«اصناف ملائكه قواي اين تن» قوايي كه در بدن انسان هست از اصناف ملائكه است و خداوند اين قوا از اصناف ملائكه را با آن ماده مخلوط كرد. ما نميگوييم که خدا مثل ما آدمها دست توي کيسه کرد و اين قوا را برداشت نه، ولي خداوند عالمانه قوايي را برداشت و در اين خميره گذاشت، مهرباني گذاشت، بسم الله الرّحمن الرّحيم، رحمانيت گذاشت، حتّي خلاقيت گذاشت
داستان خلقت آدم، گسترهي جهاني عرفان
دو جزء شيطاني و رحماني در انسان[1]
بسمالله الرّحمن الرّحيم. داستان آدم و حوّا و آمدن آنها از بهشت كه بعضي به آن هبوط ميگويند و بعضي سقوط و بعضي ميگويند كه آنها را اخراج كردند، فرقي نميكند، در درگاه خدا همهي اينها يكي است. اينکه همهي آن واقعيت چگونه بوده به همين اندازهاي كه در قرآن به ما گفتهاند، ميدانيم و مازاد بر آن را اگر بخواهيم بدانيم ضروري نيست و به علاوه دانشمندان بايد دنبال آن بروند و ميروند، حالا تا چهقدر را خداوند قسمت كند كه آن را بفهمند آن مسألهي ديگري است.
ما در قصههايي كه براي بچّهها ميگوييم، اوّل ميگوييم: «يكي بود و يكي نبود»؛ يكي بود يعني خدايي بود و يكي نبود يعني هيچكس غير از او نبود، خداوند بود و فقط خداوند، البته خداوندِ همهي مخلوقات و اين مخلوقات را از رحمت خود آفريد. مثلاً در يك اتاق خيلي تاريك – تاريكياي كه هيچچيزي در آن ديده نميشود – در اين اتاق وقتي يك شعله يا اشعهي نوري به اينجا بتابد، ليوان آشكار ميشود. در آن حال چيز ديگري نميبينيم، فقط ليوان را ميبينيم، اما يك لحظه اينطور ميشود، آن نور از بين ميرود و چيز ديگري ظاهر ميشود. اين البته مثال است، ولي تا حدي مطلب را روشن ميكند. مخلوقات و مصنوعات را كه ما ميبينيم همهي اينها درنتيجهي تجلي خداوند است، اين اشعهاي است كه خدا انداخته و اين شخص يا اين شئ يا اينكار ايجاد شده است. البته فقط براي اينكه يك کمي متوجه شويم و بفهميم وقتي که ميگويند موجودات هيچ هستند و بهاصطلاح قائل به وحدت وجود ميشوند، معني اينها چيست؟ نه اينكه موجوداتي نيستند، همين كه خداوند جلوه كرد؛ هستند و براي اين هستها خداوند قوانيني تنظيم كرد و گفت: همان مدت محدودي هم كه هستيد و شما وجود پيدا ميكنيد، زندگي شما بايد در آن لحظات اينطوري باشد، اين است كه ما در اين جهان هستيم و خود اين جهان جلوهاي از خداوند است. اين جهان و هر چه در او هست:
يار بي پرده از در و ديوار
متجلي است يا اولوالابصار
همهي اينها جلوهي خداوند است و فقط جلوهي خداوند است، نه اينكه ما هم در آن دست داريم كه آن را عوض كنيم و چنين و چنان كنيم؛ نه، خود خداوند فرموده جلوهاي كه من ميكنم و اينها را ميآفرينم، اين قواعد را در مورد آن رعايت كنيد اين به جاي خود. درابتدا فقط جلوهي معنوي خداوند بود، در آن جلوه شيطان و فرشته يكي است، الان هم که فكر كنيم شيطان و فرشته هر دو از عوالم غيرمادي هستند و از يك جا؛ در آن مقام هنوز خداوند دو راه به سوي خود نيافريده بود كه بگوييم: اين راه فرشتهها و اين راه شيطان. و خداوند خود فرمود: «اَلَم نَجْعَلْ لَهُ عَينَين وَ لِساناً وَ شَفَتَين وَ هَدَيناهُ النَّجدَينِ»[2]يعني دو چشم و يک زبان و دو لب براي انسان قرار داديم و هر دو راه را به او نشان داديم و گفتيم: اين راه اينطور است و آن راه آنطور. و هنوز هيچ راه ديگري نبود. «يكي بود يكي نبود». به دنبالهي آن براي اينكه کاملاً متوجه شويم، ميگويد: «غير از خدا هيچكس نبود». بعد چهطور ميشود که شيطان – حالا سال را كه ما ازگردش كرّات و شمس و اينها حساب ميكنيم– گفت: هفتصد هزار سال خداوند را در صف فرشتگان عبادت كردم. آيا خدا نفهميد كه او شيطان است؟ چون در آنجا بود و با فرشتگان فرقي نداشت، شيطان و فرشته فرقي با هم نداشتند و هر كدام جلوهاي از امر الهي بودند. بعد خداوند ماده را آفريد. اوّل ماوراء ماده را آفريد كه همين شيطان و فرشتهها باشند كه عبادت ميكردند، بعد ماده را آفريد. ماده را كه آفريد، انسانها را هم از اين ماده خلق کرد. وقتي ماده را آفريد، ميخواست آن خلقت قبلي خود كه خلقت فرشته يا خلقت ماوراءماده است، آن را با ماده تركيب كند، ماده را آفريده بود، ماده جداگانه براي خود بود، كوهها، درياها و آبها بودند، همه چيز بود، فرشتگان و شياطين براي خود بودند، اينها هم براي خود بودند، بعد خدا خواست از مخلوط اينها چيزي درست كند، كه ما باشيم. وقتي ماده و ماوراءماده را با هم مخلوط كرد كه انسان را بيافريند، در اينجا صف فرشتگان دو تا شد. ماده كه اصلاً درك و اراده و عبادت ندارد و بيروح است، اما فرشتگان – ماوراء ماده – را عبادت ميكنند، همهي اين نيروها كه در جهان هستند مثل نيروي جاذبه و نيروي سوزانندگي آتش همهي اين نيروها در اختيار خداوند هستند و از دستوري كه خداوند داده تجاوز نميكنند؛ هرگز آب نميسوزاند و هرگز آتش حيات نميدهد؛ آتش ميسوزاند و آب حيات ميدهد و امثال اينها هر كدام جداگانه. خداوند اين موجود جديد – يعني ماده – را آفريده بود، ماوراءماده را هم كه فرشته و شيطان باشند، آفريده بود؛ مخلوط اينها كه چيز جديدي بود، انسان شد، به قول مولوي:
آدميزاده طرفه معجوني است
كز فرشته سرشته وز حيوان
حالا دنبالهاش را كار نداريم. در صف فرشتگان طغياني ايجاد شد و عدهاي از فرشتگان به نيت خود ادامه دادند و عبادت خود و هر چه خداوند گفت کردند. آنها اطاعت و سجده كردند، امّا شيطان سجده نكرد. شيطان مظهر چون و چرايي است. اينهايي كه شيطانپرست هستند، از اين حرفها سوءاستفاده كرده و ميگويند شيطان مظهر عقل و استدلال است که گفت: من از او بهتر هستم، چرا سجدهي او كنم؟ خداوند به او غضب کرد و غضبش بر او ظاهر شد واِلّا اگر رحمت او ظاهر شده بود، يك خرده او را سر عقل ميآورد، ولي غضب او بود و گفت: اينجا، يعني عالم ملكوت، جاي اينكه من از تو بهترم يا نه نيست؛ اين است كه صف او را از آنهاي ديگر جدا كرد؛ از اينجا بين شيطان و شيطنت با انسان جنگ و جدالي ايجاد شد، شيطان با ماده كاري نداشت؛ ماده در صف خود بود و شيطان هم در صف فرشتگان، با هم كاري نداشتند، او يك مخلوق بود اين هم يك مخلوق و با هم تعارضي نداشتند؛ ولي از وقتي كه خدا از فرشته و از ماده، آن معجون را درست کرد، آنوقت فرشتهها دو صف شدند كه شيطان با انسان تعارض پيدا كرد و خداوند هر دو گروه(انسان و شيطان) را به زمين فرستاد. البته آن وقت زمين موجود زنده نداشت، ميگويند: فرشتگان همه در اينجا بودند و خداوند آنها را فرستاد جاي ديگري و زمين را براي انسانها خالي كرد و گفت: بر اين زمين تو را خليفه قرار دادم و بر ساير جاها، نفرمود؛ ممكن است بعد خليفه قرار داده باشد؛ آن وقتي كه بشر را بيرون كرد. شيطان را هم با او فرستاد تا اينجا اين داستانها را ما به اعتبار اينكه قرآن گفته، قبول ميكنيم. براي بعد از اين هم خيلي مطالب گفته است. شيطان را خداوند مهلت داده تا روز قيامت، بنابراين شيطان از جان ما دست برنميدارد، ولي شيطان كه از وجود ما دست برنميدارد، ما ميتوانيم از او دست برداريم؛ يعني كاري كه به سمت شيطان است انجام ندهيم، بنابراين مسألهي عرفان و ولايت كه ميگوييم جهاني است، جهاني هست منتها در روزگاري كه ديگر ماده تدريجاً محكوم به از بين رفتن باشد و همه برگردد به عالم ماوراءماده كه در آنجا يك گروهي اينطور شود و يك گروه آنطور؛ منتها فرض كنيد الآن که زمستان است شما ميگوييد: همه جاي ايران يخبندان و سرد شده، ممكن است يك نقطهي كوچكي در وسط كوير باشد كه خيلي گرم هم باشد، شما يا نميدانيد يا اگر بدانيد آنقدر كوچك است كه توجه نميكنيد. وقتي هم ما ميگوييم عرفان همهگير و همهجايي ميشود به اين معناست که ممكن است عدهاي باشند که هميشه مخالف عرفان باشند، آنها همان شيطان هستند، خداوند شيطان را كه از زمين بيرون نكرده، بلكه او را با آدم فرستاده زمين، پس اين شيطانها در اينجا هستند و شيطان هست و كار خود را ميكند، چرا ما مأمور او و از لشکريان او باشيم؟ بحث ما اين است كه غصهي شيطان را نخوريد براي اينكه او به اندازهي كافي هميشه لشکر دارد؛ اگر يك لشکر از لشکريان او خواست بيايد بيرون و جزء مخالفان ولايت قرار بگيرد، خداوند به او مجال و مهلت ميدهد، ولي همان وقت عدّهاي ديگر جزء لشکر شيطان ميشوند؛ اين است كه ميگوييم خدايا ما را از شر شيطان حفظ كن، نه اينكه خدايا شيطان را از بين ببر. آخر بعضي ميگويند: خدايا شيطان را از بين ببر، نه. آن شيطاني كه پيغمبر ميگويد: «شيطاني اَسْلَمِ علي يَدي»؛ شيطان من به دست من تسليم شد. مگر هر كسي يك شيطان دارد؟ اگر شيطان، شيطان است پس چطور تسليم شده؟ شيطان اگر آن ايّام اوّليه هر وقت به خدا ميگفت: نفهميدم، هر شيطاني ميگفت، خدا قبول ميكرد. آن شيطان بزرگ که بهاصطلاح در رأس همهي شياطين است اسم او ابليس است، اينهاي ديگر شيطانهاي فراواني تابع او هستند، در رباعي مشهوري دنيا را به وجودي كه جسمي و روحي و دست و پايي دارد تشبيه ميكند و شاعر ميگويد:
حق جان جهان است و جهان جمله بدن
اصناف ملائكه قواي اين تن
افلاك و عناصر و مواليد اعضا
توحيد همين است و دگرها همه فن
«اصناف ملائكه قواي اين تن» قوايي كه در بدن انسان هست از اصناف ملائكه است و خداوند اين قوا از اصناف ملائكه را با آن ماده مخلوط كرد. ما نميگوييم که خدا مثل ما آدمها دست توي کيسه کرد و اين قوا را برداشت نه، ولي خداوند عالمانه قوايي را برداشت و در اين خميره گذاشت، مهرباني گذاشت، بسم الله الرّحمن الرّحيم، رحمانيت گذاشت، حتّي خلاقيت گذاشت. خلاقيت اين است كه ما انسانها توليد مثل ميكنيم و مثل خود فرزند به دنيا ميآوريم؛ حسد گذاشت همهي اينها را در هر بشري گذاشت، خميرهي انبيا و اوليا هم كه جداگانه نيست، از همين خميره است، يعني همهي اين صفات در آنها هم هست. ممكن است يكي به سمت اين خصلت برود و ديگري به سمت آن خصلت يا عوض كند، كه تمام اعمال ما را به همين حساب ميشود، بررسي كرد. مثلاً اين داستان را شنيدهايد كه پيغمبر به علي كه كوچك بود و زير دست پيغمبر بزرگ شد و علي مثل فرزند پيغمبر بود فرمود: بيا شهادتين بگو «اشهد ان لااِله الّا الله اَشهد ان محمّداً رَسول اَلله». علي فرمود: چشم اجازه بدهيد بروم از پدرم بپرسم. پيغمبر فرمود: باشد. انگيزهي اينكه پيغمبر اين حرف را زد، وظيفهاي بود كه خدا به او محوّل كرده بود و علي كه اين حرف را زد انگيزهي او اين بود كه احترام پدر را بايد نگه داشت. بعد رفت دم در و برگشت و گفت: خيلي خوب، شهادتين را ميگويم. پيغمبر پرسيد: پس چرا دنبال پدر نرفتي؟ گفت: من فكر كردم و ديدم آن روزي كه خدا من را ساخت، از پدر من اجازه نگرفت، حالا هم كه من ميخواهم بگويم خدايي هست، چرا از پدرم اجازه بگيرم. مقايسه كرد بين اين وظيفه و آن وظيفه، پس وظايف هم ممكن است تسليم شوند؛ يعني وظيفهي احترام به پدر در اينجا تسليم شد. احترام به پدر خوب است ولي اگر در مقابل امر خداوند باشد، بد است كه در قرآن هم توصيه به احترام پدر و مادر خيلي شده، اما ميگويد: مبادا به شرك تو را وادار كند. بنابراين اگر به آن شکل باشد، آن شيطان است ولي غير از آن باشد فرشته است. وقتي علي ميرفت كه از پدر اجازه بگيرد، آن احترام به پدر و مادر به صورت شيطان بود؛ يعني ميگفت: پدر و مادر از خدا بالاتر هستند. بعد كه دم در رفت، اين شيطان تسليم او شد. گفت: نه، پدر و مادر بالاتر از خدا نيستند و برگشت.
رقابت را كه خيلي مثال هم زدهام يك خصلت است و هر كسي دلش ميخواهد در هر رشتهاي که هست، ترقي کند و از اينكه پيشرفت قوم و خويش و رفيق خود را ميبيند در او اثر ميكند؛ اين اثر حالا ممكن است به اين صورت باشد كه بخواهد آنها را پايين بكشد، ميگويد: اين چه وضعي است؟ او كه هيچي نداشت به همهي اين مقامات رسيده که من نرسيدم، كه او را خراب كند. ديگري همين وضع را ميبيند، ناراحت هم ميشود منتها ميگويد: چرا من زحمت نكشم؟ ببينم او چه كار كرده كه آنقدر بالا رفت، من هم بكنم. اين خصلت را ميبينيد كه به دو صورت است؛ يكي فرشتهاي است كه به امر خدا تسليم ميشود و انسانيت را سجده ميكند و امر خدا را اطاعت ميكند و ديگري فرشتهاي است كه غرور او را بر ميدارد و طغيان ميكند، آن صفت اولي خوب است كه كسي نتيجه بگيرد و فعاليتش زياد شود؛ پيغمبر ميفرمايد: تمام صفاتي كه به اين صورت نزد من هست تسليم شدهاند، يعني به اختيار من در آمدهاند. اينها به اصطلاح شياطين كوچك هستند که در هر انساني وجود دارد.
بنابر اين در عمومي شدن عرفان و ولايت و جهانيشدن آن ترديدي نيست، چون همهي افراد انسان مخلوط از فرشته و شيطان هستند و اين امر مانع فعاليت ما نميشود، ما بايد فعاليت كنيم براي خود كه در اين مورد اگر فعاليت كنيم، داراي صفات خوب ميشويم و هر كسي هم که اينكار را بكند؛ نتيجهي کارش اين ميشود كه همه خوب خواهند بود. اِنشاءَالله
[1]– صبحچهارشنبه، تاريخ 10/11/86 هـ.ش.
[2]– «آيا براي او دو چشم نيافريدهايم؟ و يک زبان و دو لب و دو راه پيش پايش ننهاديم؟»، سوره بلد، آيههاي ۱۰-۸.