بسم الله الرّحمن الرّحیم
خداوند در یک عبارتی- عبارتش حفظم نیست که بخوانم- میفرماید: به مردم، به این مردم با زبان قصه گفتن بهتر اثر میکند. خب این جهتش این است که چند تا داستانی که برای مردم، برای مریدان، یا تربیتکنندهی خود آنهاست، و یا یک درسی، یک چیزی بهشون میدهد که جهلی که در یک قسمت دارند، تبدیل بشود به اطلاع، به علم. مهمترین اینها همان «قصه یوسف» است. حضرت یوسف (علیهالسلام) که با حفظ، یعنی با بودن تمام جهات انسانی، از فراموشی و اینها، همهی اینها را نشان میدهد، و نشان میدهد که چه مقدار از اینها، چه چیزها قابل گذشت است و چه چیزها نه. یعنی قابل گذشت است؛ به این معنی که درست نیست، غلط است ولی خب ممکن است خداوند بگذرد. قابل گذشت؛ نه اینکه یک کار را بکنید، اینجور باشد خدا گذشت میکند، نه. یعنی اگر یک جوری افتادید و قرار شد اینجوری کنید نگران نباشید. یک درسهایی که میدهد نشان میدهد یوسف از بچگی و جوانی به دنبال یاد خدا و اینها بود و نشان میدهد که به همین واسطه مورد علاقه و توجه خداوند هم بود که این ایمانش را تا دم آخر برایش حفظ کرد. چون خیلیها ایمانشان سست میشود یا از دست میدهند؛ نشان داد خداوند اگر توجه کند ایمانش را هم حفظ میکند. و یکی از چیزهایی که از خداوند بخواهید در دعاها همین است که: «خدایا ایمان ما را تا آخر حفظ کن». البته ظاهراً ایمان یک چیزیست که خب بستگی به خود شخص دارد، ولی همه کارها به خداوند ارتباط دارد. بعد هم نشان میدهد که همت خداوند و ارادهی خداوند در همهحال حاکم است ولو اینکه مثلاً یک مدتی فراموشی بشود یا اینها، و اینقدر این حکومت دارد که نقش و علامت پدرش- حضرت یوسف- همیشه همراهش بود. این در درویشی یک مرحلهی بالایی از سلوک است؛ که در همهحالی نقش پدر را- نقش پدر؛ در مورد یوسف هم پدر جسمانی بود هم پدر روحانی- نقش پدر حاکم بر او هست و اگر بخواهد خطا کند آن نقش نمیگذارد. و حتی اگر کسی واقعاً دلش خالص بود، صمیمی بود، خداوند نمیگذارد که خطا بکند. خطاها را از جلویش برمیدارد که خطا نکند. یعنی نهتنها خودش در اینجا زحمت نکشیده بلکه یک اجری هم بهش هست؛ «لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّه»؛ صریحاً میفرماید که اگر برهان خدایی را، دلیل خدایی را، آن تسلطی که نقش بر دل او بسته، اگر در این مورد هم، چون در این مورد یوسف با دو نیروی معنوی قوی برخورد کرد؛ اولاً جوانی مجرد و این که مورد علاقه و عشق همه واقع شده، این یک نیتی که میگفت: یک کاری بکند، اطاعت امر الهی و چهبسا امر پدرش به صورت ظاهر، که خودش را نگهدارد. در اینجا خب اگر خداوند کمک نمیکرد در این دوراهی معلوم نبود چه راهی را انتخاب کند. البته نمیشد. هیچ چیزی بدون ارادهی خدا نمیشود. ولی بهعنوان مثال که اگر خداوند کمک نکند، به همان صورتِ خوب درنمیآید، ولی خداوند کمک میکند. قویترین مبارزهای که با شیطان در تاریخ انبیا و اینها آدم میبیند همین خودداری یوسف است و حال آنکه ظاهراً هیچ چیزی مانع او نبود که خودش را حفظ کند… در اینجا بعد به اندازهای این امر مهم بود که آزادیاش را فدای چیز کرد، یعنی آن اطاعت امر خدا و تقوای نفس اینقدر مهم است- درسیست برای ما- اینقدر مهم است که این روش پیغمبران است. پیغمبریست مثل یوسف که آن آزادی خودش- یعنی چون بعد رفت زندان دیگر، سلب آزادی شد- آزادی خودش را آنقدر اهمیت داشت که آن آزادی یعنی بالاترین نعمت الهی را فدا کرد، حاضر شد فدا بشود، یعنی حاضر شد در دلش که او را زندانی بکنند برای خاطر… در اینجا یکی متوجه شدیم که زندانی یک درسهاییست هم برای افراد هم برای جوامع. آزادی برای انسان در درجهی اول اهمیت است. کاری که از روی جبر بکند آن ارزش را ندارد. بعضی موارد هیچ ارزشی ندارد، گاهی اوقات ارزش کمی دارد، ولی وقتی با آزادی یک کاری بکند ارزشش کامل میشود. آزادی را هم باید خب همهی جامعه رعایت کنند. کیست که در یک جامعه ممکن است آزادی را از بین ببرد؟؛ خود تصمیم جامعه است. یک جوری تصمیم میگیرد که آزادیهایش از بین برود. بعد توجه به انسانها؛ که یوسف وقتی زندانی شد خب قاعدتاً زندانیها آنهایی هستند که یک گناهی کردهاند. با اینجور اشخاص همکاسه بود. ولی به این جهت خودش را کنار نگرفت. با آنها رفت. آن مهر و محبتی که خداوند مقرر کرده برای همه به کار برد. یعنی چه زندانی بدون آزادی و چه انسان آزاد؛ هر دو را سرپرستی کرد. همان طرز زندگی، نگهداشتن زندانیها و خیلیها که چیزهای دیگر حالا مانده که اینها هر کدامش یک بحث مفصلی است ولی فعلاً به طور خلاصه و آنچه یوسف به ما فهماند گفته شد. یک مقداری بعضی از اینها ماند که انشاءالله در جلسهی دیگری ممکن است صحبت بشود.