صدیق قطبی
مهمترین لازمه و ثمرهی «توحید» که زیربناییترین نگرش قرآنی است، این است که ما انسانیم؛ خدا نیستیم و نباید خدایی بکنیم. نه شأن خدایی به کسی بدهیم و نه برای خودمان شأن خدایی قائل باشیم؛
«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ»(آلعمران/۶۴)؛ بگو: اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريک او نگردانيم و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد.
چنین نگرشی از توحید و عبادت، یاریگرِ آزادی باشد. نهتنها پذیرای خداییِ دیگران نباشیم، که خود نیز از اینکه خداگونه با ما رفتار شود، ابا کنیم.
از حمدون قصّار پرسیدند که: «بنده کیست؟» گفت: «آن که نپرستد و دوست ندارد که او را بپرستند.» (تذکرةالاولیاء)
اگر همه بپذیریم که انسانهایی برابریم، نه همدیگر را داوری میکنیم و نه میکوشیم با اعمال زور و سلطه، یکدیگر را به بند بکشیم. اعمال زور و قدرت نامشروع بر دیگری خدایی کردن است. اینکه بخواهیم کسی را تحت سلطه و اقتدار خود درآوریم، بیانگر نگاهی فرادستانه و از بالا است که با برابری انسانی نمیسازد.
بارها در قرآن آمده است که مأموریت پیامبر(ص) تنها بلاغ و تذکار است و حسابرسی بر عهدهی خدا و شأن اوست: (فإنّما علَیکَ البلاغُ و عَلَینا الحِسابُ/ رعد:۴۰).
بارها قرآن تأکید کرده که پیامبر تنها بشیر و نذیر است و نباید خود را وکیل، حفیظ، مُسیطّر و چیره بر دیگران تلقی کند: (وما جَعَلنَاکَ علیهم حَفیظاً و ما أنتَ عَلَیهِم بِوَکیلٍ/ انعام:۱۰۷)
گفته شده همگان در امور خیر شتاب بگیرند: (فَاستَبِقُوا الخَیرَات/ بقرة:۱۴۸) و در امور خیر یکدیگر را سفارش کرده و یاری دهند: (تَواصَوا بِالحقّ/ عصر:۳، تَواصَوا بِالمَرحَمَة/ بلد:۱۷، تَعَاوَنُوا عَلی البِرِّ وَ التَّقوی/ مائده:۲) و داوری نهایی را به خداوند محوّل کنند: (إلی اللهِ مَرجِعُکُم جمیعاً فینبّئکم بما کنتم فیه تختلفون/ مائده:۴۸)
قرآن به پیامبر میگویند اینکه چه کسی شایستهی عذاب و یا پاداش است مربوط به تو و مأموریت تو نیست: (لَیسَ لَکَ مِنَ الأمرِ شَیءٌ أو یَتُوبَ عَلَیهِم أو یُعذِّبَهُم/ آلعمران:۱۲۸). موسی در پاسخ به فرعون که پرسیده بود حال نسلهای پیشین چگونه است میگوید پرداختن به آن شأن خداوند است و نه مأموریت من: (قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَى* قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لَّا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنسی/ طه:۵۱و۵۲)
نهتنها داوری نهایی در خصوص انسانها خاص خداوند است که اِعمال قدرت و الزام نیز شأنی خدایی است و آدمیان حق ندارد همدیگر را به کاری الزام یا اکراه کنند: (أنُلزِمُکُمُوهَا و أنتُم لَها کَارِهُونَ/ هود:۲۸؛ أفَأنتَ تُکرِهُ النّاسَ حَتّی یَکُونُوا مُؤمِنینَ/ یونس:۹۹)
اگر به این مجموعه آیات به دقت نگریسته شود، معلوم میگردد که داوری کردن و اعمال قدرت و اکراه، شأن انسانی نیست و آنان که دلبستهی توحید هستند نباید برای خود یا دیگری چنین شأنی قائل باشند.
آنکه موحد است نه دیگری را داوری میکند و نه کسی را به کاری الزام یا اکراه میکند و این دو را شأن خدایی میداند. دلبستهی توحید، به دیگران نیز اجازه نمیدهد او را بر کاری الزام یا اکراه کنند. این نگاه به توحید و عبادت خدا است که میتواند با آزادی و آزادگی در آشتی باشد.
احمد خضرویه میگوید: «تمام بندگی در آزادی است و در تحقیق بندگی، آزادی تمام شود.» (تذکرةالاولیاء)
جنید بغدادی را گفتند: «بنده کیست؟» گفت: «آنکه از بندگی کسان دیگر آزاد بود.» (همان منبع)
شیخ ابوسعید ابوالخیر را درویشی سؤال کرد: «یا شیخ بندگی چیست؟» شیخ ما گفت: «خَلَقَکَ اللهُ حُرّاً کُن کَمَا خَلَقَکَ. خدایت آزاد آفرید آزاد باش.» گفت: «یا شیخ سؤال من از بندگی است». شیخ گفت: «ندانی تا از هر دو کون آزاد نگردی بنده نشوی» (اسرارالتوحید، محمد بن منور)
ابوالعباس قصّاب گفته است: «تا آزاد نباشی، بنده نگردی.» (همان)
عینالقضات همدانی هم میگوید: «تا بنده نشوی آزادی نیابی.» (تمهیدات)
مولوی بر همین مبنا، دستآوردِ مهم انبیاء را آزادی میداند:
چون به آزادی نبوت هادی است مؤمنان را ز انبیا آزادی است
(مثنوی/ دفتر ششم)
بیایید در این اساسیترین آموزه دینی تأمل کنیم و یکدیگر را نپرستیم.