بسم الله الرّحمن الرّحیم
دوتا شاعر از قدمای ما که برای خود ما خیلی مورد استناد قرار گرفته؛ در بین معاصرین یعنی اینهایی که الان هستند هیچ شعر جالبی من ندیدم. خیلی شاعر، هنرمند بوده، شعرهایی گفته، شعرهای خیلی خوب، جالب، ولی من بهعنوان درویشی در آنها چیزی ندیدم، برای اینکه خب خودشان بیزار بودند. فقط یک کمی «شهریار»، آن هم حالا نمیدانم دولتیها شروع کردند به تعریفش، شهریار، من هم بدبین شدم، نمیدانم. ولی شهریار بعضی اشعارش خوب است. «ملکالشعراء بهار» در قلمرو امور اجتماعی اشعارش جالب است. کمتر دیگر خیلی، خیلیها الان اسم و رسمی دارند… تقصیر من است؛ من کمسلیقهام، من که از اول به شعر و شاعری توجه نداشتم، این است که نمیفهمم، ولی خب شماها بفهمید. در مورد «حافظ» و «سعدی» یک شعری من شنیدم. من البته از داخلی خودمان شنیدم ولی نمیدانم کی گفته این شعر را که میگوید: «به هوشم آورد اشعار سعدی/ ولی مستم کند اشعار حافظ». تفاوت این دوتا. یعنی ظاهراً در یک خط ولی دو جبهه… این توصیهای هم که من میکنم که این هردو را بخوانید برای این است که هر دوی این حالت؛ هم هوشیاری، هم مستی- مستی بیان- تفاوتشان هم یک مقداری در زندگیشان بوده. حافظ از خانوادهای اعیان و اشرافی نبوده. با یک عدهی مثل خودش رفیق بودند و شعر میگفته و… شعرش هدفدار نیست؛ شعر حافظ هم حالتی دارد که حال خودش دارد… خب هر یک از اشعارش را بگیرید یک حالتی و یک زمانی دارد. شعر اولش- که آن هم ما این تقسیمبندی را کردیم شعر اول گذاشتیم چون الف است نمیدانم فلان، ولی آنکه خودش وقتی شعر میگوید که، میگوید:
ألا یا أیها السّاقی، أدر کأساً و ناوِلها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
این «أدر کأساً وناوِلها» این جنبهی جلسات دوستانه و مستبازی درش بوده که یک نفر جلوتر بوده یا رفیقی باعث میشده که اینهای دیگر اولاً زیادتر نخورند و به قول آن شاعر:
من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه صدبار به تو گفتم کم خور دو سه پیمانه
تمام اینها، این شعر هم مثلاً بیشتر آن حالت خودش را میگفته. اینها را منتها برای او در آنوقت و برای دیگران در آنوقت علامت مستبازی این بوده. به این جهت حافظ هم هیچ جا نرفته، هیچ مسافرتی نکرده. حتی یک مسافرتی که میخواسته از شیراز برود به طرفهای نمیدانم جنوب، کجا، با کشتی بوده، طوفانی میشود اینها یک خرده… حافظ خب نزدیک بوده غرق بشود، حافظ غرق نمیشود بعد میرسد برمیگردد از آنجا شعری میگوید که یادم نیست، که میگوید خلاصه اگر دیگر سفری هم نصیب من شد من دیگر با کشتی نمیروم ولی اصلاً من سفر نمیروم من همینجا هستم. این روحیهی حافظ است. این روحیه وقتی میخواهد که تکامل پیدا کند توی همان خانهاش نشسته، منتها تکامل، یک وقت هست خداوند محبتی میکند به حافظ میدهد ولی همه پیدا نمیکنند، توی منزل اگر بمانند قاعدتاً حالت خمودی پیدا میکنند ولی حافظ مانده و اشعاری که از حالت خودش بوده. تمام اشعارش همین است. همین شعری که «گر به میخانه روم بار دگر». میگوید همان وسط ترس کشتی که دارد طوفان، میگوید: اگر دستم رسید و زنده ماندم و برگشتم به همان خانقاه، میخانه… میگوید اگر رسیدم آنجا دیگر نمیآیم بیرون. این سفر و این اشعار و این حالات برای ما، برای عموم مردم حالت ساکن و خستگی [است] یعنی برای وقتی که همه فعالیتهایش را کسی کرده مینشیند یا فکر میکند چه کرده؟ چه کارها کرده و اینها و در آن حالت شعر میگوید؛ این شعر، شعر حافظ است؛ به طوری که خیلیها خب دو اشعاری، البته بین حافظ و سعدی، خیلیها شعری که میخوانید میگویند نشنیده باشند، خودم خیلی شده که میشنوم میگویم: این مال سعدی است. از … شعر میفهمم. ولی سعدی بهعکس، سعدی از اول در حال تحرک بوده. آن گلستانش را بخوانید، حالاتی که، برخوردهایی که با دیگران داشته و آثاری چیزی… خب قهراً انسان را به تفکر وامیدارد، یعنی شعر حافظ و آن نوع فکر برمیگردد به خودش. یعنی یک چراغی که خدا آفریده، این چراغ برمیگردد در درون خودش را ببیند. این مرحلهای از عرفان است درواقع. ولی سعدی از خودش خبری ندارد، برمیگردد به بیرون این چراغش مثل نورافکن میاندازد همهی… گلستان سعدی را همه بخوانید از تمام حالات درش هست… خواجه عبدلله انصاری در آن مناجاتهایش میگوید که: در جوانی سَر و سِرّی داشتم با کسی، یک همچین چیزی میگوید. سعدی همین را کامل میکند، میگوید: «در جوانی چنان که افتد و دانی». یعنی سعدی به جوانیاش نگاه میکرده چیزهای جالب جوانیاش را یادداشت میکرده. حافظ جوانی نداشته. حافظ با مردم چندان تماسی نداشته. سعدی از همینجا. از یک طرف مسافرتی که رفته گرفتنش که این غلام است، این بنده است. آنوقتها خیلی رسم بود، خود «سلمان فارسی» هم همین جور. سلمان فارسی با آن عظمت پیاده راه افتاده بود که همه جاها را ببیند، در فارس او را گرفتند که تو غلام کی هستی فرار کردی؟ این را بهعنوان غلامی چیز میکردند، که در همان زمان ظهور پیغمبر، سلمان فارسی غلام ابوبکر بود. ابوبکر خیلیها را از قبیل سلمان … پول میداد میخرید و بعد آزاد میکرد؛ این از محاسن ابوبکر. از نظر ما ابوبکر، افسارش، اجازهاش دست علی است. اگر علی ببخشد، همهی این کارهای خوبش را خدا حساب میکند. اگر علی نبخشد، آن یک کاریست که تمام کارهایش خلاف میشود. حالا آن بگذریم حرفش را ولی خیلی سلمان را هم همینجور؛ ابوبکر خریده بودش و آزاد کرد. خیلیها از این قبیل هستند که خود سعدی همینجور بوده، در یک جا «غلام» است یعنی از نوکر پایینتر. چون نوکر آزاد است و این غلام اصلاً ملکیتش مثل گوسفند و اسب و گاو و اینها ملک آن است. این است که از غلام هم پایینتر است. سعدی اینجوری بوده، او را گرفتند. کی؟ سعدی یک مرد دانشمند است، این شغل را دیده بعد آن شغل چیز هم دیده، میگوید: توی خیابان بودم یا نمیدانم چی، فلان کس، فلان امیر رد میشد، دو تا وزرایش همراهش بودند من را که دیدند خیلی احترام کرد و آمدند و دست من را بوسیدند و همه اینها، بعد امیر هم آمد و چیز کرد. از همنشینی با امیر زندگی کرده تا غلامی. این حالات را دیده. بنابراین سعدی را اگر کسی بخواهد حال خودش را پیدا کند باید اشعار مختلف سعدی را بخواند، یک جایش میفهمد میگوید: ها، اینجا با حال من جور درمیآید، ولی حافظ نه. حافظ مخصوص طبقهی خاصیست، یعنی منظور به کسانی که به قول خودش، بعد هم وقتی که در آن داستان «معاویه و شیطان»- از شاهکارهای مولویست، در شعر، مولوی درجهی اول است؛ آن را من گذاشتم کنار، برای اینکه آن برای عامه خوب نیست، کم میخوانند- میگوید: شیطان از خودش دفاع میکند. معاویه بهش میگوید که تو که شیطانی برو پی کارت فلان … میگوید: نه. میگوید: «ما هم از مستان این می بودهایم/ عاکفی بر درگه وی بودهایم». شیطان جواب میدهد که نه من هنوز هم همانم. «گر عتابی کرد دریای کرم/ بسته کی گردند درهای کرم». بههرجهت سعدی اینجور اشعار دارد. هم اشعاری دارد که به درد شیطان میخورد و این بهترین شعرها را میگوید که «گر عطا میکرد»، شیطان میگوید اگر خدا با من دعوا کرد این دیگر درِ کرمش بسته نمیشود. چی با من!؟ «گر عتابی کرد دریای کرم/ بسته کی گردند درهای کرم». شیطان اصلاً به حافظ کار ندارد. حافظ، نه شیطان را میشناسد، نه دریای کرم را، نه آن حرفها را. اصلاً از این چیزها خبر ندارد. در یک عالمی هست که عالم بیخودیست. عالمیست که سعدی طی کرده راه را، رسیده به جایی. البته یک کم فرق است؛ بعضیها سعدی را ترجیح میدهند، بعضیها حافظ را، اینها استنباط است دیگر، هر کسی یک بسته به حالت خودش است، هر دویش صحیح است. میگوید که، صحبت مقایسهی سعدی و حافظ شده. حالا از آن بگذریم، بههرجهت شما هر کاری دارید، هر نوع هدفی دارید برای اینکه هم خودتان لذت ببرید از شعر، هم به دیگران راهنمایی کنید… از همین اشعار حافظ و سعدی را بخوانید که بیشترش هم حفظ میشوید. سعدی در ضمن اینکه عالیترین چیز است ولی کارهای عوامانهی خودش را هم فراموش نمیکند، یا اشعارش … خیلیها روی عرف معمولی است، بخوانید… این دوتا را، حافظ و سعدی را اگر مسلط شدید بر چیز، شما از همهی این اُدبای فعلی، مقدمید. آنوقت میتوانید خیلی چیزهایی بگویید که اینها نمیگویند. برای اینکه یک چیزهایی را کشف میکنید که اینها نمیفهمند. مثلاً لذت همچین مجالسی که بیقید باشد و اینها، شماها میتوانید توضیح بدهید! اگر واقعاً حس کردید و بعد هم شاعر بودید میتوانید این… هیچیک از شعرا این جمع را نگفته. چرا، جمعهای دیگری یک چیزهایی گفته که اصلاً این حالت نیست. این علاقه و میل و لذتی که شماها میبرید از جلسهی درویشی که میبینید یکی حافظ است، یکی سعدیست، هر کدامتان… این را همین شعرای فعلی نمیبینند. چون عدهی کمی، یکی آنهایی که حس کنند خودشان، شعرشان هم خوب است. مثل شهریار خوب است از این جهت. ولی خب نه به درجهی حافظ رسیده، نه سعدی. حالا شما هر دو را بخوانید که با این هر دو بال پرواز کنید انشاءالله. ولی اگر پرواز کردید آنورِ خلقت نروید، همینجا در خدمتتان باشیم…