دکتر مهدی گلشنی
اشاره: فیزیکدان متألّه، استاد دکتر گلشنی در کتاب جدیدشان «چالشها و تبیینها، خداباوری و دانشمندان معاصر غربی» به چند مطلب اساسی پرداختهاند که یکی از آنها موضوع نوشتار حاضر است. این کتاب در سه فصل تنظیم شده: خداباوری از منظر دانشمندان معاصر غربی؛ علم جدید و بعضی چالشها در برابر ادیان توحیدی و اسلوب جدید برهان نظم. استاد گلشنی در این کتاب به منابع و مآخذ متعددی ارجاع دادهاند که در اینجا به اقتضای رعایت حوصله خوانندگان گرامی، بسیاری از آنها حذف میشود. عنوان اصلی متن زیر، «علم جدید و بعضی چالشها در برابر ادیان توحیدی» است.
مقدمه
علم جدید در اوایل قرن نوزدهم به جهان اسلام وارد شد؛ اما آنچه بیشترین اثر را بر بسیاری از متفکران اسلامی گذاشت، خود علم نبود، بلکه پسزمینههای فلسفی علم جدید بود که همراه با علم آمد و بر ذهن متفکران و روشنفکران مسلمان حاکم شد. مکاتبی مثل پوزیتیویسم و داروینیسم در محافل آکادمیک رواج یافت و موجب پیدایش چالشهایی در برابر اعتقادات خداباورانه مسلمانان شد. بعضی از عالمان مسلمان کوشیدند که برخی از ایدههای کلام اسلامی را در پرتو یافتههای علم جدید بازتعبیر کنند، اما فیلسوفان مسلمان بین یافتههای علم جدید و زمینههای فلسفی آن تمایز قائل شدند. آنها کشف اسرار طبیعت از طریق تجربه و نظریهپردازی را تأیید و تشویق کردند، اما علیه بعضی تعابیر پوزیتیویستی علم جدید هشدار دادند، تعابیری که بهعنوان یافتههای علم تلقی میشد.
ما همراه با فلاسفه اسلامی معاصر معتقدیم که ریشه تعارض ادعاشده بین دین و علم در پیوستهای فلسفی این علم است، نه خود علم. برای روشنشدن مطلب، در بخشهای زیر به بعضی از این موارد میپردازیم.
مسئله حیات روح
طبق قرآن افراد بشر یک بعد روحی و یک بعد جسمانی دارند. بعد روحی در یک مرحله متأخر از تکون بدن انسان اضافه میشود و آثار غیر مادی دارد. آن یک نفخه الهی است که به هر انسانی افاضه میشود: «و إذ قال ربّک للملائکه انّی خالق بشرا من صلصال من حمإ مسنون؛ فإذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین: هنگامی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من آفریننده انسانی از گل خشک، از لجنی بویناک هستم. پس چون او را استوار ساختم و در او از روح خود دمیدم، برای او به سجده درافتید.» (حجر، ۲۸ ـ ۲۹)
این ایده که افراد انسانی واجد دو بُعد جسمانی و روحی هستند، ایدهای بس قدیمی است و از قدیمالایام نیز مورد مناقشه بوده است. در زمان ما که مکاتب تجربهگرا حاکم هستند، اصالت به ماده داده میشود و حیات محصول فرعی فرایندهای فیزیکی ـ شیمیایی تلقی میگردد و جایی برای روح نمیماند. فرانسیس کریک ـ کاشف مولکول DNA ـ این نکته را بهوضوح میگوید: «فرضیه حیرتانگیز این است که شما، شادیها و غمهای شما، خاطرات و بلندپروازیهای شما، احساس هویت شخصی و اختیار، در حقیقت چیزی بیش از رفتار مجموعه وسیعی از سلولهای عصبی و مولکولهای وابسته آنها نیست!»
دیدگاه رایج، واقعیت را محدود به آن چیزی میکند که از طریق فرایندهای فیزیکی ـ شیمیایی قابل کشف است؛ اما این اعتقاد قابل استنتاج از خود علم نیست، بلکه ریشه در فلسفه طبیعتگرایانه حاکم بر محافل علمی معاصر دارد. راجر تریگ ـ فیلسوف انگلیسی معاصر ـ مسئله را خوب بیان میکند: «چرا نباید یک علم تبدیلیافته حتی قادر نباشد که روزی وجود واقعیات روحی را قبول کند؟ از این تعمیم صرفاً متافیزیکی در زمان حاضر که چنین چیزهایی نمیتوانند وجود داشته باشند، این نتیجهگیری شده که آن غیرممکن است. [اما] سؤال این است که: آیا علاقه به فهم سرشت واقعیت، مطرح است یا اعتبار یک روش علمی که برای تواناییهای فعلی انسان مطرح شده است؟»
در پاسخ به موضع مادهگرایان درباره مسئله حیات و روح، موضع فلاسفه اسلامی به قرار زیر است:
الف) انسانها علاوه بر بُعد مادی، یک بعد روحی دارند که با آماده بودن زمینه وارد میشود. در حقیقت، روح یک افاضه خاص الهی به هر فرد انسانی است. نفی این بعد روحی توسط مادهگرایان یک تصمیمگیری علمی نیست، بلکه یک تصمیمگیری متافیزیکی است که ریشه در خود علم تجربی ندارد.
صدرالمتألهین در پی معرفت حرکت جوهری (حرکتی نامحسوس که بر سطح عالم حاکم است)، مبدأ تکوّن روح را ماده جسمانی میدانست که در پی تکامل خود بعد جدیدی مییابد که دیگر مادی نیست و مبدأ آثار جدیدی میشود که قبلاً فاقد آن بود.
استاد مطهری(ره) نظر قرآن درباره بروز حیات را چنین بیان میکند: «در مورد خصوص حیات، منطق قرآن بر این اساس است که حیات مطلقاً فیضی است عالی و بالاتر از افق جسم محسوس؛ این فیض روی هر حساب و قانونی که برسد، از افقی عالیتر از جسم محسوس سرچشمه گرفته؛ لهذا تطوّرات حیات، ایجاد و تکوین و خلق و تکمیل است… این منطق روی این اساس است که ماده محسوس در ذات خود فاقد حیات است و حیات، فیض و نوری است که باید از منبعی بالاتر اضافه شود.»[۱]
بعضی از فیزیکدانان معاصر بدون آنکه اشارهای به روح داشته باشند، توضیح حیات یا شعور را بر مبنای فیزیک میسر نمیدانند. از جمله اینها میتوان پلانک، بور، بورن، شرودینگر و هایزنبرگ را نام برد. برای مثال نیلزبور[۲] میگوید: «وجود حیات را باید یک حقیقت اولیه در نظر گرفت که قابل توضیح نیست، بلکه به عنوان نقطه شروع در زیستشناسی تلقی شود».
شرودینگر میگوید: «شعور را نمیتوان به زبان فیزیک توضیح داد؛ زیرا شعور مطلقاً بنیادی است و قابل توضیح بر حسب هیچچیز دیگر نیست» و در جای دیگر میگوید: «ما انتظار نداریم که علوم طبیعی بصیرت مستقیمی به ما درباره سرشت روح بدهند.»
پلانک در پاسخ به اینکه «آیا میتوان شعور را بر حسب ماده توضیح داد؟» گفت: «نه، من شعور را بنیادی در نظر میگیرم. من ماده را منبعث از شعور میدانم. ما نمیتوانیم ورای شعور برویم. آنچه ما درباره آن صحبت میکنیم، آنچه ما موجود در نظر میگیریم، شعور را مفروض میگیرد».
پل دیویس نیز فهم سرشت شعور، خصوصاً شعور انسانی را از بزرگترین چالشهای علم میداند: «یکی از بزرگترین چالشها در مقابل علم فهم سرشت شعور، بهطور کلی و شعور انسانی به نحو خاص است؛ ما هنوز هیچ کلیدی نداریم که [بگوید] ذهن و ماده چگونه به هم مربوطند، یا در مرحله اول چه فرایندی منتهی به ظهور ذهن از ماده شد.»
حتی ریچارد داکینز که معتقد است علم نهایتاً همه چیز را توضیح خواهد داد، اذعان دارد که شعور یکی از مشکلترین مسائل است. او در مصاحبهای که در اکتبر ۲۰۰۹ داشت، چنین گفت: «شعور بزرگترین معمایی است که زیستشناسی(بیولوژی)، زیستشناسی عصبی (نوروبیولوژی) و زیستشناسی تکاملی با آن روبروست؛ آن معضلی بسیار بسیار بزرگ است».
وی در پاسخ به اینکه «آیا ما نمیتوانیم مبنای شعور را بفهمیم؟» میگوید: «آن وضوحاً مرتبط با مغز است، و چیزی است که از مغز تراوش میکند. به نظر میرسد که وقتی مغزها به اندازه کافی بزرگ میشوند، چنانکه در مورد مغز انسان داریم، شعور بروز پیدا میکند. اینکه آن چیست، از لحاظ فلسفی سؤال بسیار مشکلی است، که زیستشناسان مجهزتر از دیگران برای پرداختن به آن نیستند».
پوپر معتقد بود که منشأ حیات احتمالاً برای همیشه آزمونناپذیر خواهد بود و حتی اگر عالمان حیات را در آزمایشگاه خلق کنند، آنها هرگز نمیتوانند مطمئن باشند که حیات عملاً به آن طریق شروع شده است؛ اما بعضی از عالمان برجسته معاصر، همانند فیلسوفان اسلامی و بعضی از فیلسوفان غربی، روح را یک افاضه خاص الهی میدانند، مثلاً جان اکلز[۳] ـ زیستشناس انگلیسی برنده جایزه نوبل ـ میگوید: «چون راهحلهای مادهگرایان نمیتوانند بیمانندی تجربه شده ما را توضیح دهند، من مجبورم که این بیمانندی نفس یا روح را به یک خلقت روحی فوق طبیعی نسبت دهم. توضیح قضیه به زبان الهیات چنین است: هر روحی یک حقیقت الهی جدید است که به نطفه در حال رشد در زمانی بین انعقاد نطفه و تولّد افاضه میشود».
نویل مات[۴]ـ برنده جایزه نوبل فیزیک ـ نیز همین را میگوید: «من برآنم که فیزیک و روانشناسی نمیتوانند شعور انسانی را توضیح دهند؛ بنابراین برای من شعور انسانی ورای علم قرار دارد و در اینجاست که من رابطه بین خدا و انسان را میجویم.»
ب) فرایندهای فیزیکی ـ شیمیایی عملاً زمینه را برای بروز حیات آماده میکنند؛ یعنی آنها شرایط لازم برای بروز حیات هستند، اما کافی نیستند. مادیون نصف قضیه را میبینند و از نصف دیگر آن، چون محسوس نیست، غافلند. دکتر شلدریک[۵] خوب قضیه را تبیین میکند: «واضح است که موجودات زنده از مواد شیمیایی درست شدهاند و مشتمل بر انواع زیادی از پروتئین هستند و همچنین بسیاری از جهات آنها برحسب قواعد فیزیکی کار میکنند؛ اما این اثبات نمیکند که چیزی ورای ساختارهای فیزیکی ـ شیمیایی نیست و اینکه ما میتوانیم آنها را کاملاً برحسب فیزیکی و شیمی بفهمیم.
بهترین مثال را یک رادیو ترانزیستوری فراهم میکند. فرض کنید کسی درباره رادیو نمیداند و آن را مشاهده میکند و از موسیقی حاصله شگفتزده میشود و میخواهد آن را بفهمد. او ممکن است فکر کند که موسیقی از خود رادیو نتیجه میشود ـ در نتیجه اندرکنش میان اجزای آن. اگر کسی بگوید که این از خارج میآید (از یک فرستنده)، ممکن است منکر شود، به این دلیل که نمیبیند چیزی از بیرون بیاید و ممکن است فکر کند که دستگاه را میفهمد. او ممکن است اجزای آن رادیو را فراهم آورد و همان صدا را بشنود و بعد بگوید که من این را فهمیدهام و آن را (از موادی معلوم) ساختهام؛ اما هنوز نمیداند که امواج رادیویی(در واقع در خارج) وجود دارند (و رادیو صرفاً آنها را میگیرد و پخش میکند).
این درست وضعی است که ما با حیات داریم. اگر اجزای رادیو را به هم بزنید، چیزی نمیشنوید؛ اما این فقط بخشی از تصویر(قضیه) است. چیزی که مشکل دیدگاه مکانیستی است، این است که آن یک دیدگاه محدود است. آن مبتنی بر نصف واقعیت است!»
استاد مطهری(ره) نیز فرایندهای فیزیکی ـ شیمیایی را شرط لازم برای پیدایش حیات میدانستند، نه شرط کافی: «ترکیب و جمع و تفریق و تألیف اجزای ماده شرط لازم پیدایش آثار حیات و زندگی است، نه شرط کافی.»[۶]
ج) حتی اگر یک بشر بتواند موجودات زنده را تولید کند، ادعای خداباوران مبنی بر وجود عنصر روحی رد نمیشود؛ زیرا آنها میتوانند ادعا کنند که وقتی زمینه مادّی حیات آماده باشد، خداوند که فیّاض علیالاطلاق است، حیات را افاضه میکند. به قول استاد مطهری(ره): «اگر بشر روزی موفق شد و قانون خلقت جانداران را کشف کرد… و تمامی شرایط و اجرای مادی ترکیب موجود زنده را به دست آورد و عیناً نظیر مادّه زنده طبیعی را ساخت، آیا آن موجود مصنوعی حیات پیدا میکند یا نه؟ جواب این سؤال این است که قطعاً حیات پیدا میکند؛ زیرا محال است که شرایط وجود یک افاضه کاملاً فراهم شود و آن افاضه تحقق پیدا نکند… اگر بشر روزی چنین توفیقی حاصل کند، منتهای کاری که کرده، این است که توانسته شرایط(بروز) حیات را فراهم کند، نه اینکه حیات را بیافریند.»[۷]
صدرالمتألهین ـ فیلسوف برجسته قرن یازدهم هجری ـ بر آن بود که روح در مرحله مشخصی از حرکت جوهری بدن حاصل میشود. بدن علت روح نیست، اما زمینه را برای بروز روح فراهم میکند: «در حقیقت، روح انسانی در مقام حدوث و عمل، جسمانی است، ولی در بقا و تعقل غیرمادّی است.»[۸]
خلقت جهان
کیهانشناسی جدید با مقاله ۱۹۱۷ اینشتین با عنوان «ملاحظات کیهانشناسی درباره نسبیت عام» شروع شد. اینشتین نسبیت عام را برای کل جهان به کار برد. معادلات اینشتین، بسته به شرایط، جوابهای مختلفی دارند؛ اما خود نسبیت عام نمیتواند این شرایط را انتخاب کند. در ۱۹۲۹، هابل توجه کرد که طیف نوری که از کهکشانها به ما میرسد، به طرف قرمز تمایل دارد و این انتقال به طرف قرمز متناسب با فاصله هر کهکشان از ماست. این پدیده بر حسب انبساط جهان تعبیر شد و منتهی به مدل مهبانگ (انفجار بزرگ) جهان گردید که حاکی از آن است که جهان در زمانی، در گذشته خلق شده است.
در دهه ۱۹۴۰، فرد هویل و همکارانش مدل جهان ماندگار را عرضه کردند که طبق آن جهان ابتدای زمانی ندارد و همواره بوده است. این نظریه برای برخی از فیزیکدانان جاذبه داشت؛ زیرا از نظر آنان مسئله وجود خالق برای جهان با این نظریه منتفی میشد. به قول واینبرگ: «این ایده که جهان ابتدایی نداشته است، برای بسیاری از فیزیکدانان از لحاظ فلسفی جاذبه دارد؛ زیرا آن از (مطرح کردن) عمل فوق طبیعی خلق پرهیز میکند.» هاکینگ نیز همین نظر را دارد: «بسیاری از مردم این ایده را که جهان ابتدایی داشته است، دوست نمیدارند؛ زیرا آن احتمالاً حاکی از دخالت الهی است»؛ اما کشف اشعه زیر موج زمینه کیهانی در ۱۹۶۵، مدل مهبانگ را تقویت کرد.
در چند دهه گذشته، بعضی از کیهانشناسان در مقام حذف زمان اولیه (برای حفاظت) بودهاند و یا مسئله خلق از عدم را مطرح کردهاند تا خلق جهان توسط یک عامل خارجی منتفی شود. در اینجا به طرح این دو مسئله و پاسخ الهیون به آنها میپردازیم.
الف) حذف زمان اولیه برای خلقت
بعضی از کیهانشناسان و فلاسفه معاصر بر آن بودهاند که جهان همواره بوده است و بنابراین نیازی به خالق ندارد. به زبان هاکینگ: «اگر جهان ابتدایی میداشت، ما میتوانستیم تصور کنیم که آن خالقی داشته است؛ اما اگر جهان واقعاً خودکفاست و کرانه و لبهای ندارد، آن نه ابتدایی دارد و نه انتها: آن صرفاً هست. پس دیگر چه جایی برای خالق هست؟»
جالب این است که هاکینگ متناهی بودن فضا و زمان و بیکرانه بودن آن را صرفاً یک پیشنهاد میداند که تأیید تجربی آن هم مشکل است: «من مایلم تأکید کنم که این ایده که زمان و فضا باید متناهی، ولی بیکرانه باشند صرفاً یک پیشنهاد است؛ آن را نمیتوان از اصل دیگری استنباط کرد. مثل هر نظریه علمی دیگر ممکن است در ابتدا به دلایل زیباییشناختی یا متافیزیکی پیشنهاد شود، اما آزمون واقعی این است که پیشبینیهایی بکند که با مشاهده تطبیق داشته باشد؛ اما این در مورد گرانش کوانتومی به دو دلیل مشکل است:
اولاً؛ ما هنوز دقیقاً مطمئن نیستیم که کدام نظریه موفقانه نسبیت و مکانیک کوانتومی را تلفیق میکند، اگرچه ما اطلاعات زیادی درباره شکلی که این نظریه باید داشته باشد، داریم. ثانیاً؛ هر مدلی که کل جهان را به تفصیل توصیف کند، برای ما بسیار پیچیدهتر از آن است که بتوانیم چنین پیشبینیهای دقیقی را محاسبه کنیم. شخص باید فرضیات و تقریبهای سادهکننده به کار برد و حتی در این صورت مسئله استخراج پیشبینیهای دقیق دشوار است.
ادامه دارد…
پینوشتها:
۱. مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار، «قرآن و مسئلهای از حیات»؛ ج ۱۳، ص۵۶٫
۲. Niels Bohr. ۳. John Eccles.
۴. Neville Mott. ۵. Sheldrake.
۶. مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار؛ ج۱۳، ص۳۸٫
۷. همان، ج۳، ص۵۹ـ۵۸٫
۸. ملاصدرا؛ الحکمه المتعالیه العقلیه الاربعه، ج۹، ص۳۴۷٫
منبع: روزنامه اطلاعات