دیدگاههای حکیم الهی قمشهای به قلم استاد اکبر ثبوت: سخن از این بود که برخی از مسئولان مساجد، خانه خدا را دکّانی برای به دستآوردن پول قرار دادهاند و مثلاً مبلغی میگیرند تا اجازه دهند در مسجد مجلس فاتحه برگزار شود و دیگر خلافکاریهایی که با حرمت مسجد منافات تام دارد. استاد فرمودند: امام علی(ع) در نکوهش چنین رفتارهایی است که به عنوان پیشبینی فرموده: یأتی علی الناس زمان لایبقی فیه من القرآن الّا رسمه، و من الاسلام الا اسمه، مساجدهم یومئذ عامره من البناء خراب من الهدی. سُکّانها و عمّارها شرّ اهل الارض؛ منهم تخرج الفتنه و الیهم تأوی الخطیئه؛ یردّون من شذّ عنها فیها، و یسوقون من تأخّر الیها. یقول الله تعالی «فبی حلفت لابعثنّ علی اولئک فتنة اترک الحلیم فیها حیران» و قد فعل.
حکیم الهی قمشهای به قلم استاد اکبر ثبوت
اشاره: پیش از این با بخشهایی از زندگی، آثار و شاگردان زندهیاد آیتالله الهی قمشهای آشنا شدیم و اینک ادامه سخن که شامل دیدگاههای آن مرحوم از نگاه استاد ثبوت است.
دگرگونی در ماهیّت مساجد
سخن از این بود که برخی از مسئولان مساجد، خانه خدا را دکّانی برای به دستآوردن پول قرار دادهاند و مثلاً مبلغی میگیرند تا اجازه دهند در مسجد مجلس فاتحه برگزار شود و دیگر خلافکاریهایی که با حرمت مسجد منافات تام دارد.
استاد فرمودند: امام علی(ع) در نکوهش چنین رفتارهایی است که به عنوان پیشبینی فرموده: یأتی علی الناس زمان لایبقی فیه من القرآن الّا رسمه، و من الاسلام الا اسمه، مساجدهم یومئذ عامره من البناء خراب من الهدی. سُکّانها و عمّارها شرّ اهل الارض؛ منهم تخرج الفتنه و الیهم تأوی الخطیئه؛ یردّون من شذّ عنها فیها، و یسوقون من تأخّر الیها. یقول الله تعالی «فبی حلفت لابعثنّ علی اولئک فتنة اترک الحلیم فیها حیران» و قد فعل.
ترجمه: روزگاری بر مردم بیاید که در آن، از قرآن جز نشانی و از اسلام جز نامی نمانَد. در آن هنگام بنیادِ مسجدهاشان آبادان است و بنای هدایت در آن ویران. ساکنان و بناکنندگان آن مسجدها بدترین مردم روی زمیناند؛ فتنه از میان آنان برخیزد و پناهگاه خطاها آناناند. هر که را از فتنه برکنار باشد، به درون آن بازگردانند و هر که را از آن عقب افتد، به سوی آن سوق دهند. خداوندِ برتر میگوید: سوگند به خدائیِ خودم، فتنهای در میان آنان برپا کنم که بُردباران در آن سرگردان شوند.» و چنین کرده است.
در خطبه دیگری هم که در ذیقار ایراد فرمود، از روزگاری سخن میگوید که مسجدیان و قاریان به گمراهی دچار گشته و با رفتارهای ناروایشان هویّت مسجدها را دگرگون ساختهاند:
«مساجدهم فی ذلک الزمان عامره من الضلالة، خربه منالهدی، قد بُدّل فیها من الهدی، فقرّاؤها و عمّارها أخائب خلقالله و خلیقته، من عندهم جرت الضلاله و إلیهم تعود، فحضور مساجدهم و المشی إلیها کفرٌ بالله العظیم إلاّ من مشی إلیها و هو عارف بضلالهم؛ فصارت مساجدهم من فعالهم علی ذلک النحو خربهٌ من الهدی عامرة من الضلاله؛ قد بدّلت سنّهالله و تعدّیت حدوده، و لایدعون إلی الهدی و لا یقسمون الفییء و لایوفون بذمّه، یدعون القتیل منهم علی ذلک شهیداً؛ قد أتوا الله بالافتراء و الجحود و استغنوا بالجهل عن العلم، و من قبل ما مثّلوا بالصالحین کلّ مثله و سمّوا صدقهم علیالله فریه و جعلوا فی الحسنه العقوبه السیّئه.
ترجمه: در مسجدهایشان در آن روزگار، بنای گمراهی آبادان و بنای هدایت ویران است و دین و هدایت در آنها دگرگون گشته. قاریان مسجدها و بناکنندگان آن، کافرترین و زیانکارترین مردمان و آفریدگاناند. گمراهی از نزد آنان جریان مییابد و به سوی آنان بازمیگردد. رفتن به مسجدهای آنان و حضور در آنها، کفر ورزیدن به خدای بزرگ است، مگر کسی از گمراهی آنان آگاه باشد.
با رفتاری بدان گونه، در مسجدهاشان بنای هدایت ویران و بنای گمراهی آبادان است و سنّت خدا دگرگون شده و فرمانهای او در معرض تعدّی قرار گرفته. مردم را به راه هدایت نخوانند و حقوق مالی خلق را به آنان نرسانند و بر هیچ پیمانی وفا نکنند. کسان خود را که در جنگهای ناروا به قتل رسند، شهید خوانند و بدینگونه، با افترا به خدا و انکار او به محضر او روند و با دلخوش داشتن به جهل، از دانش بینیازی جویند. پیش از آن، بدنهای صالحان را تکّهپاره کردند و سخنان راستِ آنان را دروغزنی بر خدا نام نهاده و کار نیک آنان را با بدی پاداش دادند.
با مثنوی و آفرینندهٔ آن
استاد الهی به گفته خود، همچون استاد جلالالدین همایی، در محضر شیخ محمد خراسانی ـ از مدرّسان عالیرتبه حوزه اصفهان ـ مثنوی را فراگرفت و علاقه به مثنوی را از او به ارث برد؛ چنانکه شیخ نیز از استاد خود جهانگیرخان قشقایی ـ معلّم بزرگ اخلاق و مدرّس بلندپایه نهجالبلاغه و کتابهای فقه و اصول و ریاضی و هیئت و فلسفه و منطق و طب ـ که مثنوی را نیک میشناخت و گاه در ضمن درس ابیاتی از آن را میخواند، مثنوی را آموخت و شاگرد دیگر جهانگیرخان، حاجآقا رحیم ارباب نیز که در حکمت و فقه و ریاضی و هیئت یگانه دوران بود، در تبیین دقایق مثنوی تسلّطی کمنظیر داشت.
الهی به تبعِ استاد خود خراسانی، مثنوی را «صیقل ارواح» و «بانگ توحید» و «دکّان فقر» مینامید، و دلبستگیاش به مثنوی چندان بود که حتی در ضمن تدریس متون فلسفی همچون منظومه و اشارات و اسفار، و در تفسیر و تحلیلهای کتبی خود از موضوعات حِکمی و دینی، غالباً سخن را با ابیاتی از این منظومه عظیم میآراست و از مضامین بلند آن استمداد مینمود؛ و از مولانا با تعبیراتی همچون «عارف رومی قدّس سرّه القیّومی در این مقام فرماید»، «عارف قیّومی، ملای رومی، فرماید» یاد میکرد.
یک جا ضمن توضیح روایات ائمّه(ع) درباره علم حق، میگوید: «عارف رومی از آن امامان گرفته»؛ و جای دیگر پس از نقلِ گفتگوی پیامبر(ص) با زید (کیف اصبحت…) مینویسد: «این حدیث شریف نبوی را عارف رومی قدّس سرّه با بیانی شیوا و شیرین و شورانگیز شرح کرده، اینجا ذکرش مناسب است.»
از جمله حقوق بسیاری نیز که استاد الهی بر ذمّهٔ این ناچیز دارد، یکی همیاری به من برای فُرجه در جزیره مثنوی بود که از سر حسن ظنّ به این مرید مخلص، به «غرق شدن در بحر معنوی» تعبیر میفرمود؛ و گاه این نیازمند را بر آن میداشت تا با تکیه بر صوت ـ و البتّه نه با آوایی چندان دلنشین ـ مثنوی را قرائت کند؛ و من در آشنایی با ژرفای مثنوی، بیش از هر کس مدیون اویم.
وقتی هم قرار شد مثنوی را در خدمت ایشان بخوانیم، فرمودند: «در جلسات درس، کتاب مناقبالعارفین را هم که در بردارنده معتبرترین گزارشها از زندگی و احوال مولانا و گفتگوهای او با دیگران است، همراه داشته باش تا برای فهمِ پارهای از ابیات مثنوی از آنها کمک بگیریم.» البته مشرب عرفانیِ الهی و حرمتی که به عرفا از جمله مولوی و به مثنوی او مینهاد، در دیده برخی از ظاهربینان و دنیاطلبانِ مدّعیِ دینداری پسندیده نبود؛ چنانکه شیخی بیمایه و حسود، یک بار به عزم معرکهگیری، الهی را در برابرِ جمعی فرومایه هدف زخمزبانها و طعنهها قرار داد؛ و پاسخ او نیز این بود که:
ای شیخ! مزن طعنه به گفتار الهی
هر عالم ربّانی و هر صوفیِ صافی است پاک از حسد و شید، بوَد یار الهی
گاهی نیز در پاسخ مدّعیان، این ابیات مثنوی را بر زبان میراند:
پیش از آنک این قصّه تا مَخلَص رسد دود و گندی آمد از اهل حسد
من نمیرنجم از این، لیک این لگد خاطر سادهدلی را پی کند
این هم چند نکته از افادات الهی در درس مثنوی:
تسلیم در برابرِ تقدیر؟
وقتی به این دو بیت رسیدیم:
جهـد میکـن تـا تـوانی ای کیا در طریق انبیا و اولیا
با قضـا پنجـهزدن نبـوَد جهـاد زانکه این را هم قضا بر ما نهاد
استاد گفتند: چه کسی میگوید: «عرفا مروّجِ نظریّه جبر و بیاختیاریِ انسان بودهاند؟» سپس این دو جمله را از قول عارف بزرگ شیخ عبدالقادر گیلانی ـ همان که مولانا از وی با عنوان خواجه گیلئی یاد میکند؟ ـ نقل کردند: «لیس الرجل الذی یستسلم للاقدار؛ و انما الرجل الذی یدفع الاقدار بالاقدار»، مرد آن نیست که در برابر مقدّرات تسلیم شود؛ بل مرد آن است که مقدرات را به کمک مقدّرات دفع کند. نیز این جمله را: «نازعت اقدار الحقّ بالحقّ للحقّ، فالرّجل هو المنازع للقدر المذموم لا الموافق له»: به یاری حق و برای حق، با تقدیرهای حق مقابله کردم. مرد آن است که با تقدیرهای نکوهیده مقابله کند، نه با آن سازگاری نماید.
سوءاستفاده از حبلالله
در توضیح این دو بیت:
زانکه از قـرآن بسـی گمـره شدند زان رسن قومی درونِ چَه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود چون تو را سودای سر بالا نبود
استاد گفتند: این دو بیت اشاره است به آیه ۲۶ از سوره بقره که حاکی است کافران میگفتند مَثَلهای قرآن بسیاری را گمراه میکند و خداوند در پاسخ آنان فرمود: جز تبهکاران را گمراه نمیکند.
تشبیه قرآن به رسن نیز بارها در احادیث معصومان آمده است. از جمله در حدیث رسول(ص): «کتابالله حبلٌ ممدود من (یا: بین) السّماء الی (یا: و) الارض» و در کلام امیر مؤمنان: «و تمسّک بحبل القرآن و استنصحه»: به ریسمان قرآن چنگ زن و از آن پند گیر و «هذا القرآن فانّه حبلالله المتین و سببه الامین»: این قرآن، ریسمان استوارِ خداوند و وسیلتِ امین اوست.
شفاعت امام علی(ع) از ابنملجم؟
یک بار کسی این ایراد را از قول مرحوم مجلسی به مولانا گرفت که: «چرا گفته است: امام علی(ع) در قیامت از ابنملجم شفاعت میکند؟» استاد در پاسخ گفت: اولاً بر فرض که سخن مولانا در این مورد نادرست باشد، مگر چه کسی است که هیچ کلام ناصوابی بر زبانش جاری نشده باشد؟ ثانیاً مولانا این سخن را از شدّت ایمانی که به کریمی و بخشندگی و بزرگواری و عفو و گذشت امام علی(ع) داشته، بر زبان رانده و آنچه او را به این اعتقاد رسانیده، رفتار خود امام(ع) بوده است که در این دنیا شفاعت ابنملجم را فرموده و در وصیّتنامهٔ خود، از بازماندگانش خواستار شده است که همانسان که میخواهند خدا از آنان بگذرد، آنان نیز از گناه قاتل او درگذرند: «فاعفوا، الا تحبّون ان یغفر الله لکم؟»
مولانا مخالف معتزله و اشاعره
دیدگاه او درباره رؤیت خدا و اختیار
در دفتر دوم مثنوی به ابیات ۶۱-۴ رسیدیم:
چشم حس را هست مذهب اعتزال دیدهٔ عقل است سنّی در وصال
سُخرهٔ حساند اهل اعتزال خویش را سنّی نمایند از ضلال
هر که بیرون شد ز حس، سنّی وی است اهل بینش چشمِ عقلِ خوش پی است
گر بدیدی حسِّ حیوان شاه را پس بدیدی گاو و خر الله را
استاد گفتند: در این ابیات، مولانا هم معتزلیمذهبان (روشنفکرانِ اهل سنّت) را سخت تخطئه میکند و هم عقیده به رؤیت باری تعالی با چشم حسّی را که از اصول مسلّم اشعریان است، مردود میشمارد؛ و چون عموم اهل سنّت، یا معتزلی بودهاند یا معتقد به رؤیت باری تعالی، میتوان فهمید که مراد مولانا از سُنّی، کسانی که به این نام شناخته شدهاند، نبوده؛ بلکه این عنوان را بر کسانی اطلاق کرده که آنان را پیروان حقیقی سنّتِ رسول(ص) میشناخته است. البته در این مورد که مولانا مخالف سرسخت معتزله بوده، هیچکس تردید نکرده؛ امّا مخالفتهای او با اصولِ مسلّمِ مذهب اشاعره نیز جایی برای این احتمال که او پیرو این مذهب باشد، نمیگذارد. چنانکه در جای دیگر نیز با استناد به دو آیه «لا تدرکهُ الابصار» و «فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعلهُ دکّاً و خرّ موسی صعقا» که دومی به دنبال ردّ درخواستِ رؤیت از جانب موسی(ع) با عبارت مؤکّدِ «لن تَرانی» آمده، همان نظرّیه عدم امکان رؤیتِ ذات باری را تقریر میکند و میگوید:
پس نهـانیهـا، به ضـدّ پیدا شـود چونک حق را نیست ضد، پنهان بود
نور حق را نیست ضدی در وجود تا به ضد او را توان پیدا نمود
لاجــرم ابصـــارُنــا لا تُـدرکـه و هو یُدرک بین تو از موسی و کُه
و البته این امر مانع از اعتقاد به رؤیت قلبی و روحانی که در احادیث معصومان نیز مرحله اعلای ایمان به شمار آمده، نیست.
نیز میدانیم که نفی اختیار انسان، از اصول مسلّم اشاعره است و آنگاه مولانا بارها به مختار بودنِ انسان تصریح کرده و انکار اختیار را مستلزم اعتقاد به جبر شمرده که بطلان آن بر کسی پوشیده نیست؛ از جمله در ضمن حکایتی با این عنوان «در جوابِ جبری و اثبات اختیار و بیان آنکه عذرِ جبری در هیچ ملّتی و در هیچ دینی مقبول نیست…»، از گناهکاری سخن میگوید که خود را در ارتکاب گناه، بیاختیار و مجبور میپنداشت و چون او را بزدند و گفتند: ما هم در زدنِ تو بیاختیار و مجبوریم، به خود آمد و:
گفت توبـه کردم از جبـر ای عیار اختیار است، اختیار است، اختیار
اختیـــارش اختیــار مــا کنـد امر شد بر اختیاری مستند
حـاکمی بـر صـورتِ بـیاختیـار هست هر مخلوق را در اقتدار
تــا کشـد بـیاختیـاری صیـد را تا بَرَد بگرفته گوش او زید را
لیـک بـیهیـچ آلتـی صنـع صمد اختیارش را کمند او کند
اختیـارش زیـد را قیـدش کند بیسگ و بیدام، حق صیدش کند
نادر این باشد کـه چندین اختیـار ساجد اندر اختیارش بندهوار
منبع: روزنامه اطلاعات