بسم الله الرّحمن الرّحیم
در اوایل خلقت، خلقتِ بشر، یعنی در واقع وقتی که بشر به صورت بشر و جامعهی بشری آمده یکی از کارهای بشر، این جامعه، مجموعهی بشر، این بود که اسرار خلقت خودش اقلاً- چون هر جانداری که شعور داشته باشد یعنی آگاهی داشته باشد، شعور نه منظور فهم است، یعنی به وضعیت خودش آگاهی داشته باشد- اولفکری که میکند این است که من چی هستم؟ من دارم فکر میکنم، حرف میزنم، این … چی؟ این من؟! میرود دنبال موجودیت و هویت خودش. این موجودیت و هویت خودش را که بخواهد بررسی کند، فوری دو تا زمینه در نظرش مجسم میشود. یکی زمینهای که زندگیای که ظاهراً در خواب دارد. در خواب هم خب زندگیای دارد. یعنی یک نوع زندگیای که محتاج به غذا خوردن نیست. یک نوع زندگیای که محتاج به غذا خوردن باشد و به همه وصل است، که علوم ظاهری، علوم و کشفیاتی که شده. هرچه هم جلو میرود، آن علوم، کشفیات جدیدی میکنند، چیزهای جدیدی یاد میگیرد. یعنی در واقع این بشر یک مأموریتش این بود که فرمایش خداوند که فرمود: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلَها» کارکند در اینجا، در این زمینه. خلیفهی خداوند است یعنی «جاعلٌ فی الارض خلیفه»، یک خلیفه اینجاست، خداوند میگوید که «وَ عَلَمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلَها». خداوند میگوید: ما به این آدم یعنی جامعهی بشری، همهی صفات، همهی اسمها را یاد دادیم. خدا که آنوقت کارهایش در آن زمینه نیست که ما گفتیم- در زمینهای که غذا بخورد، نخورد، فلان اینها- در زمینهی خارج از ماده است. خارج از ماده همان جوری که خودِ خداوند خارج از ماده این بشر را آفرید یعنی این بشر و اینکه میگوید من بشرم، من انسانم، این قبلاً در آن زمینهی غیرمادی بود منتها خداوند خواست خیلی مسائل را در عالم مادی به این خلیفهاش یاد بدهد؛ یک زمینهاش این علوم است. این خبر هم که منسوب است نمیدانم به… فرمود: «العِلمُ عِلمان؛ علم الادیان و علم الابدان.» علمها، دو جور است: یکی علم ابدان است، بدنهاست، یکی علم ادیان، علم فکرها است. در اینجا هم خداوند خواسته است که از آن عالم ادیان، علمی که مخصوص خودش است، تراوشاتی میکند، یک تراوشات اولیهاش در عالم ادیان است، بعد خداوند میخواهد که خیلی از مسائلی را که در این عالم آفریده و خواهد آفرید به این بشر یاد بدهد. به این بگوید که تو انجام باید بدهی. یکیش همین علم است. خب علم هرچه پیشرفت میکند؛ علم به معنای ظاهری که ما میگوییم هرچه پیشرفت میکند اطلاعات ما از این عالم ابدان بیشتر میشود. از عالم ابدان بیشتر میشود ولی از عالم ادیان نمیفهمیم و چیزی ندارد که بگوییم بیشتر میشود یا نمیشود ولی عملاً میبینیم که اعتقادات مردم و وابستگیشان به عالم ادیان کمتر میشود. به عالم ادیان میبینیم کمتر میشود. هرچه از عالم ابدان جلوتر میرویم از عالم ادیان فکرمان پایینتر میشود، کمتر میشود ولی قویتر میشود. یعنی یک مؤمن واقعی، مؤمن نه درجه سطح خیلی بالا و نه… ، یک مؤمن معمولی، مسلمان معمولی در زمان قدیم اعتقاد و ایمانش قویتر بود از اعتقاد و ایمان جدید. شاید خداوند به این معنی هم خواسته به ما بفهماند شما بشر که از یک «الف»، «ب» که یاد میگیرید کبر و غرورتان بیشتر میشود آن عالم ادیان را فراموش میکنید ولی فکر کنید همهی این عالم ادیان در دستِ ید کیست؟ در ید قدرت کیست؟ و چه قدرتی دارد؟ ما خودمان را حفظ میکنیم که از این علوم ظاهری، بشر آنچه فهمیده خب عالِم شده ولی از ایمان عمومی کم شده. در آن طرف یکی مثلاً مثل انیشتین پیدا میشود که هم به دینش معتقد است و هم این ترقیات و این اکتشافات را دارد. ما حالا به طور معمول اگر میرویم جلو، بشر جلو میرود، از آن عالم ادیان میآید عقب. عقب، کم میشود. این به طور معمول است. برای اینکه این بشر به این اندازه حجم، قابل درک و فهم تمامِ رمز و رازهای خلقت نیست، از آنکه برود جلو. منتها ما اگر با اتصال به این یکی، یعنی با اتصال به جنبهی علمالادیان در علمالابدان جلو برویم و بتوانیم هر دو را نگه داریم خیلی کار مهمی کردهایم. هر دوی اینها، این کار را هم پیغمبران کردهاند. منتها بنا به امر الهی در بعضی پیغمبران خیلی ظاهر و آشکار است، در بعضی پیغمبران چندان ظاهر و آشکار نیست، جز در موارد خیلی صریح. منظور این است که خداوند که گفته علمالادیان و علم الابدان، این دو زمینهای است که برای بشر فراهم کرده. اگر آن کسی که مؤمن کامل است و حتی مکاشفاتی دارد پیغمبران او را همسنگ با انیشتین بگذاریم، به قول اینها که خیلی معتقدند به اینها، خیلی، آنها را رها میکنند، ولی انسان واقعی این دو تا را پهلوی هم بگذارد به هر دو احترام میگذارد و سعی میکند که جامع هر دو باشد که انشاءالله ما از آن اشخاص باشیم.