Search
Close this search box.

عطار بر آستان على علیه السلام

Imageعطار نيشابورى در آثار متعددش با زبانى گويا و رسا و در ضمن داستانها و حكايت‌هاى فراوان، مراتب و مراحل روحانى و انواع و اقسام حالات انسانى را برشمرده و با پاكى و صداقت و خلوص و دلسوزى پيران طريقت، خوانندگان را از شر نفس و شيطان پرهيزانده  و راه رهايى از مكر دنياى دون و شيوه رفتن به عالم بالا و پرواز در سپهر معنا را نشان داده و به ترغيب در طى طريق پرداخته است و پيداست كه براى برانگيختن مردم، از مقدسات آنها يارى بگيرد و از آيات و احاديث و روايات و حكايت اوليا استفاده بسيار كند كه يكى از آنها امام على عليه‏السلام است و آنچه در اين نوشتار مي آيد، بررسي جلوه هاي آن امام همام درآثارعطاراست که به ترتيب تدوينشان تقديم مي شود.

 

نگاهى به جلوه‏هاى امام على (ع) در آثار عطار نيشابورى

عطار نيشابورى در آثار متعددش با زبانى گويا و رسا و در ضمن داستانها و حكايت‌هاى فراوان، مراتب و مراحل روحانى و انواع و اقسام حالات انسانى را برشمرده و با پاكى و صداقت و خلوص و دلسوزى پيران طريقت، خوانندگان را از شر نفس و شيطان پرهيزانده  و راه رهايى از مكر دنياى دون و شيوه رفتن به عالم بالا و پرواز در سپهر معنا را نشان داده و به ترغيب در طى طريق پرداخته است و پيداست كه براى برانگيختن مردم، از مقدسات آنها يارى بگيرد و از آيات و احاديث و روايات و حكايت اوليا استفاده بسيار كند كه يكى از آنها امام على عليه‏السلام است و آنچه در اين نوشتار مي آيد، بررسي جلوه هاي آن امام همام درآثارعطاراست که به ترتيب تدوينشان تقديم مي شود.

تاريخ شعر فارسى گواه دلبستگى فراوان شاعران ايران به پيامبر اكرم صلى‏الله عليه وآله وسلم و خاندان ارجمندش، به ويژه امام همام اميرمؤمنان على عليه‏السلام است. شخصيت چند وجهى و بروز و ظهور بسيارى از صفات و خصايل خيره‌كننده آن حضرت و ثبت و ضبط كرامات فراوان ايشان، زمينه مساعدى براى شاعران فراهم آورده كه مرغ خيال را در آسمان انديشه پرواز دهند و اسب فصاحت را در ميدان ارادت بجنبانند و آثار بديع و دلربايى بيافرينند تا به‏سهم خود در گسترش فضايل و مناقب پيشواى پارسايان و فرمانرواى مؤمنان و امير كلام و بيان مشاركت يابند. زبان پارسى از دورترين ايام تا حال حاضر اين بخت را داشته كه با نام خجسته اهل بيت ببالد، طراوت بگيرد، عطر بيفشاند و بسيارى از آنچه را كه مفسران و محدثان و مورخان درباره اين خاندان گفته‏اند، در كمترين عبارات و بهترين تعبيرات به گوش مشتاقان برساند و دريچه‏اى از عالم معنا را به روى خاكيان بگشايد و فروغ محبت و معرفت را در نهان‏خانه دلها بيفروزد و راه را براى سپردن طريق هدايت هموار گرداند. راستى كه گردآوردن اين سروده‏ها كارى سترگ و دشوار است و جوينده علاقه‏مند در هر حال چاره‏اى جز اكتفا به گزيده‏اى بس فشرده و خلاصه از آن مجموعه كلان ندارد. و حق اين است كه در اين عرصه نيز همچون بسيارى از عرصه‏هاى معنوى و هنرى و ادبى ديگر، شاعران خطه خراسان گوى سبقت را از خيل همتايان خود ربوده‏اند كه نگاهى به آثار ناصرخسرو قباديانى مروزى و سنايى غزنوى (از شاعران شيعه) و عطار نيشابورى و مولوى بلخى (از شاعران سنى)، مؤيد اين ادعاست. از اين ميان نيز نگارنده به دلايلى، از جمله تنوع آثار، تسلط بر اخبار و مآثر، دورى از تعصب و همچنين نگرش عارفانه و البته سنى بودن عطار، او را از شاعران برگزيده و سبدى از بوستان مينوى سروده‏هايش فراهم آورده است.فريدالدين محمدبن ابراهيم نيشابورى معروف به عطار (م 627  537 ق) از شاعران و عارفان بزرگ ايران است كه آثار متعدد و پربرگ و بارش نشان‏دهنده مقام والاى او در علم و عرفان و ادب است. تحولى كه او در پى حكيم سنايى غزنوى در شعر عرفانى به وجود آورد، چنان مهم و اساسى است كه مولوى بلخى حق داشت بگويد:

عطار روح بود و سنايى دو چشم او

ما از پى سنايى و عطار مى‏رويم

و از قضا چنان كه گفتيم، اين سه شاعر عارف، از سه نقطه مختلف خراسان بزرگ (غزنه، نيشابور، بلخ) برخاسته‏اند و توانسته‏اند با برخوردارى از ميراث و گنجينه‏هاى عظيم عارفانه اين سرزمين گسترده و روح پاك و استعداد بى‏نظير خويش، شعر عرفانى فارسى را به اعلا عليين برسانند و آن را چون ماء معين در اختيار تشنه‏كامان معرفت قرار دهند و منظومه‏هاى بى‏نظيرى در جهان عرفان و ادب بيافرينند و از اين لحاظ زبان فارسى را در جايگاهى يگانه و بى‏همتا قرار دهند.

عطار نيشابورى در آثار متعددش با زبانى گويا و رسا و در ضمن داستانها و حكايت‌هاى فراوان، مراتب و مراحل روحانى و انواع و اقسام حالات انسانى را برشمرده و با پاكى و صداقت و خلوص و دلسوزى پيران طريقت، خوانندگان را از شر نفس و شيطان پرهيزانده  و راه رهايى از مكر دنياى دون و شيوه رفتن به عالم بالا و پرواز در سپهر معنا را نشان داده و به ترغيب در طى طريق پرداخته است و پيداست كه براى برانگيختن مردم، از مقدسات آنها يارى بگيرد و از آيات و احاديث و روايات و حكايت اوليا استفاده بسيار كند كه يكى از آنها امام على عليه‏السلام است.حقيقت آن است كه سواى پيامبر اكرم صلى‏الله عليه و آله و سلم، عطار از كسى به عظمت امام على عليه‏السلام ياد نكرده است. وى در برابر ايشان چنان است كه گويى به هيجان و شگفتى مى‏آيد و جولانگاه سخن را فراخ مى‏يابد و آيات و روايات متعددى در شأن او مى‏آورد و القاب فراوانى را در جهت شناساندن جايگاه معنوي حضرت پشت هم رديف مى‏كند كه نشان‏دهنده نهايت اعتقاد و ارادت اوست؛ از قبيل: همدم و هم لحم پيامبر، اميرالمؤمنين، قطب دين، قلب آل‏ياسين، سوار دين، رونق بخش اسلام، حجت‏اسلام، دين‏پرور، امير نحل (يعسوب دين)،  فحل رجال، اسدالله، شيرخدا، شيرحق، شير دادگر، شجاع صدر، صاحب ذوالفقار، رستم دُلدل سوار، سرفراز، صاحب حوض كوثر، ساقي كوثر، غواص درياى توكل، چينندهء گل عالم معنا، صاحب مرواريد تقوا، درياى دانش، دروازه شهر دانش، بحر جود  و علم، كوه حلم، باب علم، افضل ايام، صدر جهان، صدر اسراردان و راه‏بين، حيدر، مرتضى، مجتبى، مرتضاى مجتبى، خلاصه انبيا، صاحب تاج هل اتى، همسر سيده نساء، كشته به دست اشقى الاشقيا، عيبه حق، مفتى مطلق، خواجه حق، خواجه معصوم، مقتداى به استحقاق، يار پاك گوهر، ركن كعبه، مؤمن از كودكى، منادى سلونى، آگاه از مكنونات غيبى، شهيد در حال نماز، سه طلاقه كرده دنيا، همسر خاتون جنت و سيدهء اين امت، پدر شمعِ جمع انبيا و اوليا، پدر ولى خدا و ولى پيامبر، پدر سلطان ده معصوم و آفتاب معرفت، اسدالله الغالب، على بن ابى‏طالب عليه الصلاة والسلام.

ذكر چنين القابى نبايد خواننده را به گمان بيندازد كه عطار از سر ارادت شيعيانه زبان به‏مدح آن بزرگوار كشيده است؛ چه، او به مدح خلفاى سه‏گانه نيز پرداخته، به گونه‏اى كه از محدوده تقيه بيرون مى‏رود و با لحنى كه از اعتقاد قلبى و ارادت باطنى او حكايت مى‏كند، آنها را مى‏ستايد و در مذمت تعصب و جانبدارى سخن مى‏راند و آشكارا مى‏گويد:«عجب مى‏دارم از آن قوم كه ايشان را خيال بندد كه اهل سنت و جماعت را با اهل بيت چيزى در راه است. كه اهل سنت و جماعت، اهل بيت‏اند به حقيقت. و من آن نمى‏دانم كه كسى در خيال باطل مانده است؛ آن مى‏دانم كه هر كه به محمد صلى‏الله عليه و على آله و سلم ايمان دارد و به فرزندان و يارانش ايمان ندارد، او به محمد صلى‏الله عليه و على آله و سلم ايمان ندارد. تا حدى كه امام اعظم شافعى رحمة‏الله عليه در دوستى اهل بيت به غايتى بوده است كه به رفضش نسبت كردند و محبوس داشتند. و او در اين معنى شعرى گفته و يك بيت از آن اين است:

لو كان رفضاً حب آل محمد

فليشهد الثقلان: انى رافض

يعنى اگر دوستى آل محمد رفض است، گو جمله جن و انس گواهى دهند به رفض من. اگر آل و اصحاب رسول دانستن از اصول ايمان نيست، بسى فضول كه به كار نمى‏بايد، مى‏دانى. اگر اين نيز بدانى، هيچ زيان ندارد، بلكه انصاف آن است كه چون پادشاه دنيا و آخرت، محمد را مى‏دانى، وزراى او را نيز به جاى خود مى‏بايد شناخت و صحابه را به جاى خود، و فرزندان او را به جاى خود، تا سنى و پاك اعتقاد باشى و با هيچ‌كس از نزديكان پادشاه تعصب نكنى الا به حق.» (تذكرة‏الاوليا، ذكر ابن محمد جعفر الصادق عليه السلام) از اين رو امثال عطار را حداكثر مى‏توان شيعه تولّايى به شمار آورد، در حالى كه شيعه موردنظر اصطلاحى كه موجب تمايز اماميه از اهل سنت مى‏شود، تشيع تبرّايى است. مگر اينكه ساير مباحث اعتقادى مورد نقد و تحليل قرار گيرد كه اكنون خارج از موضوع است. يك نكته شايان توجه در بخش مناقب اصحاب، اين است كه عطار با نظمى رياضى‏وار در ابياتى همشمار و مساوى از چهار خليفه ياد مى‏كند و در برخى موارد پس از خلفا، به سراغ امام حسن و امام حسين عليهم‏السلام مى‏رود و اگر در همه موارد، مطالب مربوط به حضرت مولا عليه‏السلام را پرملاط‌تر مى‏يابيم، آن را نبايد بر جانبدارى عطار يا دلباختگى بيشتر او حمل كنيم كه اين همه در اصل به شخصيت شگرف آن امام همام و فضايل بى‏كرانش بر مى‏گردد كه به قول احمدبن جنبل: «از هيچ يك از صحابه كرام، آنقدر فضائل به ما نرسيده است كه از اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب رضى‏الله عنه رسيده است.» (شواهد النبوه، ص324) و اينك بررسى جلوه‏هاى امام على عليه‏السلام در آثار شاعر عارف عطرافشان خراسانى، شيخ فريدالدين عطار نيشابورى. در اين نوشتار تلاش مى‏شود به ترتيب تدوين هر يك از كتابها به‏بررسى مطالبشان بپردازيم. عطار در مقدمه مختارنامه مى‏نويسد:«…جماعتى از اصدقاء محرم و از احباء همدم… التماس نمودند كه چون سلطنت خسرونامه در عالم ظاهر گشت و اسرار اسرارنامه منتشر شد و زبان مرغان طيورنامه، ناطقه ارواح را به محل كشف رسيد و سوز مصيبت مصيبت‏نامه از حد و غايت درگذشت و ديوانِ ديوان ساختن تمام داشته آمد… [گزيده‏اى از رباعيات ترتيب يافت] و نام اين مختارنامه نهاديم…» (مختارنامه، ص 70 و 71) استاد شفيعى كدكنى بر اين اساس و قرائن ديگر حدس زده‏اند كه آثار عطار به همين ترتيب آفريده شده‏ باشند.1 از اين رو در مقاله حاضر نيز همين نظم پايه كار قرار خواهد گرفت.

الهى‏نامه

الهى‏نامه دفترى است در بيست و دو فصل، يك مقدمه مفصل (شامل حمد و ثناى الهى، در نعت و معراج پيامبر اكرم صلى‏الله عليه و آله و سلم و فضيلت خلفاى راشدين) و يك خاتمةالكتاب. نسخه تصحيح شده آقاى دكتر شفيعى كدكنى شامل 6685 بيت مى‏شود كه در ضمنِ حدود سيصد حكايت، به بيان مطالب مورد بحث در قالب مثنوى مى‏پردازد. از آنجا كه اين نسخه ملحقات پنج‏گانه‏اى نيز شامل 762 بيت و چندين حكايت دارد، طبيعى است كه ابيات نسخه‏هاى ديگر ممكن است كمتر يا بيشتر باشد.

الهى نامه در كل داستان مناظره مفصل شاهى است با شش پسرش كه هر يك خواسته‏اى دارند و او در پاسخ بدانها، حكايتهاى متنوعى بيان مى كند تا راه را نشان دهد و فرزندان را قانع سازد. به قول استاد شفيعي كدكني: «عطار در اين منظومه كوشيده است كه در آن سوى هر كدام از آرزوهاى محال انسان، به انسان بياموزدكه: اگر حقيقت هركدام از اين آرزوها را خواستارى، در درون خويش بايد آن‏را بجويى.»1

عطار در اين كتاب بارها از على عليه السلام با عناوينى چون اميرالمؤمنين، امام مشرق و مغرب، دروازه دانش، دربان بهشت، خورشيد علم، بحر زخْار، شير خدا، شير حق، شير زور، و جانِ آگاه از حق ياد مى‏كند و به آيات و رواياتى در شأن او اشاره مى‏نمايد و سخنانى نيز از حضرت نقل مى‏كند و همسرش را نور و جگر گوشة پيامبر و خاتون جنت مى‏نامد و بخشى از مدحيه شافعى را نيز در مصرعى مى‏گنجاند. واما آيات و احاديث مورد اشاره به صورت جداگانه چنين است:

1ـ در پى نذر اهل بيت براى بهبود حسنين عليهما السلام و شفاى ايشان، همگى سه روز روزه گرفتند و هر بار كه خواستند به قرص نانى روزه بگشايند، مستمندى نياز خواست وهمه بر او ايثار كردند و آنگاه سوره هل اتى (دهر، انسان) در ستايش و مژدگانى آنها فرود آمد.

2ـ از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرمود: «انا وعلى من نور واحد: من و على از يك نور هستيم.»

3ـ و فرمود: «انا مدينة العلم و على بابها: منم شهر دانش، على‏ام در است.»

4ـ و فرمود: «اطلبوا العلم ولو بالصين: دانش بجوييد گرچه در چين باشد.» عطار مى‏گويد از آن رو كه «دَم شير خدا مى‏رفت تا چين»، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: « ز يثرب علم جستن را به چين شو.»

5 ـ آن حضرت خاك از رداى على عليه السلام كه خفته بود، به نرمى برچيد و فرمود: «قم يا ابا تراب، قم يا ابا تراب: اى ابوتراب برخيز!» و او هيچ لقبى را اين اندازه دوست نمى‏داشت كه در همين كتاب بدان اشاره شده است.

6 ـ و فرمود: «فاطمة بضعة منى: فاطمه پاره تن من است» (مسند احمد، ج4، ص5) و عطار از آن به جگرگوشه پيمبر تعبير كرده است.

7ـ امام على عليه السلام فرمود: «يا دنيا… قد طلقتك ثلاثاً لا رجعة فيها: اى دنيا، من تو را سه بار طلاق گفته‏ام و بازگشتى در آن نيست.» (نهج‏البلاغه، كلمه 77) و به سيم و زر گرد آمده در بيت‏المال فرمود: «يا صفراء يا بيضاء لا تغرينى، غرّى غيرى: اى زرد و سپيد، مرا مفريبيد كس ديگرى جز مرا فريب دهيد.» (امالى شيخ صدوق، ص283؛ روضةالواعظين، ج1،ص117)

8 ـ و فرمود: «سلونى قبل ان تفقدونى، فوالذى فلق الحبه و براء النسمه، انى لاعلم بالتوراة من اهل التوراة، و انى لاعلم بالانجيل من اهل الانجيل، و انى لاعلم بالقرآن من اهل القرآن: پيش از آنكه مرا از دست بدهيد؛ از من بپرسيد كه سوگند به آن كه دانه را شكافت و جان را آفريد، من از اهل تورات  (يهوديان) به تورات داناترم، و از اهل انجيل (مسيحيان) به انجيل آگاهترم، و از اهل قرآن (مسلمانان) به قرآن داناترم.» (تمام نهج‏البلاغه، ج3، خطبه 21 ص331) و در همان خطبه فرمود: «والله لو استقامت لى الامه، و ثُنيت لى الوساده، لافتيت لاهل التوراة بتوراتهم، حتى ينطق لى التوراة فتقول: صدق على ما كذب، لقد افتاكم بما انزل الله عز و جل فى. و افتيت لاهل الانجيل بانجيلهم حتى ينطق الانجيل فيقول: صدق على ما كذب، لقد افتاكم بما انزل الله عز و جل فى. و افتيت لاهل القرآن بقرآنهم حتى ينطق القرآن فيقول: صدق على ما كذب، لقد افتاكم بما انزل الله عز وجل فى: به خدا سوگند اگر اين امت مرا برمى‏گزيد و بر مسند حكومت مى‏نشانيد، براى اهل تورات (يهوديان) بر مبناى توراتشان فتوا مى‏دادم، به گونه‏اى كه تورات به سخن بيايد و بگويد: على راست گفت و دروغ نگفت؛ هرآينه براساس آنچه خداى عزوجل در من نهاده، فتوا داد. و براى اهل انجيل (مسيحيان) برپايه انجيل‏شان حكم مى‏كردم؛ چنان كه انجيل زبان بگشايد و بگويد: على راست گفت و دروغ نگفت؛ حقا كه براساس آنچه خداى عز و جل در من نهاده، حكم كرد. و براى اهل قرآن (مسلمانان) براساس قرآن‏شان داورى مى‏كردم؛ به طورى كه قرآن به سخن بيايد و بگويد: على راست گفت و دروغ نگفت؛ قطعاً براساس آنچه خداى عز و جل درمن نهاده، برايتان داورى كرد. (همان، ص52 و 53)

9ـ و فرمود: «لوكُشف الغطاء ما ازددت يقيناً: اگر پرده از ميان بردارند، چيزى بر يقين من نخواهد افزود.» به قول عزالدين محمود كاشانى: عين‏اليقين چون به كمال رسد، درجه حس بصر يابد كه در آن زيادتى صورت نبندد؛ چنان كه اميرالمؤمنين على عليه‏السلام از اين مقام خبر داد كه: كو كشف الغطاء ما ازددتُ يقينا. (مصباح الهداية و مفتاح الكفايه، ص38 و 39)

10 و منسوب به آن حضرت است كه فرمود: «لنقل الناس لى فى الكسب عار…» و چون تمامش را عطار آورده، به ترجمه منظوم شيخ جام بسنده مى‏شود:

به ناخن، سنگ را كندن زكهسار

به از منت ز مرد ناسزاوار

مرا گويند: كسب دست عار است‏

مرا ذلّ سؤال آيد همى عار

(تعليقات استاد شفيعى كدكنى، ص504)

11ـ گويند زره آن حضرت پشت نداشت؛ چه، او هرگز از دشمن نمى‏گريخت و ضرورتى نداشت كه بارش را سنگين كند.

12ـ گويند حضرت بارها براى كسب درآمد به كارگرى نزد يهوديان مدينه مى‏رفت؛ از جمله آن بارى كه براى بهبود فرزندانش سه روز روزه نذر كرده بودند كه داستانش را خوارزمي آورده است. (المناقب، ص268)

13ـ در نهج‏البلاغه آمده است كه مردى از او پرسيد: «اى امير مؤمنان،آيا تو خدايت را به هنگام پرستش او ديده‏اى؟» فرمود: «ويلك! افأعبد مالاارى: واى بر تو! آيا كسى را كه نمى‏بينم، مى‏پرستم؟» پرسيد: «چگونه او را مى‏بينى؟» فرمود: «لاتراه العيون بمشاهدة العيان، ولكن تدركه القلوب بحقايق الايمان: چشمها او را آشكار نمى‏بينند، اما دلها با ايمان درست او را در مى‏يابند.» (خطبه179)

و اينك متن اشعار كه پس از مدح سه خليفه، با عنوان «در فضيلت مرتضى رضى الله عنه» آمده است:

زمشرق تا به مغرب گر امام است

اميرالمؤمنين حيدر تمام است

گرفته اين جهان زخم سنانش

گذشته زان جهان وصف سه نانش

چو در سرّ عطا اخلاص او راست

سه نان را هفده آيه خاص او راست

سه قرصش چون  دو قرص ماه و خورشيد

دو عالم را به خوان بنشاند جاويد

تو را گر تيرباران بر دوام است

«على حُبّه جُنّه» تمام است

 (386 ـ 390)

اين نكته، بخشى از شعر مشهور منسوب به شافعى است كه در ستايش حضرت مولا عليه‌السلام مى‏گويد:

على حُبُهّ جُنّه‏

قسيم النار و الجَنّه

وصى المصطفى حقا

امام الانس  و الجِنّه

يعنى: مهر على، سپر [نگهدارنده از آتش] است. / او بخش‏كننده دوزخ و بهشت است./ وصى به حق حضرت مصطفى عليه وعلى آله الصلوة والسلام / و پيشواى انسانها و جن است.        

پيمبر گفت: «چون نور دو ديده‏

ز  يك  نوريم  هر دو آفريده»

على چون ثانيى باشد ز يك نور

يكى باشند هر دو از دوى دور

(391 ـ 392)

چه بسا عطار در مصراع آخر به آن بخش از آيه مباهله نظر دارد كه به پيامبر اكرم صلى‏الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: «هركه در اين [باره] پس از دانشى كه تو را [حاصل] آمده، با تو محاجه كند، فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل: بگو بياييد پسران‌مان  و پسرانتان، و زنان‌مان و زنانتان، و خودمان و خودتان را فرا خوانيم، سپس مباهله كنيم.» (آل عمران، 61) پيامبر صلى‌الله عليه و آله و سلم نيز دختر و دو نوه‌اش را به مصداق «ابنائنا و نسائنا» آورد و خود و على‏عليه‏السلام به مصداق «انفسنا» آمدند.

چنان در شهر دانش باب آمد

كه جنت را به حق بوّاب آمد

چنان مطلق شد او در فقر و فاقه

كه زرّ  و نقره بودش سه طلاقه

اگر چه سيم و زر با حرمت آمد

ولى گوسالة اين امت آمد

كجا گوساله هرگز رنجه گردد

كه با شيرى چنين هم‏پنجه گردد؟

چنين نقل است كو را جوشنى بود

كه پشت و روى او چون روشنى بود

از آن چون روى بودش پشت جوشن‏

كه بر بستش بدان اندام روشن

چنين گفت او كه: گر خواهيد كشتم

نبيند هيچ كس در جنگ پشتم

اگر خاكش شوى، حسن الثواب است

كه هم او بوالحسن، هم بوتراب است

چنين گفت او كه: «گر منبر نهندم

به دستورى حق داور دهندم،

ميان خلق عالم جاودانه

كنم حكم از كتاب چارگانه»

چو هرچ او گفت، از بهر يقين گفت

زبان بگشاد و يك روز و چنين گفت،

كه: «لوكشف الغطا داده‏ست دستم

خدا را تا نبينم، كى پرستم؟»

زهى چشم و زهى علم و زهى كار

زهى خورشيد علم و بحر زخّار

دَم شير خدا مى‏رفت تا چين

ز علمش ناف آهو گشت مشكين

از اين گفتند: مرد داد و دين شو

ز يثرب علم جستن را به چين شو

اسد كو ناف خانه‏ى آفتاب است

از آن آهو دمش چون مشك ناب است

خطا گفتم كه از مشك ختا است

كه او هم نافه شيرخدا است

اگر علمش شوى بحرى مصور

در او يك قطره بودى بحر اخضر

چو هيچش طاقت منت نبودى

ز همت گشت مزدور جهودى

كسى گفتش: «چرا كردى؟» برآشفت

زبان بگشاد چون تيغ و چنين گفت:

«لنقلُ الصخر من قلل الجبال

احبُّ الىّ  مِن منن الرجال

يقول الناس لى فى‏الكسب عار

فقلتُ العارُ فى‏ذُلّ السوال»

(393 ـ 414)

يعنى: حمل سنگ خارا از قله كوهها بر من گواراتر از قبول منت ديگران است. مردم به من مى‏گويند: «كار عار است!» و من مى‏گويم: «عار در ذلت گدايى است!»

در مقاله دوم كتاب، زير عنوان «حكايت اميرالمؤمنين على كرم‏الله وجهه با مور» داستان غريبى درباره پا نهادن امام على عليه‏السلام بر مورى آمده است كه چگونه حضرت دلش از اين كار ناخواسته به رنج مى‏آيد و آن شير شرزة دلاور از آزردن مورى به گريه مى‏افتد و مى‏كوشد تا او بهبود يابد.

على مى‏رفت روزى گرمگاهى

رسيد آسيب او بر مور راهى

مگر آن مور مى‏زد پا و دستى

‏ز عجزش در على آمد شكستى

بپرسيد و به غايت مضطرب شد

چنان شيرى ز مورى منقلب شد

بسى بگريست و حيلت كرد بسيار

كه تا آن مور باز آمد به رفتار

 (903 ـ 906)

شب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را در خواب مى‏بيند كه او را نخست هشدار و سپس مژده مى‏دهد كه همان مورچه شفيعش خواهد بود!

شبانگه مصطفى را ديد در خواب

بدو گفت: «اى على، در راه مشتاب

كه دو روز از پى يك مور دايم

ز تو بود آسمانها پر متايم

نباشى از سلوك خويش آگاه

كه مورى را كنى آزرده در راه

چنان مورى كه معنى‏دار بوده‏ست

همه ذكر خدايش كار بوده‏ست»

على را لرزه بر اندام افتاد

ز مورى، شير حق در دام افتاد

پيمبر گفت: «خوش باش و مكن شور

كه پيش حق شفيعت شد همان مور،

كه: يارب، قصد حيدر در ميان نيست

اگر خصمى به من بود، اين زمان نيست»

جوانمردا، بدان از درد دين بود

كه با مورى چنان، شيرى چنين بود

چو حيدر در شجاعت شير زورى

كه ديدى بسته بر فتراك مورى؟

خنُك جانى كه او از حق خبر داشت

قدم بر امر حق بنهاد و برداشت

(907 ـ 916)

عطار در مقاله هفدهم تحت عنوان «حكايت جهاز فاطمه رضى‏الله عنها» به ذكر ماجرايى از زبان اُسامة بن‏زيد كه فرزند پسر خواندة پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود، مي‌پردازد و از نهايت زهد آن خاندان حتى در هنگام عروسى حضرت زهرا سلام‏الله عليها مى‏پردازد كه به نوشته بحرالفوائد: «صديق رضى‏الله عنه گويد كه: پيغامبر مرا و عمر خطاب و سلمان و اسامه زيد را بخواند تا جهاز فاطمه برداريم؛ دستاسى بود، پوستى پيراسته و بالشى و كاسه‏اى. من بگريستم، گفتم: اين جهاز دختر رسول است؟ گفت: «يا ابابكر، اين بسيار است آن كس را كه خواهد مرد و رهگذرى است در اين جهان!» (بحرالفوائد، ص 73، به نقل از تعليقات الهى‏نامه، ص 669) احمد بن حنبل فهرست جهيزيه آن حضرت را چنين برمي‌شمرد: پارچه، مشك و بالشي چرمي پر از ليف خرما (مسند احمد، ج1، ص84 و 93 و 108) و به روايتي: حوله، مشك، بالش، دستاس و دو كوزه (مسنداحمد، ج1، ص 104 و 106) باري، در شعر عطار، راوى  ماجرا اسامه است.

اسامه گفت: سيد داد فرمان

كه: بوبكر و عمر را پيش من خوان

چو پيش آمد ابوبكر و عمر نيز

 پيمبر خواند زهرا را به در نيز

بدو گفتا: جهازت هرچه دارى

چنان خواهم كه در پيش من آرى

اگر چه نور چشمى اى دل‏افروز

به حيدر مى‏كنم تسليمت امروز

(4784 ـ 4787)

لحن بيت اخير يادآور آن روايت است كه پيامبراكرم صلى‏الله عليه و آله و سلم دختر دلبندش را دلدارى مى‏دهد كه: على اگرچه فقير و درويش است، اما بهترين فرد اهل بيت است و … بارى، جهيز آماده مى‏شود كه چيزى نيست جز دستاس، حصيرى فرسوده، مسواك، كفش، كاسه چوبى، بالش و چادرى كهنه!

شد و يك سنگ دستاس آن يگانه

برون آورد در ساعت ز خانه

يكى كهنه حصير از برگ خرما

يكى مسواك و نعلينى مطرّا

يكى كاسه ز چوب آورد درهم

يكى بالش ز جلد ميش، محكم

يكى چادر، وليكن هفت پاره

همه بنهاد و آمد در نظاره

پيمبر، خواجه انواع و اجناس

به گردن برنهاد آن سنگ دستاس

ابوبكر آن حصير آنگاه برداشت‏

عمر بالش گرفت و راه برداشت

پس آنگه فاطمه، نور پيمبر

بشد، بر سر فكند آن كهنه چادر

پس آن نعلين را در پاى خود بست

دگر مسواك را بگرفت در دست

(4788 ـ 4795)

اسامه مى‏گويد: من تا اين جهيز مختصر را ديدم، گريستم كه زندگى سرور دو جهان چگونه است و زندگى قيصر و كسرى چگونه؟! پيامبر صلى‏الله عليه و آله و سلم دريافت و فرمود: «وقتى مرگ در پى است، اين هم زيادى است!»

اسامه گفت: من آن كاسه آنگاه

گرفتم در كف و برداشتم راه

چو پيش حجره حيدر رسيدم

ز گريه چهره مردم نديدم

پيمبر گفت: «اى مرد نكوكار

چرا مى‏گريى آخر اين چنين زار؟»

بدو گفتم: «زدرويشى زهرا

مرا جان و جگر شد خون و خارا

كسى كو خواجه هر دو جهان است

جهاز دخترش آنك عيان است

ببين تا قيصر و كسرى چه دارد!

ولى پيغمبر از دنيا چه دارد!»

مرا گفت: «اى اسامه، اين قدر نيز

چو بايد مُرد، هست آن هم بسى چيز!

چو پاى و دست و روى و جسم و جانت

نخواهد ماند، گو اين هم ممانت»

جگر گوشه‏ى پيمبر را عروسى

چو زين سان است، تو چه مى بيوسى؟

(4796ـ4804)

عطار در همين فصل در ضمن «حكايت مسلمان شدن يهودى و حال او» بار ديگر نام مبارك على و زهرا سلام‏الله عليهما را مى‏برد كه نكته خاصى ندارد مگر اينكه از حضرت زهرا عليهاالسلام به عنوان «خاتون جنت» ياد مى‏كند كه اشاره است به حديث شريف: «فاطمه سيدة نساء اهل الجنه: فاطمه سرور بانوان بهشت است.»

… همه ياران در آن اندوه و محنت

‏شدند آخر برِ خاتون جنت…

(4946)

نكته آخر از كتاب الهي‌نامه اينكه عطار دو بار نيز نام شريف امام‏صادق عليه‏السلام را در دو حكايت جداگانه مى‏آورد:

مگر پرسيد آن درويش حالى

‏به صدق از جعفرصادق سؤالى

(1729)

چنين كردند اصحاب ولايت

‏ز لفظ جعفر صادق  روايت

(5320)

اسرارنامه

اسرارنامه مثنوى نسبتاً كم‏حجمى است كه در هجده فصل، يك مقدمه (شامل توحيد، نعت پيامبر صلى‏الله عليه و آله و سلم، صفت معراج و فضيلت اصحاب) و خاتمةالكتاب و در ضمنِ بيش از صد حكايت و كلاً حدود 3307 بيت، به بيان مضامين متنوع عرفانى به زبانى ساده و عوام فهم پرداخته است. او در اين منظومه همچون ساير مثنويهايش، پس از تحميديه و نعت و معراج پيامبر اكرم صلى‏الله عليه و آله و سلم و مدح سه خليفه در پانزده بيت به مدح امام على عليه‏السلام (برابر با ساير خلفا)، پرداخته و از آن حضرت به عنوان: پسرعموى پيامبر و صاحب حوض كوثر، يار پاك‏گوهر، شجاع صدر، سوار دين، غواص درياى توكل، حجت‏اسلام، افضل‏ايام، منادى سلونى، صدر اسراردان و راه‏بين، شيرى كه دنيا را سه طلاقه كرده، رستم دُلدل‏سوار، سرخ روى (سرفراز) و مؤمن از كودكى و شهيد در حال نماز ياد مى‏كند و ضمن اشاره به آيه «انما وليكم‏الله»، چند حديث از آن حضرت را بازگو مى‏نمايد و آخر سر نيز حكايتى از ايشان مى‏آورد. اينك بررسي آيات و احاديث مندرج در اين مقوله:

1ـ قرآن كريم خطاب به مسلمانان مى‏فرمايد: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة وهم راكعون: ولى شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده‏اند: همان كسانى كه نماز برپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند.» (مائده، 55) نزول اين آيه در پى خواهندگى مستمندى در مسجد بود كه چون از همه بى‏نصيب ماند، دست به آسمان گشود و گفت:«خدايا، گواه باش كه در مسجد پيامبر روى نياز آوردم و كسى دستم نگرفت!» امام على عليه السلام كه در حال ركوع نماز مستحبى بود، دستش را به اشاره دراز كرد و سائل انگشتر از آن درآورد. همزمان اين آيه فرود آمد كه عطار خطاب به‏حضرت ختمى مآب صلى‏الله عليه و آله و سلم عرض مى‏كند:

على را گوى تا فرمانبرى را

ببخشد در نماز، انگشترى را

(231)

2ـ در قرآن خداوند به پيامبر مى‏فرمايد: «انا اعطيناك الكوثر: ما به تو كوثر بخشيديم.» (كوثر، 1) كوثر را هم به معنى «خير كثير» گرفته‏اند و هم به قرينه آخر آيه كه مى‏فرمايد: «انّ شانئك هو الابتر: دشمن تو خود بى نسل و دنباله است» (كوثر، 3)، منظور از كوثر را فرزندزادگان پيامبر صلى‏الله عليه وآله وسلم كه از نسل حضرت فاطمه عليهم‌السلام هستند، گرفته‏اند و هم به معناى»حوض كوثر» در بهشت و دور نيست همه اين معانى مورد نظر باشد. مشهور است كه امام على عليه‏السلام ساقى كوثر است و شايد از اين رو باشد كه عطار از ايشان به عنوان»صاحب حوض كوثر» ياد مى‏كند؛ چنانچه در حديث نبوى آمده كه: «يا على، انت نذير امتى… و انت صاحب حوضى و انت ساقيه: اى على، تو هشداردهندة امت منى … و تو صاحب حوض منى و تو ساقى آن هستى.» (بحارالانوار، ج 27، ص 312)

3ـ امام على عليه السلام در روزهاى آخر عمر شريفش در حين خطبه‏اى بارها مردم را به‏پرسشگرى از خود برانگيخت و فرمود:«… انى اوشك ان تفقدونى، فأسئلونى عما شئتم. سلونى قبل ان تفقدونى… يا معاشر الناس، سلونى قبل ان تفقدونى…ايها الناس، سلونى قبل ان تفقدونى، لايقولها بعدى الا جاهل مُدّع. سلونى قبل ان تفقدونى، فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض… سلونى قبل ان تفقدونى، فوالله انى لا اُسألُ عن شى‏ دون العرش الا اخبرتُ عنه…: نزديك است كه ديگر مرا نيابيد، پس، از هر چه مى‏خواهيد از من بپرسيد. از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد… اى گروه مردم، پيش از آنكه مرا نيابيد، از من بپرسيد… اى مردم، از من بپرسيد، پيش از آنكه مرا نيابيد. پس از من كسى چنين نمى‏گويد مگر آنكه نادان مدعى باشد. پيش از آنكه مرا نيابيد، از من بپرسيد؛ چرا كه من به راههاى آسمان داناتر از راههاى زمين هستم. از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد كه به خدا سوگند از عرش به پايين از من نمى‏پرسيد، مگر اينكه از آن خبر مى‏دهم…» (تمام نهج‏البلاغه ، ج 3، تمام خطبه)عزالدين محمود كاشانى به اقتضاى بحثش مى‏نويسد: «از اينجاست قول على‏بن‏ابى‏طالب عليه‏السلام: سلونى عن طرق السموات فانى اعرف به من طرق الارض؛ يعنى طرق وصول به‏احوال ـ كه به جهت فوقيت، نسبت به سماوات دارند ـ از من بپرسيد.» (مصباح الهدايه، ص 126)

4ـ مشهور است كه در يكى از جنگها تيرى به پاى حضرت خليد كه در آوردنش به سبب درد زياد ممكن نبود. پس به تدبير كسانش، چون به نماز رفت، جراح آمد و پا را شكافت و تير را درآورد و حضرت هيچ درنيافت! عطار خواننده را به نمازى چنين فرا مى‏خواند.

5 ـ حضرت روزي خطاب به زر و سيم بيت‏المال فرمود: «يا صفراء يا بيضاء، تغرينى غرّى غيرى: اى زرد و سپيد، مرا فريب مدهيد، كسى جز من را بفريبيد!» (امالى شيخ صدوق، ص 283 در متون ديگر بسياري نيز آمده است).

6 ـ در متون متعدد اهل سنت آمده است كه آن حضرت نخستين مسلمان بود، در حالى كه كودكى هفت يا ده ساله بود؛، چنان كه امام احمد نسائى در كتاب «فضائل الصحابه» از زيدبن ارقم روايت مى‏كند كه: «اول من صلّى معه رسول‏الله صلى‏الله عليه و اسلم على: نخستين كسى كه با پيامبر نماز گزارد، على بود.» در همان كتاب از همو مى‏آورد: «اول من اسلم على: اولين كسى كه اسلام آورد، على بود.» (ص 13) عطار احتمالاً با توجه به همين موضوع مى‏گويد:

ز طفلى  تا كه خود را مير كردى

بر اين دنياى دون تكبير كردى

(428، تعليقات، ص 294)

7ـ از كم‏خورى و گرسنگى‏هاى درازمدت و نان خشك و خالى و جوين حضرت روايتهاى فراوانى شده است كه نيازى به تكرارشان نيست و عطار اشاره‏اى گذرا به آن كرده است:»نخوردى نان دنيا يك شكم سير».

8 ـ آن حضرت چنان به دنيا پشت پا زده بود كه خطاب به او مى‏فرمود: «يا دنيا يا دنيا، اليك عنّى! ابى تعرّضتِ؟ ام الىّ تشوْقت؟ لاحان حينك هيهات غرْى غيرى، لاحاجة لى فيك. قد طلقتك ثلاثاً لارجعة فيها: اى دنيا، اى دنيا، از من دور شو! آيا خود را بر من عرضه مى‏كنى؟ يا شيفته‏ام شده‏اى؟ مباد كه تو در دلم جاى گيرى. هرگز! جز مرا بفريب! مرا به تو نيازى نيست كه سه طلاقه‏ات كرده‏ام و بازگشتى در آن نيست.» (نهج‏البلاغه، كلمه 77)

9ـ عطار اشاره‏اى هم به شهادت حضرت در حال نماز دارد كه پس از بيان كشته شدن خليفه سوم در حال تلاوت قرآن، مى‏گويد:

يكى را بر سر قرآن  بكشته‏

يكى را در نماز آسان بكشته

يكى را  زهر، دل از برفكنده

‏يكى در كربلا بى‏سر فكنده

(415ـ 416)

همچنان كه مى‏بينيم، به نحوه شهادت امام حسن مجتبى و امام‏حسين عليهماالسلام نيز اشاره‏اى گذرا مى‏كند و اينك متن اشعار با عنوان «فى فضيلت اميرالمؤمنين على رضى‏الله عنه»:

سوار دين، پسر عم پيمبر

شجاع صدر، صاحب حوض كوثر

به تن رستم، سوارِ رخش دُلدُل

به دل، غواص درياى توكل

على القطع افضل ايام، او بود

على الحق حجت‏الاسلام، او بود

منادى «سلونى» در جهان داد

به يك رمز از دو عالم صد نشان داد

چنين بايد نماز ار اهل رازى

كه تا باشد نماز تو نمازى

چنان شد در نماز از نور حق جانّش

‏كه از پايى برون كردند پيكانّش

نمازش چون چنين باشد گزيده

به «الحمد»ش چنان گردد بريده

ز جودش ابر دريا، پرتوى بود

به چشمش عالمى پر زر، جوى بود

تو اى زر، زرد گرد از نااميدى‏

تو نيز اى سيم، مى‏كن اين سپيدى

كه چون اين سرخ‏رو، سرسبز ره شد

سپيد و زرد بر چشمش سيه شد

زهى صدرى كه تا بنياد دين بود

دلش اسراردان و راه‏بين بود

ز طفلى تا كه خود را مير كردى

بر اين دنياى دون تكبير كردى

چو دنيا آتش و تو شير بودى

از آن معنى ز دنيا سير بودى

اگرچه كم نشيند گرسنه شير

نخوردى نان دنيا يك شكم سير

از آن جستى به دنيا فقر و فاقه

كه دنيا بود پيشت سه طلاقه

(417 ـ 431)

آنگاه چندبيتى در مذمت تعصب مى‏گويد و اينكه همه، چه خوب و چه بد، در پى خدا هستند و فرداى قيامت هفتاد و دو فرقه يكدل و يكپارچه مى‏شوند:

الا يا در تعصب جانّت رفته

گناه خلق با ديوانّت رفته

ز نادانى دلى پر زرق و پرمكر

گرفتار على گشتى و بوبكر

گهى اين يك بوَد نزد تو مقبول

گهى آن يك شود از كار معزول

گر اين يك به، گر آن ديگر، تو را چه؟

چو تو چون حلقه‏اى بر در، تو را چه؟

همه عمرت در اين محنت نشستى

ندانم تا خدا را كى پرستى؟…

(431ـ 436)

عطار پس از بيان اين مطالب، زير عنوان «المقالة الاولى» در ضمن ابياتى به صورت اقتباس و تلميح، به آيه مشهور نور اشاره مى‏كند كه چون يادآور سخن مهم و شگرفي از اميرمؤمنان على عليه‏السلام است، تبركاً آن را مى‏آوريم، با اين توضيح كه معلوم نيست عطار به چنين روايتى نظر داشته باشد، هرچند به طور كلى در مقام انسان كامل نمى‏توان داشتن چنين منظورى را از او ناممكن دانست. او مى‏گويد:

الا اى جان و دل را درد و دارو

تو آن «نور»ى كه «لم تمسه نارو»

ز روزنهاى «مشكاتى» مشبك

نشيمن كرده بر شاخى «مبارك»

تو در «مصباح» تن، «مشكات» نورى

ز نزديكى هستى، دورِ دورى

«زجاجه» بشكن و «زيتت» فرو ريز

به نور «كوكب درّى» در آويز

تو را با مشرق و مغرب چه كار است؟

كه نور آسمان، گِردت حصار است

الا اى بلبل گوياى اسرار

ز صندوق جواهر، بند بردار

چو عيسى، در سخن، شيرين زفان شو

صدف را بشكن و گوهرفشان شو…

(442 ـ 448)

آيه مورد نظر اين است كه خداوند به چراغى درون حباب شيشه‏اى كه در چراغدانى است، مَثَل مى‏زند و آنگاه از شفافيت شيشه سخن مى‏گويد كه همچون ستارة درخشانى است و چراغ از روغن زيتونى برافروخته مى‏شود كه خورشيد بر هر طرفش تابيده و آن را كاملاً رسيده و پخته گردانيده و در نتيجه روغنش در نهايت شعله‏گيرى و فروزش است. از اين رو پيداست چراغى كه هم روغنش شعله‌گير باشد و هم شيشه‏اش در غايت شفافيت و درخشندگى، چقدر پرنور خواهد بود. اين چراغدان در خانه‏هايى قرار دارد كه خداوند اجازه داده بلند گردد و نامش در آنجا برده شود؛ خانه مردمانى كه اشتغالات روزمره دنيوى آنها را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و عبادت باز نمى‏دارد: الله نور السموات و الارض مَثلُ نوره كمشكاة فيها مصباح، المصباح فى زُجاجَه، الزْجاجةُ كأنْها كوكب درْى يوقدُ من شجرةٍ مباركة زيتونة لاشرقيةٍ و لا غربية، يكادُ زَيتها يُضى‏ءُ و لو لم تمسسه نار، نور على نور، يهدى الله لنوره من يشآء، و يضرب‏الله الامثالَ للناس، و اللهُ بكل شى‏ءٍ عليم. فى بيوتٍ اَذنَ اللهُ ان تُرفعَ و يُذكرَ فيها اسمهُ، يسبْحُ لهُ فيها بالغدوْ و الآصال. رجال لاتُلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكرالله و اِقام الصلاة و ايتاء الزكاة، يخافون يوماً تتقلْبُ فيه القلوب و الابصار: خدا  نور آسمانها و زمين است. مَثل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى، و آن چراغ در [حبابى] شيشه‏اى است. آن حباب گويى ستاره‏اى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى، افروخته مى‏شود. نزديك است كه روغنش ـ هر چند بدان آتشى نرسيده باشد ـ روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است. خدا هر كه را بخواهد، با نور خويش هدايت مى‏كند، و اين مثلها را خدا براى مردم مى‏زند و خدا به هر چيزى داناست. در خانه‏هايى كه خدا رخصت داده كه ]قدر و منزلت[ آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آن ]خانه[ ها هر بامداد و شامگاه او را نيايش مى‏كنند: مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستد آنها را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زكات به خود مشغول مى‏دارد، و از روزى كه دلها و ديده‏ها در آن زير و رو مى‏شود، مى‏هراسند. (نور، 36ـ 38) در توضيح اين آيه، امام على عليه‏السلام در همان خطبه مشهور سلونى مى‏فرمايد: «المشكاةُ رسول الله صلى الله عليه و آله: چراغدان، پيامبر است كه درود خدا بر او و خاندانش باد! و المصباحُ الوصىُ و الاوصياءُ عليهم السلام: و چراغ، وصى و اوصيا هستند كه سلام بر آنها! و الزجاجةُ فاطمة: و حباب (و شيشه) فاطمه است. و الشجرةُ المباركة رسول‏الله صلي عليه و آله: و درخت خجسته، پيامبر است كه بر او و خاندانش درود باد! و الكوكب الدرّى، القائم المنتظر الذى يملأ الارضَ عدلا: و ستاره درخشان، قائم منتظر است؛ همو كه زمين را از عدل و داد پر مى‏كند. فى بيوت اذن الله … رجال لا تُلهيهم تجارة و لابيع… هم الاوصياء: [آية] در خانه‏هايى كه خدا رخصت داده … و مردانى كه تجارت و داد و ستد آنها را از ياد خدا و … مشغول نمى‏دارد، اوصيا هستند.» (تمام نهج‏البلاغه، ص 485 و 486) به اقتضاي سخن رواست حديثى را كه جلال‏الدين سيوطى از علماى بزرگ اهل سنت در تفسير حديثى خود آورده، به خاطر بياوريم كه مى‏نويسد: ابن مردويه از انس بن مالك و بريده روايت كرده كه گفتند: پيامبر صلى‏الله عليه و سلم وقتى آيه «فى بيوت اذن الله…» را خواند، مردى پرسيد: «اين كدام خانه‏هاست؟» فرمود: «بيوت انبيا.» ابوبكر پرسيد: «يا رسول‏الله، هذا البيت منها، لبيت على و فاطمه: اى پيامبر خدا، اين خانه هم از آنهاست؟ خانه على و فاطمه.»فرمود: «نعم، من افاضلها: بله، از بهترين آنهاست.» (درّ المنثور، ج 5، ص 50) عطار دست كم يك بار ديگر اين معانى را در اشعارش و اين بار در ديوان تكرار مى‏كند:

اى چراغ خلد، از اين «مشكات» مظلم كن كنار

تو شوى «نور على نور» كه «لم تمسهُ نار»

نيل بركش چشم بد را و سوى روحانيان

پاى كوبان دسته گل بر بر اين نيلى حصار

قدسيان در بند آن تا كى بر آيى زين نهاد

تو هنوز اندر نهاد خويشى، آخر شرم دار

اشاره ديگر عطار در كتاب اسرارنامه، حكايت كوتاهى است كه در مقاله سوم آورده و از ايشان به عنوان «شير حق» ياد مى‏كند و در پاسخ سؤال مردى، از روشنى بهشت در عين نبودن خورشيد و ماه سخن مى‏گويد:

بپرسيد از على، مردى دل افروز

كه: «باشد در بهشت، اى شير حق، روز؟»

نباشد، گفت، روز خرّم آنجا

از آن معنى كه شب نبوَد هم آنجا

نه شمسى باشد و نه زمهريرى

نه مظلم بينى آنجا، نه منيرى

همين اجسام كاينجا باشد امروز

همين اجسام باشد عالم‏افروز

 (724 ـ 727)

آنگاه خود عطار به شرح چگونگى اين موضوع مى‏پردازد كه مقوله‏اى خارج از بحث اين نوشتار است.

 

منبع: مجله اطلاعات حکمت و معرفت