دکتر مهدی گلشنی
آن فیزیکدانانی که ظهور جهان را صرفاً تجلیات کوانتومی میدانند توجه ندارند که تجلیات کوانتومی از عدم مطلق سرچشمه نمیگیرند، بلکه یک میدان کوانتومی لازم است تا آنها رخ دهند؛ اما میدان کوانتومی را نمیتوان «عدم» تلقی کرد، بلکه هویتی ساختاردار است که ما مبدأ آن را نمیدانیم. پس کوشش برای ظهور جهان به عنوان یک افت و خیز کوانتومی، نه تنها نیاز به خالق را از بین نمیبرد، بلکه مسأله را به عقب میبرد. در واقع خود قوانین طبیعت منشأ میخواهد. به قول فیزیکدان فیلسوف، هنری مارگنو[۱]:
«اکنون این سؤال مطرح میشود که: منشأ قوانین طبیعت چیست؟ من تنها یک جواب قانعکننده مییابم: آنها به وسیله خدا خلق شدهاند و خداوند قادر مطلق و عالم مطلق است. خداوند نه تنها جهان را آفرید، بلکه قوانینی را نیز که جهان از آنها تبعیت میکند آفرید.»
و به قول پل دیویس: «آیا این معنایش این است که وجود جهان قابل توضیحی علمی است، بدون آنکه نیاز به خدا باشد؟ آیا میتوان جهان را یک سیستم بسته در نظر گرفت که دلیل وجودش در خودش منطوی است؟ جواب بستگی به معنایی دارد که به «توضیح» نسبت میدهیم. با وجود قوانین فیزیک، جهان میتواند، به تعبیری، خودش را اداره کند، از جمله خلقت خود را؛ اما این قوانین از کجا میآیند؟»
و نیز: «تا وقتی که منشأ قوانین طبیعت خداست، وجود آنها جالبتر از ماده ـ که آن را نیز خدا آفریده است ـ نیست؛ اما وقتی مبنای خدایی قوانین را برمیداریم، وجود آنها [قوانین طبیعت] تبدیل به یک راز عمیق میشود.»
به علاوه، کراوس توجه ندارد که سناریوی وی حدسی است و بستگی به یک نظریه گرانش کوانتومی دارد، ولی او این سناریو را محتملتر میشمارد. پس علم او حدسی است نه قطعی. بدینترتیب، اینگونه نظریهها همچنان مسئله مبدأ را بدون جواب میگذارند. جالب است که کراوس معتقد است خدای رخنهپوش نهایتاً توسط علم حذف خواهد شد؛ اما فراموش میکند که علم جدید از یک جهانبینی خداباورانه نشأت گرفت.
در مورد خلق جهان از عدم، گاهی استدلال میشود که قوانین فیزیک با جهان به وجود آمدهاند. اگر چنین باشد، در این صورت آنها نمیتوانند منشأ جهان را توضیح دهند؛ زیرا تا وقتی که جهان به وجود نیامده، قوانینی وجود ندارد. به علاوه، قوانین بنیادی جهان، ریاضی هستند و ریاضیات در توضیح جهان فیزیکی موفق است، اما این خود نیازمند توضیح است. به قول پنرز (ریاضی ـ فیزیکدان نامدار انگلیسی)[۲]:
«دیدهایم که چگونه جهان واقعی فیزیکی به زیبایی با بعضی از طرحهای ریاضی جالب تطابق دارد… این برای من مشکل است که باور کنم… چنین تئوریهای برتری تنها از انتخاب طبیعی تصادفی اندیشهها سرچشمه گرفتهاند… درعوض باید دلیلی عمیق، برای توافق ریاضیات و فیزیک، یعنی جهان افلاطونی و جهان فیزیکی، وجود داشته باشد.»
آیا جهان هدفی دارد؟
از نظر قرآن خداوند خالق و نگهدارنده جهان است. او هر چیزی را به اندازه آفریده و برایش غایتی در نظر گرفته است. خلقت بهحق است و عبث نیست و هر چیزی را مهلتی معین است:
ـ ماخلقنا السماوات و ما بینهما لاعبین: آسمانها و زمین و مابین آنها را به بازیچه نیافریدهایم. (دخان: ۳۸)
ـ ما خلقنا السماوات و الأرض و ما بینهما إلاّ و أجل مسمی…: آسمانها و زمین و آنچه را در میان آنهاست، جز به حق و اجلی معین نیافریدهایم. (احقاف:۳)
ـ و ما خلقنا السّماء و الأرض و ما بینهما باطلا…: آسمانها و زمین و بین آنها را بیهوده نیافریدهایم. (ص: ۲۷)
ـ انّا کلّ شیئ خلقناه بقدر: ما هر چیزی را به اندازه آفریدهایم. (قلم: ۴۹)
این آیات حاکی از خلقت جهان به وسیله خداوند و هدایت آن به وسیله اوست. در واقع قرآن صحبت از یک غایت جهانشمول و جهتگیری برای جهان مخلوق میکند: «قال ربنا الذی اعطی کلّ شیئ خلقه ثمّ هدی: [موسی(ع)] گفت: پروردگار ما همان کسی است که بر هر چیزی آفرینش سزاوار آن را داده است و سپس هدایتش کرده است. (طه: ۵۰)
به تبعیت از قرآن، متألّهان مسلمان هرگز ملاحظات غایتشناختی را نادیده نگرفتهاند و سکوت علم جدید دراینباره بر دیدگاه آنها اثری نگذاشته است، گرچه تأثیری ساکتکننده بر عالمان مسلمان داشته است.
الهیات تأثیری مهم در علم قرون وسطی داشت. در واقع برای عالمان آن دوران، هر شیئ مخلوق، جایگاهی خاص در سلسلهمراتب جهان خلقت دارد؛ زیرا به وسیله خالقی خلق شده که برای جهان غایت قرار داده است. بنیانگذاران علم جدید که خداباوران مخلص بودند، منکر غایت در جهان نبودند، ولی وظیفه خود را سر و کارداشتن با ملاحظات غایتشناسانه نمیدانستند؛ اما نادیدهگرفتن ملاحظات غایتشناسانه در چند قرن اخیر تا حدی به علت اشتغال زیاد عالمان با محاسبات ریاضی و پیشبینیهای علم بوده، و تا حدی نیز مربوط به این فرض غلط بوده است که سؤالات غایتشناسانه توسعه علم را به عقب میاندازد.
با توسعه بیشتر علم جدید و حاکمیت یک دیدگاه متحجّرانه سکولار بر آن، غایتشناسی به منزله دریچهای برای خداباوری تلقی شد؛ بنابراین ملحدان اصرار داشتهاند که منکر هرگونه ملاحظات غایتشناسانه و حتی منکر وجود غایت در خلقت شوند. به قول اتکینز (شیمی ـ فیزیکدان آکسفوردی): «یک آلودگی عمده برای اخلاق تحویلگرایانه ایده هدف است. علم نیازی به هدف ندارد. تمامی حوادث در سطح مولکولی، که زیربنای اعمال، فعالیتها و تأملات ما هستند، بیهدف میباشند و با فروپاشی ماده و انرژی به بینظمی رو به افزایش توضیح داده میشوند.»
واینبرگ ـ فیزیکدان برجسته معاصر ـ نیز منکر هدف در جهان است: «جهان فعلی از یک شرایط کاملاً ناآشنا تحول پیدا کرد و آیندهای خاموشنشدنی در پیش دارد، به صورت سردی بیانتها یا حرارت غیرقابل تحمل. هر چه جهان قابل فهمتر به نظر میرسد، بیهدفتر به نظر میآید.» و همچنین است داکینز: «جهانی که مشاهده میکنیم، دقیقاً آن خواصی را دارد که ما انتظار داریم اگر اساساً نه طراحی، نه هدف، نه شر، نه خیر و نه چیزی جز بیتفاوتی آزاردهنده در کار باشد… DNA نه میداند و نه اهمیت میدهد. آن صرفاً وجود دارد، و ما صرفاً با موسیقی آن میرقصیم!»
داکینز ادعا میکند که شواهد تکامل یک جهان بدون طراحی را پیشنهاد میکند؛ اما اولاً تنها با فرض گرفتن طبیعتگرایی هستیشناختی است که میتوان چنین نتیجهای از تکامل گرفت، و ثانیاً اگر همه چیز نهایتاً به فیزیک قابل تحویل است، در این صورت چنانکه نانسی مورفی متذکر شده است، قوانین فیزیک تعینبخش افعال انسانهاست و اختیار انسان توهمی بیش نیست. ثانیاً، آیا میتوان بر مبنای دادههای به دست آمده از شیمی یا زیستشناسی مولکولی در سطح اتمها و مولکولها، ادعا کرد جهان غایتی ندارد؟ جواب منفی است؛ زیرا نتیجهگیری فوق مستقیماً از علم به دست نیامده است، بلکه ریشه در مفروضات متافیزیکی عالمان دارد. آن در واقع جهشی از یک گزاره معرفتشناختی به یک گزاره هستیشناختی است و ناشی از محدودکردن کل هستی به جهان مادی و منبع اطلاعات ما به حواس است.
در پاسخ به واینبرگ، که منکر وجود هدف در جهان است، پل دیویس دو نکته مهم را متذکر میشود: «اگر جهان هدفی نداشته باشد، با دو مسئله روبرو هستیم: الف) فعالیت علمی بیمعناست. ب) هرچه جهان را بیشتر مطالعه میکنیم، غیرقابل درکتر به نظر میرسد؛ اگر جهان درباره چیزی نیست [یعنی هدفی ندارد] دلیل خوبی وجود ندارد که در درجه اول به جستجوی علم مبادرت کنیم؛ زیرا ما هیچ مبنای عقلانی نداریم که باور کنیم حقایق منسجم و معنادار بیشتری را کشف خواهیم کرد. لذا حق داریم که گفته مشهور واینبرگ را معکوس کرده، بگوییم: هرچه جهان بیهدفتر به نظر میرسد، غیرقابل فهمتر به نظر میآید.»
ادامه دارد…
پینوشتها:
۱. Henry Margenau.
۲. John Lennox
منبع: روزنامه اطلاعات