عطار نيشابورى در آثار متعددش با زبانى گويا و رسا و در ضمن داستانها و حكايتهاى فراوان، مراتب و مراحل روحانى و انواع و اقسام حالات انسانى را برشمرده و با پاكى و صداقت و خلوص و دلسوزى پيران طريقت، خوانندگان را از شر نفس و شيطان پرهيزانده و راه رهايى از مكر دنياى دون و شيوه رفتن به عالم بالا و پرواز در سپهر معنا را نشان داده و به ترغيب در طى طريق پرداخته است و پيداست كه براى برانگيختن مردم، از مقدسات آنها يارى بگيرد و از آيات و احاديث و روايات و حكايت اوليا استفاده بسيار كند كه يكى از آنها امام على عليهالسلام است و آنچه در اين نوشتار مي آيد، بررسي جلوه هاي آن امام همام درآثارعطاراست که به ترتيب تدوينشان تقديم مي شود.
نگاهى به جلوههاى امام على (ع) در آثار عطار نيشابورى
عطار نيشابورى در آثار متعددش با زبانى گويا و رسا و در ضمن داستانها و حكايتهاى فراوان، مراتب و مراحل روحانى و انواع و اقسام حالات انسانى را برشمرده و با پاكى و صداقت و خلوص و دلسوزى پيران طريقت، خوانندگان را از شر نفس و شيطان پرهيزانده و راه رهايى از مكر دنياى دون و شيوه رفتن به عالم بالا و پرواز در سپهر معنا را نشان داده و به ترغيب در طى طريق پرداخته است و پيداست كه براى برانگيختن مردم، از مقدسات آنها يارى بگيرد و از آيات و احاديث و روايات و حكايت اوليا استفاده بسيار كند كه يكى از آنها امام على عليهالسلام است و آنچه در اين نوشتار مي آيد، بررسي جلوه هاي آن امام همام درآثارعطاراست که به ترتيب تدوينشان تقديم مي شود.
تاريخ شعر فارسى گواه دلبستگى فراوان شاعران ايران به پيامبر اكرم صلىالله عليه وآله وسلم و خاندان ارجمندش، به ويژه امام همام اميرمؤمنان على عليهالسلام است. شخصيت چند وجهى و بروز و ظهور بسيارى از صفات و خصايل خيرهكننده آن حضرت و ثبت و ضبط كرامات فراوان ايشان، زمينه مساعدى براى شاعران فراهم آورده كه مرغ خيال را در آسمان انديشه پرواز دهند و اسب فصاحت را در ميدان ارادت بجنبانند و آثار بديع و دلربايى بيافرينند تا بهسهم خود در گسترش فضايل و مناقب پيشواى پارسايان و فرمانرواى مؤمنان و امير كلام و بيان مشاركت يابند. زبان پارسى از دورترين ايام تا حال حاضر اين بخت را داشته كه با نام خجسته اهل بيت ببالد، طراوت بگيرد، عطر بيفشاند و بسيارى از آنچه را كه مفسران و محدثان و مورخان درباره اين خاندان گفتهاند، در كمترين عبارات و بهترين تعبيرات به گوش مشتاقان برساند و دريچهاى از عالم معنا را به روى خاكيان بگشايد و فروغ محبت و معرفت را در نهانخانه دلها بيفروزد و راه را براى سپردن طريق هدايت هموار گرداند. راستى كه گردآوردن اين سرودهها كارى سترگ و دشوار است و جوينده علاقهمند در هر حال چارهاى جز اكتفا به گزيدهاى بس فشرده و خلاصه از آن مجموعه كلان ندارد. و حق اين است كه در اين عرصه نيز همچون بسيارى از عرصههاى معنوى و هنرى و ادبى ديگر، شاعران خطه خراسان گوى سبقت را از خيل همتايان خود ربودهاند كه نگاهى به آثار ناصرخسرو قباديانى مروزى و سنايى غزنوى (از شاعران شيعه) و عطار نيشابورى و مولوى بلخى (از شاعران سنى)، مؤيد اين ادعاست. از اين ميان نيز نگارنده به دلايلى، از جمله تنوع آثار، تسلط بر اخبار و مآثر، دورى از تعصب و همچنين نگرش عارفانه و البته سنى بودن عطار، او را از شاعران برگزيده و سبدى از بوستان مينوى سرودههايش فراهم آورده است.فريدالدين محمدبن ابراهيم نيشابورى معروف به عطار (م 627 537 ق) از شاعران و عارفان بزرگ ايران است كه آثار متعدد و پربرگ و بارش نشاندهنده مقام والاى او در علم و عرفان و ادب است. تحولى كه او در پى حكيم سنايى غزنوى در شعر عرفانى به وجود آورد، چنان مهم و اساسى است كه مولوى بلخى حق داشت بگويد:
عطار روح بود و سنايى دو چشم او
ما از پى سنايى و عطار مىرويم
و از قضا چنان كه گفتيم، اين سه شاعر عارف، از سه نقطه مختلف خراسان بزرگ (غزنه، نيشابور، بلخ) برخاستهاند و توانستهاند با برخوردارى از ميراث و گنجينههاى عظيم عارفانه اين سرزمين گسترده و روح پاك و استعداد بىنظير خويش، شعر عرفانى فارسى را به اعلا عليين برسانند و آن را چون ماء معين در اختيار تشنهكامان معرفت قرار دهند و منظومههاى بىنظيرى در جهان عرفان و ادب بيافرينند و از اين لحاظ زبان فارسى را در جايگاهى يگانه و بىهمتا قرار دهند.
عطار نيشابورى در آثار متعددش با زبانى گويا و رسا و در ضمن داستانها و حكايتهاى فراوان، مراتب و مراحل روحانى و انواع و اقسام حالات انسانى را برشمرده و با پاكى و صداقت و خلوص و دلسوزى پيران طريقت، خوانندگان را از شر نفس و شيطان پرهيزانده و راه رهايى از مكر دنياى دون و شيوه رفتن به عالم بالا و پرواز در سپهر معنا را نشان داده و به ترغيب در طى طريق پرداخته است و پيداست كه براى برانگيختن مردم، از مقدسات آنها يارى بگيرد و از آيات و احاديث و روايات و حكايت اوليا استفاده بسيار كند كه يكى از آنها امام على عليهالسلام است.حقيقت آن است كه سواى پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم، عطار از كسى به عظمت امام على عليهالسلام ياد نكرده است. وى در برابر ايشان چنان است كه گويى به هيجان و شگفتى مىآيد و جولانگاه سخن را فراخ مىيابد و آيات و روايات متعددى در شأن او مىآورد و القاب فراوانى را در جهت شناساندن جايگاه معنوي حضرت پشت هم رديف مىكند كه نشاندهنده نهايت اعتقاد و ارادت اوست؛ از قبيل: همدم و هم لحم پيامبر، اميرالمؤمنين، قطب دين، قلب آلياسين، سوار دين، رونق بخش اسلام، حجتاسلام، دينپرور، امير نحل (يعسوب دين)، فحل رجال، اسدالله، شيرخدا، شيرحق، شير دادگر، شجاع صدر، صاحب ذوالفقار، رستم دُلدل سوار، سرفراز، صاحب حوض كوثر، ساقي كوثر، غواص درياى توكل، چينندهء گل عالم معنا، صاحب مرواريد تقوا، درياى دانش، دروازه شهر دانش، بحر جود و علم، كوه حلم، باب علم، افضل ايام، صدر جهان، صدر اسراردان و راهبين، حيدر، مرتضى، مجتبى، مرتضاى مجتبى، خلاصه انبيا، صاحب تاج هل اتى، همسر سيده نساء، كشته به دست اشقى الاشقيا، عيبه حق، مفتى مطلق، خواجه حق، خواجه معصوم، مقتداى به استحقاق، يار پاك گوهر، ركن كعبه، مؤمن از كودكى، منادى سلونى، آگاه از مكنونات غيبى، شهيد در حال نماز، سه طلاقه كرده دنيا، همسر خاتون جنت و سيدهء اين امت، پدر شمعِ جمع انبيا و اوليا، پدر ولى خدا و ولى پيامبر، پدر سلطان ده معصوم و آفتاب معرفت، اسدالله الغالب، على بن ابىطالب عليه الصلاة والسلام.
ذكر چنين القابى نبايد خواننده را به گمان بيندازد كه عطار از سر ارادت شيعيانه زبان بهمدح آن بزرگوار كشيده است؛ چه، او به مدح خلفاى سهگانه نيز پرداخته، به گونهاى كه از محدوده تقيه بيرون مىرود و با لحنى كه از اعتقاد قلبى و ارادت باطنى او حكايت مىكند، آنها را مىستايد و در مذمت تعصب و جانبدارى سخن مىراند و آشكارا مىگويد:«عجب مىدارم از آن قوم كه ايشان را خيال بندد كه اهل سنت و جماعت را با اهل بيت چيزى در راه است. كه اهل سنت و جماعت، اهل بيتاند به حقيقت. و من آن نمىدانم كه كسى در خيال باطل مانده است؛ آن مىدانم كه هر كه به محمد صلىالله عليه و على آله و سلم ايمان دارد و به فرزندان و يارانش ايمان ندارد، او به محمد صلىالله عليه و على آله و سلم ايمان ندارد. تا حدى كه امام اعظم شافعى رحمةالله عليه در دوستى اهل بيت به غايتى بوده است كه به رفضش نسبت كردند و محبوس داشتند. و او در اين معنى شعرى گفته و يك بيت از آن اين است:
لو كان رفضاً حب آل محمد
فليشهد الثقلان: انى رافض
يعنى اگر دوستى آل محمد رفض است، گو جمله جن و انس گواهى دهند به رفض من. اگر آل و اصحاب رسول دانستن از اصول ايمان نيست، بسى فضول كه به كار نمىبايد، مىدانى. اگر اين نيز بدانى، هيچ زيان ندارد، بلكه انصاف آن است كه چون پادشاه دنيا و آخرت، محمد را مىدانى، وزراى او را نيز به جاى خود مىبايد شناخت و صحابه را به جاى خود، و فرزندان او را به جاى خود، تا سنى و پاك اعتقاد باشى و با هيچكس از نزديكان پادشاه تعصب نكنى الا به حق.» (تذكرةالاوليا، ذكر ابن محمد جعفر الصادق عليه السلام) از اين رو امثال عطار را حداكثر مىتوان شيعه تولّايى به شمار آورد، در حالى كه شيعه موردنظر اصطلاحى كه موجب تمايز اماميه از اهل سنت مىشود، تشيع تبرّايى است. مگر اينكه ساير مباحث اعتقادى مورد نقد و تحليل قرار گيرد كه اكنون خارج از موضوع است. يك نكته شايان توجه در بخش مناقب اصحاب، اين است كه عطار با نظمى رياضىوار در ابياتى همشمار و مساوى از چهار خليفه ياد مىكند و در برخى موارد پس از خلفا، به سراغ امام حسن و امام حسين عليهمالسلام مىرود و اگر در همه موارد، مطالب مربوط به حضرت مولا عليهالسلام را پرملاطتر مىيابيم، آن را نبايد بر جانبدارى عطار يا دلباختگى بيشتر او حمل كنيم كه اين همه در اصل به شخصيت شگرف آن امام همام و فضايل بىكرانش بر مىگردد كه به قول احمدبن جنبل: «از هيچ يك از صحابه كرام، آنقدر فضائل به ما نرسيده است كه از اميرالمؤمنين على بن ابىطالب رضىالله عنه رسيده است.» (شواهد النبوه، ص324) و اينك بررسى جلوههاى امام على عليهالسلام در آثار شاعر عارف عطرافشان خراسانى، شيخ فريدالدين عطار نيشابورى. در اين نوشتار تلاش مىشود به ترتيب تدوين هر يك از كتابها بهبررسى مطالبشان بپردازيم. عطار در مقدمه مختارنامه مىنويسد:«…جماعتى از اصدقاء محرم و از احباء همدم… التماس نمودند كه چون سلطنت خسرونامه در عالم ظاهر گشت و اسرار اسرارنامه منتشر شد و زبان مرغان طيورنامه، ناطقه ارواح را به محل كشف رسيد و سوز مصيبت مصيبتنامه از حد و غايت درگذشت و ديوانِ ديوان ساختن تمام داشته آمد… [گزيدهاى از رباعيات ترتيب يافت] و نام اين مختارنامه نهاديم…» (مختارنامه، ص 70 و 71) استاد شفيعى كدكنى بر اين اساس و قرائن ديگر حدس زدهاند كه آثار عطار به همين ترتيب آفريده شده باشند.1 از اين رو در مقاله حاضر نيز همين نظم پايه كار قرار خواهد گرفت.
الهىنامه
الهىنامه دفترى است در بيست و دو فصل، يك مقدمه مفصل (شامل حمد و ثناى الهى، در نعت و معراج پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم و فضيلت خلفاى راشدين) و يك خاتمةالكتاب. نسخه تصحيح شده آقاى دكتر شفيعى كدكنى شامل 6685 بيت مىشود كه در ضمنِ حدود سيصد حكايت، به بيان مطالب مورد بحث در قالب مثنوى مىپردازد. از آنجا كه اين نسخه ملحقات پنجگانهاى نيز شامل 762 بيت و چندين حكايت دارد، طبيعى است كه ابيات نسخههاى ديگر ممكن است كمتر يا بيشتر باشد.
الهى نامه در كل داستان مناظره مفصل شاهى است با شش پسرش كه هر يك خواستهاى دارند و او در پاسخ بدانها، حكايتهاى متنوعى بيان مى كند تا راه را نشان دهد و فرزندان را قانع سازد. به قول استاد شفيعي كدكني: «عطار در اين منظومه كوشيده است كه در آن سوى هر كدام از آرزوهاى محال انسان، به انسان بياموزدكه: اگر حقيقت هركدام از اين آرزوها را خواستارى، در درون خويش بايد آنرا بجويى.»1
عطار در اين كتاب بارها از على عليه السلام با عناوينى چون اميرالمؤمنين، امام مشرق و مغرب، دروازه دانش، دربان بهشت، خورشيد علم، بحر زخْار، شير خدا، شير حق، شير زور، و جانِ آگاه از حق ياد مىكند و به آيات و رواياتى در شأن او اشاره مىنمايد و سخنانى نيز از حضرت نقل مىكند و همسرش را نور و جگر گوشة پيامبر و خاتون جنت مىنامد و بخشى از مدحيه شافعى را نيز در مصرعى مىگنجاند. واما آيات و احاديث مورد اشاره به صورت جداگانه چنين است:
1ـ در پى نذر اهل بيت براى بهبود حسنين عليهما السلام و شفاى ايشان، همگى سه روز روزه گرفتند و هر بار كه خواستند به قرص نانى روزه بگشايند، مستمندى نياز خواست وهمه بر او ايثار كردند و آنگاه سوره هل اتى (دهر، انسان) در ستايش و مژدگانى آنها فرود آمد.
2ـ از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرمود: «انا وعلى من نور واحد: من و على از يك نور هستيم.»
3ـ و فرمود: «انا مدينة العلم و على بابها: منم شهر دانش، علىام در است.»
4ـ و فرمود: «اطلبوا العلم ولو بالصين: دانش بجوييد گرچه در چين باشد.» عطار مىگويد از آن رو كه «دَم شير خدا مىرفت تا چين»، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: « ز يثرب علم جستن را به چين شو.»
5 ـ آن حضرت خاك از رداى على عليه السلام كه خفته بود، به نرمى برچيد و فرمود: «قم يا ابا تراب، قم يا ابا تراب: اى ابوتراب برخيز!» و او هيچ لقبى را اين اندازه دوست نمىداشت كه در همين كتاب بدان اشاره شده است.
6 ـ و فرمود: «فاطمة بضعة منى: فاطمه پاره تن من است» (مسند احمد، ج4، ص5) و عطار از آن به جگرگوشه پيمبر تعبير كرده است.
7ـ امام على عليه السلام فرمود: «يا دنيا… قد طلقتك ثلاثاً لا رجعة فيها: اى دنيا، من تو را سه بار طلاق گفتهام و بازگشتى در آن نيست.» (نهجالبلاغه، كلمه 77) و به سيم و زر گرد آمده در بيتالمال فرمود: «يا صفراء يا بيضاء لا تغرينى، غرّى غيرى: اى زرد و سپيد، مرا مفريبيد كس ديگرى جز مرا فريب دهيد.» (امالى شيخ صدوق، ص283؛ روضةالواعظين، ج1،ص117)
8 ـ و فرمود: «سلونى قبل ان تفقدونى، فوالذى فلق الحبه و براء النسمه، انى لاعلم بالتوراة من اهل التوراة، و انى لاعلم بالانجيل من اهل الانجيل، و انى لاعلم بالقرآن من اهل القرآن: پيش از آنكه مرا از دست بدهيد؛ از من بپرسيد كه سوگند به آن كه دانه را شكافت و جان را آفريد، من از اهل تورات (يهوديان) به تورات داناترم، و از اهل انجيل (مسيحيان) به انجيل آگاهترم، و از اهل قرآن (مسلمانان) به قرآن داناترم.» (تمام نهجالبلاغه، ج3، خطبه 21 ص331) و در همان خطبه فرمود: «والله لو استقامت لى الامه، و ثُنيت لى الوساده، لافتيت لاهل التوراة بتوراتهم، حتى ينطق لى التوراة فتقول: صدق على ما كذب، لقد افتاكم بما انزل الله عز و جل فى. و افتيت لاهل الانجيل بانجيلهم حتى ينطق الانجيل فيقول: صدق على ما كذب، لقد افتاكم بما انزل الله عز و جل فى. و افتيت لاهل القرآن بقرآنهم حتى ينطق القرآن فيقول: صدق على ما كذب، لقد افتاكم بما انزل الله عز وجل فى: به خدا سوگند اگر اين امت مرا برمىگزيد و بر مسند حكومت مىنشانيد، براى اهل تورات (يهوديان) بر مبناى توراتشان فتوا مىدادم، به گونهاى كه تورات به سخن بيايد و بگويد: على راست گفت و دروغ نگفت؛ هرآينه براساس آنچه خداى عزوجل در من نهاده، فتوا داد. و براى اهل انجيل (مسيحيان) برپايه انجيلشان حكم مىكردم؛ چنان كه انجيل زبان بگشايد و بگويد: على راست گفت و دروغ نگفت؛ حقا كه براساس آنچه خداى عز و جل در من نهاده، حكم كرد. و براى اهل قرآن (مسلمانان) براساس قرآنشان داورى مىكردم؛ به طورى كه قرآن به سخن بيايد و بگويد: على راست گفت و دروغ نگفت؛ قطعاً براساس آنچه خداى عز و جل درمن نهاده، برايتان داورى كرد. (همان، ص52 و 53)
9ـ و فرمود: «لوكُشف الغطاء ما ازددت يقيناً: اگر پرده از ميان بردارند، چيزى بر يقين من نخواهد افزود.» به قول عزالدين محمود كاشانى: عيناليقين چون به كمال رسد، درجه حس بصر يابد كه در آن زيادتى صورت نبندد؛ چنان كه اميرالمؤمنين على عليهالسلام از اين مقام خبر داد كه: كو كشف الغطاء ما ازددتُ يقينا. (مصباح الهداية و مفتاح الكفايه، ص38 و 39)
10 و منسوب به آن حضرت است كه فرمود: «لنقل الناس لى فى الكسب عار…» و چون تمامش را عطار آورده، به ترجمه منظوم شيخ جام بسنده مىشود:
به ناخن، سنگ را كندن زكهسار
به از منت ز مرد ناسزاوار
مرا گويند: كسب دست عار است
مرا ذلّ سؤال آيد همى عار
(تعليقات استاد شفيعى كدكنى، ص504)
11ـ گويند زره آن حضرت پشت نداشت؛ چه، او هرگز از دشمن نمىگريخت و ضرورتى نداشت كه بارش را سنگين كند.
12ـ گويند حضرت بارها براى كسب درآمد به كارگرى نزد يهوديان مدينه مىرفت؛ از جمله آن بارى كه براى بهبود فرزندانش سه روز روزه نذر كرده بودند كه داستانش را خوارزمي آورده است. (المناقب، ص268)
13ـ در نهجالبلاغه آمده است كه مردى از او پرسيد: «اى امير مؤمنان،آيا تو خدايت را به هنگام پرستش او ديدهاى؟» فرمود: «ويلك! افأعبد مالاارى: واى بر تو! آيا كسى را كه نمىبينم، مىپرستم؟» پرسيد: «چگونه او را مىبينى؟» فرمود: «لاتراه العيون بمشاهدة العيان، ولكن تدركه القلوب بحقايق الايمان: چشمها او را آشكار نمىبينند، اما دلها با ايمان درست او را در مىيابند.» (خطبه179)
و اينك متن اشعار كه پس از مدح سه خليفه، با عنوان «در فضيلت مرتضى رضى الله عنه» آمده است:
زمشرق تا به مغرب گر امام است
اميرالمؤمنين حيدر تمام است
گرفته اين جهان زخم سنانش
گذشته زان جهان وصف سه نانش
چو در سرّ عطا اخلاص او راست
سه نان را هفده آيه خاص او راست
سه قرصش چون دو قرص ماه و خورشيد
دو عالم را به خوان بنشاند جاويد
تو را گر تيرباران بر دوام است
«على حُبّه جُنّه» تمام است
(386 ـ 390)
اين نكته، بخشى از شعر مشهور منسوب به شافعى است كه در ستايش حضرت مولا عليهالسلام مىگويد:
على حُبُهّ جُنّه
قسيم النار و الجَنّه
وصى المصطفى حقا
امام الانس و الجِنّه
يعنى: مهر على، سپر [نگهدارنده از آتش] است. / او بخشكننده دوزخ و بهشت است./ وصى به حق حضرت مصطفى عليه وعلى آله الصلوة والسلام / و پيشواى انسانها و جن است.
پيمبر گفت: «چون نور دو ديده
ز يك نوريم هر دو آفريده»
على چون ثانيى باشد ز يك نور
يكى باشند هر دو از دوى دور
(391 ـ 392)
چه بسا عطار در مصراع آخر به آن بخش از آيه مباهله نظر دارد كه به پيامبر اكرم صلىالله عليه وآله وسلم مىفرمايد: «هركه در اين [باره] پس از دانشى كه تو را [حاصل] آمده، با تو محاجه كند، فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل: بگو بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خودمان و خودتان را فرا خوانيم، سپس مباهله كنيم.» (آل عمران، 61) پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم نيز دختر و دو نوهاش را به مصداق «ابنائنا و نسائنا» آورد و خود و علىعليهالسلام به مصداق «انفسنا» آمدند.
چنان در شهر دانش باب آمد
كه جنت را به حق بوّاب آمد
چنان مطلق شد او در فقر و فاقه
كه زرّ و نقره بودش سه طلاقه
اگر چه سيم و زر با حرمت آمد
ولى گوسالة اين امت آمد
كجا گوساله هرگز رنجه گردد
كه با شيرى چنين همپنجه گردد؟
چنين نقل است كو را جوشنى بود
كه پشت و روى او چون روشنى بود
از آن چون روى بودش پشت جوشن
كه بر بستش بدان اندام روشن
چنين گفت او كه: گر خواهيد كشتم
نبيند هيچ كس در جنگ پشتم
اگر خاكش شوى، حسن الثواب است
كه هم او بوالحسن، هم بوتراب است
چنين گفت او كه: «گر منبر نهندم
به دستورى حق داور دهندم،
ميان خلق عالم جاودانه
كنم حكم از كتاب چارگانه»
چو هرچ او گفت، از بهر يقين گفت
زبان بگشاد و يك روز و چنين گفت،
كه: «لوكشف الغطا دادهست دستم
خدا را تا نبينم، كى پرستم؟»
زهى چشم و زهى علم و زهى كار
زهى خورشيد علم و بحر زخّار
دَم شير خدا مىرفت تا چين
ز علمش ناف آهو گشت مشكين
از اين گفتند: مرد داد و دين شو
ز يثرب علم جستن را به چين شو
اسد كو ناف خانهى آفتاب است
از آن آهو دمش چون مشك ناب است
خطا گفتم كه از مشك ختا است
كه او هم نافه شيرخدا است
اگر علمش شوى بحرى مصور
در او يك قطره بودى بحر اخضر
چو هيچش طاقت منت نبودى
ز همت گشت مزدور جهودى
كسى گفتش: «چرا كردى؟» برآشفت
زبان بگشاد چون تيغ و چنين گفت:
«لنقلُ الصخر من قلل الجبال
احبُّ الىّ مِن منن الرجال
يقول الناس لى فىالكسب عار
فقلتُ العارُ فىذُلّ السوال»
(393 ـ 414)
يعنى: حمل سنگ خارا از قله كوهها بر من گواراتر از قبول منت ديگران است. مردم به من مىگويند: «كار عار است!» و من مىگويم: «عار در ذلت گدايى است!»
در مقاله دوم كتاب، زير عنوان «حكايت اميرالمؤمنين على كرمالله وجهه با مور» داستان غريبى درباره پا نهادن امام على عليهالسلام بر مورى آمده است كه چگونه حضرت دلش از اين كار ناخواسته به رنج مىآيد و آن شير شرزة دلاور از آزردن مورى به گريه مىافتد و مىكوشد تا او بهبود يابد.
على مىرفت روزى گرمگاهى
رسيد آسيب او بر مور راهى
مگر آن مور مىزد پا و دستى
ز عجزش در على آمد شكستى
بپرسيد و به غايت مضطرب شد
چنان شيرى ز مورى منقلب شد
بسى بگريست و حيلت كرد بسيار
كه تا آن مور باز آمد به رفتار
(903 ـ 906)
شب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را در خواب مىبيند كه او را نخست هشدار و سپس مژده مىدهد كه همان مورچه شفيعش خواهد بود!
شبانگه مصطفى را ديد در خواب
بدو گفت: «اى على، در راه مشتاب
كه دو روز از پى يك مور دايم
ز تو بود آسمانها پر متايم
نباشى از سلوك خويش آگاه
كه مورى را كنى آزرده در راه
چنان مورى كه معنىدار بودهست
همه ذكر خدايش كار بودهست»
على را لرزه بر اندام افتاد
ز مورى، شير حق در دام افتاد
پيمبر گفت: «خوش باش و مكن شور
كه پيش حق شفيعت شد همان مور،
كه: يارب، قصد حيدر در ميان نيست
اگر خصمى به من بود، اين زمان نيست»
جوانمردا، بدان از درد دين بود
كه با مورى چنان، شيرى چنين بود
چو حيدر در شجاعت شير زورى
كه ديدى بسته بر فتراك مورى؟
خنُك جانى كه او از حق خبر داشت
قدم بر امر حق بنهاد و برداشت
(907 ـ 916)
عطار در مقاله هفدهم تحت عنوان «حكايت جهاز فاطمه رضىالله عنها» به ذكر ماجرايى از زبان اُسامة بنزيد كه فرزند پسر خواندة پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود، ميپردازد و از نهايت زهد آن خاندان حتى در هنگام عروسى حضرت زهرا سلامالله عليها مىپردازد كه به نوشته بحرالفوائد: «صديق رضىالله عنه گويد كه: پيغامبر مرا و عمر خطاب و سلمان و اسامه زيد را بخواند تا جهاز فاطمه برداريم؛ دستاسى بود، پوستى پيراسته و بالشى و كاسهاى. من بگريستم، گفتم: اين جهاز دختر رسول است؟ گفت: «يا ابابكر، اين بسيار است آن كس را كه خواهد مرد و رهگذرى است در اين جهان!» (بحرالفوائد، ص 73، به نقل از تعليقات الهىنامه، ص 669) احمد بن حنبل فهرست جهيزيه آن حضرت را چنين برميشمرد: پارچه، مشك و بالشي چرمي پر از ليف خرما (مسند احمد، ج1، ص84 و 93 و 108) و به روايتي: حوله، مشك، بالش، دستاس و دو كوزه (مسنداحمد، ج1، ص 104 و 106) باري، در شعر عطار، راوى ماجرا اسامه است.
اسامه گفت: سيد داد فرمان
كه: بوبكر و عمر را پيش من خوان
چو پيش آمد ابوبكر و عمر نيز
پيمبر خواند زهرا را به در نيز
بدو گفتا: جهازت هرچه دارى
چنان خواهم كه در پيش من آرى
اگر چه نور چشمى اى دلافروز
به حيدر مىكنم تسليمت امروز
(4784 ـ 4787)
لحن بيت اخير يادآور آن روايت است كه پيامبراكرم صلىالله عليه و آله و سلم دختر دلبندش را دلدارى مىدهد كه: على اگرچه فقير و درويش است، اما بهترين فرد اهل بيت است و … بارى، جهيز آماده مىشود كه چيزى نيست جز دستاس، حصيرى فرسوده، مسواك، كفش، كاسه چوبى، بالش و چادرى كهنه!
شد و يك سنگ دستاس آن يگانه
برون آورد در ساعت ز خانه
يكى كهنه حصير از برگ خرما
يكى مسواك و نعلينى مطرّا
يكى كاسه ز چوب آورد درهم
يكى بالش ز جلد ميش، محكم
يكى چادر، وليكن هفت پاره
همه بنهاد و آمد در نظاره
پيمبر، خواجه انواع و اجناس
به گردن برنهاد آن سنگ دستاس
ابوبكر آن حصير آنگاه برداشت
عمر بالش گرفت و راه برداشت
پس آنگه فاطمه، نور پيمبر
بشد، بر سر فكند آن كهنه چادر
پس آن نعلين را در پاى خود بست
دگر مسواك را بگرفت در دست
(4788 ـ 4795)
اسامه مىگويد: من تا اين جهيز مختصر را ديدم، گريستم كه زندگى سرور دو جهان چگونه است و زندگى قيصر و كسرى چگونه؟! پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم دريافت و فرمود: «وقتى مرگ در پى است، اين هم زيادى است!»
اسامه گفت: من آن كاسه آنگاه
گرفتم در كف و برداشتم راه
چو پيش حجره حيدر رسيدم
ز گريه چهره مردم نديدم
پيمبر گفت: «اى مرد نكوكار
چرا مىگريى آخر اين چنين زار؟»
بدو گفتم: «زدرويشى زهرا
مرا جان و جگر شد خون و خارا
كسى كو خواجه هر دو جهان است
جهاز دخترش آنك عيان است
ببين تا قيصر و كسرى چه دارد!
ولى پيغمبر از دنيا چه دارد!»
مرا گفت: «اى اسامه، اين قدر نيز
چو بايد مُرد، هست آن هم بسى چيز!
چو پاى و دست و روى و جسم و جانت
نخواهد ماند، گو اين هم ممانت»
جگر گوشهى پيمبر را عروسى
چو زين سان است، تو چه مى بيوسى؟
(4796ـ4804)
عطار در همين فصل در ضمن «حكايت مسلمان شدن يهودى و حال او» بار ديگر نام مبارك على و زهرا سلامالله عليهما را مىبرد كه نكته خاصى ندارد مگر اينكه از حضرت زهرا عليهاالسلام به عنوان «خاتون جنت» ياد مىكند كه اشاره است به حديث شريف: «فاطمه سيدة نساء اهل الجنه: فاطمه سرور بانوان بهشت است.»
… همه ياران در آن اندوه و محنت
شدند آخر برِ خاتون جنت…
(4946)
نكته آخر از كتاب الهينامه اينكه عطار دو بار نيز نام شريف امامصادق عليهالسلام را در دو حكايت جداگانه مىآورد:
مگر پرسيد آن درويش حالى
به صدق از جعفرصادق سؤالى
(1729)
چنين كردند اصحاب ولايت
ز لفظ جعفر صادق روايت
(5320)
اسرارنامه
اسرارنامه مثنوى نسبتاً كمحجمى است كه در هجده فصل، يك مقدمه (شامل توحيد، نعت پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم، صفت معراج و فضيلت اصحاب) و خاتمةالكتاب و در ضمنِ بيش از صد حكايت و كلاً حدود 3307 بيت، به بيان مضامين متنوع عرفانى به زبانى ساده و عوام فهم پرداخته است. او در اين منظومه همچون ساير مثنويهايش، پس از تحميديه و نعت و معراج پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم و مدح سه خليفه در پانزده بيت به مدح امام على عليهالسلام (برابر با ساير خلفا)، پرداخته و از آن حضرت به عنوان: پسرعموى پيامبر و صاحب حوض كوثر، يار پاكگوهر، شجاع صدر، سوار دين، غواص درياى توكل، حجتاسلام، افضلايام، منادى سلونى، صدر اسراردان و راهبين، شيرى كه دنيا را سه طلاقه كرده، رستم دُلدلسوار، سرخ روى (سرفراز) و مؤمن از كودكى و شهيد در حال نماز ياد مىكند و ضمن اشاره به آيه «انما وليكمالله»، چند حديث از آن حضرت را بازگو مىنمايد و آخر سر نيز حكايتى از ايشان مىآورد. اينك بررسي آيات و احاديث مندرج در اين مقوله:
1ـ قرآن كريم خطاب به مسلمانان مىفرمايد: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة وهم راكعون: ولى شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آوردهاند: همان كسانى كه نماز برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند.» (مائده، 55) نزول اين آيه در پى خواهندگى مستمندى در مسجد بود كه چون از همه بىنصيب ماند، دست به آسمان گشود و گفت:«خدايا، گواه باش كه در مسجد پيامبر روى نياز آوردم و كسى دستم نگرفت!» امام على عليه السلام كه در حال ركوع نماز مستحبى بود، دستش را به اشاره دراز كرد و سائل انگشتر از آن درآورد. همزمان اين آيه فرود آمد كه عطار خطاب بهحضرت ختمى مآب صلىالله عليه و آله و سلم عرض مىكند:
على را گوى تا فرمانبرى را
ببخشد در نماز، انگشترى را
(231)
2ـ در قرآن خداوند به پيامبر مىفرمايد: «انا اعطيناك الكوثر: ما به تو كوثر بخشيديم.» (كوثر، 1) كوثر را هم به معنى «خير كثير» گرفتهاند و هم به قرينه آخر آيه كه مىفرمايد: «انّ شانئك هو الابتر: دشمن تو خود بى نسل و دنباله است» (كوثر، 3)، منظور از كوثر را فرزندزادگان پيامبر صلىالله عليه وآله وسلم كه از نسل حضرت فاطمه عليهمالسلام هستند، گرفتهاند و هم به معناى»حوض كوثر» در بهشت و دور نيست همه اين معانى مورد نظر باشد. مشهور است كه امام على عليهالسلام ساقى كوثر است و شايد از اين رو باشد كه عطار از ايشان به عنوان»صاحب حوض كوثر» ياد مىكند؛ چنانچه در حديث نبوى آمده كه: «يا على، انت نذير امتى… و انت صاحب حوضى و انت ساقيه: اى على، تو هشداردهندة امت منى … و تو صاحب حوض منى و تو ساقى آن هستى.» (بحارالانوار، ج 27، ص 312)
3ـ امام على عليه السلام در روزهاى آخر عمر شريفش در حين خطبهاى بارها مردم را بهپرسشگرى از خود برانگيخت و فرمود:«… انى اوشك ان تفقدونى، فأسئلونى عما شئتم. سلونى قبل ان تفقدونى… يا معاشر الناس، سلونى قبل ان تفقدونى…ايها الناس، سلونى قبل ان تفقدونى، لايقولها بعدى الا جاهل مُدّع. سلونى قبل ان تفقدونى، فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض… سلونى قبل ان تفقدونى، فوالله انى لا اُسألُ عن شى دون العرش الا اخبرتُ عنه…: نزديك است كه ديگر مرا نيابيد، پس، از هر چه مىخواهيد از من بپرسيد. از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد… اى گروه مردم، پيش از آنكه مرا نيابيد، از من بپرسيد… اى مردم، از من بپرسيد، پيش از آنكه مرا نيابيد. پس از من كسى چنين نمىگويد مگر آنكه نادان مدعى باشد. پيش از آنكه مرا نيابيد، از من بپرسيد؛ چرا كه من به راههاى آسمان داناتر از راههاى زمين هستم. از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد كه به خدا سوگند از عرش به پايين از من نمىپرسيد، مگر اينكه از آن خبر مىدهم…» (تمام نهجالبلاغه ، ج 3، تمام خطبه)عزالدين محمود كاشانى به اقتضاى بحثش مىنويسد: «از اينجاست قول علىبنابىطالب عليهالسلام: سلونى عن طرق السموات فانى اعرف به من طرق الارض؛ يعنى طرق وصول بهاحوال ـ كه به جهت فوقيت، نسبت به سماوات دارند ـ از من بپرسيد.» (مصباح الهدايه، ص 126)
4ـ مشهور است كه در يكى از جنگها تيرى به پاى حضرت خليد كه در آوردنش به سبب درد زياد ممكن نبود. پس به تدبير كسانش، چون به نماز رفت، جراح آمد و پا را شكافت و تير را درآورد و حضرت هيچ درنيافت! عطار خواننده را به نمازى چنين فرا مىخواند.
5 ـ حضرت روزي خطاب به زر و سيم بيتالمال فرمود: «يا صفراء يا بيضاء، تغرينى غرّى غيرى: اى زرد و سپيد، مرا فريب مدهيد، كسى جز من را بفريبيد!» (امالى شيخ صدوق، ص 283 در متون ديگر بسياري نيز آمده است).
6 ـ در متون متعدد اهل سنت آمده است كه آن حضرت نخستين مسلمان بود، در حالى كه كودكى هفت يا ده ساله بود؛، چنان كه امام احمد نسائى در كتاب «فضائل الصحابه» از زيدبن ارقم روايت مىكند كه: «اول من صلّى معه رسولالله صلىالله عليه و اسلم على: نخستين كسى كه با پيامبر نماز گزارد، على بود.» در همان كتاب از همو مىآورد: «اول من اسلم على: اولين كسى كه اسلام آورد، على بود.» (ص 13) عطار احتمالاً با توجه به همين موضوع مىگويد:
ز طفلى تا كه خود را مير كردى
بر اين دنياى دون تكبير كردى
(428، تعليقات، ص 294)
7ـ از كمخورى و گرسنگىهاى درازمدت و نان خشك و خالى و جوين حضرت روايتهاى فراوانى شده است كه نيازى به تكرارشان نيست و عطار اشارهاى گذرا به آن كرده است:»نخوردى نان دنيا يك شكم سير».
8 ـ آن حضرت چنان به دنيا پشت پا زده بود كه خطاب به او مىفرمود: «يا دنيا يا دنيا، اليك عنّى! ابى تعرّضتِ؟ ام الىّ تشوْقت؟ لاحان حينك هيهات غرْى غيرى، لاحاجة لى فيك. قد طلقتك ثلاثاً لارجعة فيها: اى دنيا، اى دنيا، از من دور شو! آيا خود را بر من عرضه مىكنى؟ يا شيفتهام شدهاى؟ مباد كه تو در دلم جاى گيرى. هرگز! جز مرا بفريب! مرا به تو نيازى نيست كه سه طلاقهات كردهام و بازگشتى در آن نيست.» (نهجالبلاغه، كلمه 77)
9ـ عطار اشارهاى هم به شهادت حضرت در حال نماز دارد كه پس از بيان كشته شدن خليفه سوم در حال تلاوت قرآن، مىگويد:
يكى را بر سر قرآن بكشته
يكى را در نماز آسان بكشته
يكى را زهر، دل از برفكنده
يكى در كربلا بىسر فكنده
(415ـ 416)
همچنان كه مىبينيم، به نحوه شهادت امام حسن مجتبى و امامحسين عليهماالسلام نيز اشارهاى گذرا مىكند و اينك متن اشعار با عنوان «فى فضيلت اميرالمؤمنين على رضىالله عنه»:
سوار دين، پسر عم پيمبر
شجاع صدر، صاحب حوض كوثر
به تن رستم، سوارِ رخش دُلدُل
به دل، غواص درياى توكل
على القطع افضل ايام، او بود
على الحق حجتالاسلام، او بود
منادى «سلونى» در جهان داد
به يك رمز از دو عالم صد نشان داد
چنين بايد نماز ار اهل رازى
كه تا باشد نماز تو نمازى
چنان شد در نماز از نور حق جانّش
كه از پايى برون كردند پيكانّش
نمازش چون چنين باشد گزيده
به «الحمد»ش چنان گردد بريده
ز جودش ابر دريا، پرتوى بود
به چشمش عالمى پر زر، جوى بود
تو اى زر، زرد گرد از نااميدى
تو نيز اى سيم، مىكن اين سپيدى
كه چون اين سرخرو، سرسبز ره شد
سپيد و زرد بر چشمش سيه شد
زهى صدرى كه تا بنياد دين بود
دلش اسراردان و راهبين بود
ز طفلى تا كه خود را مير كردى
بر اين دنياى دون تكبير كردى
چو دنيا آتش و تو شير بودى
از آن معنى ز دنيا سير بودى
اگرچه كم نشيند گرسنه شير
نخوردى نان دنيا يك شكم سير
از آن جستى به دنيا فقر و فاقه
كه دنيا بود پيشت سه طلاقه
(417 ـ 431)
آنگاه چندبيتى در مذمت تعصب مىگويد و اينكه همه، چه خوب و چه بد، در پى خدا هستند و فرداى قيامت هفتاد و دو فرقه يكدل و يكپارچه مىشوند:
الا يا در تعصب جانّت رفته
گناه خلق با ديوانّت رفته
ز نادانى دلى پر زرق و پرمكر
گرفتار على گشتى و بوبكر
گهى اين يك بوَد نزد تو مقبول
گهى آن يك شود از كار معزول
گر اين يك به، گر آن ديگر، تو را چه؟
چو تو چون حلقهاى بر در، تو را چه؟
همه عمرت در اين محنت نشستى
ندانم تا خدا را كى پرستى؟…
(431ـ 436)
عطار پس از بيان اين مطالب، زير عنوان «المقالة الاولى» در ضمن ابياتى به صورت اقتباس و تلميح، به آيه مشهور نور اشاره مىكند كه چون يادآور سخن مهم و شگرفي از اميرمؤمنان على عليهالسلام است، تبركاً آن را مىآوريم، با اين توضيح كه معلوم نيست عطار به چنين روايتى نظر داشته باشد، هرچند به طور كلى در مقام انسان كامل نمىتوان داشتن چنين منظورى را از او ناممكن دانست. او مىگويد:
الا اى جان و دل را درد و دارو
تو آن «نور»ى كه «لم تمسه نارو»
ز روزنهاى «مشكاتى» مشبك
نشيمن كرده بر شاخى «مبارك»
تو در «مصباح» تن، «مشكات» نورى
ز نزديكى هستى، دورِ دورى
«زجاجه» بشكن و «زيتت» فرو ريز
به نور «كوكب درّى» در آويز
تو را با مشرق و مغرب چه كار است؟
كه نور آسمان، گِردت حصار است
الا اى بلبل گوياى اسرار
ز صندوق جواهر، بند بردار
چو عيسى، در سخن، شيرين زفان شو
صدف را بشكن و گوهرفشان شو…
(442 ـ 448)
آيه مورد نظر اين است كه خداوند به چراغى درون حباب شيشهاى كه در چراغدانى است، مَثَل مىزند و آنگاه از شفافيت شيشه سخن مىگويد كه همچون ستارة درخشانى است و چراغ از روغن زيتونى برافروخته مىشود كه خورشيد بر هر طرفش تابيده و آن را كاملاً رسيده و پخته گردانيده و در نتيجه روغنش در نهايت شعلهگيرى و فروزش است. از اين رو پيداست چراغى كه هم روغنش شعلهگير باشد و هم شيشهاش در غايت شفافيت و درخشندگى، چقدر پرنور خواهد بود. اين چراغدان در خانههايى قرار دارد كه خداوند اجازه داده بلند گردد و نامش در آنجا برده شود؛ خانه مردمانى كه اشتغالات روزمره دنيوى آنها را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و عبادت باز نمىدارد: الله نور السموات و الارض مَثلُ نوره كمشكاة فيها مصباح، المصباح فى زُجاجَه، الزْجاجةُ كأنْها كوكب درْى يوقدُ من شجرةٍ مباركة زيتونة لاشرقيةٍ و لا غربية، يكادُ زَيتها يُضىءُ و لو لم تمسسه نار، نور على نور، يهدى الله لنوره من يشآء، و يضربالله الامثالَ للناس، و اللهُ بكل شىءٍ عليم. فى بيوتٍ اَذنَ اللهُ ان تُرفعَ و يُذكرَ فيها اسمهُ، يسبْحُ لهُ فيها بالغدوْ و الآصال. رجال لاتُلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكرالله و اِقام الصلاة و ايتاء الزكاة، يخافون يوماً تتقلْبُ فيه القلوب و الابصار: خدا نور آسمانها و زمين است. مَثل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى، و آن چراغ در [حبابى] شيشهاى است. آن حباب گويى ستارهاى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى، افروخته مىشود. نزديك است كه روغنش ـ هر چند بدان آتشى نرسيده باشد ـ روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است. خدا هر كه را بخواهد، با نور خويش هدايت مىكند، و اين مثلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چيزى داناست. در خانههايى كه خدا رخصت داده كه ]قدر و منزلت[ آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آن ]خانه[ ها هر بامداد و شامگاه او را نيايش مىكنند: مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستد آنها را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زكات به خود مشغول مىدارد، و از روزى كه دلها و ديدهها در آن زير و رو مىشود، مىهراسند. (نور، 36ـ 38) در توضيح اين آيه، امام على عليهالسلام در همان خطبه مشهور سلونى مىفرمايد: «المشكاةُ رسول الله صلى الله عليه و آله: چراغدان، پيامبر است كه درود خدا بر او و خاندانش باد! و المصباحُ الوصىُ و الاوصياءُ عليهم السلام: و چراغ، وصى و اوصيا هستند كه سلام بر آنها! و الزجاجةُ فاطمة: و حباب (و شيشه) فاطمه است. و الشجرةُ المباركة رسولالله صلي عليه و آله: و درخت خجسته، پيامبر است كه بر او و خاندانش درود باد! و الكوكب الدرّى، القائم المنتظر الذى يملأ الارضَ عدلا: و ستاره درخشان، قائم منتظر است؛ همو كه زمين را از عدل و داد پر مىكند. فى بيوت اذن الله … رجال لا تُلهيهم تجارة و لابيع… هم الاوصياء: [آية] در خانههايى كه خدا رخصت داده … و مردانى كه تجارت و داد و ستد آنها را از ياد خدا و … مشغول نمىدارد، اوصيا هستند.» (تمام نهجالبلاغه، ص 485 و 486) به اقتضاي سخن رواست حديثى را كه جلالالدين سيوطى از علماى بزرگ اهل سنت در تفسير حديثى خود آورده، به خاطر بياوريم كه مىنويسد: ابن مردويه از انس بن مالك و بريده روايت كرده كه گفتند: پيامبر صلىالله عليه و سلم وقتى آيه «فى بيوت اذن الله…» را خواند، مردى پرسيد: «اين كدام خانههاست؟» فرمود: «بيوت انبيا.» ابوبكر پرسيد: «يا رسولالله، هذا البيت منها، لبيت على و فاطمه: اى پيامبر خدا، اين خانه هم از آنهاست؟ خانه على و فاطمه.»فرمود: «نعم، من افاضلها: بله، از بهترين آنهاست.» (درّ المنثور، ج 5، ص 50) عطار دست كم يك بار ديگر اين معانى را در اشعارش و اين بار در ديوان تكرار مىكند:
اى چراغ خلد، از اين «مشكات» مظلم كن كنار
تو شوى «نور على نور» كه «لم تمسهُ نار»
نيل بركش چشم بد را و سوى روحانيان
پاى كوبان دسته گل بر بر اين نيلى حصار
قدسيان در بند آن تا كى بر آيى زين نهاد
تو هنوز اندر نهاد خويشى، آخر شرم دار
اشاره ديگر عطار در كتاب اسرارنامه، حكايت كوتاهى است كه در مقاله سوم آورده و از ايشان به عنوان «شير حق» ياد مىكند و در پاسخ سؤال مردى، از روشنى بهشت در عين نبودن خورشيد و ماه سخن مىگويد:
بپرسيد از على، مردى دل افروز
كه: «باشد در بهشت، اى شير حق، روز؟»
نباشد، گفت، روز خرّم آنجا
از آن معنى كه شب نبوَد هم آنجا
نه شمسى باشد و نه زمهريرى
نه مظلم بينى آنجا، نه منيرى
همين اجسام كاينجا باشد امروز
همين اجسام باشد عالمافروز
(724 ـ 727)
آنگاه خود عطار به شرح چگونگى اين موضوع مىپردازد كه مقولهاى خارج از بحث اين نوشتار است.
منبع: مجله اطلاعات حکمت و معرفت