بسم الله الرّحمن الرّحیم
سعدی هم شاعر بود هم جامعهشناس بود و هم سیاح بود، ضمناً همهی اینها را با روحیهی عرفانی داشت. یعنی همهی هرچه را میدید از تمام اطرافش میدید. فرض کنید یکی از همین ساختمانهای قدیم، ساختمانهای چندوجهی داشته، اینها را از هر طرف نگاه کنید یک جور است، هم رنگهایش فرق میکند، بعضی وقتها همهی پنجرههای سبز، سبز دیده میشود، قرمز است، قرمز دیده میشود. زندگی هم همین جور است. ما بدون توجه به اینها یک شعر مثلاً سعدی میگوید:
هر دم از عمر میرود نفسی چون نگه میکنم نمانده بسی
همین سعدی یک جای دیگر میگوید: «هر نفسی که فرومیرود ممد حیات است و چون برمیآید مفرح ذات». این چیزیست که خب امروز هم زیستشناسها میگویند: نفس وقتی فرو میدهیم، وقتی میبریم، یعنی از این اکسیژنی که در هوا هست اکسیژنش را خدا جدا میکند، بهوسیلهی آن سلولهایی که هست به مصرف بدن میرساند. خاکسترش را، خاکستر آن سوخت را یعنی گازکربنیکی که در اثر آن پیدا میشود و سموم دیگری که در بدن باشد با نفس بیرون میآید. یعنی همین نفسی که میکشیم که یک چیز سادهایست که راجع بهش اصلاً فکر نمیکند هیچ کس. کاری نداریم، برای اینکه اگر فکری داشته باشیم جاهای دیگر به کار میبریم. این خودبهخود میآید و میرود. در همین خودبهخود آمدن و رفتنش هزارها کتاب، صدها کتاب نوشته شد. اگر اولش نگاه کنید میگوید: هر دم از عمر میرود نفسی. آنوقت، وقتی که از روی بدبینی باشد این نگاه، میگوید:
زندگی کردنِ من مردن تدریجی بود هر چه جان کَند تنم، عمر حسابش کردم
می گوید همان، هر نفسی فرورفتنش و بیرون آمدنش عمر من است. در هر نفسی که میکشیم خب بدن میماند برای این که بدن بماند ولی ضمناً به اندازهی همان نفس از عمرش کم میشود. آنوقت این کم شدن را یک چیز معمولیایست که همهی ما که چه- که همهی جانداران و بلکه همهی موجودات و مخلوقات روی زمین- دارند. به قول فلسفه، نظر فلاسفه؛ آنچه به دنیا میآید از دنیا رفتنی هم هست. ما به دنیا میآییم، بالاخره هم از دنیا میرویم. این از روزها رفتنش را میبیند. «آنچه جان کند تنم، عمر حسابش کردم» یعنی از آن اول که بشر زاده شد و وارد زندگی و اجتماع شد، نگاه میکند میبیند این آخرش رفتنیست و تمام این چیزهایی را که خودش عمر حساب میکند از این… به این طریق دیدها، نگاهها از اشخاص فرق میکند. نگاه عرفا، نگاه دراویش باید به همهچیز به حساب امر الهی نگاه کند. یعنی همین گردش جهان، آمدن و رفتن، و زندگی کردن را امر الهی بداند و خودش هم همهی اینها را که میگذراند طبق امر الهی باشد یعنی برای خودش در مقابل آنها شخصیتی قائل نیست. بشر هرچه هم سعی بکند صحت و سلامتیاش را نگه دارد اینها، امروز ممکن است مثلاً رفتنی باشد با دارو و دوا و اینها نگهش میدارند، فردا رفتنی است. رفتنش فرقی نمیکند. زمانها را… ما وقتی به این نظر نگاه کنیم به همهی افراد، اگر با نظر بدبینی نگاه کنیم این فکر موجب رکود و تنبلی ما میشود اما اگر با نظر الهی نگاه کنیم و توجه به اینکه همهی اینها امر خداییست و این گردش چرخ را خداوند برای تمام موجودات خلق کرده، در آن صورت آشناییاش بیشتر میشود و از آینده نمیترسد یا نمیداند که باید این جوری هست و با یک طریقی هم باید برود. این دید عرفانی و نظر درویشی و عرفانی به وقایع جهان همه اینطور است منتها در این وسط از وظیفهی ما کم نمیشود. به این معنی که همان خداوندی که اینجور این سیکل، این دایره را معین کرده، برای افراد داخل این دایره وظایفی تعیین کرده. برای همهی موجودات بهخصوص جانداران و بهخصوص انسان یعنی خداوند همهی این جانداران را آفرید به این طریق بود ولی به یکیشان که انسان باشد یک دید خاصی داد که ببیند. به هر اندازه هم که چیز باشد آتیهاش را ببیند. انشاءالله آن چشم بینا را به ما بدهد که هم این را ببینیم و هم وظایفی که در هر لحظه باید انجام بدهیم.