Search
Close this search box.

عرفان در مسیحیت

erfan masihiyat 96عرفان عملی و نظری در کتاب مقدّس

در کتاب عهد جدید خصوصاً در انجیل یوحنا موارد بسیار از عرفان نظری یافت می‌شود که عیسی مسیح در قالب امثال و حکایات از پدر و پسر و ملکوت صحبت می‌دارند و دعوت به شناسائی پدر بواسطۀ پسر می‌نمایند و یا دعوت به ورود در ملکوت می‌فرمایند.

در انجیل لوقا عیسی مسیح صراحتاً ملکوت را در میان آن‌ها حیّ و حاضر می‌دانند:» و چون فریسیان از او پرسیدند که ملکوت خدا کی می‌آید او در جواب ایشان گفت ملکوت خدا با مراقبت نمی‌آید. و نخواهند گفت که در فلان یا فلان‌جاست زیرا اینک ملکوت خدا در میان شماست…»

در واقع شناسائی خودشان را و ایمان به عیسی مسیح را ملکوت و ورود به آن می‌دانند. گذشته از موارد عرفان نظری، موارد بسیاری از عرفان عملی را، یعنی طرق وصول نفوس به ملکوت را عیسی مسیح به وضوح بیان می‌فرمایند. شواهد بسیاری در اناجیل اربعه خصوصاً در انجیل متّی یافت می‌شود که گویای این مطلب است. فی‌المثل در باب پنجم انجیل متّی ملکوت آرمان را برای کسانی می‌دانند که دارای این صفات باشند: حلیمان، گرسنگان عدالت (مظلومان)، رحم‌ کنندگان، پاکدلان، صلح کنندگان، زحمت کشان… و همچنین نصایح بسیاری می‌فرمایند که هریک می‌تواند فرد را در مسیر حصول به ملکوت کمک باشد از جمله اینکه: مانند نور و روشنائی برای مردمان باشند، همۀ احکام را اجرا کنند، عادل باشند، به برادر خود خشم نگیرند، به زنی نگاه شهوت‌آمیز نیندازند، هرگز قسم نخورند، با شریر مقاومت نکنند، دشمنان خود را محبّت کنند، برای لعن‌کنندگان برکت بطلبند.

در باب ششم انجیل متی در مورد نحوۀ صدقه دادن که کسی از آن خبر نشود و همچنین در مورد طریقۀ عبادت و روزه که ریاکارانه نباشد صحبت می‌دارند. در انجیل مرقس شرط ورود به ملکوت را «مانند بچّه‌ها شدن» بیان می‌فرمایند. و همچنین فقیر بودن و منقطع بودن فرد را یکی دیگر از شروط ورود به ملکوت می‌دانند. و دعوت به ملکوت در اناجیل بسیار ذکر گردیده است. لذا مشاهده نمودیم که عیسی مسیح در دعوتشان نفوس را به ملکوت بشارت می‌دادند و طریق وصول به آن را شنیدن حرف‌های خودشان که‌‌ همان حرف‌های پدر بود می‌دانستند و روش‌های عملی رسیدن به ملکوت را بیان می‌فرمودند که به نظر نگارنده اصل عرفان در دیانت مسیح همان‌ها بوده است.

لیکن می‌بینیم که مسئلۀ عرفان در طول تاریخ مسیحیت دچار تحولات و تغییرات بسیاری گردیده و نهایتاً حتّی هدف اصلی عرفان گم گشته و تغییر یافته است. اگرچه زیبائی‌ها و جذابیت‌های خاص خود را هم داشته است.

سیر عرفان پس از مسیح

لذا مسیر عرفان را پس از عیسی مسیح از منظر «استیون فانینگ» دنبال می‌کنیم.

فانینگ در کتاب «عارفان مسیحی» می‌گوید که انجیل یوحنا آشکارا حواریون را به پدر آسمانی منسوب می‌دارد چون آن‌ها از عیسی مسیح فیض برده‌اند و او به آن‌ها همانی را آموخت که از پدر آسمانی گرفته بود. پس آن‌ها در پدر بودند. و جهت اثبات مطلبش به آیه‌ای از کتاب اعمال رسولان استناد می‌کند. باب ۲ آیۀ ۴ – ۲: «شنیدند که صدایش مانند باد از آسمان درمی‌رسد، صوتی که تمامی درون خانه‌ای را که در آن جمع گشته بودند فرا گرفت، و چیزی بر آنان ظاهر شد که نظیر شعله‌های آتش بود، این شعله‌ها از هم جدا شدند و بر سر هر یک فرود آمد. آنان از روح القدس پُر گشتند و زبان‌هایشان به زبان امت‌های دیگر گشوده گشت زیرا روح القدس بر زبان آنان جاری شد.»

لذا می‌گوید که کلیسای مسیحی بر اساس مفهوم عرفان «پُر شدن از روح القدس» بنیان یافته است و آنان با مواهبی که از روح دریافته بودند همانند مسیح به میان مردم رفتند تا مانند او به شفای مریضان و پاک و طاهر نمودن نفوس و زنده کردن مردگان پردازند. همچنین او معتقد است که پُر شدن از روح القدس تنها به حواریون اختصاص نداشت. هرکس که مسیحی می‌شد دارای چنین قدرتی بود، و استناد می‌کند به مطالب کتاب «اعمال رسولان» در مورد واقعۀ عدم ایمان پولس در ابتدا و تغییر حالت او پس از ایمانش که به رؤیت عیسی مسیح نائل شد که یکبار او را به بیرون رفتن از اورشلیم هدایت نمودند تا غیرکلیمیان را تبلیغ کند و بار دیگر به او خبر می‌دهند تا وظایف خود را در رُم تداوم بخشد.

و شاهد از «اعمال رسولان» می‌آورد که پولس دست بر سر مسیحیانی می‌زند که از فیوضات روح القدس بی‌نصیب بودند و بدین وسیله به آن‌ها فیض می‌بخشد تا قادر باشند به زبان‌ها و نبوات تکلّم کنند و همچنین شاهد می‌آورد از رسالۀ اوّل بقرنتیان که پولس خود را آگاه بر سرّ الهی می‌داند. حتّی می‌گوید اعضای کلیسای منسوب به پولس به کمک روح القدس از خود کراماتی به نمایش می‌گذاشتند و بیان پولس را در رسالۀ اوّل بقرنتیان گواه می‌آورد. همچنین او اظهار نمود که کلیسا در او حیات خواهد یافت و همچنین به کورنتیان مسیحی گفت که عیسی مسیح به واقع در آنهاست. به گفتۀ فانینگ کلیسای مسیحی قرن اول شامل مجموعه‌ای از کسانی بود که فیوضات روح القدس را دریافته بودند و بانی کلیسا دارای نسبت نزدیک با خداوند بود که در غسل تعمید به نفثات روح القدس دست یافته بود و روح القدس را با حواریونش سهیم گشته و پس از او حواریونش این فیوضات را در جهت انجام معجزات و کرامات دارا شدند. این مطلب برای پطرس به شکل کشف و شهود و برای پولس بصورت تجلیات وارد برنفس او عیان گردید.

به گفتۀ فانینگ کلیسائی که مملو از عرفان صاحب کرامت باشد، بدیهی است که مدّعیان کشف و شهود و تجلیات الهی رو در روی هم قرار می‌گیرند، ولی پولس بر روی مرجعیت خاص خود پافشاری می‌نمود که این مرجعیت در واقع از مکاشفۀ او با نفس عیسی مسیح ناشی می‌شد تا جائی که اعضای کلیسای خود را انذار می‌کرد که به گزارشاتی از الهام یا کشف و شهودی که دیگران دعوی می‌کنند توجّهی نکنند. لذا عرفان در هیأت یک نظام خانقاهی و تشکیلاتی به بحران مرجعیّت و اقتدارگرائی منجر گردید که بسیاری از مشاجرات درونی کلیسای مسیحیت در سه قرن اوّل مربوط به همین معضلات بود.

نمونه‌هایی از عارفان مسیحی و نحوۀ افکار و سلوک آن‌ها

نخستین مسیحی که موفق به تعلیم امور عرفانی شد کلمنت اسکندرانی است که در سال‌های ۱۵۰ تا ۲۱۶ می‌زیست. او کتب مقدّسه را به دلیل منشأ الهی آن‌ها حرمت می‌کرد ولی معتقد بود که سالک به صرف تلاوت آن‌ها نمی‌تواند به معرفت حقایق الهی دست پیدا کند و می‌گفت که حقایق الهی آشکارا به همگان تعلیم داده نمی‌شود بلکه باید ترجیحاً از نَظر عموم مخفی و مکنون بماند تا مبادا کسانی که قابلیت درک آن را ندارند دچار سوء تعبیر شوند. او معتقد بود که معرفت خداوند چون تجلی و الهام قدسی مستقیم و بدون واسطه از جانب خداوند می‌رسد و نماد بکار گرفتۀ او برای القاء این معرفت الهی «گل در حال شکفتن بود» و می‌گفت تنها از طریق تجلی مستقیم و بی‌واسطۀ خداوند می‌توان به او معرفت یافت.

از آنجائی که خداوند را متعالی و لایُدرک می‌دانست، می‌گفت معرفت خدا فقط می‌تواند از جانب خدا در رسد مثل موهبت خاص الهی که فقط بر آنانی ارزان می‌شود که لیاقت درک آن را داشته باشند. که این معرفت عین مشابهت و مماثلت با خداوند است که با شبیه شدن به ظهور کلمۀ خداوند یعنی عیسی مسیح ممکن است. از نظر کلمنت هدف زندگی فرد مسیحی با طیّ راه راست و در عین حال عرفانی بدست می‌آید وی آن صراط مستقیم را معرفت خداوند می‌داند که از جانب او به کسانی مرحمت می‌شود که خود را با ترک امیال و آروزهای نفسانی لایق آن موهبت کرده‌اند که به مرتبۀ ملائکه برسند.

«اوریجن» که شاگرد کلمنت بود نزول روح القدس را یک موهبت می‌دانست که افراد انسانی در یافتن آن منفعل صِرف نیستند زیرا خداوند همواره حصّه‌ای از روی خود را مرحمت می‌فرماید تا آنانی که قابل وی‌اند شریک او باشند. و در واقع روح القدس تنها بر آنانی نازل می‌گردد که یا لایق باشند و یا در کسب لیاقت انضباط پیشه گیرند: از طریق اعراض از دنیا و امور دنیوی، زهد. کفّ نفس، تحقیر جمیع امور ظاهری و مادی افراد می‌توانند به آن هدف برسند، لذا سلوک در چنین طریقی برای همگان واجب نمی‌شود زیرا تجربۀ معرفت خداوند بر نوع بشر به ندرت دست می‌دهد و نزد نفوس اندکی یافـــــت می‌شود.

در کتاب «نردبان یا سُلّم» اثر یان کلیماکوس (قرن ۶ یا اوایل ۷) سی پله و مرحله ذکر می‌شود که هر پله به ازاء یک سال از زندگی عیسی مسیح است که درست قبل از قیام آن عیسی مسیح به رسالت عمومی خود است که این سی پله به انقطاع راهب از دنیا مربوط می‌شود و مراحلی نظیر ممارست در فضایل، مخالفت با امیال و خواهش‌های نفس و داشتن فضایل متعالی، وحدت با خدا را شامل می‌شود. بیست و هفت پله مربوط به آرامش و سکینه است که کسی که به آرامش رسیده باشد در مرکز اسرار قرار دارد. سی اُمین پله مربوط به ایمان و عشق و امید است که راهب را چهره به چهره با خدا روبرو می‌گرداند.

«سیمون» متکلم (۱۲۰۲ – ۹۴۹) که از شاخص‌ترین و نافذ‌ترین عرفا در تاریخ کلیسای بیزانس قرون وسطی است گفته است «خدا هم دیده و هم شنیده می‌شود، مطبوع است برای حس چشائی، مطلوب است برای حسّ بویائی او محسوس است و معروف «او معتقد بود که کسانی که خداوند در باطنشان راه یافته است، از متون مقدس بر‌تر رفته‌اند و دیگر احتیاج ندارند که کتاب‌های آسمانی را بخوانند چون چنین افرادی خود بنفسه کتاب مبین و خلاّق الهی برای دیگران شده‌اند.

سیمون می‌گوید: «در وجود خود به خالق هستی نگریستم و با او صحبت کردم و به او عشق ورزیدم و از او رزق یافتم، تنها به مکاشفه و لقاءالله حیات داشتم و خویش را به او متحد ساختم و به آسمان‌ها پر گشودم این تنها چیزی است که به تنهائی می‌دانم و بس.

قدیس سرافیم از ساروف (۱۸۳۳ – ۱۷۵۹) تصمیم داشت تا حیاتی محدود در اعتزال داشته باشد. پس در خارج صومعه در میان جنگل کلبۀ کوچکی برای حالت انزوا برگزید، راهبان دیگر نزد او آمدند ولی نتوانستند مانند او مشقات را تحمل کنند. حیات او شامل گذراندن صد‌ها شبانه‌روز به شکل زانو زدن بر سطح یک صخرۀ بزرگ و اقامۀ مناجات بود. در مجاورت حیوانات وحشی زندگی می‌کرد و در حملۀ راهزنان از خود دفاع نمی‌کرد.

یوآنس کاسیانوس یا ژان کاسین (حوالی ۴۳۵ – ۳۶۵) یکی از بزرگ‌ترین بانیان عرفان غربی است که راهب بود. در دو اثر بزرگ خود به نام مؤسسات و اجتماعات، مقاصد و اهداف زهدگرائی را چنین مطرح می‌کند «هدف و مقصد زاهد، وحدت با خدا بود» بلکه نفس از همۀ لااُبالی‌گری‌های جسم خود چنان دست شوید که هر روزه به امور روحانی قیام کند و در ‌‌نهایت، همۀ زندگی خود و همۀ امیال خود را به یک دعا و مناجات حقیقی بی‌پایان مبذّل سازد. «حسنۀ اوّل برای یک فرد مسیحی، تأمّل و مراقبه در امری بود که هر کسی حتّی در اعلی مراتب طریقت، لااقل باید به آن دست یابد و آن وحدت است، به عبارت دیگر دیدن نفس خداوند است که به مدد خداوند مقدور می‌شود.»

جولیان نورویچی (از ۱۳۴۲ تا بعد از ۱۴۱۶) در یکی از مشهور‌ترین تصاویری که ساخته و پرداخته است می‌گوید که خداوند تمامی آنچه را که خلق کرده بود به وی نشان داده است و کلّ خلقت به قدری حقیر و ناچیز بود که ارزش بیشتر از یک فندق در دست نداشت. آنقدر حقیر بود که به آنی می‌توانست نابود شود و همچنین می‌گوید هنگامی که نکبت و ذلّت از ما برون شود، خداوند و نفس، هر دو وحدت خواهند یافت و خداوند و انسان بتمامه یکی خواهند شد.

همچنین عرفایی هم بوده‌اند که اعتراف نموده‌اند که خداوند را نمی‌شود وصف نمود. از جمله آگوستین قدیس غالباً از تنزیه و وصف ناپذیری خدا یاد می‌کند و اینکه هرکسی نمی‌تواند به معرفت خدا برسد و می‌گوید» در نفس هیچ راهی برای معرفت به خدا تعبیه نشده است تنها این هست که بداند که خدا را نمی‌داند.

دیگر می‌توان از یوهانس اکهارت (۸ / ۱۳۲۷ – ۱۲۶۰) نام برد که از بزرگ‌ترین نویسندگان فلسفی و کلامی و الهیاتی در عرفان محسوب می‌شود. اندیشۀ مرکزی و اصلی او مبنی بر آنست که وحدت نوع انسانی با خداوند ممکن‌الحصول است. وحدت کامل با خداوند که در مفاهیم افلاطونی آمده است دست‌یافتنی است. زیرا بارقۀ روح، امری الهی است و این نحو از وحدت می‌تواند از طریق نفس خویشتن و خالی شدن از تصورات اشتباه دربارۀ خداوند حاصل آید. فرد باید از کلیۀ تصورات و ادراکات دربارۀ خداوند و نیز انتساب کل اسماء و صفات حتّی ادراکات به خداوند بریّ شود، حتّی نباید قائل شود که خدا هست.» زیرا وجود خداوند متعالی‌تر از هر شیئ است و حضرتش ورای هــــــــــــر درک و معرفتی.»

در انتهای کتاب خود فانینگ می‌گوید به سبب آنکه عارفان همواره در پی وحدت با خداوند هستند پیامی ثابت در تعالیمشان وجود دارد که آن متّحد شدن با خداوند است. لذا هرکسی می‌بایست بر جسم و نیازهای جسمانی خود غلبه کند، بطوریکه میل به زشتی نکند، مفاسد را خوار دارد و فضایل را گرامی شمرد، ماسوی‌الله را بدور اندازد تا آنجا که دیگر به غیر از خدا باقی نماند.

به نظر نگارنده مفاهیم روحانی و عرفانی همواره همراه مسیحیت بوده که اوج آن را در قرون اوّلیۀ مسیحیت ملاحظه نمودیم که این مفاهیم با مادی شدن کلیسا‌ها و قدرت یافتن اربابان کلیسا بتدریج تأثیر و نفوذش کاهش یافت. در بررسی انجام شده هم عارفانی دیده شدند که به شکل زاهدانه در کوه‌ها به دنبال وحدت یافتن به خداوند بودند و یا در تجرد و انزوا می‌زیستند و هم نفوسی بودند که بفکر روحانی نمودن دیگران بودند یعنی مریدانی داشتند و همین‌ها اکثراً بانیان فرقه‌های مختلف و رهبانیت شدند و یا مسئولیت نظامات امور روحانی را به عهده داشتند مثل کشیش‌ها و پاپ.

با مطالعۀ کتاب عارفان مسیحی این عناصر در عرفان مسیحی به چشم می‌خورد: وحدت با حقّ، انزوا و زهد، تمسک به دیر و صومعه و خانقاه، زجر جسمانی خود، انحصار داشتن به گروهی خاص، و دست یافتن به کرامات، پُرشدن از روح القدس، وجود مرشد و مرید و یافتن مقامات روحانی بر حسب توانائی‌ها.