واکاوی عنصر عشق در سرودههای فروغ فرخزاد و سعاد الصباح – چیستی عشق – پیشینه عنصر عشق در ادب فارسی – فروغ فرخزاد، بانوی شعر معاصر ایران – سعاد الصباح، شاعر معاصر کویتی – یکسانی عنصر عشق در سرودههای فروغ و سعاد – معشوق – وصال – عشق به اجتماع و وطن – عشق به فرزند و حس مادرانه – کاربست اسطورهها و نمادها در عاشقانهها – نتیجهگیری
معصومه آبکتی ـ کارشناس ارشد ادبیات تطبیقی
مقدمه
در شعر فارسی، چهره واقعی زن معاصر، نخستین بار در شعر «فروغ فرخزاد» به تصویر کشیده شد و زنی شاعر، تجربههای اندوهبار و درد دلها و اعتراضها و گلایههایش را به زبان شعر سرود. در شعر عربی معاصر نیز شعر «غادة السمان» را باید پیشرو ادبیّات زنانه و فریاد در گلو خفته زن شرقی قلمداد کرد. فریادی که به الگوی مقاومت در برابر مردسالاری چنبرهزده بر شعر زنان تبدیل شد. «غادة» زنی عرب است که با قلمش به مبارزه با بیمهریهای جامعهای برخاست که پیش از بعثت پیامبر رحمت(ص)، زندهبهگور کردن دختران را از افتخارات خود میدانستند. ادامهدهنده و دنبالهرو این مسیر در ادبیات معاصر فارسی و عربی را میتوان «سیمین بهبهانی» و «سعادالصباح» دانست.
در حقیقت اینان زبان گویای زنان مشرقزمین هستند که در طول قرنها از تبعیض، ستم و نابرابری به تنگ آمدهاند و با کاربست ابزاری همهجانبه به نام شعر و ادبیات، سعی بر طغیان در برابر بایدها و نبایدهای ناعادلانه مصوب در جامعه سنتی خویش کردهاند. براین اساس، شعر آنها بازتاب درد و رنجی مضاعف است. رنج بودن، رنج زنی که بار گران دانستن را در جامعهای ناآگاه بر دوش خویش میکشد و با صداقتی پاک درباره عشق به میان میآورد.
واکاوی عنصر عشق در سرودههای فروغ فرخزاد و سعاد الصباح
عشق همان راز هستی و سبب زیستن هر موجودی بر روی این کره خاکی است. عشق را میتوان تنها عنصری دانست که تأمینکننده حیات بشری است؛ زیرا بیگمان محرک روح آدمی است و آنگاه که روح بشر دارای حیات گردد، انسانیت نیز در او تبلور مییابد.
نوشتار پیش رو نیز با توجه به جایگاه والای عنصر عشق در قالب حیات بشری به صورت عام، و در دایره شعر و ادب به صورت خاص، به تبیین نگاه شاعر معاصر فارسی زبان: «فروخ فرخزاد» و نیز شاعر معاصر عربزبان: «سعاد الصباح»، به این موضوع پرداخته است. جستار پیش رو که در قالب مکتب آمریکایی ادبیات تطبیقی فراهم آمده، مشتمل بر وجوه تشابه درونمایه سرودههای دو شاعر نامبرده، نسبت به عنصر عشق و انواع آن است. از آنجا که عمده ادبیات فارسی و عربی معاصر را عشق و حالات گوناگون آن دربر گرفته، مقاله حاضر از جایگاه قابل توجهی برخوردار است.
چیستی عشق
«عشق از «عشقه» گرفته شده و آن گیاهی است که آن را لبلاب (نیلوفر صحرایی و باغی) میگویند. چون این گیاه بر هر درختی بپیچد، آن را خشک و زرد میکند و همین حالت نمایانگر عملکرد عشق است.» (دهخدا، ۱۳۶۵، ص ۲۶۵) «عشق در معنای به حد افراط دوست داشتن و دوستی مفرط، محبت تام استعمال شده است.» (معین، ۱۳۸۱، ص ۶۸۰) «واژه عشق در احادیث نیز جلوهای خاص دارد، به طوری که مشرب عرفانی بسیاری از عرفای بزرگ براساس این احادیث شکل گرفته است. در حدیث قدسی خداوند میفرماید:
«من طلبنی و جدنی و من وجدنی عرفنی، و من عرفنی احبنی، و من احبنی عشقنی، و من عشقنی عشقته و من عشقته، و من قتلته فعلنی دیته، فانا دیته»: هر کسی مرا بجوید، مییابد و هر کس مرا یافت، میشناسد و کسی که مرا بشناسد، دوستم میدارد و هر کس که مرا دوست داشته باشد، به من عشق میورزد و هر کسی عاشقم شود، من عاشقش میشوم و هر کسی که من عاشقش شوم، او را میکشم و هر کسی که او را من کشتم، خونبهای او با من است، پس من خونبهای او هستم.»(محمدی وایقانی، ۱۳۸۱، ص ۷۴)
پیشینه عنصر عشق در ادب فارسی
«اشعار عاشقانه و غنایی در شعر فارسی در اواسط قرن سوم، یعنی از نخستین روزگار پیدایش شعر دری آغاز شد و قدیمیترین آنها را در ادبیات بازمانده از حنظلة بادغیسی مییابیم.» (کازرونی، ۱۳۸۵، ص ۵۳) گفتنی است: «لفظ عشق و مشتقات آن با افت و خیز فراوان و با پیمودن راهی بس راز و مخوف در شعر صوفیانه وارد شد؛ اما با ورود این واژه به شعر صوفیانه فارسی و پذیرفته شدن آن در محافل صوفیانه و مجالس سماع ایشان و بعد از آن، راه یافتن این نوع اشعار به کتاب های صوفیه حادثهای است که در نیمه دوم قرن ششم اتفاق افتاد. تا قبل از این تاریخ، شاعران غیرصوفی از لفظ عشق و مشتقات آن در اشعار خود استفاده میکردند که میتوان گفت آن عشق، به نوعی عشق طبیعی بود یعنی: عشقی که بین زن و مرد یا بین دو همنوع وجود داشت. این عشق، عشق جسمانی و زمینی است نه عشق ماورایی، مثلاً در داستانهای عاشقانه ویس و رامین، داستانهای عاشقانه شاهنامه فردوسی که مربوط به پیش از اسلام است، هنوز عشق جنبهی عرفانی نداشت. این عشقها که بین دو شخص اتفاق میافتد، در ادبیات فارسی نمونههای بسیاری دارد که به این عشقها، عشق طبیعی یا عشق ممنوع میگویند.» (مدی، ۱۳۷۱، ص ۱۳۵)
باید خاطرنشان کرد: «واژه عشق از قرن سوم به بعد در ادبیات فارسی جریان یافت. با آمدن کسانی چون «سلطان العارفین بایزید بسطامی» (متوفی به سال ۲۶۱ق)، «جنید بغدادی» (متوفی به سال ۲۹۷ق) و «حسین بن منصور حلاج» (مقتول به سال ۳۰۹) کم کم از حالت خفا به درآمد و نه تنها در دیوارههای عارفان و شاعران مشحون از عشق و اندیشههای بر گرفته از عشق شد؛ بلکه حکایات و افسانههای عاشقانه بیمحابا در افواه عام افتاد و هر کس ماجرای عشق را به نحوی در خاطر و یاد و بر سر زبان داشت.» (محمدی وایقانی، ۱۳۸۱، ص ۶۱) «در واقع در سدههای نخستین شکلگیری و بالندگی شعر و نثر فارسی هر چه از عشق و مفهوم آن هست، غالباً جنبههای مادی و زمینی دارد.» (دامغانی، ۱۳۷۰، ص ۷۴)
«با ورود به قرن پنجم و ششم هجری که دورههای تکامل و تغییر حوزههای معنایی شعر و نثر فارسی است و عرفان ظهور مییابد. درونمایه آثار شاعران و نویسندگان نیز پختهتر، سنجیدهتر و معنویتر میشود و به این ترتیب، عشق که جانمایه عرفان اسلامی و هدف غایی هر عارف سوختهجان است، در آثار بزرگان اندک اندک جریان مییابد. اما نکته مسلم و پذیرفتنی این است که واژه عشق، نه تنها در لایهها و سطوح فکری افراد جامعه ریشه دوانده که بدین مفهوم و شکل رایج نیز پذیرفته شده است و در متون تخصصی و غیر آن به کار میرود. بدون تردید، عشق مهمترین موضوعی است که همواره روح بخش ادبیات اصیل اقوام و ملل مختلف بوده است و به اندازهای با آن عجین و آمیخته شده که آشکارا اگر عشق را از ادبیات جهان برداریم، چیز چندانی بر جای نمیماند.» (پورجوادی، ۱۳۷۲، ص ۳)
در ادب فارسی، به نوعی عشق برمیخوریم که در این ارتباط بین عاشق و معشوق، چهره معشوق نامشخص است. شاعران زیادی معشوقی را وصف کردهاند که نمیتوان صراحتاً مشخص کرد که معشوق کیست؟ و دلیل این کار در آن زمان و در جامعه ایرانی آن دوره، وجود حریمی بوده است که همچون دیواری زن و مرد را از هم جدا کرده بود و شاید به خاطر مردسالاری آن عصر، ابراز عشق به زن کاری مطلوب و جایز شمرده نمیشده است. پس ما در ادبیات علاوه بر عشقهای زمینی و عشقهای ماورایی، عشقی مبهم و نامعلوم خواهیم داشت که شاعران در آن ضمن برشمردن محسنات معشوق، برای خواننده مشخص نمیکنند که معشوق زن یا مرد است.» (مدی، ۱۳۷۱، ص ۱۶۶)
«بسیاری از قصیدههای طولانی شاعران عرب از همان روزگار جاهلیت به شکل قصیده و غزل بود. با آمدن اسلام، بازار شعر چندی کسادی گرفت؛ اما چون امویان بر کار آمدند، شعر مدحی رونقی روزافزون یافت. امرؤالقیس(زاده اوایل قرن ششم میلادی) نخستین کسی بود که قصیده را با گریه بر ویرانههای دیار معشوق آغاز کرده و به ظرافت درباره عشق سخن گفته بود. اما عشقی که این شهزاده دل بدان داده بود، چون دیگر فضیلتهای زندگی اعراب بادیه، سخت ساده و بدوی بود. شاعر جاهلی فقط واقعیتها را پی در پی برمیشمرد و شعرش کمتر خیالانگیز بود.
سخن عاشقانهای که بر صدر قصیده مینشست، غالباً از احساس و تجربه عمیق و شخصی شاعر برنمیخاست. افسونی بود که شاعر برمیخواند تا دل ممدوح را به خود کشد و شوق او را به شنیدن شعر برانگیزد. لیکن اگر شاعر میخواست در کار عشق از حد مرسوم فراتر رود، بسا که گرفتار سرزنش ممدوح میشد.» (دهقانی، ۱۳۷۸، صص ۲۱ـ۲۴)
«خوی قبیلهای عربها نمیتوانست عشق را برتابد. عشق به هر روی و رنگ، نوعی احساس استقلال در مرد پدید میآورد و او را، در دل، از قبیله جدا میکرد، و این البته برای حیات جمعی قبیله خطرناک بود. از اینرو، عرب بادیه اگر به راستی عاشق میشد، ناگزیر بود از دامان قبیله جدا شود. مردمان شیفتگیاش را به جنون تعبیر میکردند و به افسوس و سرزنش، او را از خود میراندند.» (ستاری، ۱۳۵۴، ص ۴۴۶)
«پیش از قرن سوم هجری، همانگونه که گفته شد، عشق دارای مفهوم سادهتری بوده و در اکثر موارد، مگر به ندرت، کاربردی مجازی داشته است. پس از انتشار افکار یونانیان و افلاطونیان جدید که عمدتاً ترجمه آثارشان به زبان عربی به دوره حکومت عباسیان معطوف میشود، عشق از مفهوم ساده و بسیط خود جدا شده و اندک اندک مفهوم عام و فلسفی مخصوص به خود میگیرد. با راهیابی این برداشت مفهومی جدید، عشق در نزد اهل تصوف، با مفاهیم عالی، مقدس و عرفانی خاصی همراه شد که اساساً تصوف را به «عشق» تفسیر کردهاند. افلاطونیان نیز «وادی عشق» را دومین منزل از منازل سهگانه(هنر، عشق، حکمت) به سوی مبدأ اول میدانستند.» (سمیعی، ۱۳۶۸، ص ۵۲)
«اعراب پس از اسلام در روزگار بنی امیه، بر اثر پیشرفتهای سیاسی و نظامی، با زندگی شهری آشنا شدند و اندیشه عشق را پذیرفتند و به زودی شعری پدید آمد که عربها به آن «عذری» میگفتند. زیرا بنیانگذاران آن «جمیل» از قبیله بنی عذره بود. شعر عذری غزل ناب بود و از عشقهای شورانگیزی سخن میگفتند و برای همین، نام معشوق قرین نام آنها شده بود. آنچه در نزد این شاعران ارجمندتر از هر چیز بود، خود «عشق» بود. شاعر عذری «هرگاه معشوق را میدید عشق را در او میمرد چون از معشوق دور میشد، عشق زنده میشد و بازمیگشت.» به مرور زمان عشق عذری در روح صوفیان ایرانی حلول کرد و در وجود کسانی همچون حلاج و جنید بغدادی مجال بروز یافت و هر کس به فراخور حال خود از عشق سخن به میان میآورد.» (عبدالجلیل، ۱۳۶۳، ص ۲۵)
فروغ فرخزاد، بانوی شعر معاصر ایران
«فروغ الزمان فرخزاد عراقی (اراکی) در ظهر دیماه ۱۳۱۳ در تهران متولد شد(مدنی، ۱۳۸۵، ص ۱۲۱). در دوره دوم زندگانی فروغ اولین مجموعه شعر او به نام «اسیر» در سال ۱۳۳۱ پیش از جدایی از همسرش منتشر شد. بیان صریح احساسات زنانه در این اثر، که برای اولین بار، رنگ زنانه عمیقی به شعر فارسی داد، توجه همگان را به سوی خود جلب کرد.
فروغ با شور و التهاب و بیپرده از احساسات زنانه سخن میگفت. در شعر فارسی شاید این نخستین بار بود که زنی از شور و التهاب عاشقانه زن نسبت به جنس مخالف سخن میگفت. جسارت فروغ را حتی نزد شاعران مرد، در بیان هیجان های عشقی نسبت به جنس مخالف، کمتر میتوان دید.» (زرینکوب، ۱۳۸۱، ص۴۰)
در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ آخرین برگ از دفتر این شاعر برجسته ورق خورد. فروغ در این روز بر اثر تصادف رانندگی در سن ۳۲ سالگی درگذشت.» (صوفی، ۱۳۸۴، صص ۴۱۱ـ۴۱۲) از جمله آثار وی میتوان به دفاتر شعری زیر اشاره کرد: اسیر(۱۳۳۱) دیوار(۱۳۳۵) عصیان(۱۳۳۶) تولدی دیگر (۱۳۴۲) ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد (اثر ناتمام فروغ)
«شعر فروغ، تنها بیانکننده شورهای فردی نیست، بلکه با زمینههای اجتماعی آمیخته شده است. او شور شخصی را طوری بیان میکند که همیشه اثری اجتماعی در آن میتوان یافت. فروغ نسبت به قوانین اجتماعی به ویژه قوانینی که موجب ضایع شدن حقوق زن میشود حساس است و در برابر آنها عصیان و سرکشی دارد. او به ظلم و ستمهایی که به زنان میشود، آگاهی کامل دارد و آرزو میکند که آنان از حقوق مساوی با مردان برخوردار شوند.» (شمیسا، ۱۳۸۸، ص۱۰)
«فروغ، بیتردید یکی از برجستهترین چهرههای شعر معاصر است. او در مجموعههای «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» به درک عمیقی از هستی و زندگی میرسد. او برخلاف فیلسوفان و متفکران، فرصت تفکر و طراحی قبلی را نداشت. فروغ از شاعران گذشته کمتر تأثیر پذیرفته است. خلق مضامین و ترکیبهای تازه و نگاه عمیق و متفاوت به اشیاء، محیط و هستی از ویژگیهای مهم شعر فروغ است.» (مرادی کوچی، ۱۳۷۹، ص ۱۳۲)
سعاد الصباح، شاعر معاصر کویتی
«سعاد الصباح، شاعر و نویسنده و ناقد معروف کویتی است، که در ۲۲ ماه می سال ۱۹۴۲ در کشور کویت متولد شد.» (الصباح، ۲۰۰۰، ص ۵۳) «سعاد در زمینه اقتصاد و امثال آن تألیفات متعددی دارد که جوایزی را نیز به خود اختصاص داده است. از این شاعر در مدت حیات شاعریاش هفده مجموعه شعر و دوازده کتاب دیگر در زمینه اقتصاد حقوق و بازار نفت به چاپ رسیده که بیشتر این آثار به زبانهای زنده دنیا از جمله انگلیسی، آلمانی، روسی، ایتالیایی، چینی، فارسی و… ترجمه شده است.» (یگانه، ۱۳۸۲، ص ۱۵۳)
«شعر سعاد در اوج لطافت، ساده، روان و بیانگر احساسات زن عرب در قالب نوعی رئالیسم ادبی است، اما از آنجا که خود رئالیسم مخل ورود عناصر زیباشناسانه به شعر است، شاعر سعی در برطرفسازی، عاطفهگرایی و رمزگرایی دارد و از این رو بسیار از بازی با واژگان سود میجوید و با مهارت تمام از بلاغت و بدیع استفاده میکند.» (اصفهانی، ۱۳۸۷، ص ۹)
از جمله آثار ادبی و سرودههای «الصباح»: و مضات باکرة (تابش نخستین چشمک) (۱۹۶۱) لحظات من عمری (لحظههایی از عمر من)، (۱۹۶۱) من عمری (عمر من) (۱۹۶۴)، امنیة (آرزوها) (۱۹۷۱) الیک یا ولدی (تقدیم به تو ای پسرم) (۱۹۸۲)، فتافیت امرة (برادههای یک زن) (۱۹۸۶)، فی البده کانت الانثی (در آغاز زن بود) (۱۹۸۸)، حوار الورد و البنادق (گفتوگوی گل سرخ و تفنگ) (۱۹۸۹)، برقیات عاجلة، و الورد تعرف الغضب (گل نیز خشم را میشناسد) (۲۰۰۵) و… است.
یکسانی عنصر عشق در سرودههای فروغ و سعاد
عشق به عنوان یکی از اصلیترین مضامین شعری به جهت نشأتگیری از احساسات انسان، از عوامل پیوند میان بشریت محسوب میشود. از این جهت، عشق از مفاهیم بنیادی طبیعت و سرشت آدمی است که در دیوان شاعران به اشکال گوناگون نمود یافته است. در این مجال شعر فروغ فرخزاد در حد تحول خویش، نموداری از آرزوی رابطهی بیواسطه در کل زندگی است. و میتوان آن را درک و تصور کرد، و حتی بدان تحقق بخشید. عشق انسانی در اشعار فروغ به دو صورت است: عشق به عدالت و عشق فردی.
سعادالصباح نیز از جمله شاعرانی است که مسأله عشق را در اشعار خود منعکس ساخته است. این عشق در اشعار سعاد، رنگ و اشکال مختلفی به خود گرفته؛ گاه این عشق، عشقی است مادرانه و گاه عشق به همسر و گاه به ارزشها، وطن و گاه وحدت و آرمانهای ژرف انسانی است. «او در سرودههایش سعی دارد برقراری سوسیالیسم عاطفی به دور از هر گونه تفکر فئودالی یا قبیلهای را به خوبی نشان دهد. او عشق واقعی را منافی ارزشهای والای اخلاقی نمیداند و آن را حق طبیعی هر کسی قلمداد کرده است. او معتقد است که عشق احساسی انسانی و مشترک بین زن و مرد است و اختلاف نژادی و جنسی را شامل نمیشود.» (الصباح، ۱۹۹۲، ص۳)
معشوق
«طرح مسئله معشوق در شعر فروغ از دو نظر حائز اهمیت است: نخست اینکه او برای اولین بار معشوق مرد را به صورت محسوس وارد شعر فارسی کرد. قبل از او معشوق شعر فارسی زن است و اگر هم مرد باشد، معشوق مذکر شعر سبک خراسانی یا مکتب وقوع است که در مقابل معشوق زن توصیف شده است. فروغ برای بیان احساس و اندیشههای ناب عاشقانه با استفاده از واژههای رمزی علاوه بر ایجاد تناسب میان ساختمان شعر از مجموع آنها تصویری به دست میآورد که خارج از دایره محسوسات و قلمرو عقل است.» (شمیسا، ۱۳۷۸، ص ۲۱۱)
معشوق من/ همچون طبیعت/ مفهوم ناگزیر صریحی دارد/ او با شکست من/ قانون صادقانه قدرت را/ تأیید میکند/ او وحشیانه آزاد است/ مانند یک غریزه سالم/ در عمق جزیره نامسکون/ او پاک میکند/ با پارههای خیمه مجنون/ از کفش خود، غبار خیابان را (فرخزاد، ۱۳۸۳، ص ۲۶۹)
در نگاه سعاد همه هستی در وجود معشوق جمع است و عالم صورت از آن برگشته و دیگر معشوق موجودی از این عالم نیست. بلکه تجلی چیزی است که در آن نمایان شده و با این منطق و پندار همه هستی جایگاه عشقورزی است. او در مورد عشق مرد دو گزینه را روبهروی خویش مییابد: یکی زیر سلطه رفتن، و دیگری تمرد و سرکشی است، اینکه یا باید به سلول مسی سینهی مرد پناه ببرد، یا بگریزد و به آفتاب آزادی پناه برد.
«و لانک تحبنی فان العالم صار اکبرر و السماء اوسع والبحر اکثر زرقةر والعصافیر اکثر حریة و انا الف… الف مرة اجمل.» (الصباح، ۱۳۷۸، ص ۱۳۸ـ۱۳۹)
از آنجا که مرا دوست داری/ جهان بزرگتر شد/ آسمان گستردهتر شد/ و دریا نیلگونتر شد/ و گنجشکان آزادتر شدند/ و من هزار… هزار بار زیباتر شدم.
وصال
وصال به معنی سوختن و از خود فنا شدن است، آمیزشی آتشین است که عاشق و معشوق را میسوزاند و در این فنا تولدی دیگر نهفته است. فروغ در بیان حالات عاشقانه، صراحت بیان دارد و عشق خود را بیپرده به زبان میآورد و هر آنچه سنت، پیش از این را منع کرده در شعر خود زیرپا میگذارد و احساسات پاک عاشقانه را نثار معشوق میکند.
«دیدم که بر سراسر من موج میزند/ چون هرم سرخگونه آتش/ چون انعکاس آب/ چون ابری از تشنج بارانها/ چون آسمانی از نفس فصل های گرم/ تا بینهایت/ تا آن سوی حیات/ گسترده بود او…» (فرخزاد، ۱۳۸۳، ص ۲۵۳)
پرستشگاه او عشق است، آمیزش او تکرار عمل آفرینش و بازسازی گیتی است:
«آه، من هم زنم، زنی که دلش/ در هوای تو میزند پر و بال/ دوستت دارم ای خیال لطیف/ دوستت دارم ای امید محال…» (فرخزاد، ۱۳۸۳، ص ۱۴۰)
ای سراپایت سبز/ دستهایت را چون خاطرهای سوزان، در دستان عاشق من بگذار/ و لبانت را چون حسی گرم از هستی/ به نوازشهای لبهای عاشق من بسپار/ باد ما را با خود خواهد برد… (فرخزاد، ۱۳۸۳، ص ۲۳۹)
عشق در نزد سعاد نیز همچون اکسیری است که ماهیت وجودی او را تغییر میدهد و به وجود او ارزش و بها میبخشد:
«لا احد یعرف معجزاتک… ایها الرجل الذی حولنی فی ثوانر الی قطعه شمس… ر و سبیکه ذهب…» (الصباح، ۱۳۷۸، ص ۱۴۶ـ۱۴۷)
«هیچ کس معجزههای تو را نمیداند… / ای مردی که در خلال چند دقیقه/ مرا به یک قرص آفتاب… / و یک شمش طلا بدل کردی…»
عشق به اجتماع و وطن
غزل اجتماعی، وطنی غزلی است که گرچه درونمایههای عاشقانه را دربر دارد؛ اما معشوق، در کالبد وطن و جامعه انسانی، در شعر شاعر، حلول مییابد. «فروغ فرخزاد» در شعر «ای مرز پرگهر» به بیان عشق به وطن میپردازد، اما عشقی که با دیدی سیاسی و اجتماعی به ثبت میرسد.
«دیگر خیالم از همه سو راحت است/ آغوش مهربان مام وطن/ پستانک سوابق پرافتخار تاریخی/ لالائی تمدن و فرهنگ و جق جق جقجقه قانون…/ آه…/ دیگر خیالم از همه سو راحت است…» (فرخزاد، ۱۳۸۳، ص ۳۱۳)
عشق به وطن در اشعار «سعادالصباح» نیز از زادگاه فراتر رفته است و این عشق نمادی از آزادی و همه خواستنیهای شاعر است.
«کویت، کویت/ اشیلک… / حیث ذهبت ـ حجابا بصدری/ اشیلک…/ برعم ورد، باعماق شعریر اشیلک فی القلب و شما عمیقا/ لاخر… لاخر… آخر ایام عمری…» (الصباح، ۱۳۷۸، ص ۲۰۸ـ۲۰۹)
«کویت، کویت/ تو را بلند میکنم…/ به هر جا که بروم ـ به گونه پوششی برای سینهام/ تو را بلند میکنم… / همچون غنچه گلی در اعماق خالی/ جامانده از دورانها خواهم کشید/ برای آخرین/ برای آخرین/ آخرین روزهای عمرم…
در این شعر، سعاد زادگاهش را همانند معشوقهای میپندارد و با او درددل میکند و از رنج روشنفکرانی سخن به میان میآورد که اسیر سنت کور عرب شدهاند.
«کویت کویت/ لقد قرر العالم العربی اغتیال الکلام/ و قرر ایضا…/ اباده کل الطیور الجمیله، کل الحمام/ و نحن طیور مشرده لاترید سوی حقها بالکلامر و نحن طیور مثقفه لاتطیق… / غسیل الدماغ، و کسر العظامر و نحن حروفر مقاتله… / سوف تهزام بالشعر کل عصور العظام/ و یسعدنی ان تظل بلادی/ ملاذ العصافیر من کل جنس/ و بیت المغنین و الشعراء…» (الصباح، ۱۳۷۸، ص ۲۱۸ـ۲۱۹)
کویت، کویت/ جهان عرب تصمیم گرفته است سخن را ترور کند/ همچنین تصمیم گرفته است…/ همه پرندگان زیبا و همه کبوترها را از بین ببرد/ ما پرندگان آوارهای هستیم که فقط حق خود را/ در سخن گفتن مطالبه میکنیم/ ما پرندگان روشنفکری هستیم که تحمل:/ شست و شوی مغزی و شکستن استخوانها نداریم/ ما حروف جنگندهای هستیم/ که با شعر خود عصرهای تاریکی را شکست میدهیم/ خوشبخت خواهیم بود که کشورم/ پناهگاه انواع پرندگان/ و خانه آوازخوانان و شاعران باشد…
وی چنان به بیروت خالصانه عشق میورزد که آن را سرزمینهای رؤیاهای خویش میداند که رؤیاهای کودکی وی در آن به تحقق میپیوندد:
«بیروت. یا قصیدة القصائد. / یا وردة البحر… و یا جزیرة الاحلام/ یا عمری الجمیل مکتوبا/ علی الرمال، و الاصداف، والغمام./ و یا مکاتیب الهوی ینقلها الحمام… / یا شعری الطویل منثورا / علی (الروشه)… و (۰الیرزة)…/ و الاشرعة البیضاء… / یا فرحی کطفلة ضائعة فی (شارع الحمراء)!!…» (الصباح، ۱۳۷۸، ص ۱۶۰ـ۱۶۱)
بیروت، ای قصیدة قصیدهها./ ای گل دریا… و ای جزیرهی رؤیاها/ ای عمر زیبای من که بر / ماسهها، صدفها و ابرها نوشته شده است/ و ای نامههای مهر که کبوتران آن را منتقل میکنند… ای شعر طولانی منثور من که / بر «روشه» و«یرزه». / و بادبانهای سپید سروده شده است… / ای شادی من که همچون کودک گمشدهای در خیابان حمراست!
عشق به فرزند و حس مادرانه
«مهر و محبت مادرانه اصیل و رسمیترین عاطفه زنانه است که فرهنگ مردسالار نیز همواره آن را ستایش کرده و اعتبار زنان در طول تاریخ به واسطه این عاطفه به رسمیت شناخته شده است.» (سلدن، ۱۳۸۴، ص ۲۵۵) به دیگر بیان؛ «از نظر روانشناسان وقتی زن در عشق نسبت به شوهرش شکست بخورد، سعی میکند فرزندی را که ثمره آن عشق است با محبت کامل دوست بدارد و از این راه هم خود را سرگرم کند و هم ناکامی گذشته را جبران کند.» (کلهدان، ۱۳۷۱، ص ۴۸)
«داستان زندگی فروغ، سرانجام جدایی او از کودکش را به همراه میآورد. در شعر «بیمار» فروغ تصویر مادری را ترسیم میکند که بر بستر فرزند بیمارش دست در دست ضعیف و لرزان شب را با دعا به صبح رسانده و آرزوی شفای فرزند را دارد.» (براهنی، ۱۳۷۱، ص ۱۰۵۲)
«طفلی غنوده در بر من، بیمار/ با گونههای سرخ تب آلوده/ با گیسوان سرخ درهم آشفته/ تا نیمه شب ز درد نیاسوده/ هردم میان پنجهی من لرزد/ انگشتهای لاغر و تبدارش/ من ناله میکنم که خداوندا!/ جانم بگیر و کم بده آزارش…» (فرخزاد، ۱۳۸۳، ص ۷۶)
«در شعر «دیو شب» برای فرزندش قبل از خواب قصه تعریف میکند؛ اما این قصه حاوی پیام و محتوای اجتماعی و انتقادی است. فضای شعر حاکی از قصهای با لحنی مادرانه و صمیمی است. فروغ داستان دیو شب را برای پسرش بازگو میکند. دیوی که تنها مادر میتواند او را از کودک دور کند. او با لحنی گزنده از برخورد جامعه با زنها به شدت گلایه میکند.» (فرخزاد، ۱۳۸۶، ص ۵۴ـ۵۶)
«لای لای، ای پسر کوچک من/ دیده بر بند، که شب آمده است/ دیده بر بند، که این دیو سیاه/ خون به کف، خنده به لب آمده است/ سر به دامان من خسته گذار/ گوش کن بانک قدم هایش را/ کمر نارون پیر شکست/ تا که بگذاشت بر آن پایش را…» (فرخزاد، ۱۳۸۳، ص ۴۵)
«شعری برای تو» که آن را خطاب به تنها پسرش سروده است، چهره واقعی مادری اندوهگین را به تصویر میکشد که سخت غمگین است.
«این شعر را برای تو میگویم/ در یک غروب تشنه تابستان/ در نیمههای این ره شوم آغاز/ در کهنه گور این غم بیپایان…/ روزی رسد که چشم تو با حسرت/ لغزد بر این ترانه دردآلود/ جویی مرا درون سخنهایم/ گویی به خود که مادر من او بود.» (فرخزاد، ۱۳۸۳، ص ۱۸۴ـ۱۸۶)
اشعار «خانه متروک»، «به امید شبهای آینده» از دیگر اشعار زیبای فروغ فرخزاد است که احساسات مادرانه فروغ نسبت به تنها فرزندش را بیان میکند.
در اشعار سعاد، دو گونه عشق مادرانه دیده میشود: یکی احساس مادرانه نسبت به معشوق و دیگری نسبت به فرزند است. او معشوق را بسان کسی تصور میکند که از این امر مطلع است و از این حس مادرانه سود میجوید و مانند طفلی معشوق را نوازش میکند و از خطاهای کودکانهاش میگذرد.
«احساس مادرانه در دورنم/ بر همه عواطف دیگرم میشورد/ آخر چرا اینقدر دلنگرانت هستم/ چرا…» (الصباح، ۱۹۴۲، ص ۲۸)
«بعضی وقت ها/ به ذهنم میرسد/ تو را به دنیا بیاورم/ حمامت بگیرم/ پاهایت را تمیز کنم/ موهای نرمت را شانه بزنم/ و پیش از آنکه بخوابی، برایت لالایی بخوانم!» (الصباح، ۱۳۸۲، ص ۱۳۷)
تلخترین حادثهای که در زندگی سعاد رخ میدهد، مرگ و فقدان فرزندش «مبارک» است که کمتر از ده سال داشته و بعد از آن وجود مادر داغدیده پر از اشک و سوز میشود و مرثیه میسراید و مرثیه در رثای فرزندش دیوان کاملی است. شعرهایی با عنوان «لحظات من عمری»، «و مضات باکرة» «امنیت تحت عنوان»، «الیک یا ولدی» در سوگ فرزندش سروده شده است.
«لا تسل عن لون ماساتی و مجری عبراتی/ لوعه لم تدرها قبلی ثکالی الامهات/ کل هذا لم یعدلی منه غیرالذکریات/ غرفه تبکی علی سیدها بالحسرت/ لعب تبحث عن لاعبها دون اناده/ یا ولدی… اماتری دموع قلبی کالمطر؟/ اما تری عودی التوی و غضن آمالی انکسر؟ر ولدی کان حبیبی و جائی و حیاتی/ ولدی کان ابی… کان اخی… بل کان ذاتی/ کان لی تاجاً علی رأسی کتاج الملکات/ کان و ابدا علی و اغنیاتی.»
مرا از رنگ سوز و گدازم و جریان اشک و آهم تسلی مده/ سوز و گدازی دارم که پیش از من هیچ مادر داغدیدهای آن را نچشیده است. / تمام این اشک و آه تنها مرا به یاد خاطراتم میاندازد/ خاطرات اتاقی که با آه و اندوه و حسرت به رغم فقدان صاحبش گریه سرمیدهد./ خاطرات اسباببازیهایی که به دنبال کسی است که با آنها بازی میکرده است/ خاطرات کتابهایی که جویای صاحب خود میباشند و میپرسند کی صاحبمان بیجان گذشت؟/ ای پسرم… آیا اشکهایم را که بسان باران جاریاند، به نظاره نشستهای؟/ آیا ساز عودم را ندیدهای که در هم پیچیده شد (و بیصدا گشت) و پروبال آرزوهایم بشکست؟/ پسرم دوست و امید و آرزو و زندگانیام بود/ پسرم پدر و برادرم بود نه انگار خود من بود./ پسرم تاج سرم بود همچون تاجی که ملکهها به سر داشتند/ او الهام و ابداع و رؤیاهای شیرین من بود.
کاربست اسطورهها و نمادها در عاشقانهها
اسطوره آدم و حوا در عاشقانههای معاصر کارکرد زیادی دارد. یکی از شباهتهایی که در اشعار این شاعران به چشم میخورد، اشاره به میوه ممنوعه به عنوان نماد گناه و وسوسه است. اما نکته جالب آن است که شاعران با اینکه تحت تأثیر فرهنگ اسلامی رشد کردهاند و از روایت قرآنی میوه ممنوعه، که گندم بوده است اطلاع داشتهاند؛ سیب را که روایت اسرائیلی از این میوه است، در اشعار خود ذکر کردهاند که این مسأله تأیر آنها را از فرهنگ غرب مینمایاند: فروغ در اشعار خود این گونه از میوه ممنوعه یاد میکند:
«همه میدانند/ همه میدانند/ که من و تو از آن روزنه سرد عبوس/ باغ را دیدیم/ و از آن شاخه بازیگر دور از دست / سیب را چیدیم.» (فرخزاد، ۱۳۸۳، ص۲۹۶)
و سعاد در سرودهایش به لیلی و مجنون اشاره میکند و از آنها به عنوان نماد عشق یاد میکند:
« و داروا ملایین المرات فی فضاء الوجد…/ حتی احترقوا…/ قرات کثیرا عن مجانین الهوی / عین قیس بن الملوحر و عن دیک لجن الحمصی / و عن فان غوخ/ و لکنننی لم اعرف مجنونا اعقل منک / و لا عاقلا / اکثر منک جنونا…» (الصباح، ۱۳۷۸ ، ص ۱۴۸ ـ ۱۴۹)
میلیونها بار در فضای وجد و سرور گشتند / تا آنکه آتش گرفتند…/ درباره دیوانگان هوی و هوش زیاد خواندهام/ از قیس بن ملوح ر و دیک جن حمصیر و از وان گوگ/ ولی هیچ دیوانهای را عاقلتر از تو نیافتم/ و نه عاقلی / دیوانهتر از تو…
نتیجهگیری:
۱ـ عشق مهمترین موضوعی است که همواره روح بخش ادبیات اصیل اقوام و ملل مختلف بوده است و به اندازهای با آن عجین و آمیخته شده است که آشکارا اگر عشق را از ادبیات جهان برداریم، چیز چندانی بر جای نمیماند.
۲ـ اشعار عاشقانه و غنایی در شعر فارسی در اواسط قرن سوم، یعنی از نخستین روزگار پیدایش شعر دری آغاز شد و قدیمیترین آنها را در ابیات بازمانده از حنظله بادغیسی مییابیم.
۳ـ شعر فروغ فرخزاد درحد تحول خویش، نموداری از آرزوی رابطه بیواسطه در کل زندگی است. و میتوان آن را درک و تصور کرد، و حتی بدان تحقق بخشید. عشق انسانی در اشعار فروغ به دور صورت است: عشق به عدالت و عشق فردی.
۴ـ سعادالصباح در سرودههایش سعی دارد برقراری سوسیالیسم عاطفی به دور از هر گونه تفکر فئودالی یا قبیلهای را به خوبی نشان دهد. او عشق واقعی را منافی ارزشهای والای اخلاقی نمیداند و آن را حق طبیعی هرکسی قلمداد کرده است. او معتقد است که عشق، احساسی انسانی و مشترک بین زن و مرد است و اختلاف نژادی و جنسی را شامل نمیشود.
۵ـ فروغ و سعاد برای گریز از جهان واقعی به واقعیتی دیگر پناه میبرند که در واقعیتهای ظاهری وجود دارد و آن خلاصه در عنصر عشق است.
مراجع:
۱ـ دهخدا، علیاکبر (۱۳۶۵) لغتنامه دهخدا . تهران : دانشگاه تهران.
۲ـ محمدی و ایقانی، کاظم. (۱۳۸۱) .چالش درون (جدال تاریخ عقل و عشق). تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
۳ـ مدی، ارژنگ. (۱۳۷۱). عشق در ادب فارسی تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
۴ـ پورجوادی، نصرالله. (۱۳۷۲). «داستان عشق» و فصلنامه هستی. شماره مسلسل ۱٫ تهران.
۵ـ الصباح، سعاد.(۱۳۸۲) بانوی ماسه و ماه (ترجمه وحید امیری). تهران: دارینوش.
۶ـ ……….(۱۳۷۸). در آغاز زن بود(ترجمه حسن فرامرزی). تهران: دستان.
۷ـ مرادی کوچی، شهناز٫(۱۳۷۹). شناختنامه فروغ فرخزاد. تهران: قره.
۸ـ کلهدان، ماریو.(۱۳۷۱) روانشناسی مادران (ترجمه ایراندوست) . چاپ سوم. تهران : روشن نور.
۹ـ عبدالجلیل، ج.م. (۱۳۶۳). تاریخ ادبیات عرب (ترجمه آذرنوش). تهران : امیرکبیر.
۱۰ـ …… (۱۳۷۸) در آغاز زن بود (ترجمه حسن فرامرزی) . تهران: دستان.
۱۱ـ یگانه، علیرضا. (۱۳۸۲). من از باغستان عقل گریختهام. (نگاهی به زندگی و شعر سعاد الصباح). گوهران شماره۱.
۱۲ـ صوفی، لیلا. (۱۳۸۴) .«زندگینامه شاعران بزرگ ایران». چاپ پانزدهم. تهران: فراین.
۱۳ـ دهقانی، محمد. (۱۳۷۸) . وسوسه عاشقی(بررسی تحول مفهوم عشق در فرهنگ و ادبیات ایران) . تهران: جوانه رشد.
منبع: روزنامه اطلاعات