بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن
«یهودا پیش عیسی آمد تا او را ببوسد. اما عیسی به او فرمود:
ای یهودا آیا پسر انسان را با بوسه تسلیم می کنی؟»
(انجیل لوقا)
عبدالله مسعود صیداوی از حسین بن تمیم نقل کرده است که به سال ۶۲ هجری، سلیمان صرد خزاعی غفرالله ذنوبه، به خواب اندر دید که در آن هنگامهی آتش و خون که حسینبنعلی را میکشتند، ما جماعت شیعه بر بلندای تپه ایستاده بودیم و دست به دعا برداشته بودیم که «اللهم انزل علیه نصرک؛ خداوندا یاریات را بر او نازل کن». با خود میگفتم اینک است که تیغ شمر همچو آن دشنه که در دست ابراهیم خلیل بود، به سربریدن اسماعیل علیهالسلام کُند و نابرا شود. اما در برابر دیدگانِ خوفگرفتهی ما جماعت، تیغ، برّاتر شد و سر مبارک ولیالله چون غنچهای که از ساقه فرو افتد بر خاک افتاد و در خون خضاب گرفت. این ساعت مسلم بن عوسجه را دیدم -نورالله مرقده- که با تن بیسر از دامنه کوه بیامد و نعرهکشان و نفرینگویان که «دست دعاتان بریده باد» و دستانِ به دعا برافراشتهی شیعیان را چون برزگری که ساقهی گندم به ضرب داس بریزد یکیک به قدرت تیغ از شانهی ایشان بینداخت و چون نوبت به من در رسید، هر چند که وی را سری و چشمی نمیبود، روی از من بگرداند و حال ترس و قبض بر من مستولی گشت. او را گفتم این چه حکمت است؟ گفت: ای سلیمان، دستان بهدعابرافراشتهی شما، در نصرت ولیّ خدا شایستهی قبضهی شمشیر میبود، اما از یاری ولیالله دریغ کردید و به دام دعای بیهنگام درافتادید. باشید که نماز شما بر ذنوب شما بیفزاید و طاعاتتان راه دوزخ را بر شما هموار گرداند و هم به دو چشم ببینید عبیدالله را به بهشت اندرون که او به یزید مؤمن بود و شما به حسین (ع) کافر بودید. که کفرنباشد الا، پشت کردن به ولی خویش. که کفر، رجحان دادن مسجد است به امام، که کفر عدم اجرای امر ولی زنده است به جهت حفظ مصالح خویش، که کفر ضعف شما در دفاع از حق و ترس شما از قدرت یزید و ناامیدی شما به نصرت الهی است. باریتعالی پردهی دعا و نماز بر گوش و چشم و بر قلب شما کشیده است تا به نفس خویش کرنش کنید و به قبلهی هواهاتان رکعت بگذارید. شما منافقید ودر طریقت حسین (ع) نیستید، شما خودپرستید نه خداپرست.
هم در این ساعت مسلم همچو دود آتش در آسمان خونبار حل شد و دست وحشت مرا از آن کابوس خونین به بیداری کشید. بر بالین نشسته بودم که دقالباب کردند. گفتم کیستی؟ گفت: منم عیسی پسر مریم. گفتم: این ساعت از شب، چه جای مطایبه؟ در، خود گشوده شد و دیدم آنچه را نادیدنی بود، عیسی بر صلیب. زخم میخها بر دست و پای وی همه خشک، از کتف وی خون میریخت. گفتمش: بوالعجب که از زخم میخ فریسیان خون نمیچکد اما شانهی تو بی که زخمی بر او باشد خونچکان است. گفت: این است جای زخم بوسهی یهودا -شیخ من- که مهلکتر است از زخم میخ همه فریسیان که فریسی در ظاهر و باطن دشمنم بودند، اما یهودا خرقهی دوست به تن میداشت. که در آشکار مرید بود و در خفا مأمور قیصر. که حرمت مرا به تظاهر نگه میداشت تا خدعهی او در خفا بماند. که همچو سگی نان از سفرهی خدا میخورد و پاسبانی خانهی ابلیس میکرد و برای فریسیان دم میجنباند.
آنگاه عیسی نقاب از صورت بگرفت و دیدم که وهب نصرانیست و او دریچهای را بر من گشود و محشر نینوا را به اشارت نشانم داد. محمد صلواتالله علیه را بدیدم و علی و حسن را علیهما السلام، در دست ایشان قرآن و نهجالبلاغه و طومار صلح. این سه مبارکمرد در طلیعهی سپاه عمر سعد ایستاده بودند، به جنگ با حسین (ع) مشغول. علی به نهج بر سر حسین ضربت فرو میآورد و رسولالله به قرآن و حسن به طومار. گفتم معاذالله این چه صورت است که پدر بر سر فرزند خویش کتاب میکوبد و جد امجد قرآن بر سر سبط خویش فرود میآرد و برادر به طومار، صورت برادر خویش را میخراشد. گفت: نی نامبارک مردا که این نه علی باشد و نه محمد و نه حسن. که تویی سلیمان صرد خزاعی در ردای محمد و آیه در مخالفت بر حسین میخوانی. که یونس بن جعفر است در شولای علی که نهجالبلاغه بر حسین میخواند تا در پیشگاه ظلم سر فرود آرد. که رفاعه بن شداد است که صلحنامهی حسن را بر حسین میخواند تا به نام صلح در برابر کفر کرنش کند. این همه نفس شماست و ابلیس درون شما که در هیأت اولیاءالله بر شما تجلی میکند تا روش نفس خویشتن را بر نمط حسین اولی بدانید و جبن و خوف خویش را صلح و برادری بنامید. شما از جهالت و از خبثات دین ساختهاید و آن را شریعت و طریقت ساختهاید تا حقیقت ولیّ زنده را و راه او را به مسلخ برید.
تمیم آورده است که سلیمان این زمان میبیند خود را با جماعتی که در نمازند و امامشان یهودا اسخریوطی است. وهب با دو دیدهی خونبار، از سوی قبله میآید و با صدای بلند میگوید: ای جماعت بیخرد، ای بیوفایان و عهدشکنان، امامتان کیست؟ این که حسین نیست، این قاتل رسول خداست! رکوع و سجودتان از بهر خوشایند کیست؟ نفرین بر شما، اینک می باید از ایمانتان توبه کنید، دیریست که در خواب نفسید و جهل. اوهام خویش را وحی الهی میبینید و افکار خویش را آیات خداوندی. ندانستید که دین یعنی ولیالله، برخیزید به کشتن خویش و جیوه از آینهی خودپرستی به ناخن بخراشید و آینهها را همه شیشه کنید تا به جای تماشای خویش محو جمال حسینی شوید تا ببینید که از چه غافل بودید و خود را به چه مشغول داشتید. خدا را به وهم دنیا فروختید، وای بر شما که توبهتان هم در این زمان به ارزنی نمیارزد، چرا که در حقیقت حسین به دست شما به شهادت رسید.
پس آنگاه سلیمان به بانگ خروسان از خواب برخاست. وضو ساخت و به نماز ایستاد. تا بدان هنگام در قنوت «ولاتحمل علینا اصرا کما حملته علیالذین من قبلنا» میخواند و این زمان به کاسهی دستان پرسرشک و به قنوت برافراشتهی خویش درنگریست. تمثال حسین فرزند علی را در آن بدید که میفرمود: «کل یوم عاشورا و کل ارض کر بلا» سلیمان رو به آسمان کرد وشرمسار و گریان گفت:
الهی طاغوت منم، مرا بر من پیروز گردان. حب دنیا را به تیغ حب یار از میان بردار. چندانم سست مگردان ربی که جبن خویش را مصلحت انگارم و با دشمنان کمربستهی اولیائت از درِ مسالمت و دوستی درآیم. الهی صلح را در زمان پیروزی بر ما ارزانی دار که صلح برای خائفان شکستخورده، شکستی دیگر است. الهی ترس بر من غلبه کرد، حب جاه گریبانم گرفت و دلم را به چاه نفاق انداخت، نفاق مرا از تو دور کرد و چنین شد که بر حسین جفا کردم و جماعتی از کوفیان را به جفاکاری کشاندم و همان کردم که یزید میخواست. در قیامت چگونه در چشمان حسین نگاه کنم؟ یا الرحمالراحمین شاید تو از خطای من درگذری، اما سلیمان را چشم اغماض بر خیانت خویش هرگز کور مباد.
تمیم نبشته است: سلیمان در توبه را برخویش بست و به جدال با خویشتن برخاست و علیه نفس خویش و خویشانی چون خویش که حسین را غریب و تنها رها کرده بودند قیام کرد تا سه سال پس از این که در عینالورده به مصاف با لشگریان عبیدالله پرداخت. پس جامهی رزم به تن کرد و کشته شد و سر بداد. و این زمان نه ده سال و سه سال بیش از عمر او بگذشته بود.
نویسندگان: حمیدرضا مرادی سروستانی – علیرضا روشن
{https://soundcloud.com/majzooban/cgovaek8qqv9}