Search
Close this search box.

ذهن چگونه با جهان ارتباط برقرار می‌کند؟

درآمدی بر رابطه علوم شناختی و فلسفه نظری

zehn jahan 96حسین مافی‌‌مقدم

 تلاش برای فهم حقیقت ذهن و فعالیت‌های آن، دست‌کم به یونان باستان بازمی‌گردد. در این دروه فیلسوفانی مانند افلاطون و ارسطو سعی کردند ماهیت معرفت انسان را توضیح دهند. مطالعه و تحقیق ذهن تا قرن نوزدهم یعنی تا زمانی که روان‌شناسی تجربی متولد شد، در حوزه فلسفه قرار داشت. ویلهلم وُنت و دانشجویانش برای مطالعه درباره فعالیت‌های ذهن به صورت سیستماتیک به روش آزمایشگاهی روی آوردند. با وجود این، تا چند دهه روان‌شناسی تجربی تحت سلطه و قدرت رفتارگرایان بود. رفتارگرایی دیدگاهی است که منکر وجود ذهن است. طبق نظر رفتارگرایانی مانند واتسون روان‌شناسی می‌باید خود را به بررسی رابطه بین محرک‌های قابل مشاهده و پاسخ‌های رفتاری قابل مشاهده محدود کند. بحث از آگاهی و تصورات ذهنی دیگر جزء بحث‌های علمی معتبر به حساب نمی‌آمد. به‌ویژه در سال ١٩۵٠ در آمریکا رفتارگرایی بر علم روان‌شناسی غلبه داشت. حدود سال ١٩۵۶ این صحنه شروع به تغییر کرد. جورج میلر تحقیقات زیادی جمع‌آوری کرد تا نشان دهد توانایی فکر انسان محدود است؛ مثلاً حافظه کوتاه‌مدت انسان محدود به هفت مورد است. وی پیشنهاد کرد که می‌توان بر محدودیت‌های حافظه از طریق ضبط اطلاعات در نرم‌افزارها و تصورات ذهنی غلبه کرد که مستلزم فرآیندهای ذهنی برای رمزگذاری و رمزگشایی اطلاعات هستند. در این زمان، کامپیوترهای اولیه چند سال بود که عرضه شده بودند ولی پیشگامانی مانند جان مک‌کارتی، ماروین مینسکی، آلن نِول و هربرت سایمون دانش هوش مصنوعی را بنیان‌گذاری کردند. علاوه بر این نوام چامسکی مفروضات رفتارگرایان را درخصوص زبان به‌عنوان عادت یادگیری رد کرد و درک زبان را به لحاظ گرامرهای ذهنی پیشنهاد کرد که دارای قواعدی هستند. این شش متفکری را که در بالا به آنها اشاره شد، می‌توان به‌عنوان بنیان‌گذاران علوم شناختی به رسمیت شناخت.

علوم شناختی ایده‌های نظری را متحد کرده است ولی علی‌رغم این اتحاد، تنوع دیدگاه‌ها و روش‌های گوناگون برای مطالعه ذهن و هوش وجود دارد. اگرچه امروزه بسیاری از پژوهشگران علوم شناختی با مدل‌های گوناگون نظری و کامپیوتری درگیرند، روش اصلی همه آنها در این زمینه تجربه در مورد اَعمال و رفتارهای انسان است. در رشته روان‌شناسی اغلب فارغ‌التحصیلان در آزمایشگاه‌های تجربی به کار مشغول می‌شوند؛ مثلاً روان‌شناسان به‌طور تجربی به بررسی انواع اشتباهاتی می‌پردازند که مردم در استنتاج‌ها و برهان‌های خود مرتکب می‌شوند، یا شیوه‌هایی که انسان‌ها برای تشکیل مفاهیم به‌کار می‌گیرند، یا بررسی سرعت تفکر انسان‌ها با تصاویر تخیلی، یا اینکه چگونه انسان‌ها برای حل‌کردن مشکلات خود از قیاس‌ها بهره می‌برند. نتیجه‌گیری ما در مورد اینکه ذهن چگونه کار می‌کند باید چیزی بیشتر از عقل متعارف باشد زیرا این دیدگاه می‌تواند تصویر گمراه‌کننده‌ای از فعالیت ذهنی به‌دست دهد درحالی‌که بسیاری از آنها آگاهانه قابل دسترسی نیستند. روان‌شناسان امروزه با توسل به روش‌های تجربی کوشش می‌کنند بیماری و نحوه درمان آن را تشخیص دهند. براساس روش تجربی، فعالیت‌های گوناگون ذهن به طور تجربی مورد آزمایش همه‌جانبه قرار می‌گیرد و از این‌رو، تجربه برای علوم شناختی از اهمیت بسزایی برخوردار است و پژوهشگران این رشته معتقدند روش تجربی سبب می‌شود علوم شناختی ماهیتی علمی داشته باشد.

با وجود این، نظریه بدون تجربه تهی و تجربه بدون نظریه کور است. برای بررسی پرسش‌های حیاتی درباره ماهیت ذهن، آزمایش‌های روان‌شناسی باید در چارچوب نظری قابل تفسیر باشد زیرا این نظریه است که تجربیات و رویه‌های ذهنی را تحقق می‌بخشد. یکی از بهترین روش‌ها برای توسعه نظری، ساخت و آزمایش مدل‌های محاسباتی است که می‌خواهند مشابه با فعالیت‌های ذهنی عمل کنند. پژوهشگران برای تکمیل آزمایش‌های روان‌شناسی در مورد استدلال قیاسی، شکل‌گیری مفهوم، تصویر ذهنی و حل مسئله قیاس، مدل‌های محاسباتی را طراحی کرده‌اند که جنبه‌های عملکرد انسان را شبیه‌سازی می‌کند. طراحی، ساخت و آزمایش با مدل‌های محاسباتی، روش محوری هوش مصنوعی است که شاخه‌ای از علم کامپیوتر است که به سیستم‌های هوشمند مربوط می‌شود. در علوم شناختی مدل‌های محاسباتی و آزمایش‌های روان‌شناسی دست به دست می‌چرخد. در هوش مصنوعی قدرت رویکردهای مختلف دانش که به‌طور نسبی از آزمایش روان‌شناسی جدا است، مورد بررسی قرار می‌گیرد.

درحالی‌که برخی زبان‌شناسان، آزمایش‌های روان‌شناسی یا مدل‌های محاسباتی را انجام می‌دهند درحال‌حاضر بسیاری از آنها شیوه‌های گوناگونی را به‌کار می‌گیرند. برای زبان‌شناسانی که در سنت چامسکی کار می‌کنند وظیفه اصلی نظریه، مشخص‌کردن اصول گرامری است که ساختار اصلی زبان‌های انسان را فراهم می‌کند. این تشخیص از طریق توجه به تفاوت‌های ظریف گفته‌های گرامری و غیرگرامی صورت می‌گیرد. مثلاً در انگلیسی جملاتی مانند «She hit the ball» و «?What do you like» جملات گرامری‌اند زیرا از قوانین گرامری پیروی می‌کنند ولی جملات «She the hit ball» و «?What does you like» گرامری نیستند چون آشکارا خلاف قوانین گرامری‌اند. گرامر زبان انگلیسی توضیح می‌دهد چرا دو جمله اولی پذیرفتنی است و دو جمله دیگر پذیرفتنی نیستند. زبان‌شناسی شناختی بر گرامر و اصول نحو تأکید کمتری دارد درحالی‌که تأکید بیشتر آن بر معانی و مفاهیم است. همانند روان‌شناسان شناختی، متخصصان اعصاب اغلب آزمایش‌های کنترل‌شده‌ای را انجام می‌دهند ولی مشاهدات آنها خیلی متفاوت است چون متخصصان اعصاب مستقیماً با ماهیت مغز سروکار دارند. به طور سنتی فیلسوفان مشاهدات تجربی سیستماتیک انجام نمی‌دهند و مدل‌های محاسباتی نمی‌سازند.
اگرچه اخیرا در پژوهش‌های فلسفی نیز تجربه راه یافته است. ولی علوم شناختی برای فلسفه مهم است چون فلسفه با موضوعات بنیادی سروکار دارد که رویکرد تجربی و محاسباتی به ذهن را مشخص می‌کند.

پرسش‌های انتزاعی مانند ماهیت تصور و محاسبه در روان‌شناسی جدید یا هوش مصنوعی مطرح نمی‌شود ولی وقتی پژوهشگران درباره آنچه انجام می‌دهند فکر می‌کنند، این پرسش‌ها ناگزیر نمایان می‌شوند. همچنین فلسفه با پرسش‌های کلی مانند رابطه ذهن با بدن و با پرسش‌های روش‌شناختی مانند ماهیت توضیحاتی که در علوم شناختی یافت می‌شوند، سروکار دارد. علاوه‌براین فلسفه با پرسش‌های ضابطه‌مند درباره اینکه انسان‌ها چگونه فکر می‌کنند یا با پرسش‌های توصیفی مانند اینکه انسان‌ها چگونه کاری را انجام می‌دهند، در ارتباط است. علاوه بر هدف نظری فهم تفکر انسان، علم شناختی می‌تواند هدف عملی آن را بهبود بخشد که مستلزم تأمل ضابطه‌مند در مورد چیزی است که می‌خواهیم درباره آن فکر کنیم. فلسفه ذهن یک روش مشخص ندارد ولی باید با رشته‌های دیگری که با نتایج تجربی سروکار دارند تعامل داشته باشد. در ضعیف‌ترین شکل آن، علوم شناختی مجموعه حوزه‌هایی است که به آن اشاره شد مانند: روان‌شناسی، هوش مصنوعی، زبان‌شناسی، علوم اعصاب، مردم‌شناسی و فلسفه. کار میان‌رشته‌ای هنگامی جالب‌تر می‌شود که در آن تلفیق نظریه و آزمایش تجربی در مورد تبیین ماهیت ذهن وجود داشته باشد. مثلا روان‌شناسی و هوش مصنوعی می‌توانند از طریق مدل‌های محاسباتی درباره رفتار انسان‌ها از منظر تجربی با یکدیگر ترکیب شوند. بهترین راه برای درک پیچیدگی تفکر انسان استفاده از مدل‌های متعدد است به‌ویژه آزمایش‌های تجربی و مدل‌های محاسباتی روان‌شناسی و اعصاب بسیار کارآمدند. فرض اصلی و محوری علوم شناختی این است که می‌توان تفکر را بر اساس ساختار تصوری در ذهن و روش‌های محاسباتی فهمید که بر اساس این ساختارها عمل می‌کنند. درمورد اینکه ماهیت فکر عبارت است از تصور و محاسبه اختلاف نظر فراوان وجود دارد ولی امروزه فرض محوری برای شناخت این ماهیت همان علوم شناختی است. در علوم شناختی بیش از همه فرض گرفته می‌شود که ذهن به موازات ساختارهای داده‌های کامپیوتر دارای تصورات ذهنی و فرآیندهای محاسباتی شبیه به الگوریتم‌های محاسباتی است. نظریه‌های شناختی پیشنهاد کرده‌اند که ذهن چنین تصوراتی را به‌مثابه قضایای منطقی، قواعد، مفاهیم، تصاویر و قیاس دارد و ذهن از فرآیندهای ذهنی مانند استنتاج، تحقیق، تطبیق، چرخش و بازیابی استفاده می‌کند. شباهت غالب ذهن و کامپیوتر در علوم شناختی سبب شد تشابه دیگری یعنی مغز نیز مورد بحث واقع شود.

ارتباط‌گراها ایده‌های جدیدی در مورد تصور و محاسبه ارائه کرده‌اند بدین معنا که نورون‌ها و ارتباط آنها را به‌عنوان الهامات برای ساختار داده‌ها و شلیک نورونی و فعالیت گسترده را به‌عنوان الهامات الگوریتمی در نظر گرفته‌اند. در این صورت علوم شناختی با سه شباهت پیچیده یعنی ذهن، مغز و کامپیوتر سروکار دارد. ذهن و مغز و محاسبه می‌توانند ایده‌هایی جدید درباره یکدیگر دهند. یک روند اساسی در علوم شناختی تلفیق علم اعصاب با بسیاری از موضوعات علم روان‌شناسی ازجمله روان‌شناسی‌ شناختی، اجتماعی و کلینیکی است. این تلفیق تا حدودی تجربی است و ناشی از ابزار جدید برای بررسی مغز است مانند «MIR» تحریک مغناطیس مغز و «optogenetics». این تلفیق همچنین نظری است به دلیل پیشرفت‌هایی در فهم اینکه چگونه جمعیت‌های زیادی از نورون‌ها می‌توانند وظایف خود را که معمولاً با نظریه‌های شناختی قواعد و مفاهیم همراه است، انجام دهند. امروزه نظریه‌های گوناگونی درباره تصور و محاسبه به منظور توضیح کار ذهن ارائه شده است. از جمله:

– منطق صوری: منطق صوری ابزارهای نیرومندی برای بررسی ماهیت تصور و محاسبه عرضه می‌کند. محاسبات در عرصه قضایا و محمول‌ها برای تبیین بسیاری از انواع پیچیده معرفت به ‌کار می‌روند و بسیاری از استنتاج‌ها می‌توانند برحسب قیاس منطقی با قواعد استنتاجی مانند قاعده شکل اول قیاس فهمیده شوند. حال پرسش این است که انسان‌ها چرا به استنتاج می‌پردازند؟ می‌توان به این پرسش چنین پاسخ داد: 
١- چون انسان‌ها تصورات ذهنی شبیه به جملات در منطق حملی دارند. 
٢- انسان‌ها فرآیندهای قیاسی و استقرایی دارند که بر اساس این جملات عمل می‌کنند. 
٣- فرآیندهای قیاسی و استقرایی که بر جملات اطلاق می‌شوند، استنتاج را تولید می‌کند. با وجود این مشخص نیست که منطق، ایده‌های اصلی برای تصور و محاسبه که لازمه علوم شناختی است را چگونه فراهم می‌کند چون روش‌های طبیعی مؤثرتر و روان‌شناسی محاسبه مستلزم توضیح تفکر انسان است.

– قواعد: بسیاری از معرفت بشری برحسب قواعد مأخوذه از هوش مصنوعی توضیح داده می‌شود و بسیاری از انواع تفکر مانند طراحی می‌تواند بر اساس سیستم مبتنی‌بر قاعده شکل بگیرد. مثلاً می‌توان پرسید چرا مردم نوع خاصی از رفتار هوشمندانه دارند؟ پاسخ می‌تواند توضیحات زیر باشد: 
١- مردم قواعد ذهنی دارند. 
٢- مردم فرآیندهایی برای استفاده از این قواعد را دارند تا به جست‌وجوی راه‌حل‌های ممکن و رویه‌های برای تولید قواعد جدید بپردازند. 
٣- فرآیند برای استفاده و شکل‌گیری این قواعد، رفتار را می‌سازد. مدل‌های محاسباتی مبتنی‌بر قواعد شباهت‌سازی‌های دقیقی را در مقیاس وسیعی از آزمایش‌های تجربی روان‌شناسی از حل مسئله گرفته تا مهارت استفاده از زبان ساخته است. سیستم‌های مبتنی‌بر قاعده اهمیت عملی دارند در نشان‌دادن اینکه چگونه آموزش بهبود می‌یابد و یا چگونه سیستم‌های ماشینی هوشمند توسعه می‌یابند.

– مفاهیم: مفاهیم که تا حدی با کلمات در زبان گفتاری و نوشتاری منطبق است، نوع مهمی از تصور ذهنی هستند. دلایل محاسباتی و روان‌شناسی برای کنار گذاشتن این دیدگاه کلاسیک وجود دارد مبنی‌بر اینکه مفاهیم تعاریف دقیق دارند.
درعوض، مفاهیم می‌توانند به‌عنوان مجموعه‌ای از ویژگی‌های معمول نگریسته شوند. در این صورت کاربرد مفاهیم، مایه تقریبی انطباق بین جهان و مفاهیم است. طرح‌ها و نوشته‌ها از مفاهیمی که منطبق بر جهان‌اند پیچیده‌ترند بلکه آن‌ها شبیه مجموعه‌ای از خصوصیت‌ها هستند که می‌توانند با وضعیت جدید سازگار و اعمال شوند. مفاهیم، پرسش فوق را (یعنی اینکه چرا مردم نوع خاصی از رفتار هوشمندانه دارند) چنین پاسخ می‌دهد: 
١- انسان‌ها مجموعه‌ای از مفاهیم دارند که به صورت سلسله‌مراتب و مرتبط با هم هستند. 
٢- انسان‌ها مجموعه‌ای از فرایندها برای کاربرد مفاهیم دارند ازجمله گسترش فعالیت، انطباق و سلسله‌مراتب مفهومی. 
٣- این فرآیندها بر مفاهیم اطلاق و سبب تولید رفتار می‌شوند. 
۴- مفاهیم می‌توانند تبدیل به قواعد شوند اما آنها بسته نرم‌افزاری اطلاعات هستند که با مجموعه قواعد فرق دارند و فرآیندهای محاسباتی مختلف را ممکن می‌سازد.

– قیاس‌ها: قیاس‌ها نقش مهمی در تفکر انسان در زمینه‌های مختلف مانند حل مسائل، تصمیم‌گیری، توضیح و ارتباط زبانی بازی می‌کنند. مدل‌های محاسباتی بیان می‌کنند که چگونه انسان‌ها منابع قیاسی را بازیابی و ارزیابی کنند تا بتوانند آنها را برای موقعیت‌های هدف به ‌کار گیرند. بر اساس قیاس‌ها در پاسخ به این پرسش که چرا مردم نوع خاصی از رفتار هوشمندانه دارند می‌گوییم:
١- انسان‌ها تصورات کلامی و بصری از موقعیت‌ها دارند که می‌توانند به‌عنوان موارد یا قیاس‌ها به ‌کار روند. 
٢- انسان‌ها فرآیندهای بازیابی، نقشه‌کشی و سازگاری دارند که بر اساس این قیاس‌ها عمل می‌کنند، فرآیندهای قیاسی که بر تصورات آنالوگ‌ها اطلاق می‌شوند، رفتار را می‌سازند.

– تصاویر: تصاویر بصری نقش مهمی را در تفکر انسان بازی می‌کنند. تصوراتی که ناشی از تصاویر هستند اطلاعات بصری و مکانی را خیلی بهتر از توصیفات کلامی در اختیار انسان می‌گذارد. روش‌های محاسباتی به‌خوبی تصورات تصویری را توصیف می‌کنند که شامل دریافت‌کردن، بزرگ‌کردن، چرخش و تغییر شکل است. چنین عملیاتی می‌توانند برای تولید و توضیح برنامه‌ها در حوزه‌هایی که تصورات تصویری به‌کار گرفته می‌شوند مفید باشند. این نظریه در پاسخ به این پرسش که چرا انسان‌ها نوع خاصی از رفتار هوشمند دارند به شرح زیر پاسخ می‌دهد: 
١- انسان‌ها تصاویر بصری از موقعیت‌ها دارند 
٢- انسان‌ها فرآیندهایی مانند اسکن‌کردن و چرخش دارند که می‌توانند بر روی تصاویر عمل کنند 
٣- فرآیندهایی که برای ساخت و تولید تصاویر به ‌کار می‌روند، رفتار انسان‌ها را به‌وجود می‌آورد. تصورات ناشی از تصاویر می‌توانند در آموزش بسیار مؤثر باشند و برخی از جنبه‌های استعاری زبان ممکن است ریشه در همین تصاویر داشته باشند.

– ارتباط‌گرایی: شبکه ارتباط‌گرا متشکل از گره‌ها و پیوندهای ساده هستند که برای درک فرآیند روان‌شناسی مفیدند که شامل اقناع محدود می‌شود. چنین فرآیندهایی شامل جنبه‌های بصری، تصمیم‌گیر، توضیح انتخاب و معناسازی در درک زبان می‌شود. ارتباط‌گرايی در پاسخ به پرسش فوق چنین پاسخ می‌دهد: 
١- انسان‌ها دارای تصوراتی‌اند که شامل واحدهای پردازش ساده مرتبط با یکدیگر از طریق ارتباطات عاطفی و مهارکننده است. 
٢- انسان‌ها فرآیندهایی دارند که فعالیت بین واحدها را از طریق ارتباط و همچنین فرآیندهایی برای اصلاح و تعدیل این فرآیندها را گسترش می‌دهد. 
٣- یادگیری و فعالیتی ناشی از گسترش این کارکردها برای واحدها رفتار را تولید می‌کند.

– علوم اعصاب نظری: علوم نظری تلاشی برای توسعه مدل و نظریه‌های ریاضی و محاسباتی ساختارها و پردازش‌های مغز انسان و حیوانات است. بدیهی است علوم اعصاب با ارتباط‌گرایی متفاوت است زیرا علوم اعصاب با ساختار زنده موجودات سروکار دارد و کوشش دارد مدل‌هایی را تعبیه کند که رفتار موجودات زنده را به صورت دقیق از طریق تعداد زیادی از نورون‌های مغز تببین کنند. این نظریه در پاسخ به پرسش بالا چنین پاسخ می‌دهد: 
١- مغز دارای اعصابی است که از طریق پیوندهای سیناپسی با نواحی مغز سازماندهی می‌شوند.

٢- شبکه‌های عصبی الگوهای پراکنده‌ای هستند که از طریق ورودی‌های حسی و الگوهای پراکنده شبکه‌های دیگر عصبی تغییر شکل می‌یابند. 
٣- تعاملات شبکه‌های عصبی اَعمالی را انجام می‌دهد که شامل وظایف‌شناختی است.

امروزه بسیاری از فیلسوفان طبیعت‌گرا هستند و با پژوهش‌های فلسفی به‌مثابه کار تجربی در حوزه‌هایی مانند روان‌شناسی سروکار دارند. از دیدگاه طبیعت‌گرا، فلسفه ذهن در علوم‌شناختی با کار تجربی و نظری پیوند دارد. نتایج متافیزیکی در مورد ذهن نه با تفکر مقدم بر تجربه بلکه با آگاهی از پیشرفت‌های علمی در حوزه‌هایی مانند روان‌شناسی، علوم اعصاب و کامپیوتر دست‌یافتی شده‌اند. همچنین معرفت‌شناسی بر اساس یافته‌های مفهومی نیست بلکه مبتنی بر یافته‌های علمی در مورد ساختارهای ذهنی و شیوه‌های یادگیری است. اخلاق می‌تواند با درک بیشتر روان‌شناسی تفکر اخلاقی با تمرکز بر روی پرسش‌هایی مانند بررسی ماهیت درستی و نادرستی اخلاقی غنی‌تر شود. علوم‌شناختی بسیاری از پرسش‌های جالب روش‌شناختی را مطرح می‌کند که ارزش تحقیق برای فیلسوفان را دارد. مثلاً ماهیت تصور چیست؟ مدل‌های محاسباتی چه نقشی در بسط نظریه‌های شناختی بازی می‌کنند؟ ارتباط بین توصیفات رقیب در شناخت ذهن که شامل پردازش سمبل‌ها، شبکه‌های عصبی و سیستم‌های دینامیکی چیست؟ رابطه بین حوزه‌های گوناگون علوم‌شناختی مانند روان‌شناسی، زبان‌شناسی، و علوم اعصاب چیست؟ آیا پدیده‌های روان‌شناسی به توضیحات تقلیل‌گرایانه از طریق علوم اعصاب می‌پردازد؟ توجه فزاینده توضیحات عصبی در روان‌شناسی شناخت، جامعه، توسعه پرسش‌های مهم فلسفی در‌باره توضیح و تقلیل مطرح ساخته است‌. برای پاسخ‌ به این پرسش‌ها پیش از هر چیزی باید ماهیت توضیح مشخص شود. درمجموع توضیحات در روان‌شناسی، علوم اعصاب و زیست‌شناسی به‌عنوان توصیفات مکانیسم‌هایی نگریسته می‌شود که سیستم‌هایی متشکل از اجزاء هستند که با تولید تغییرات منظم تعامل دارد. در توضیحات روان‌شناسی این اجزاء، تصورات ذهنی‌اند که از طریق روش‌های محاسباتی برای تولید یک تصور جدید با هم تعامل دارند. در توضیحات علوم اعصاب این اجزاء، جمعیت‌های عصبی‌اند که با روند الکتروشیمیایی برای تولید فعالیت‌های جدید در جمعیت‌های عصبی تعامل دارد. اگر پیشرفت‌ها در علوم اعصاب نظری همچنان ادامه داشته باشد احتمال دارد توضیحات روان‌شناسی و علوم اعصاب با هم پیوند برقرار کنند تا نشان دهند تصورات ذهنی مانند مفاهیم از طریق فعالیت جمعیت‌های عصبی ساخته می‌شوند. تلفیق فزاینده روان‌شناسی شناخت و علم اعصاب شواهدی را برای نظریه این‌همانی ذهن و مغز فراهم می‌کند. بر اساس این نظریه روندهای ذهنی، عصبی تصوری و محاسباتی‌اند. برخی فیلسوفان بر این باورند که ذهن انسان‌ها در سیستم‌های بیولوژیکی تجسم یافته و تصورات مغز به انحاء گوناگون عمل می‌کند و در نتیجه ذهن قادر است با جهان ارتباط برقرار کند.


منابع:
– Anderson, J. R. (٢٠٠٧): How Can the Mind Occur in the Physical Universe?, Oxford: Oxford University Press.
– Bechtel, W. (٢٠٠٨): Mental Mechanisms: Philosophical Perspectives on Cognitive Neurosciences, New York: Routledge.
– Bechtel, W. , & Graham, G. (eds.) (١٩٩٨): A Companion to Cognitive Science, Malden, MA: Blackwell.
– Boden, M. A. (٢٠٠٦): Mind as Machine: A History of Cognitive Science , Oxford: Clarendon.
– Dawson, M. R. W. (١٩٩٨): Understanding Cognitive Science, Oxford: Blackwell.
– Friedenberg, J. D. , & Silverman, G. (٢٠٠٥): Cognitive Science: An Introduction to the Study of Mind, Thousand Oaks, CA: Sage.
روزنامه شرق