از رساله جامعالاسرار – حضرت نورعلیشاه اصفهانی (طاب ثراه)
عارفی دید دنیا را درعالم رؤیا دختر جمیلهای با قامت رعنا؛ داغهایش بر جبین مبین و جراحتها بر پشت پای نگارین.
پرسید که این داغ چراست؟ و این جراحت از کجاست؟
گفت: بسیاری از جوانمردان هستند که از شراب قرب الهی مستاند. گلِ مراد نچینند جز از گلشن و غنچهی دل نشکفند جز به نسیم عنایت چندانکه باب طلب به خواستگاری ایشان میگشایم و جبین مبین بر زمین تمنا میسایم باری نظر ملاطفت جز به کراهت نمیگشایند و قبول مزاوجت و مواصلت من ننمایند چون مرهم وصلم از ایشان حاصل نیست داغهای چنین بر جبینم باقیست، و بسیاری از نامردان میباشند که تخم محبت من در دل میپاشند؛ قدم نمیزنند جز به قفای من و نظر نمیکنند جز به لقای من؛ پیوسته به طلبکاری من مسرورند و از مقام قرب ذوالمنن دور؛ چندانکه بوسهها از پای من میربایند و جبین تمنا میسایند، نه ایشان را از مواصلت سودیست و نه مرا از ملاطفت ایشان بهبودی. جراحتی که از پای من روانست از اثر بوسهربایی و جبینسایی ایشان است.
آری آری آنکه مرد حق بود خود نپوید راه جز راه هدا
شسته از دنیا و عقبی جلمه دست وانکه ازدنیای دون مسرور شد
نه ز دنیا کام وی حاصل شود نه در او حجله کند دامادیای
گر تو را هست ای پسر هوشی به سر بگذر از این کهنهزال و شادیش
رخ بتاب از مکر این فرهادکش این ترشرویی خریدن تا به کی
رو بجو درکنج عزلت گوشهای باش قانع تا نیفتی در طمع
از غم دنیای دون مطلق بود رو نیارد جز بدرگاه خدا
در مقام قرب حق دارد نشست از مقام قرب ایزد دور شد
نه به وصل دوست او واصل شود نه بجز غم باشد او را شادیای
از غم دنیای فانی واگذار پا منه در حجلهی دامادیش
گرچه شیرینست باشد رو ترش کو بکو دائم دویدن تا بکی
خوش بدست آر از قناعت توشهای کز طمع با ذلت آمد مرد مع