Search
Close this search box.

شريعت و طريقت ،حق مالکيت

Imageعرفا، شريعت را از طريقت جدا نمي‌كنند، شريعت يعني صورت ظاهر دين كه قابل ديدن است و طريقت يعني معناي آن و هر دو براي اين است كه ما را در مسير سلوك به سوي خدا راهنما باشد و كساني كه به‌اصطلاح قافله‌سالار و راهنماي اين راه هستند و دستور داده‌اند كه چه بكنيد، به مردم كمك كنيد، خدمت كنيد، همه‌ي اين كارها براي اين است كه به خدا نزديك‌تر شويد و به مردم و به همنوع خود بيشتر خدمت كنيد 

شريعت و طريقت

احکام شريعت

حق مالکيت

تقدم زماني شريعت بر طريقت[1]

بسم‌الله الرّحمن الرّحيم. اساس و اصل اينكه متصوفه در برابر متشرعه يا تصوف در برابر تشرع به وجود آمده، در مسأله‌ي شريعت و طريقت است. كساني انتقادي مي‌كنند و مي‌گويند: درويش‌ها و عرفا دين را دو تکه كرده‌اند، يک قسمت آن را شريعت و قسمت ديگر آن را طريقت نام گذاشته‌اند. اين مثل آن است كه كسي يك چشم او عينك بخواهد و چشم ديگرش نخواهد؛ بعد چشم پزشک به او بگويد که براي چشم راست اين كار و براي چشم چپ آن كار را بايد بکني و او به دکتر اعتراض کند که هر دو چشم متعلق به من است و تو آنها را از هم جدا مي‌كني؟! عرفا، شريعت را از طريقت جدا نمي‌كنند، شريعت يعني صورت ظاهر دين كه قابل ديدن است و طريقت يعني معناي آن و هر دو براي اين است كه ما را در مسير سلوك به سوي خدا راهنما باشد و كساني كه به‌اصطلاح قافله‌سالار و راهنماي اين راه هستند و دستور داده‌اند كه چه بكنيد، به مردم كمك كنيد، خدمت كنيد، همه‌ي اين كارها براي اين است كه به خدا نزديك‌تر شويد و به مردم و به همنوع خود بيشتر خدمت كنيد. مثلاً در شريعت حق را از وظيفه جدا كرده‌اند و معمولاً حق در مقابل وظيفه است و وظيفه هم در مقابل حق است، مي‌گويند مهم‌ترين اين حق‌ها در دوران جديد حق مالكيت است كه به اندازه‌اي بديهي است كه تعريفي ندارد و همه مي‌دانند چيست، مالك هر كاري مي‌تواند در ملك خود بكند، اين نظر شريعت است. فرض كنيد مالك در يك سال قحطي، يك نان در دست اوست و بگويد نان خود من است، بعد آن را جلوي چشم عده‌اي كه خيلي گرسنه هستند، در آب بيندازد که از بين برود، در نظرشريعت اين گناهي ندارد چون براي مالک، ملك خود اوست، ولي در طريقت يك حق و وظيفه‌ي خاصي تعيين شده كه در دور آن حق مالکيت مثل يك هاله است، مثل هاله‌اي كه بعضي‌ها مي‌گويند كه دور سر ما وجود دارد – و در نقاشي‌ها هم برخي اشخاص مقدّس را با هاله‌ي نور مي‌كشند – اهل شريعت مي‌گويند: مالك، ملك خود را هر كار بخواهد مي‌تواند بكند، مي‌تواند آن را بريزد دور، حال مي‌گويند شما اين نظر را از كجا در آورده‌ايد؟

اين موضوع مربوط به فلاسفه يا علماي اخلاق است، به مذهب كاري ندارد. ما مي‌گوييم: نه؛ اولاً در قرآن آياتي وجود دارد كه راجع به ارث است و مي‌گويد: ما مالي را به تو سپرده‌ايم كه امرار معاش كني، برو فلان كار را بكن؛ مالكيت اصلي را از آن خدا مي‌داند[2]. گاهي بر روي تاكسي‌ها اين عبارت را مي‌نويسند كه «در حقيقت مالك اصلي خداست» راست مي‌گويند، منتها از بس كه شعر عاميانه شده، ما توجهي به آن نمي‌کنيم:

درحقيقت مالك اصلي خداست                 

كه اين بهر روزي دست ماست

در آياتي ديگر راجع به فرزندان و بچه‌هاي صغير كه هنوز كبير نشده‌اند، مي‌فرمايد: دارايي آنها اگر نزد شماست خوب و با امانت اداره كنيد، بعد اگر ديديد كه زندگي آنها عادي بود به آنها برگردانيد، ولي اگر پي برديد كه سفيه هستند و نمي‌توانند اموال را اداره كنند، اموالشان را به آنها باز نگردانيد؛ براي سفها اين‌طور است. نمي‌گويد مي‌توانيد به آنها ندهيد، مي‌گويد: مال را به آنها برنگردانيد، اين ثروتي را كه خداوند براي قوام جامعه آفريده و به شما سپرده، به آنها ندهيد چون به هدر مي‌دهند و آن را از بين مي‌برند، يعني اين مالي را كه ما ظاهراً مطابق قانون شريعت مي‌گوييم که اين شخص مالك آن است، در اينجا مي‌گويد که اين فرد تنها مالك او نيست، در حقيقت من مالك آن هستم و اين مال را سپرده‌ام تا جامعه اداره شود، منتها به دست شما سپرده‌ام[3].

در زمان قديم زندگي عمده‌ي مردم از راه كشاورزي و دامداري اداره مي‌شد. حضرت باقرع به اين مضمون فرمودند: اگر زميني كه شما در آن گندم مي‌کاريد، قابليت آن را داشته باشد كه صد من گندم بدهد و در اثر کوتاهي شما، نود من گندم بدهد، شما نسبت به اين ده من، نزد خدا مسؤول هستيد، خدا مي‌فرمايد: چرا كوتاهي كردي؟ درست است كه ملك مال توست، ولي آن گندمي که به دست مي‌آوري، همه‌اش را كه خودت مصرف نمي‌کني، روزي مردم است، البته مردم هم پول مي‌دهند و مي‌خرند، ولي به هر جهت روزي مردم است و وقتي كمتر ازحد معمول باشد بايد عده‌اي گرسنه بمانند و گناه آنها با توست، از همين جا مي‌بينيم «حق» را كه شريعت آن را محكم كرده، فقر و طريقت آن را نرم مي‌كند به اين ترتيب که يك ذي‌حق ديگري را در كار مي‌آورد، خدا كه مالك است به جامعه هم حق مي‌دهد و مي‌گويد: جامعه هم مالك است، به همين طريق آيات مختلفه‌ي ديگري در قرآن وجود دارد که مي‌فرمايد: «كُلُوا وَاشرَبُوا وَ لا تُسرِفُوا اِنَّهُ لا يُحِّبُ المُسرِفينَ»[4]بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد، زيرا خداوند آدم‌هاي مسرف را دوست ندارد. ممکن است کسي بگويد: من آن‌قدر مي‌خورم و مي‌آشامم تا بميرم، چون اين شکم و اين جان متعلق به خود من است. خدا مي‌گويد: نه، حق نداري، حتي بر وجود خود تا اين اندازه مالك نيستي. آن‌قدر بخور كه زندگي عادي و سالم داشته باشي و اسراف نكن يا اينكه مي‌گويد: مال، مال خود من است؛ مثلاً اين ميوه را مي‌بينم خوب نيست مي‌اندازم دور، مال خود من است درخت و باغ مال خود من است، ميوه مال خود من است، هر قدر بخواهم مي‌خورم، باقي را دور مي‌اندازم؛ حق نداري. نگوييد پس همه‌ي آزادي‌هاي ما سلب مي‌شود نه؛ اين‌طور نيست. به قول مولوي:

چون به آزادي نبوت هادي است             

مؤمنان را ز انبيا آزادي است[5]

يعني طريقت اين اثر را دارد كه اگر اين دستوراتي كه گفتيم اجرا كردي، خيال نكني كه در بندي؛ آزاد هستي و احساس كني كه اينها كار خود توست. در همه‌ي عبادات نيز همين‌گونه است. مثلاً درجه‌ي خلوص افراد در نماز خواندن متفاوت است، يكي اين‌طور فكر مي‌كند و مي‌گويد: به خداوند بدهكار هستم و با نماز خواندن بدهي خود را مي‌دهم؛ اين يك درجه است. درجه‌ي بالاتر اين است كه من وجودم را به خدا بدهكار مي‌دانم، حالا خدا گفته بلند شو و خم و راست شو و اين حرف را بزن، حالا من تا اين اندازه هم به دستور او عمل نكنم؟ در عين حال ممكن است ناراحت هم باشد و خيال كند که نوعي زورگويي است، ولي انجام مي‌دهد. درجه‌ي بالاتر اين است كه مي‌گويد: درست است كه من بدهكار هستم، اما خوشحال هستم كه دارم بدهي خود را پرداخت مي‌کنم، من بدهكار هستم كه بايد دو ركعت نماز در صبح بخوانم؛ نماز را كه خواند مي‌گويد: الحمدلله كه بدهي خود را دادم، خوشحال هستم. درجه‌ي بالاتر، آن است که مي‌گويد: اصلاً من چه کسي هستم كه بگويم آزادم يا نيستم، من از خودِ نماز لذت مي‌برم، خداوند به من وقت داده – مثلاً از شخص بزرگي وقت ملاقات مي‌گيريد و شما از بابت آن ساعت ملاقات خوشحال هستيد – من خوشحال هستم كه صبح شد و بايد نماز بخوانم. درست است که هميشه مي‌توانم نماز بخوانم، ولي هماني را که خداوند اجازه داده، همان مهم است؛ گفته كه به زندگي خود بپردازيم و براي آن وقت بگذاريم و فقط اين پنج نوبت را جهت بجا آوردن نماز تعيين نموده، اينها حاکي از درجات مختلف است.

در همه‌ي احكام شريعت نيز اين درجات وجود دارد، به صعود از اين درجات سلوك و طريقت گفته مي‌شود. در علم حقوق مطلق‌ترين حق، حق مالكيت است و حق مالكيت درست است كه مطلق است و هر كس هر كاري که بخواهد با ملک خود مي‌كند و اين مطابق با شريعت است، ولي طريقت مي‌گويد نه، اين‌طور رفتار كن. به همين دليل است كه در طريقت خيلي كسان با عمل به اين تعاليم خوشحال هستند و در قرآن و در اخبار هم آمده كه وقتي شخص خداشناسي که به دربار دقيانوس راه داشت و مي‌خواست آنجا را براي هميشه ترک کند – چون نمي‌خواست بت بپرستد – در حين خروج آن چوپان را ديد كه لباسش يك كَپَنَك و نَمد بود و لباس خودش خيلي مجلل و زر بافت بود، به آن چوپان گفت: لباس خود را با من عوض مي‌كني؟ لباس خود را به او داد و لباس او را پوشيد. شما يقين داشته باشيد كه او از اين كار لذت بُرد. در حالي‌که لباس او از آن چوپان بسيار بهتر بود، اين واقعه مربوط به دوران قبل از اسلام است. ابراهيم ادهم هم شبيه به همين شخص رفتار کرد، رفت به بيابان و لباس خود را با كسي عوض كرد و همه چيز خود را به او داد. اين رفتار در شريعت صحيح نيست، شريعت مقدار انفاق را تعيين کرده و مي‌گويد چه‌قدر از محصول يا طلايي را که در اختيار داري نفقه بده، مابقي آن براي خود توست.

از شبلي – که هم فقيه بود و هم عارف – پرسيدند: زكات بيست دينار چقدر است؟ گفت: اگر از فقيه مي‌پرسي يك دينار و اگر از عارف مي‌پرسي بيست‌ويك دينار؛ يك دينار را بايد بدهي كه حق شريعت ادا شود و همه‌ي آن بيست دينار را هم جريمه بدهي كه چرا اين مال را نگه داشته‌اي و به مردم نداده‌اي! اينها در شريعت درست نيست، ولي در طريقت كه يك قدم بالاتر از آن است، صحيح است. يعني در طريقت بايد دلبستگي به اينها را از دست بدهي. فرض كنيد كسي پرنده‌اي زيبا در دست دارد، پرنده مي‌ميرد و بو مي‌گيرد، او اين پرنده را دور مي‌اندازد، همان پرنده‌اي كه ديروز براي او عزيز بود، او را دور مي‌اندازد، طريقت هم اينها را کنار مي‌زند چون به دنيا علاقه‌مند و دلبسته نيست، اگر علاقه‌مند باشد بايد همان يك دينار را بدهد؛ اگر علاقه‌مند نباشد، اصلاً نبايد نگه دارد، دراينجا شريعت و طريقت از هم جدا نيستند. شريعت قدم اول است و طريقت قدم دوم، قدم سوم را إن‌شاءالله خدا بر مي‌دارد. پس ما شريعت و طريقت را جدا نكرده‌ايم و هر دو لازم و ملزوم هم هستند. اصطلاحاً شريعت مقدّم بر طريقت است، تقدم زماني دارد؛ يعني اول شريعت را بايد اجرا كني، سپس مي تواني –به‌تدريج – كم‌كم طريقت را هم داشته باشي.

زيد فرزند خوانده‌ي پيغمبر بود و در نمازجماعت مرتباً شرکت مي‌کرد، يك بار در نماز حال او به هم خورد و بيهوش شد، بعضي‌ها خواستند او را به هوش بياورند. پيغمبر گفتند: او را رها كنيد. آنها گفتند: نمازش قضا مي‌شود. پيغمبر فرمود: همين نماز اوست. درشريعت نمازساقط نمي‌شود، مگر در مواقع خاص خود، ولي طريقت بالاتر است، خيلي‌ها بوده‌اند که به‌اصطلاح به آنها مي‌گويند عقلاي مجانين، ديوانه‌هاي عقل؛ در بين عقلا هستند افرادي که ظاهراً مجنون مي‌شوند. در آن حالت جنون ديگر نماز از آنها ساقط مي‌شود. اين مسأله‌اي است که در باره‌اش خيلي نمي‌شود حرف زد.


[1]– صبح يکشنبه، تاريخ 7/11/1386 هـ.ش.

[2]– «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ»، سورهآل‌عمران، آيه 26.

[3]– «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي‏ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ ابْتَلُوا الْيَتامى‏ حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ‏.»، سورهنساء آيه‌هاي 5 و6.

[4]– «بخوريد و بياشاميد ولي اسراف مكنيد، كه خدا اسرافكاران را دوست نمي دارد.»، سورهاعراف، آيه 31.

[5]مثنوي معنوي، به تصحيح توفيق سبحاني.