Search
Close this search box.

بازوی جنگاوران یا عقل سیاستمداران؟

ali zamanian96علی زمانیان

چه نیازی به افتخارآفرینی است؟ و هر ملتی به چه چیزی افتخار می‌کند؟ عامل افتخار و سرفرازی، ربط و نسبت محکمی با ساختار اجتماعی و فرهنگی دارد. ارزش‌هایی که بدان افتخار می‌شود از متن و مرکز فرهنگ‌ زاده می‌شود. از این رو در هر دوره‌ای از تاریخ و در هر فرهنگ و ساختار اجتماعی، عامل «افتخار» با سایر دوره‌ها متفاوت بوده است. آنچه موجب افتخار در دورهٔ کشاورزی و روستانشینی و یا زندگی بادیه‌نشینی و زیست عشایری می‌شده است، اساساً در زندگی مدرن صنعتی، ارزش خود را از دست داده است و عامل و علت دیگری جای آن را گرفته است.

به‌عنوان مثال، در زمانهٔ بادیه‌نشینی و ساختارهای مبتنی بر جنگ و گریز، آنچه موجب افتخار و سبب سرفرازی می‌شده است، داشتن روحیهٔ جنگاوری و سلحشوری، شجاعت و نترسیدن از میدان جنگ بوده است. رویارویی قبایل و طوایف و یا مواجههٔ ملت‌ها با یکدیگر در سایهٔ شمشیر، فرهنگ پهلوانی و سلحشوری را تولید می‌کرده است.‌ نژاد، قومیت، تاریخ پیشینیان و دین، از عوامل دیگری بوده است که مرزبندی‌های محکم و پولادین ایجاد می‌کرد. مرزی که باید از آن نگهبانی کرد و آن را پاس داشت. این عناصر به افراد کمک می‌کرد که هویتشان را بسازند و بدان افتخار کنند.

 اما امروزه آن عناصر هویت‌ساز که مرزی غیر قابل نفوذ می‌ساخت و سبب افتخار و سرفرازی می‌شد، سست و کم‌رنگ شده است. به این معنا که، تاریخ و گذشتهٔ اقوام، دین،‌ نژاد و قومیت و… نه سبب افتخار می‌شوند و نه عامل شرمندگی. عناصر سنتی «افتخار» و یا علل «شرمندگی»؛ در جهان جدید با تحول و دگرگونی عمیقی روبرو شده است. آن فرهنگ سلحشوری و پهلوانی در نظامات سنتی، بشدت کمرنگ شده و دیگر نمی‌تواند عاملی برای افتخار کردن باشد. امروزه آنچه موجب افتخار و سرفرازی می‌شود، سطح توسعه، تکنولوژی و علم و مدنیت است. جریان فردگرایی عهد جدید، همهٔ آن ارزش‌های جمعی و افتخار آفرین سنتی را دچار فرسودگی چاره ناپذیر کرده است.

با توجه به عوامل احترام‌برانگیز و عزت‌آفرین که منزلت یک ملتی را نزد دیگر ملل افزایش می‌دهد، می‌توان سه سنخ جوامع را از یکدیگر متمایز کرد. این تمایز سه‌گانه در واقع نوعی صورت‌بندی آرمانی فرهنگ است. بدان معنا که در عالم واقع آنچه رخ می‌دهد نوع ایده‌آل نیست بلکه درهم‌ریختگی ارزشی هم اتفاق می‌افتد. به سخن دیگر، در عالم واقع، ما با نمونهٔ ناب و خالصی روبرو نیستم بلکه وجه اغلبی را باید ملاحظه کرد.

سه سنخ جوامع عبارت است از:

۱. سنخ اول:

جوامعی است که هنوز ارزش‌های عصر بادیه‌نشینی و شبانی و نظامات سنتی را بر دوش می‌کشند. در این جوامع، افتخار به پیشینهٔ تاریخی،‌ نژاد، قومیت، زبان، دین و از همه مهم‌تر، داشتن روحیهٔ جنگاوری و سلحشوری، رواج داشته است. ساکنان آن دوره‌ها، هرگونه مواجهه با سایر ملت‌ها و دولت‌ها را از دریچهٔ این ارزش‌ها تنظیم می‌کردند. ایستادن و پایمردی، رخ به رخ شدن و به تعبیر روزمرهٔ آن، کم نیاوردن، محکم بودن، ارزش والایی دارد. این جوامع در فرهنگ بادیه‌نشینی و بی‌اطمینانی و جنگ و پیکار سیر بودند. آنچه برای آنان افتخارآفرین بود، رزم و پیکار، مقاومت و سلحشوری در میدان نبرد با دشمن است. تیپ ایده‌آل چنین فرهنگی، یک پیکارجوی نترس با روحیهٔ سلحشوری و پهلوانی است که چشم در چشم دشمن، بر او می‌شورد و دشمن را تحقیر می‌کند و با کلام و رفتارش نشان می‌دهد که شجاعتی والا دارد. فرهنگ پهلوانی، در هنگام مواجهه با دشمن، راه حل را تماماً در برق شمشیر و پایمردی و جنگ می‌جسته است. ساکنان این جوامع، باید با چشم‌های باز می‌خوابیدند زیرا دشمن همواره در کمین بوده است. «دشمن» و بیگانه، از آن واژگان پرمصرف در این فرهنگ است.

 ابن خلدون فرهنگ بادیه‌نشینان و جسارت و پیکارگریشان را ستایش می‌کرد و این روحیه و فرهنگ را عامل پیروزی بادیه‌نشینان بر شهرنشینان برمی‌شمرد. او همین روحیه جنگ و سلحشوری را سبب انسجام و وحدت تلقی می‌کرد. اجتماعاتی متکی به خویش، بی‌باک و جسور، ساده‌زیست و همواره آمادهٔ حراست از خویش، در پیوند محکم و عصبیت پولادین. در چنین ساختار اجتماعی، جسارت و پیکارگری، عامل افتخار و در نظر ابن خلدون، سبب غلبه و پیروزی می‌شده است. در مقابل چنین فرهنگ و سنتی، بر زندگی شهرنشینی می‌شود و آن فرهنگ را عامل سستی و رخوت و حتی ضعف فضایل اخلاقی می‌داند. یکی از آن فضایل، از دست دادن روحیه جنگاوری و عصبیت‌های قومی است. شجاعت و مناعت و سخت‌کوشی جای خود را به لذاید و ترس و از دست رفتن جسارت، می‌دانست. ملاحظه می‌شود که ارزش بنیادین در ساختار اجتماعی زندگی پیشاشهر، داشتن روحیه جسور و رشادت و مواجه شدن با دشمن و جنگاوری است. همین ارزشی که افتخارآفرین است و از آن دفاع می‌شده است. در این فرهنگ، مسائل و اختلافات، عموماً در برق شمشیر‌ها حل و فصل می‌شده است.

تیپ ایده‌آل این فرهنگ، انسان جنگجو و قهرمان‌هایی است که آمادهٔ هر گونه جنگ و جدال است.

۲. سنخ دوم:

فرهنگ امروزین و مدرن است که از آن ارزش‌های عصر پیشین بیرون آمده است و افتخارات خود را نه از عناصر سنتی که از میزان پیشرفت و توسعه‌اش بدست می‌آورد. امروزه، علم و هنر و تکنولوژی‌اش را به رخ دیگران می‌کشد و با این مؤلفه‌های مدرن است که بر دیگران سروری می‌یابد و بدان‌ها افتخار می‌کند. اگر عزت و احترام در سنخ اول، با جنگاوری و قدرت نظامی بدست می‌آید، در فرهنگ مدرن، عزت معنایی مدرن می‌یابد و از زمین دیگری شکوفه می‌کند. در گفتمان مدرن عزت، رشد، توسعه، تکنولوژی و علم سبب خودنمایی و افتخار می‌گردد.

 امروزه از آن افتخارات قبیله‌گری، از آن افتخار به پیشینیان و به تاریخ و از آن پیکارگری‌ها دفاع نمی‌شود. بلکه آن ارزش‌های سنتی را نقد می‌کنند. آن جنگ و جدال‌ها را نتیجهٔ خشونت‌های غیراخلاقی روحیه بدوی می‌دانند. ارزش بنیادین در جوامع امروزین، داشتن روحیهٔ جنگاوری و پیکار نیست. بلکه مدنیت و توسعه و رشد ارزش یافته است. امروز، مسائل و اختلافات، عمدتاً در پرتو عقلانیت مدرن حل و فصل می‌شود.

تیپ ایده‌آل چنین فرهنگی، انسان معقول و جامعهٔ رشدیافته است.

۳. سنخ سوم:

در دو نوع جوامع پیش‌گفته، هنوز «دیگری» در دو ناحیه مطرح است. اولاً، در هنگام رویارویی با یکدیگر.‌‌ همان گونه که اشاره شد، در اجتماعات سنتی، مسائل و اختلافات با دشمن، ‌ عمدتاً از ورای جنگ و پیکار دیده می‌شده است. و ثانیاً در هنگامی که می‌خواستند نکته‌ای را برای افتخار کردن به خویش برجسته می‌کنند. آن دو نوع جامعه، جامعهٔ افتخارآفرین است. خویش را در برابر دیگران فربه نشان دادن، خوب و بهتر و قوی نشان دادن است. در پس و پنهان «فرهنگ افتخار»، نوعی برتری‌جویی و بر‌تر نشان دادن خود نهفته است. در «فرهنگ افتخار»، نوعی دعوت کردن دیگران به آن است که بیایید و ما را ببینید که چقدر تواناییم، چقدر خوبیم و چقدر برتریم.

***
اما می‌توان جوامعی با فرهنگ سنخ سوم را مورد توجه قرار داد که از دوگانهٔ عزت و ذلت و یا افتخار و شرمندگی بیرون آمده‌اند. آنان موضوع عزت و احترام و افتخار را بلاموضع کرده‌اند. این سخن بدان معنا نیست که ذلت‌پذیرند، بلکه در زمین دوگانهٔ افتخار و ذلت بازی نمی‌کنند. به سخن دیگر، رویکردشان خلق افتخار و یا گریز از ذلت نیست. زیرا «افتخار»، اساساً در جهت‌گیری نسبت به دیگران تولید می‌شود. یعنی «افتخار»، زمانی معنا می‌یابد که من خودم را در برابر دیگری می‌بینم و می‌خواهم به او بگویم که من چنین و یا چنانم. اما اگر دیگری در میان نباشد، افتخار، از بنیان منتفی می‌شود.
در این نوع جوامع (مانند ژاپن)، نه از آن افتخارات سلحشوری جنگجویان سامورایی خبری است و نه بر طبل افتخارات نوین می‌کوبند. به جای آن ارزش‌های جنگاوری و یا خود را برای دیگران نمایش دادن و افتخار کردن به خویش، آنچه مهم می‌شود، تلاش برای بهتر زیستن است. بهسازی زندگی و کاهش رنج و آلام شهروندان. تلاشی بزرگ برای توسعه اما نه برای آن است که این توسعه را به رخ دیگران بکشند و بدان افتخار کنند و یا سبب سلطه بر دیگران شوند بلکه برای آن است که می‌خواهند آسوده‌تر و ایمن‌تر بزیند. از آن خط‌کشی‌های دوگانه و تضادهای خصمانه بیرون می‌آیند و می‌توانند فرهنگی خلق کنند که دیگر نیازی به افتخار کردن نداشته باشند. «افتخار»، کالایی است که خریدار ندارد بلکه آنچه که مهم می‌شود کوشش برای ساختن و ابادانی است و تلاش برای آنکه مصائب و مشکلات را حل و فصل نمایند.

تیپ ایده‌آل این جوامع، شهروند فعال و کوشایی با داشتن روحیه بالا برای کار و تولید است.

منبع: نیلوفر