منبع: رسالةالقدس – شیخ روزبهان بقلی شیرازی
اعلموا اخوانى- زادکم اللّه طیب العیش فى السماع- که قواعد سماع انواع است عاشقان حق را. و آن را بدایت و نهایت است. و تلذذ ارواح در آن مختلف است، بر وفق مقام روح مقدس از آن لذت تواند یافت. و لیکن مهیا نشود مگر اهل سلطنت را در معرفت، زیرا که صفات روحانى با طبایع جسمانى مختلط است، تا از آن دنس مهذّب نشود، در مجالس انس مستمع نگردد.
بلى، جملگى موجودات آنچه هستند از حیوانات مایلاند به سماع، زیرا که هر یکى را علىحده در خور خویش روحى است که او بدان روح زنده است. و آن روح به سماع زنده باشد.
و سماع استرواح جمله خاطرهاست از اثقال بشریت. و مهیج است مر طبایع آدمى را. و محرک اسرار ربانى است.
بعضى را فتنه است چون ناتماماند، و بعضى را عبرت است چون تماماند. نشاید آنها که به طبیعت زندهاند و به دل مرده که سماع شنوند، که مهلکه بار آورد ایشان را. واجب است بر آنکه خوشدل است از راه یافت و نایافت جانان که مستمع سماع باشد، که در سماع صدهزار لذت است، که به یک لذت از آن هزارساله راه معرفت توان برید، که آن به هیچ عبادت میسر نشود هیچ عارف را.
و باید که طالب سماع را همه عروق شهوات از شهوات رقیق باشد، و از صفاى عبادت پرنور باشد، و به جان در حضرت حاضر و مستمع باشد، تا از فتنه نفس در سماع دور باشد، که این مسلم نیست مگر اقویاى عشق را.
که سماع، سماع حق است، و سماع از حق است، و سماع بر حق است، و سماع در حق است، و سماع با حق است. که اگر یکى از این اضافت با غیر حق کند کافر است، و راه نایافته است، و شراب وصال در سماع ناخورده است.
و سماع بىنفس شنوند مریدان محبت، و سماع بىعقل شنوند سالکان شوق، و سماع بیدل شنوند شوریدگان عشق، و سماع بىروح شنوند آشفتگان انس. اگر بدینها شنوند از حق محجوباند. اگر به نفس شنوند زندیقاند.
و اگر به عقل شنوند معتبر بود. و اگر به دل شنوند مراقباند. و اگر به روح شنوند حاضراند.
سماع، سماع وراى حضور است. دهشت و وله است. حیرت در حیرت است. در آن جهان رسوم منقطع است. عالم جاهل است و عاشق فانى.
سامع و قایل در بزم عشق هر دو یکى است. راه عشاق حقیقتش با سماع است. و حقیقت حقیقتش بىسماع است. سماع از خطاب است، و بىسماعى از جمال است. چون نطق است بعد است. چون خرس است قرب است.
چون سمع است بىخبر است و بىخبران در دویىاند. در سماع خرد معزول است، و امر نهى است و ناسخ منسوخ.
در اول وهله سماع همه ناسخها منسوخ است، و همه منسوخها ناسخ.
سماع مفتاح گنج حقایق است، و آن عارفان را مقسوم است. بعضى بر مقامات شنوند، و بعضى بر حالات شنوند. و بعضى بر مکاشفات شنوند، و بعضى بر مشاهدات شنوند. چون در مقام شنوند در عتابند، و چون در حال شنوند در مآبند. چون به کشف شنوند در وصالاند، چون به مشاهده شنوند در جمالاند.
از بدایت مقامات تا نهایت مقامات هزار هزار مقام است که در هر یک مقام هزار هزار سماع است، و در هر یک سماع هزار هزار صفات درآید- چون تغیر و توبیخ و فراق و وصال و قرب و بعد و حرقت و هیجان و جوع و عطش و هیجان و خوف و رجاء و عبرت و زفرت و وله و دهشت و صفا و عصمت و عبودیت و ربوبیت. که اگر یکى از آن به جان همه زهاد عالم رسد، بىاختیار جان از ایشان برآید.
و همچنین از اول بدایت احوال تا به نهایت احوال هزار هزار مقام است که در هر یک مقام هزار اشارت است در سماع. و در هر اشارتى انواع درد است، مثل محبت و شوق و عشق و حرقت و صفوت و نهمت و دولت. که اگر یکى از آن بر دل همه مریدان بگذرد، همه را سر از تن بگسلد.
و همچنین از اول کشف تا به نهایت کشف در سماع نمایش در نمایش است که اگر یک نمایش همه عاشقان ببینند، چون سیماب مذاب شوند.
و همچنین در مشاهدت صد بار صد هزار صفات درآید در وقت سماع، که هر یکى از آن هزار لطائف در عارف مهیا کند، چون معرفت و حقیقت و طوارقات و بروق لمعات و انوار قدس و هیبت و تمکین و تلوین و قبض و بسط و شرف و طمانینت، او را به غیب غیب افکند و اسرار بدایعش بنماید.
و از هر ورقى در بهشت مشاهده، از اشجار صفات، مرغان انوار به الحان قدمى سرود سرمدى پیش جان جانش بگویند. که یک قول از آن عارف را از بندگى فنا کند، و در خدایى باقى کند، و نهاد از او بستاند، و نهادش بدهد، و به خودش آشنا کند، و از خودش بیگانه کند، و به خودش عارف کند، و به خودش گستاخ کند، و از خودش بترساند، در عین جمع به رنگ خودش بیرون آورد، و نهان نهان با او بگوید، و مقالت عشق از زبان دردش بشنود.
گاه گوید که تو منم، و گاه گوید که من توام. گهش در فنا باقى کند، و گاهش در بقا فانى کند.
و گاهش برکشد، و گاهش به انس آسایش دهد. گاهش به سهام توحید خسته کند، گاه جانش به التباس زنده کند.
گاهش بشنواند، گاهش براند، گاهش بخواند. گاهش در صرف عبودیت افکند، گاهش در عین ربوبیت افکند.
گاهش به جمال مست کند، گاهش به جلال پست کند، گاهش در صحو آورد. گاهش تمکین بخشد، گهش تلوین دهد. گاه به ملت سماع جانش بستاند.
گاهش به قلع طوارق نور لایزالى از طوالع توحید بر بام کبریا به پادشاهى بنشاند. گاهش در هواى ازل به سرّ قدوسى پرواز دهد. گاهش به مقراض تنزیه جناح همت در هواى هویت ببرّد.
این همه باشد در سماع و زیادت از این. و آن کس داند که در عین شهود از حسن شهود در حضور حضور از ساقى قدم بىزحمت عدم شراب الفت بستاند، و قول سبوحى از فلق قدوسى در غیبوبات روح ناطقه بشنود. داند آنکه آنجا است، که اینجا بیان آن ندانند.
نه نارسیدگان راست این قول که مشبه شوند، و نه بیگانگان را است این خبر که معطل شوند، که این میراث موسوى است، و رمز عیسوى است، و حرقت آدم است، و خلت خلیل است، و بکاى یعقوب است، و درد اسحاق است، و تمکین اسماعیل است، و الحان داود است، و آشنایى نوح است، و گریختن یونس است، و عصمت یوسف است، و بلاى ایوب است، و مداوات یحیى است، و خوف زکریا است، و شوق شعیب است، و مکاشفت و مشاهدت حبیب است احمد- صلوات اللّه الرحمن علیهم اجمعین.
این حدیث رمز انا الحق است، و حقایق سبحانى است. سرى سقطى راست حقیقت سماع. ابوبکر واسطى راست نطق سماع. شبلى راست درد سماع. سماع مباح است مر عاشقان را، حرام است مر عامیان را.
و سماع سه قسم است: قسمى عام راست، و قسمى خاص را، و قسمى خاصالخاص را.
عام به طبیعت شنوند، و آن مفلسى است.
خاص به دل شنوند، و آن طالبى است.
خاصالخاص به جان شنوند، و آن محبّى است.
اگر شرح سماع گویم ترسم که در جهان فراخگوشها تنگ آید. زیرا که از خرابات فنا مىآیم و سرّ بقا آوردهام.
اگر گویم بىنهاد گویم. که اگر از نهاد گویم در خورد نهاد گویم.
مطربم حق است و از او گویم. شاهدم حق است و او را بینم. کلامم نواى عندلیب الست است، با مرغان آشیان ازل گویم.
شعر:
تغرب امرى عند کل غریب
فصرت عجیبا عند کل عجیب
رزقنى اللّه و ایاکم «شرف اهل السماع».