Search
Close this search box.

علم جدید و ادیان توحیدی (بخش دوم)

golshani mahdi96دکتر مهدی گلشنی

در رد این استدلال‌ هاوکینگ که اگر جهان خودکفا باشد و مرز و لبه‌ای نداشته باشد، جایی برای خدا نیست، کونتین اسمیت [۱]ـ فیلسوف آمریکایی ملحد ـ معتقد است که این بدترین استدلال الحادی در تاریخ تفکر غربی است: «استدلال الحادی‌ هاوکینگ منتهی به این اشتباه مضحک می‌شود که:

۱ـ اگر فضا ـ زمان اقلیدسی وجود دارد و فضا ـ‌ زمان لورنتسی افسانه است، در این صورت هیچ زمان حقیقی در کار نیست که جهان در آن شروع شده باشد.
۲ـ اگر هیچ زمان حقیقی‌ای برای شروع جهان نبوده باشد، در این صورت هیچ شروع حقیقی در کار نیست که خدا خلق کرده باشد.
۳ـ فضا ـ زمان حقیقی وجود دارد و فضا ـ ‌زمان لورنتسی وجود ندارد. پس:
۴ـ هیچ شروع اولیه‌ای در کار نیست که خداوند در آن خلق کرده باشد.
۵ـ پس خداوند وجود ندارد!

 این احتمالاً بدترین استدلال در تاریخ تفکر غربی است و من وقت خواننده را نمی‌گیرم که آن را رد کنم!»

 نکته مهم دیگر این است که امثال‌هاوکنیگ معتقدند که با نفی حدوث زمانی جهان، آن را از خدا بی‌نیاز می‌کنند، به قول ‌هاوکینگ: «اگر جهان ابتدایی می‌داشت، می‌توانستیم خالقی فرض کنیم؛ اما اگر جهان خودکفا باشد و مرزی یا کرانه‌ای نداشته باشد، نه ابتدا داشته باشد نه انتها، بلکه صرفاً وجود داشته باشد، در این حالت چه جایی برای خالق هست؟»
اما فیلسوفان مسلمان معتقدند که ازلی بودن یا ازلی نبودن عالم تأثیری در نیاز آن به خلق ندارد. به قول استاد مطهری (ره): «چرا ما برویم سراغ روز اول، بگوییم در یک لحظه عالم به وجود آمده است؟ عالم در تمام لحظاتش در حال حادث شدن است. اصلاً بقایی در عالم نیست. هیچ چیزی دو لحظه در عالم باقی نیست. تمام عالم… دائماً در حال حادث شدن است.»[۲]

 بسیاری از فیزیکدانان نیز متذکر شده‌اند که فرض ابتدای زمان نداشتن جهان، آن را توضیح نمی‌دهد. به قول پل‌دیویس[۳]: «اینکه جهان ممکن است ابتدای زمان نداشته باشد، وجود آن را توضیح نمی‌دهد و نمی‌گوید که چرا شکل فعلی را دارد. قطعاً آن توضیح نمی‌دهد چرا طبیعت این میدان‌های ذی‌ربط را دارد(مثل میدان خلق) و همین‌طور است در مورد آن اصول فیزیکی که شرایط حالت ماندگار را تثبیت می‌کنند.»

جالب است که خود ‌هاوکینگ که برای شروع جهان نیازی به یک موجود فوق طبیعی یا محرک اول نمی‌بیند، وقتی به قوانین توضیح دهندۀ مهبانگ می‌رسد، مسئله را شفاف نمی‌بیند: «اگرچه کیهان‌شناسی پیشرفت فوق‌العاده‌ای نسبت به زمان لاپلاس داشته است، نیازی به در کار آوردن یک موجود فوق طبیعی یا محرک اول برای شروع جهان نیست؛ اما وقتی به قوانین توضیح دهندۀ مهبانگ می‌رسیم، در آب‌های آلوده‌تر هستیم.»

به علاوه، همان طور که بعضی از افاضل مسلمان و مسیحی متذکر شده‌اند، خلقت لزوما‌ً به معنای خلقت در زمان نیست، بلکه حاکی از وابستگی به خداست. حکیم عبدالرزاق لاهیجی در کتاب گوهر مراد می‌گوید: «بدان که جمیع عقلای عالم از ملیین و غیر هم متفقند در حدوث عالم، یعنی جمیع ماسوَی الله، به معنی مسبوقیت به عدم و اختلافی در این نیست و خلافی که هست، در این است که عدم سابق ذاتی است یا زمانی. حکما بر آنند که عدم ذاتی است و متکلمین بر آن که عدم زمانی، و کلمات انبیا علیهم‌السلام و حکمای اقدمین مطلق است در حدوث، بی‌تعین و تخصیص به ذاتی یا زمانی… و در احادیث ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین، تصریحی به احد‌الوجهین نیست، بلکه مفهوم از آن، معنایی است که سبب احتیاج به صانع باشد و بس.»[۴]
به قول ایان باربور[۵]: «پیام خلقت از عدم در مورد تمامی جهان و در هر لحظه صادق است و آن حکمی هستی‌شناختی است، نه تاریخی».
و به قول آرتور پیکاک[۶]: «تأکید اصلی در آموزه یهودی-مسیحی خلقت… روی وابستگی و امکان تمامی هویت‌ها، جز خود خداست: آن درباره یک رابطه ابدی بین خدا و جهان است و نه درباره آغاز زمین یا کل جهان در زمانی خاص». و به قول فیلیپ هفنر[۷]: «خلقت در الهیات مسیحی محدود به هدف خداوند از خلقت نیست؛ محدود به این نیست که در ابتدا وقتی که زمان خلق شد، چه رخ داد. خلقت به نگهداری ادامه‌یابنده جهان توسط خداوند نیز ارجاع دارد. هر لحظه وجود جهان وابسته به فیض ادامه یابنده خداوند دارد.»
این دیدگاه‌ها شباهت‌هایی با دیدگاه ملاصدرا دارد که معتقد بود جهان ما در هر لحظه دوباره خلق می‌شود. ملاصدرا ابتدایی برای جهان در نظر نگرفت. او معتقد بود که فیض نامنقطع الهی مستلزم ابدی بودن خلقت است. استدلال او، به زبان استاد مطهری، به قرار زیر بود: «خیال کرده‌اند نظریۀ ازلیت ماده با اعتقاد به خدا منافی است، حال آنکه هیچ ملازمه‌ای میان این نظریه و انکار خدا نیست، بلکه حکمای الهی معتقدند لازمۀ اعتقاد به خداوند، اعتقاد به ازلیت و دوام فیاضیت او و دوام خالقیت اوست که مستلزم ازلیت خلق است.»[۸]

بر این مبنا استاد مطهری نتیجه می‌گیرد که قبل از جهان ما امکان وجود جهان‌های دیگر بوده است: «البته ممکن است نظریه آنها(فیزیکدانان) درست باشد؛ به این معنا درست باشد که اگر ما (فلان قدر) سال به عقب برگردیم، این عالم با این نظامات نبوده است؛ ولی از کجا معلوم است که قبل از آن‌، این عالم به صورت دیگری وجود نداشته است؟»[۹]

آرتور ادینگتون روی همین زمینه در مورد مهبانگ تردید داشت: «به عنوان یک عالم، من اصلاً باور ندارم که نظم فعلی اشیا با یک انفجار شروع شده باشد؛ بدون توجه به علم، من همان قدر بی‌میلم که ناپیوستگی غیرصریح در سرشت خداوند را بپذیرم».

یکی دیگر از نظریه‌های مطرح شده در این زمینه، نظریه ‌هارتل[۱۰]ـ اخترفیزیکدان آمریکایی ـ و‌‌ هاوکینگ است که کوشیدند با به کارگیری اصول مکانیک کوانتومی، در مورد مهبانگ و وارد کردن مفهوم«زمان موهومی» نشان دهند که فضا-زمان محدود است، ولی کرانه ندارد و قوانین فیزیک در این حوزه ویژه نقض نمی‌شوند. در این مدل‌ها زمان از امتدادهای فضایی قابل تمییز نیست. به قول ‌هاوکینگ: «در نظریۀ کوانتومی گرانش… چون می‌توان فضاـزمان اقلیدسی را به کار برد، که در آن امتداد زمان هم‌ارز امتدادهای فضایی است، این امکان برای فضا ـ زمان هست که از نظر گسترش متناهی باشند، ولی هیچ تکنیکی که تشکیل مرز یا کرانه بدهد، نداشته باشند. [در این صورت] هیچ تکنیکی وجود ندارد که در آن قوانین علم نقض شوند و برای فضا-زمان کرانه‌ای نیست که نیاز باشد در آن به خدا یا قانون جدیدی متوسل شویم که شرایط مرزی را برای فضا-زمان وضع کند… جهان کاملاً خودکفاست و متأثر از چیزی خارج از خود نیست، نه خلق می‌شود و نه نابود، بلکه صرفاً هست.»
اما‌ هاکینگ اعتراف می‌کند که نظریه او صرفاً یک پیشنهاد است: «من دوست دارم تأکید کنم که این اندیشه که فضا و زمان باید متناهی ولی بدون مرز باشند، تنها یک پیشنهاد است که قابل استنتاج از یک اصل دیگر نیست و مانند هر نظریه علمی دیگر ممکن است به دلایل زیباشناختی یا متافیزیکی پیشنهاد شود؛ اما آزمون واقعی این است که: آیا آن با مشاهده تطبیق می‌کند یا نه؟ اما تعیین این مطلب در مورد گرانش کوانتومی مشکل است.»

هاوکینگ متوجه است که سرگذشت جهان در زمان واقعی متفاوت با سرگذشت آن در زمان موهومی است. با این وصف می‌گوید: «شاید چیزی که ما زمان موهومی می‌نامیم، واقعاً زمان حقیقی باشد و چیزی که زمان حقیقی می‌نامیم، اندیشه‌ای باشد که ما اختراع می‌کنیم تا به ما کمک کند که بتوانیم برداشتمان از جهان را توصیف کنیم!»
جالب است که او به هر وسیله‌ای متشبث می‌شود که وجود خدا را نفی کند؛ اما وقتی با علم برخورد ابزارانگارانه می‌کند، چگونه می‌تواند حکم قطعی درباره جهان صادر کند؟ عبارات زیر میزان ابزارانگاری هاوکینگ و دوری او از یک نگرش رئالیستی به جهان را نشان می‌دهد:

«ممکن است کسی فکر کند که… اعداد موهومی صرفاً یک بازی ریاضی هستند که ربطی به جهان واقعی ندارند؛ اما از منظر فلسفه پوزیتیویستی، کسی نمی‌تواند تعیین کند که چه چیزی حقیقی است. تمامی آنچه یک نفر می‌تواند انجام دهد، این است که بیابد کدام مدل‌های ریاضی، جهانی را که ما در آن زندگی می‌کنیم توصیف می‌کنند…» و نیز: «من این دیدگاه ساده را می‌پذیرم که یک نظریه صرفاً مدلی از جهان یا بخشی از آن است و مجموعه‌ای از قواعد را در بر دارد که کمیات مدل را به مشاهدات ما مربوط می‌کند. آن صرفاً در ذهن ما وجود دارد و هیچ واقعیت دیگری ندارد».

هاوکینگ در یک مناظره با پن‌رز گفت: «این سخنرانی‌ها خیلی واضح تفاوت راجر [پن رز] و مرا نشان می‌دهد. او افلاطونی است و من پوزیتیویست… من تقاضا نمی‌کنم که یک نظریه متناظر با واقعیت باشد؛ زیرا نمی‌دانم که آن [یعنی واقعیت] چیست… تنها دغدغۀ من این است که نظریه باید نتایج اندازه‌گیری‌ها را پیش‌بینی کند.»
جالب است که هاوکینگ از یک طرف، علم را فقط متشکل از مدل‌ها می‌داند و می‌گوید که ما واقعیتی مستقل از این مدل‌ها نمی‌شناسیم؛ از طرف دیگر وقتی صحبت از نتایج علم می‌کند، با اطمینان می‌گوید که جهان خودکفاست و نظریه‌اش را به کار می‌برد که دربارۀ وجود خدا صحبت کند، در حالی که مدل او یک مدل موقتی است.
همچنین جالب است که ایدۀ چندجهانی را که ملحدان برای نفی وجود خدا به کار برده‌اند، عالمان و فیلسوفان مسلمان و مسیحی به کار گرفته‌اند تا ایدۀ دوام فیض خداوند را توضیح دهند. به علاوه، بعضی از عالمان خداباور متذکر شده‌اند که یک خالق ابرقدرت می‌تواند به جای یک جهان، جهان‌های متعددی را آفریده باشد.
به قول جرج ‌الیس:[۱۱] « آیا ایدۀ چندجهانی ایدۀ توحیدی یک خالق را نفی می‌کند؟… من استدلال می‌کنم که جواب منفی است… این دو ایده با هم می‌توانند صادق باشند. خداوند می‌توانسته اختیار کند که چند جهان خلق کند. پیشنهاد چند جهانی چیزی دربارۀ علت غایی (شانس، احتمال، طراحی) نمی‌گوید: تمای مسائل آنتروپیک که در مورد یک جهان مطرح بوده‌اند، در این مورد هم مطرح هستند، چرا این چندجهانی و نه چندجهانی دیگری؟»

ب) خلق جهان از عدم

در دو سه دهه اخیر، بعضی از فیزیکدانان با الهام از برخی نتایج نظریۀ کوانتوم این ایده را مطرح کرده‌اند که جهان فیزیکی از طریق افت و خیز خلأ کوانتومی ـ‌ حالت هیچ‌ چیز ـ نتیجه شده است. آنان نظریۀ مهبانگ را در انتهای افت و خیزی در خلأ اولیه تصور می‌کنند که مشتمل بر میدان‌های کوانتومی است. این اندیشه با مقالۀ ادوارد تریون[۱۲] در سال ۱۹۷۳، در مجلۀ Nature (طبیعت) شروع شد. وی در آنجا نوشت: «من الگوی خاصی برای مهبانگ پیشنهاد می‌کنم. جهان ما یک افت و خیز کوانتومی است. در این الگو، جهان از هیچ پدید آمده است. چنین حادثه‌ای لزوماً نقض هیچ قانون بقایی را در فیزیک در بر نداشته است. ممکن است انرژی خالص جهان صفر باشد؛ در این صورت جهان می‌توانسته است از هیچ به وجود آید، بدون آنکه هیچ قانون بقایی را نقض کند. حال اگر جهان، برای همۀ مقادیر حفظ‌شدنی مقدار خالص صفر را دارد، آن می‌تواند نتیجه افت و خیز خلأ باشد، خلأ فضایی بزرگتر که جهان ما در آن مندرج است.

لینده نیز در دهۀ ۱۹۸۰، در سمپوزیومی دربارۀ جهان اولیه گفت: «امکان خلقت از هیچ جالب است و باید بیشتر مطالعه شود. سؤال حیرت‌انگیز دربارۀ تکینکی این است که چه چیزی پیش از پیدایش جهان وجود داشت؟ چنین به نظر می‌رسد که این سؤال مطلقاً متافیزیکی است؛ اما تجربه ما با متافیزیک می‌گوید که گاهی چنین پرسش‌های متافیزیکی، پاسخ خود را از فیزیک دریافت می‌کنند.»

در سال‌های اخیر نیز کیهان‌شناس آمریکایی لارنس کراوس[۱۳] صحبت از خلق از خلأ کرده است. او در کتاب «جهان از هیچ ‌چیز» ادعا می‌کند که طبق یافته‌های علم جدید:

ـ فضا و زمان، ماده و انرژی، و حتی خود جهان از هیچ به وجود آمده است.
ـ جهان می‌تواند خودش را خلق کند.
ـ با یک فضای خالی واجد انرژی غیر صفر و قوانین گرانش و کوانتوم، جهان می‌تواند به وجود آید.

اما خلأیی که کراوس از آن صحبت می‌کند، خلأ محض نیست، بلکه واجد فضا، میدان‌ها و انرژی است. به عبارت دیگر این تصویر از خلأ با معنای مرسوم خلأ، به معنای هیچ‌چیز، تفاوت اساسی دارد. بنابراین جهان عملاً از هیچ به وجود نیامده است. به علاوه کراوس توجه ندارد که اگر جهان می‌توانسته خودش را خلق کند، در این صورت همواره وجود داشته و نیاز به خلق شدن در کار نبوده است.
جالب این است که کراوس چون هدفداری علم را حاکی از وجود خالق می‌داند، از سؤالات «چرا؟» پرهیز دارد و به سؤالات «چگونه» اکتفا می‌کند: «در علم، ما مخصوصاً باید در مورد سؤالات «چرا» دقیق باشیم. وقتی می‌پرسیم «چرا»، معمولاً منظورمان «چگونه» است! اگر دومی را پاسخ دهیم، منظورمان برآورده می‌شود… چرا؟ به طور ضمنی حاکی از هدف است. وقتی ما می‌کوشیم که منظومه شمسی را به زبان علمی بفهمیم، معمولاً هدفی به آن نسبت نمی‌دهیم.»

دیوید آلبرت ـ فیلسوف فیزیکدان آمریکایی ـ در مقاله‌ای در نیویورک تایمز، که در نقد و بررسی کتاب کراوس نوشت، از او انتقاد کرد که خلأ کوانتومی را به معنای خلأ مطلق گرفته است. همچنین جرج الیس در پاسخ به این سؤال که «آیا کراوس مشکل خلق از عدم را حل کرده است»، گفت:‌ «او نظریه‌های حدسی مورد آزمون قرار نگرفته را دربارۀ اینکه چگونه اشیا از مجموعه‌ای از هویات قبلاً موجود ـ مثل اصول تغییرات، نظریه میدان کانتومی…، همۀ مؤلفه‌های نظریه استاندارد فیزیک ذرات و غیره ـ به وجود آمده‌اند یا چرا صورتی را که داشته‌اند واجد بوده‌اند، ارائه می‌دهد. بالاتر از همۀ اینها، کراوس کاری به این ندارد که چرا قوانین فیزیک وجود دارند؟ چرا آنها شکل فعلی را دارند؟ یا اینکه قبل از وجود جهان آنها به چه صورتی بروز داشته‌اند؟»
خلأ مورد نظر اینها، به قول بارو و تیپلر ـ فیزیکدانان انگلیسی ـ واجد ساختاری غنی است که در یک متن زیرین قبلاً موجود فضاـزمان قرار دارد؛ اما یک خلق از عدم واقعی، خلق خود‌به‌خود همه‌چیز (فضا، زمان، خلأ کوانتومی و ماده) در زمانی در گذشته است؛ لذا حتی پجلز[۱۴] منکر وجود خدا می‌گوید: «چه چیزی به آن خلأ می‌گوید که آبستن یک جهان ممکن باشد؟ به نظر می‌رسد که حتی خلأ در معرض قانون باشد، منطقی که قبل از فضا و زمان وجود داشته است».
اما چارلز تاونز خداباور از منشأ آن افت و خیز خلأ کوانتومی می‌پرسد: «من نمی‌فهمم که چگونه رویکرد علمی به‌تنهایی و فارغ از یک رویکرد دینی می‌تواند منشأ همه اشیا را توضیح دهد. این درست است که فیزیکدانان امیدوارند که ورای مهبانگ را ببینند و احتمالاً مبدأ جهان ما را مثلاً به عنوان نوعی افت و خیز توضیح دهند؛ اما آنگاه [این سؤال مطرح می‌شود که:] این افت و خیز چیست؟ و چگونه آن چیز خودش وجود پیدا کرد؟ از دید من، مسأله مبدأ همواره بدون جواب می‌ماند اگر صرفاً قضیه را از دید علمی دنبال کنیم.»

 ادامه دارد…


 پی‌نوشت‌ها:
۱. Quentin smith
۲. مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار ؛ج۴، ص۱۶۹
۳. Paul davies
۴. عبدالرزاق لاهیجی؛ گزیده گوهر مراد؛ ص۱۵۰
۵. Ian barbour ۶. Arthur R. Peacocke
۷. Philip Hefner
۸. مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار؛ ج۱، ص۵۲۴
۹. همان
۱۱Hartle james ۱۰. Georg Ellis
۱۲. Edward Tryon ۱۳. Lawrence Krauss
۱۴. Pagels

منبع: روزنامه اطلاعات