فى بيان الخطاب‏

resalatolghods 96

شیخ روزبهان بقلی شیرازی 

اعلموا اخوانى- زادكم اللّه فهم الخطاب- كه مقام خطاب خلاصه جمله مقامات است، و صرف احوال است، و منتهاى اسرار است، و كفايت آمال است، و پرورش ارواح است، و مفسر مشكلات است. و در همه مقامات از بدايت تا به نهايت خطاب است. و در مدارج سعدا به هر نفسى مشكلى است كه آن منفسخ نشود الا به خطاب.

 از مقام توبت تا مقام مراقبت هزار مقام است، و در هر مقامى هفتادهزار خطاب است. تا مقام بر مرد تمام نشود تواتر خطاب است.
و از مراقبت تا به معرفت هفتاد هزار مقام است. و همچنين در هر مقامى هفتادهزار خطاب است، كه اگر يكى از آن اهل مقامات بشنوند، جمله كافر شوند.

 و از مقام معرفت تا اسرار مكاشفت هفتادهزار مقام است، و در هر مقامى هفتادهزار خطاب است، كه اگر اهل معرفت بدان اسرار مطلع شوند، همه از معرفت پريشان شوند.
و از مكاشفه تا به صرف مشاهده هفتادهزار مقام است، و در هر مقامى هفتادهزار خطاب است، كه اگر يكى از آن اهل مكاشفت بشنوند، جمله معطل شوند.

 و از مقام مشاهده تا مقام توحيد هفتاد هزار مقام است، كه اولش صحو است، و آخرش اصطلام است، و ساحلش فناء فنا است، و لجه‌‏اش بقاى بقا است، و جواهرش رجا و بسط و انبساط است، و سكر با سكر و صحو با صحو. و در هر نفس صدهزار رمز در رمز است حق را با موحد، كه اگر يكى از آن اهل مشاهدت بشنوند همه مشبه شوند.

 و از توحيد تا به اتحاد هفتادهزار حجاب عبوديت است، كه اولش نيستى است، و آخرش هستى. و در هر حجابى هفتادهزار اشكال التباس است، كه در هر لباسى صدهزار عروس حسن است. و هر عروسى را صدهزار زبان سر است، كه از همه نطق لايزالى با عاشق فانى گويد، كه اگر يكى از آن به گوش همه موحدان رسد جمله كافر شوند.

 و چون اهل حقايق به حقيقت اتحاد رسند، همه خطاب شنوند- تا به جايى رسند كه خطاب نيز برخيزد، كه اگر خطاب بود آن دويى بود. آنجاست كه خطاب منقطع شود و همه نمودن باشد، تا كار تمام شود. پس نمودن نيز برخيزد، كه همه آن نظر تهمت است. چون در سكر سكر افتد، نمايش‌‏ها همه بگذارد، تا باز به صحو صحو افتد، و بين الصحو و السكر همه خود را بيند. آنگه خود با خود گويد. و كلمات او اين باشد: انا انا سبحانى سبحانى.
تا بدين جاى است علم معارف. وانگه سرّ و علم هر دو منقطع است. بلى، آنچه بيان از آن حلال است خطاب بر وفق احوال است. بعضى از وراى حجاب و بعضى در مشاهده افتند.

 و بعضى حق بى‌‏وسيلت در وجد وجد با روح مقدس گويد. و بعضى به زبان تعظيم با اهل عشق گويد. و بعضى بر طوالع احوال توحيد با منفردان محبت گويد. و بعضى به زبان الهام با راسخان معاملت گويد. و بعضى با گمشدگان به نطق شفقت گويد. و به هر زبان سخن گويد، و در هر مقام گويد. و نه با همه رهروان گويد، كه با سران و سروران گويد و با سيدان و عاشقان گويد.

 اما خطاب انتباه مريدان راست، و خطاب اشتياق محبان راست. و خطاب انفراد عاشقان راست، و خطاب وحدت عارفان راست، و خطاب اتحاد موحدان راست- به نطق مجهول با عاشقان مجهول در سماع مجهول. با اهل سماع هزار هزار رمز در رمز دارد كه همه مهيج احوال و اسرار است، و مفتاح ابواب مشاهده و مكاشفه است. در عين جمع با روح گويد، و در صرف صحو با دل گويد، و در صفاى صفات با عقل كل گويد، و در قهريات با نفس گويد.
خود گويد و از خود گويد و با خود گويد. موجودات را زبان گرداند، و به آن همه با عارفان گويد.

 از اول‌درجه محبت تا به آخر درجه معرفت نوازش در نوازش و گدازش در گدازش است. چون به هيبت گويد خوف اقتضا كند، چون به لطف گويد حسن و رجا آورد. چون به محبت گويد مستى تولد كند، چون به عشق گويد هستى روى نمايد. اگر نگويد بنمايد، و اگر بنمايد نگويد. چه گويم؟ رفيق مستعجل است، و اگرنه، اين فصل به صدهزار سال نتوان گفت. اگر اوقات اقتضا كردى، از بدايت تا به نهايت نطق ربانى به زبان انسانى بگفتمى تا مفلسان زمانه از بى‌‏خبرى باز رستندى. و ليكن اين قدر نمودارى است از يافت در مجهولى كه بنموديم تا رهروان را از اين «قدر نور» آسايشى باشد.

 اما خطاب بر سه قسم است: قسمى عام راست، و قسمى خاص را، و قسمى خاص‌الخاص را. 

 اما خطاب عام در معاملات باشد، و آن در نهاد انسانى است. و خطاب خاص در حالات است، و آن از وراى حجاب است. و خطاب خاص‌الخاص در مشاهدت است، و آن در حال انس بى‏‌حجاب است. اهل تجريد از حق به زبان توحيد بشنوند. اين لطائف‏ گران‏مايگان راست، كه هر دم به سراى خاموشان مترقب نور اسرارند و حاضر احوالند.

 نشنود آنكه با خود است، و بشنود آنكه بى‏‌خود است. از اين حديث محجوب است آنكه در حديث است. بيگانه است از اين آنكه بيگانه نيست. آشنا است آنكه آشنا نيست. بى‌زبانان راست اين گفت. بى‌‏سمعان راست اين شنيد. بى‌‏علمان راست اين علم. بى‌‏ديدگان راست اين ديد.

 نگويند با ناتوانان كه نشنوند و ندانند. واجب است در هشيارى بر هشياران كه چون توانند نگويند، و لازم است بر مستان كه چون توانند بگويند. برهد آنكه نگويد، و نرهد آنكه بگويد. اگر گويند با خود گويند و از خود گويند، و با خود گويند چون با خود باشند، و اگر بى‏‌خود باشند با همه بگويند. چون عاقل بوند بدين كلام بخيل باشند. چون از عشق بى‌‏عقل شوند، در اين گفت سخى باشند. اهل تمكين با اهل تلوين اگر گويند مشبهند، و اهل تلوين اگر با اهل تمكين گويند معطلند.
رزقنى اللّه و اياكم صرف الخطاب بلا عتاب.

ابكى الى الشرق و ان كانت منازلكم                                       ‏ من جانب الغرب خوف القيل و القال‏
اقول بالخد خال حين اذكره‏                                                     خوف الرقيب و ما بالخد من خال‏

اى عقل اگر چند شريفى دون شو                                         اى دل ز دلى بگرد همچون خون شو
در پرده آن نگار ديگرگون شو                                              بى‌‏چشم درآى و بى‌‏زبان بيرون شو

 منبع: رسالةالقدس