن یکی؛ آن روستایی نه. برای اینکه آن زحمت نکشیده، آن برگشته، شده مثل کفتر، مثل کبوتر. مثل آهو و اینها بو میکند و میفهمد که این علف را بخورد یا نخورد ولی ما نمیتوانیم. ما حتی مثلاً مریضی داریم که دکتر میگوید خودش مینویسیم: آب زیادتر بخورد، نمیدانم نان نخورد، قند نخورد، شیرینی نخورد، چهها بخورد اینها را مینویسیم. بعد حتی یک چیز جدیدی پیدا میشود نمیدانیم این را چهکارش کنیم؟ بخوریم؟ نخوریم؟ نه. و حال آنکه برای یک روستایی چیز جدیدی نیست. اینجا چند چیز ما از این میفهمیم؛ اولاً اینکه هدف از تولید انسان و به وجود آمدن انسان همین است که زنده باشد، هدف دیگری ندارد. حیوانات را میبینیم فقط دارند میگردند یک چیز غذایی پیدا کنند میخورند، کار دیگری ندارند. مگر یک کارهایی را بهشان بدهیم. پس بدانیم که باز هم آن کارها مؤثر است. همین حیواناتی که میبینید رام انسان هستند؛ انسان یک فکر، یک چیزی بهشان داده. یک روش خاصی گرفته که این انسان اضافه بر آن چیزهایی که داشته یک چیز جدید اینجا یاد گرفته. پس میبینیم در این حیوان هم طبیعت هست و هم یاد گرفتن. بعد بزرگتر که میشود یا حیوانات دیگر را ببینید، قسمت فطریاش که خودبهخود میشناسد ضعیف میشود. آن قسمت قوی میشود. تا میرسد به انسان. در انسان خداوند مجبور کرده که بشر یاد بگیرد؛ متکی به فرمان خداوند و متکی به آن فطرت نباشد، یاد بگیرد، دنبالش برود. ولی در حیوان نه، حیوان مگر ما کاری داشته باشیم، یک حیوانی را تربیت بکنیم. آن هم تربیتِ حیوان برای هر چیزی نیست. مهارت میخواهد و در بعضی مسائل است. البته ما یک چیزی که هست؛ گربه با جوجه ارتباط ندارد… یک یزدی بود از فقرا؛ شیخ محمد یزدی… به او میگفتند. این به ما نشان داد گفت: نخیر، یک چند تا جوجه داشت، گربه هم داشت، اینها را نشانِ گربه میداد گربه فرار میکرد. به جای اینکه جوجهها را بگیرد، جوجه بگیرد بخورد فرار میکرد، درمیرفت. این تسلط بر حیوان است. از همینجا این توجه را بکنیم که خداوند میخواسته است ما بر حیوان مسلط باشیم (انسان). خب در مقابل این موهبت که به ما داده، به ما اجازه داده بر همهی حیوانات مسلط باشیم. از ما یک چیزی میخواهد. مفت و مجانی نیست که به ما خبرداده، به ما چیز کرده. شیر که از غرشش میترسیم شیر را مرهون ما کرده که با شیر بازی میکنند، دیدید شیر را. یا یک سوسکِ اینقدری، سوسک، بیشتر این ترس… یک آدمی این را میبیند میترسد، از سوسک میترسد، درمیرود. خواسته به انسان بفهماند: نگاه کن این تویی، تو خودت هم اینجوری هستی. من نگهت داشتم که مسلط باشی بر همان. اینها همه درس هستند. در خودِ خلقت، خلقتِ ما درس است. اینکه در قرآن خیلی جاها نوشته که: نگاه کنید خلقت خدا را ببینید، قدرت خدا را ببینید یعنی همین نکات را دربیاورید بگویید، ببینید و خودتان ازش استفاده کنید انشاءالله. البته عیدها را هم آفریده که تفریحتان هم ضمناً باشد. اگر شیر نشانتان داده، توی جنگل، غرش شنیدید، این عید هم گذاشته که همهی این چیزها را ول کنید و خوشحال باشید.