Search
Close this search box.

گسترهٔ ایمان و اعتقاد

gostare iman va eteghad96 01
سلمان و ابوذر از صحابه و مشایخ حضرت محمد(ص) بودند و پیامبر اين دو را در آن روزى كه عهد اخوت بين مؤمنين ايجاد كرد، برادر قرار داد. در کافی آمده است که حضرت فرمود که: «لو علم‌ ابوذر ما في‌ قلب‌ سلمان‌ لقتله‌؛ اگر ابوذر به آنچه در دل سلمان بود علم داشت او را می‌کشت.»  وقتی در میان دو صحابه در بالاترین حد تقرب به پیامبر خدا، تفاوت ایمان و فاصله‌ی مقامات معنوی و حد معرفت به گونه‌ای است که اگر از ایمان یکدیگر مطلع شوند یکی دیگری را تکفیر و به قتل می‌رساند، باید تأمل کرد و بسیار اندیشید.

 آیا این تفاوت ایمان تنها میان ابوذر و سلمان وجود داشته است یا می‌توان این موضوع را بیش و کم  به همه‌ی مؤمنین در همه زمان‌ها بسط و تسری داد؟

در کتاب تذکرةالاولیای عطار نیشابوری نیز در ذکر حلاج آمده است: ” نقل است که: آن روز که ائمه فتوی دادند که او را ببايد کشت، جنيد در جامه‌ی تصوف بود و فتوی نمی‌نوشت. خليفه گفت که: «خط جنيد بايد». چنان که دستار و دراعه در پوشيد و به مدرسه رفت و جواب فتوی نوشت که: «نحن نحکم بالظاهر» – يعنی بر ظاهر حال کشتنی است و فتوی بر ظاهر است اما باطن را خدای داند – پس حسين چون از جنيد جواب مسائل نشنيد، متغير شد و بی اجازت او به تستر شد و يک سال آنجا ببود. قبولی عظيم او را پيدا گشت – و او سخن اهل زمانه را هيچ وزن ننهادی – تا او را حسد کردند و عمروعثمان مکی در باب او نامه‌ها نوشت به خوزستان و احوال او در چشم آن قوم قبيح گردانيد. ”  

در این حکایت اهل معرفت را اسرار و رموزی بسیار است. هرچند زندگی حلاج در پرده‌ای از ابهام است، اما در درستی آنچه عطار گفته است جای تردید نیست که وی از مشایخ بزرگ اهل تصوف است و در بیان این شرح حال، استادانه اهل معرفت را با نکاتی ظریف آشنا و با ظرافت به تفکر وامی‌دارد. عطار در ضمن حکایت در ذهن مخاطب خویش طرح سؤال می‌کند که عثمان مکی و حلاج هر دو از مشایخ طریقت و تحت تربیت جنید و صاحب اجازه‌اند، پس چرا یکی دیگری را منکر است؟! جناب جنید قطب زمان است و از جنبه‌ی معنوی  حلاج فرزند اوست، آیا آن زمان که جواب فتوی می‌دهد، با میل و رغبت نامه‌ی قتل حلاج را امضا می‌کند!؟ حلاج را چه حالی و چه مقامی در ایمان بوده است؟ که در باطن مأمور و به ظاهر مغضوب جناب جنید است؟! و….

حقیقت آن است که از ازل تا ابد هیچ تکراری در ایمان وجود ندارد بدین معنی که هیچ دو مؤمنی به صورت مطلق همانند هم نیستند. و اگر گفته شده است که:

مؤمنان معدود لیک ایمان یکی                                     جسمشان معدود لیکن جان یکی

منظور از یکی بودن ایمان در اینجا برادری و همسویی مؤمنین دراصل و خمیره‌ی ایمان است نه حد ایمان، چنانکه قطره و دریا را هر دو آب گویند. ایمان مراتب و مقامات عدیده‌ای دارد که گاه در تضاد با یکدیگراست و عملی در مقامی و مرتبه‌ای درست و در مرتبه‌ای نادرست است که فرموده‌اند: حسنات الابرار سیئات المقربین. ایمان را در ترازوی سنجش بشری نمی‌توان قرار داد و نباید مؤمنی را به جهت نوع باورهایش کافر دانست. آنچه در شریعت دستور داده‌اند که هر کس به صرف اقرار زبانی و ادای شهادتین (حتی به دروغ) او را مُسلم بگویید رمزی معرفتی و اشارت و سرمشقی خدایی برای اهل ایمان است و نشان‌دهنده‌ی آن است که مقوله‌ی ایمان در حوزه‌ی رابطه‌ی فرد با خدا است و اینکه در میان درویشان رایج است که هر رفتاری از سوی هر درویشی را با این عبارت توجیه می‌کنند که می‌گویند «حال او است» یا «حالش اینچنین است» مثبت‌نگری و بیان همین موضوع است. پس تنها “ولیّ وقت” می‌تواند در مقام قضاوت و رد و قبول ایمان باشند و لاغیر.

بنابراین در گستره وسیع ایمان دو مؤمن می‌توانند در نهایت تفاوت در نوع نگرش و باورهای مختلف هر دو مورد قبول خدا و اولیای الهی باشند. اینکه حضرت رسول فرموده است که اختلاف میان امت من رحمت است، مجوز آزادی اندیشه و تفکر و دستور به سعه صدر و تحمل افکار مخالف و اثبات  همین تفاوت، اختلاف و حتی تضاد در ایمان مؤمنین است. در هر زمان که این تفاوت‌های فکری و اعتقادی به حد اقل رسیده یا به دلایلی اجازه‌ی ظهور و بروز نیافته، جامعه‌ی درویشی دچار رکود و سکون گردیده است. چرا که رشد و تکامل در تقابل و تضارب افکار حاصل می‌شود و تنها در این صورت است که می‌توان با پی بردن به نواقص و معایب خویش و رفع آن، به کمال رسید و اِلا از کسی که همواره با ما موافقت می‌کند چیزی یاد نمی‌گیریم.

از حضرت علی علیه‌السلام نقل شده است كه “تفكرُ ساعةٍ افضل من عبادة سبعین سنةٍ”، ساعتی اندیشیدن برتر از هفتاد سال عبادت است. تفکر در ایمان و اعتقاد، این دو نهال را پرورش می‌دهد و چون درختی تنومند شد از میوه و سایه‌ی آن، سالکین بلکه همه‌ی انسان‌ها بهره‌مند می‌شوند. ایمان و اعتقاد یک قالب و کلیشه‌ی ثابت ندارد که چشمه‌ای است که فکر و خرد آن را زاینده و به جوش و خروش می‌آورد.

ایمان باورهای قلبی است و اعتقاد باورهای عقلی. ایمان امری باطنی در حوزه‌ی میل، دلبستگی، محبت وعشق است که در رفتار و عمل خود را نشان می‌دهد و اعتقاد در حوزه‌ی عقل و حاصل استدلال و براهین منطقی یا حتی غیرمنطقی در قالب تصورات و تصديقات است که گاه اثر بر ایمان می‌گذارد و گاه از آن فاصله می‌گیرد، گاه در عمل می‌آید و گاه در ذهن محصور می‌شود. اعتقاد و ایمان دو واژه‌ی مترادف است به شرطی که نفس و نفسانیات در رابطه‌ی اعتقاد و ایمان مداخله نکند و میان این دو فاصله ایجاد ننماید و اعتقاد و ایمان در تعارض با یکدیگر قرار نگیرند. آنچه در طول تاریخ عامل رشد و شکوفایی عرفان و مکتب درویشی شده است تأثیرات مثبت و متقابل میان اعتقاد و ایمان درویشان و اثر این دو در عمل آنان به صورت فردی و جمعی بوده است. به بیان و اعتبار دیگری این تعامل منطقی میان عقل، علم، عشق  و گفتار و رفتار است که می‌تواند عامل حرکت در درون و تحولی در میان جامعه‌ی درویشی شود.  

سخن آخر آنکه بر اساس فرمایش امام صادق که می‌فرماید: ” مَنِ اعتَدَلَ يَوماهُ فهُو مَغبونٌ، و مَن كانَ في غَدِهِ شَرّا مِن يَومِهِ فهُو مَفتونٌ، و مَن لَم يَتَفَقَّدِ النُقصانَ في نفسِهِ دام نَقصُهُ، و مَن دامَ نَقصُهُ فالمَوتُ خَيرٌ لَهُ، هر كه دو روزش يكنواخت باشد مغبون است و هر كه فردايش بدتر از امروزش باشد فريب خورده است و هر كه كاستی‌هاى خود را جستجو نكند پيوسته در كاستى ماند و هر كه كاستى‌اش بپايد مرگ برايش بهتر است “، ایمان و اعتقاد در یکنواختی و سکون، به تحجر، تعصب و ارتجاع می‌انجامد و حیات و شکوفایی این دو در تغییر و حرکت دائمی است و چون ایمان و اعتقادات متحول شود طبیعتاً اختلاف در نگرش‌ها ظهور می‌کند.

نباید از افکار نو و زایش اندیشه‌های نوین که برآمده از ایمان و اعتقادات پویاست، هراس داشت و با بدبینی به پدیده‌های تازه نگریست.

غربت و تنهایی اولیاء و انبیای الهی در ادوار مختلف تاریخی نتیجه‌ی سکون و انجماد ایمان و اعتقادات در سردخانه‌ی تقلید است و چه زیبا شمس تبریزی فرموده است که «هر فسادی که در عالم افتاد، از این افتاد که: یکی، یکی را معتقد شد، به تقلید! یا منکر شد، به تقلید! …

هر فسادی  کاندرین  عالم  فتاد                                            منشأ  آن  بود   تقلید  عباد
یا  یکی  را معتقد  شد  دیگری                                      یا که مُنکر شد، ز حُبّ و از عناد
کی روا باشد که مُسلم خوانیش                                      آن  مُقلّد  را به   توحید  و  معاد

نویسنده: مصطفی دانشجو