منبع: رسالةالقدس – شیخ روزبهان بقلی شیرازی – مقام مکاشفه خصوصیت انبیاست، و معراج رسل و منهاج اولیاست. و مکاشفه بعد از مقامات و حالات باشد مر امناء حق را. و این صفت بعد از استقامت وجد پدید آید. که اگر در مبادى وجد پدید آید، هیجان است، و در آن ناتمامى است. زیرا که اثر سکر است و کشف نتواند بود، الا در تسرمد احوال و تواتر اسرار.
منبع: رسالةالقدس – شیخ روزبهان بقلی شیرازی
اعلموا اخوانى- زادکم اللّه حقایق المکاشفة و وقایع المشاهدة- که مقام مکاشفه خصوصیت انبیاست، و معراج رسل و منهاج اولیاست.
و مکاشفه بعد از مقامات و حالات باشد مر امناء حق را. و این صفت بعد از استقامت وجد پدید آید. که اگر در مبادى وجد پدید آید، هیجان است، و در آن ناتمامى است. زیرا که اثر سکر است و کشف نتواند بود، الا در تسرمد احوال و تواتر اسرار.
که به مقدمه کشف نور حقیقت درآید، و روح را دیده حقبین بدهد از عین عیان حق، تا به دیده حق، حق را ببیند.
و طرق کشف بر روح مقدس آنگه روشن شود که از غبار حدوث بیرون آید، و به صحراى وحدت درآید، و رسم انسانیت در شوق شهود بگذارد، و در صدمات تجلى نیست شود، و هم به حسن تجلى هست شود، تا از هستى و نیستى بگذرد.
پس بىرسم وجود حق ببیند. چون به حق صافى شود، اول در ره روش کشف، عالم جسمانى به رنگ روحانى بیند، و عالم روحانى به رنگ جسمانى بیند. و در ملکوت جان عرایس اسرار روى بدو نماید.
و قلابان قهر در وادى طبایع مشمّر بیند. و اثر قهر قدیم بدیشان بشناسد. و روح ناطقه خود را بداند که از چیست و کیست و در کیست و با کیست.
و پیادگان حق در عالم صورت- که روندهاند از مجلس اوامر و نواهى- بشناسد. و در آفاق صورت به مراکب اذکار و افکار جولان کند، و به اطراف جان در کوهسار التباس نور احدیت لباس آن کوهسار بیند.
بىخود حق را ببیند، و با حق خود را ببیند، و بىحق خود را ببیند. و نکره در نکره و معرفت در معرفت ببیند. و حق بىمعرفت و نکره بیند.
و در هر مقام که معلوم است عارفان حق را، حق بدو ظاهر شود. و سرّ ملکوت صغرى بدو بنماید. و باز همتش از خودى بیرون شود، و در عالم آیات و صنایع درافتد. و لباس قدم بر وجود کون نگاریده بیند. و آیات را در حق محو بیند. و بىآیات حق را بیند. و اشکال آیات چنانکه هست بدو بنماید.
دیدهاش بر ملکوت کبرى افتد، و ارواح و اشباح انبیاء و اولیاء ببیند. و حجب انوار ببیند. و حجله اسرار ببیند. و تتق بقا ببیند.
و کروبیان و روحانیان در دایره حضرت پریشان و سرگردان ببیند. و جمع عاشقان ملائکه خونافشان ببیند. و نور در نور و بها در بها و عظمت در عظمت ادراک کند. تا به ساحل صفات رسد. و به مراقبه خانه قرب رود. و در مجلس انس به هزار کرسى و سریر عروسان تجلى را ببیند.
پس صولت سبوحى به سلاح عظمت بیرون آید و وى را محو کند، و نقاب ربوبیت از حسن رجا بردارد، و بىخوف و رجا او را مونس خویش کند.
پس به حسنش عاشق کند، و به جمالش محب کند، و به جلالش مشتاق کند، و به هیبتش فانى کند، و به وجه کریمش باقى کند. و به قدر ارادتش انوار اسرار صفات بدو مىنماید، تا رنگ صفات گیرد، و قوت ادراک اجلال ذات بیابد. پس به حیرتش رساند، تا ولهش پدید آید.
پس معرفتش دست گیرد و به سرّ قدم برد، تا مشاهده قدیم ببیند. و آنجا ازلى صفت شود.
پس بقاى بقاش بنماید، تا ابدى گوهر شود. به مرکب معرفت و به جناح حکمت در سراپرده الوهیت جولان کند، تا جلال توحید در او رسد، و اصطلام حق خویش از او بخواهد، تا نیست هستش کند، و هست نیستش کند.
و حقیقت انبساط او را دست گیرد، تا بىرسم به حق گستاخ شود، تا از نارسیدگى و ناتمامى در انبساط نباشد.
پس عزّت اتحاد او را از او بستاند، تا بىخود به حق باقى شود. و از خود فانى شود، و به همه احوال از فنا بیرون آید. و از حق، حق باشد، و با حق، حق باشد، و بىحق، حق باشد. چون با خود آید، به عالم التباس درآید.
و عروس وحدت با سلب عشق به لباس کمال جلال به دیده بىدیدهاش درآید. تا به هرچه درنگرد بىشیئ شیئ را بیند. و همه حق بیند.
گهش به لباس حسن بیند، گهش در صفات آدم بیند. گهش بىخود چون خود بیند. گهش عیان بیند در بیان، گهش بیان بیند در عیان، گهش بىعیان و بیان بیند.
در مجهولیش مجهول بیند، و از معروفیش معروف بیند. گه به کسوت ملامتش ببیند، و گه در ولایت خیالش بیند، گهش بىخیال محال بیند. گهش سازنده بیند، گهش رمنده بیند.
گهش حیله بیند، و آن خدعت باشد.
گهش چنان بیند، گهش بىچنان بیند. گه مشبّهى شود، گه معطلى شود. گه به کافرى سر برآورد، و آن از غلبات عشق باشد. گه در تنزیه کافر شود، گاه در اثبات مشبّه شود.
این عالم خودى است، اما بىخودى نهان در نهان است، و عیان در عیان است. جهل علم است آنجا، و علم جهل است.
چه گویم خداوندا در سرّ مکاشفت و انوار مشاهدت، که در هر یک لحظه به صدهزار لباس ملاحت قدم و حسن ازل و خلوق ابد در دل عاشقان تجلى کند، تا ایشان را گریان کند، و نالان و سوزان و گدازان کند، و هایم و عطشان کند.
در این حال گویى که همه یافتند، ولى هیچ نیافتند. وجود عزیزش در آینه کدام مفلس درآید، که هستى ارواح از قدس اوست، و نیستى اشباح از قهر اوست.
ایها المنکح الثریا سهیلا عمرک اللّه کیف یلتقیان
هى شامیة اذا ما استقلت و سهیل اذا استقل یمان
اما مکاشفت و مشاهدت بر سه قسم است: قسمى عام راست، و قسمى خاص را، و قسمى خاصالخاص را.
اما مشاهده عام در مکاشفه و مکاشفه بىمشاهدت ایشان را انفتاح خاطر مضیق باشد به انوار یقین، تا ارواح محبوسشان گهگه آثار انوار ملکوت و لمعات بروق جبروت بینند، تا بدان نور در معاملت مستحکم شوند، و مرآت دلشان از غلاف هوا بیرون آرند، و وقایع حکم در عین حق در آن بنماید.
و اکثر مکاشفه ایشان در خواب و میان خواب و بیدارى باشد، زیرا که ایشان از جولان اسرار به جناح احرار معزولند.
و اما مکاشفت خاص آن است که حق- جل جلاله- از براى تجدید ارادت به هر لحظه در مراقبت این جوانمردان سر از ملکوت برآورد.
و آن مربع عزت به صفاى صفات خویش بیاراید، تا ایشان به دیده لاهوت در ناسوت لاهوت را ببیند، و در حضرت حضرت به غیب غیب فروشوند، و غرایب احوال و عجایب افعال از حق بیابند.
و اما مکاشفت خاصالخاص انفتاح ابواب سراى ارواح است، و ظهور ضیاء شموس صفات است، و کشف قدس قدس است، و ارتفاع ازلیات و ابدیات است، تا خداوند را بىرسم خدایى ببینند، و با او بگویند، و از او بشنوند.
و حق مکتومات سرّ خویش بر ایشان پیدا کند، تا در مجلس یکتایى به انفراد حق منفرد شوند، و از حضرت قدیمش مست و شاد بیرون آیند، و شهر شریعت بغارتند، و دست به شطاحى و عیارى برآورند.
این باب نه هر نارسیدهاى یا هر «شوخدلى» راست. این بازار اسرار راسخان توحید است، و رجال بیابان تفرید است.
یک ذره از این صدهزار جهان اسلام ویران کند، زیرا که نه هر کس را است، و نه با هر نایافتهاى این حدیث در میان توان نهاد.
عشق آمد و جان و دل فرا جانان داد معشوق ز جان خویش ما را جان داد
زان گونه پیامها که او پنهان داد یک ذره به صدهزار جان نتوان داد