✍️ علیرضا روشن – مدیر سایت مجذوبان نور
۱۰ روز از حمله به درویشان گنابادی متحصن در تیپ سه زندان تهران بزرگ (فشافویه) گذشت. نتیجهی اعتراضها و پیگیریهای خانوادهی زندانیان و خود زندانیان چه شد؟ هیچ، جز افزایش فشارها و تهدیدها و قانونشکنیها!
دستگاه قضایی و امنیتی ایران نشان داده است هیچ حرمتی برای جان انسانها قائل نیست و مادامی که با گروهی چپ بیفتد و از کسی خوشش نیاید تمام مساعیاش را به کار میگیرد تا آن گروه یا فرد را به ای نحو کان از دور خارج کند. صد جور پاپوش برایش میدوزد و رسانهها را که عنانشان را از قبل در دست گرفته است پشتوانهی میل و روش خودش میکند و در سکوتِ افکار عمومی و رسانهها و نهادهای حقوق بشری و حتی کانون وکلا که قبلاً مفصلاً با ایجاد ارعاب دهانشان را دوخته است، یکهتازی میکند و یک نفر یا یک گروه آدمِ اسیر و گرفتار در زندان را به روشهای مختلف رنج و آزار میدهد.
برای این دستگاه قضایی و امنیتی به هیچ وجه مهم نیست که یک خانواده در غیبت و اسارت پدر یا مادر و فرزند چه میکشد. برایش مهم نیست که زنی تنها و چادر به دندان گرفته، پشت درِ بستهی زندان و گوش بستهی مسئولان چه میکشد زیرا از التماس لذت میبرد و از خواهش کیفور و مست میشود و از بیپاسخ گذاشتن، احساس اقتدار میکند. مملکت را ولایت و آبادی خودش فرض کرده است و با افراد مملکت مانند رعیت برخورد میکند. انگار نه انگار مملکت قانون داشته باشد، یک عده قاضیِ میرزابنویس را سر کار گذاشته به آنها دیکته میکند که چه بگویند و چه حکمی بدهند. خجالتآور است: دوهزار سال حبس برای چهارصد درویش گنابادی بریدهاند.
درویشانِ زندانی شدهاند آلت دست نظام. بهراحتی زن و مرد درویش را کتک میزنند. قمه و قداره برایشان میکشند. خیابان و شهر را با شکارگاه سلطانی اشتباه گرفتهاند و برای درویشان که تمنای ملاقات و دیدار با خداوند دارند شوشکه و ششلول میکشند و تو گویی به شکار کبک و بلدرچین رفته باشند، تفنگ ساچمهپاش شلیک میکنند و شکارشان را که درویشان باشند با بدن و صورت آبکش، کتبسته و تحتالحفظ و مقتدرانه روانهی مطموره و سیاهچالههایی میکنند که نامش به هیچ وجه نمیتواند ندامتگاه باشد. ندامت از چه؟ پشیمانی از چه؟ مگر این درویشان دزد و قاتل و موادفروش بودهاند که اظهار ندامت کنند؟ یک عده انسان که روش و منش فکریشان با شما مسئولان جفت و جور نمیشود حتماً و قویاً باید اظهار ندامت و توبه کنند؟ توبه به کجا ببرند؟ به کسانی که جواب حرف را با شلاق و کتک و زور و طپانچه میدهند توبه کنند؟
این بار پنجم است که درویشان گنابادی را مثله و قاچقاچ میکنید. یک بار در شب یکم اسفند بود که گفتید غائله تمام شد و راه مذاکره گشوده شد و تأمین دادیم که بروید. درویشان داشتند میرفتند که کوچه را سپردید دست لباسشخصیهای باتوم در پهلو پنهان کرده و قداره به لیفهی شلوار فرو کرده. شب گلستان هفتم را با برقبرق قمه و شمشیر لباسشخصیها ستارهباران کردید و ستارههای شمشیرهای برقافتاده را به خون درویشان کدر ساختید. اینقدر زدید و زدید که صلاة صبح، فلان شهروند بیخبر از هر چیز و همهچیز که در سرمای یکم اسفند شال و کلاه کرده بود و میخواست از جوی آب رد شود برود آن سوی خیابان سوار سرویس محل کارش بشود دید از جوی آب تهران خون میگذرد. لابد فکر کرده است کسی و کسانی گوسفند قربان کردهاند و خوب که هوا را بوییده است دیده است بوی گوشت بریان میآید و بوی خون میآید. غافل از آن که بوی دل بریانشده بوده است و بوی خون آدمیزاد!
این یک بار. بار دوم در زیرزمین بیمارستان سجاد افتادید به جان درویشان بازداشتی و خونآلود، و باز با باتوم و شوکر افتادید قدشان و تا میخوردند کتکشان زدید! باباجان این آدم است. مثل خودت. از مریخ نیامده. آهنی نیست. استخوان دارد و عصب دارد. میزنی خب دردش میگیرد. استخوانش میشکند. اما کو گوش شنوا؟ زدید و زدید و باز هم زدید و هی زدید و بیوقفه زدید تا درویش بختبرگشته چشمش سفید شد و از هوش رفت. بعد هم دست خودتان خسته شد و گفتید حالا ببریدش بازجویی!
این دو بار! بار سوم در بازجویی خدمتشان رسیدید! نگویید نه که عکس و سندش در اختیار است. درویش مضروب بیچاره را با زیرسیگاری اشتباه گرفتید و به قصد بازجویی سیگارهاتان را بر دست و پایش خاموش کردید که به چه اقرار کند بیانصافها؟! کتکش زدید و زدید و باز هم زدید تا از هوش رفت و به هوشش آوردید و گفتید اقرار کن که نورعلی تابنده تو را به خیابان کشانده؟ خجالت هم چیز خوبیست! شرف را گوشتخور کردید و استخوان حیا را از لای گوشت بهنیشکشیدهی آبانداختهی خوبپز شده کشیدید بیرون و پرت کردید دور؟
این سه بار! دفعه چهارم روز ۲۳ خرداد افتادید به جان چند نفر زن دستبستهی زندانی. تنها گیرشان آوردید و در هواخوری قرچک باتومخورشان کردید و گفتید بیایید آرایش کنید زنان عزیز. و به جای سرخاب، کبودی بر صورت و بدنشان گذاشتید؟ زهی قدرت که چقدر شما اقتدار دارید! خدا به قدر کفایت، زن را معصوم و تنها و مادر آفریده است اما شما بیحیاها همین زنان و مادران و خواهران و دختران را هم از عقدههاتان بینصیب نگذاشتید و روز روشن در هواخوری، سیاه و کبود و تنهاترشان کردید.
بار پنجم نوبتی هم باشد نوبت مردان است. بله. صحنهی نمایش اقتدارتان این بار زندان فشافویه بود. دم صبح زندانی را که خواب خوشِ آزادی میدید با خروس باتوم و شوکر از خواب بیدار کردید که های غلط میکنی تحصن میکنی. حضرت ظلالسلطان محبی رئیس زندانها در زندان تهران بزرگ (بخوانید تهران فلکزدهی بیچاره) شرف حضور به هم رسانده است. و باز خوشخدمتی کردید و در حضور حضرت ریاست محترم افتادید به جان درویشها و دبخور! تا میخوردند کتک زدید و بردیدشان انفرادی و انتقالشان دادید به بند اشرار و به بند موادیها و سارقها که غلط بکنند تحصن بکنند و اعتراض بکنند که چرا زنان زندانی ما را کتک زدید!
آفرین بر شما دلاوران. صد بارکالله. سنگ تمام گذاشتید. همهی مسائل مملکت را حل کردید. کاری کردهاید که هر کس اعتراض بکند فوری متهمش کنید به جاسوس اجنبی و بیگانه. تبدیلش کنید به مزدور خارجیها. تبدیلش کنید به اغتشاشگر. تا مجوز سرکوب بیشتر بگیرید. تا نمایش اقتدارتان را پرشکوهتر اجرا بکنید. خانوادهها را تهدید میکنید که اگر از احوال زندانیانتان خبر بدهید خودتان را زندانی میکنیم.
این را بدانید که این روزهای تلخ میگذرند اما به ازای گذر هر ثانیه و هر بار تیک خوردن عقربک ساعت این زندگی گند و تلخی که برای این مردم درست کردهاید یک نفرین و نفرت برای خودتان خریدهاید. منتظر باشید که این نفرین و نفرتها به زور به شما فروخته شود. آنگاه دیگر التماس کردنتان سودی نخواهد بخشید.