از سويي از ديد عرفاني در مرتبه ي کنه ذات و احديت ذات، اسماء و صفات انتزاع نمي شوند بلکه در مراتب تجلي است که به تدريج صفات در قالب اسماء -که حقايق وجودي هستند و حاوي صفات الهي، نه لفظ يا معناي ذهني– ظهور مي يابند و متجلي مي شوند. بنابراين اسامي الهي مظاهر خداوندي هستند و مظهر نام خداوند مي باشند.واز سويي انسان کامل هستند – يعني وجود حضرات معصومين (ع)كه از نظر ما شيعيان مظاهر اسماء خداوندي هستند و همه عوالم را پرکرده اند.1
درسه باب اول از قسم البدايات منازل السائرين خواجه عبدالله انصاري
اسماء الهي
رويا موسوي گرمارودي / دانشجوي دکتري عرفان اسلامي
گاه مي توان تنها با ورق زدن کتابهاي عرفاني گذشته، شاهد ارتباط تنگاتنگ بين اسماء الهي و مقامات و منازل سير و سلوک بود . اما منازل السائرين خواجه عبدالله انصاري با آياتي آغاز مي شود که بيش از پيش اين فرض را در ذهنمان جان مي بخشد: آيا معيار اين طبقه بندي منسجم و سه گانه _که روي هم رفته به صد منزل رسيده_ با احصاء نام شريف الله در کنار نود ونه اسم ديگر صورت نگرفته؟ و از آنجا که عرفا اين رابطه قريب را هم در تجلي اسماء الهي، هم در پيدايش و نگاهداشت عالم، موثر مي دانند ، بعيد مي نمايد که از ديد مردي چنان ژرف انديش مخفي مانده باشد ! در نتيجه با چنين پنداري مي توان هر منزلي از منازل خواجه عبدالله را دنبال کرد.چون پيجو شدم – هر چند پاي لنگ مرا وقت تنگ نيز بسيار مانع بود- حاصل آن توفيقي بود که در بررسي سه باب يقظه و توبه و محاسبه از قسم البدايات منازل السائرين خواجه عبدالله انصاري، يافتم . لازم به ذکر است که:آنچه فراهم آمده، از جمله اسامي ذکر شده، با دلالت شروح در دست و پنداشت هاي ذهني و شخصي بوده است. در راستاي اين جستجو به توضيحي مختصر در مورد تعاريف اسماء الحسني و تفاوت آن با اسامي اعظم و مستاثر اشاره شده تا ورود به بحث احصاء اسماء الحسني سهل گردد، سپس در مورد اسماء و نوع تقسيم بندي هاي برخي افراد و نوع کار خواجه در طبقه بندي خود در اين کتاب و ارتباط مقامات با اسماء الهي توضيحاتي آورده شده،و بالاخره به شرح اسامي تلويحي بکاررفته در سه قسم از باب اول منازل يعني الله ، الهادي ، البصير ، المنعم ، المنتقم ، التواب ، العادل ، العظيم و الستار و القاهر و الحنان و الحسيب ، الشهيد والر ب، پرداخته شده است.
تعريف اسماء الهي
هر رشته تحصيلي براي خود اصطلاحات و رموزي دارد و از زبان خاص خويش برخورداراست در اين خصوص اسم يعني آنچه که بر ذاتي بعلاوه صفتي دلالت مي نمايد. شايد اگر کلمه بعلاوه را با کلمه «با» جابجا نمائيم ادب حضور در محضر حق بيشتر شود و تنزيه لازم بيشتر به جا آورده شود. و اگر از ابتدا آن را حذف ننموده ام، از باب ملموس تر کردن مسئله از حيث لفظي است. به تعبيري اسم يعني آنچه شامل يک صفت و يک ذات (در اينجا ذات حق) است مثل عالم که اسم است و دلالت مي کند بر ذات باصفت علم. بايد توجه نمود که در ادبيات فارسي اسم و صفت دو چيز مجزا محسوب مي شوند اما در مورد خداوند و در بيان اصطلاحي مسئله متفاوت است. در اينجا بر ذات همراه با صفت اسم گفته مي شود، يعني اسم ، ذات است به اعتبار صفتي معين.
از سويي از ديد عرفاني در مرتبه ي کنه ذات و احديت ذات، اسماء و صفات انتزاع نمي شوند بلکه در مراتب تجلي است که به تدريج صفات در قالب اسماء -که حقايق وجودي هستند و حاوي صفات الهي، نه لفظ يا معناي ذهني– ظهور مي يابند و متجلي مي شوند. بنابراين اسامي الهي مظاهر خداوندي هستند و مظهر نام خداوند مي باشند.واز سويي انسان کامل هستند – يعني وجود حضرات معصومين (ع)كه از نظر ما شيعيان مظاهر اسماء خداوندي هستند و همه عوالم را پرکرده اند.1
آنچه بايد بدان توجه داشت اين است که معاني همه ي اسماء الهي با معاني اسمائي که لفظ مشابه آنها است و به مخلوقات اطلاق مي شود کاملاً فرق دارد،نيز ظهور و حدوث اين اسماء و صفات را در برخي احاديث از حادث يا مخلوق بودن آن دانسته اند.2 يعني آنچه به حسب وجود امکاني ما به لفظ در مي آيد اسم الاسم است و ديگر اينکه احصاء اسماء الهي بايد از راه شناخت قلبي صورت بگيرد .
تعريف اسماء الحسني و اسم اعظم الهي و اسم مُستَاثَر خداوند
با توجه به معاني اي که در بالا اتخاذ شد، گفته مي شود که تمامي اسماء خداوند اسماء الحسني هستند و همه ي آنها يک مصداق واحد دارند که ذات خداي تعالي است. و اما اسم اعظم الهي گاهي بر طبق روايات هفتاد و سه اسم گفته شده است. بنابراين از ميان اسماء الحسني، يا جداي از آنان اسامي اي نيز وجود دارد که جزء اسامي اعظم خداوند مي باشندو اسم مستاثر خداوند آن اسمي از خداوند است که خدا آن را براي خويش نگاه داشته، بدين معنا که اين اسم ظاهراً ظهوري ندارد و مجهول مطلق است.3 به طور خلاصه مي توان چنين نتيجه گرفت که جهان تجلي اسمائي حضرت حق است پس با آگاهي هر چه بيشتراز اسماء الهي به طور قلبي مي توان به منازل سلوک بيشتري واقف شد.
مفاهيم اسماء و صفات الهي در قرآن و روايات
از آنجا که اين مبحث يکي از مهمترين مباحث است و ما به دنبال اين اسامي در منازل السائرين خواجه – بخش بدايات –مي گرديم ، بهتر است از قرآن در يافتن آن مدد بگيريم،و در آغاز از تفسير خود خواجه عبدالله در ذيل آيات مربوط ، پي جو شويم .
گفته شد که تمامي اسماء الهي ، اسماء الحسني هستند و در قرآن مجيد در آيه شريفه 180 سوره اعراف آمده است ، « ولله الاسماء الحسني فادعوه بها » خداي را جل جلاله نامها است و آن نام ها او را صفات است ، به آن نام ها نامور و ستوده و شناخته شده، نامهاي پرآفرين و بر دلها نشين ، نظم پاک، از خداوند پاک نظم به سزا و گفت زيبا از خداوند يکتا، آئين زبان، چراغ زبان و ثناي جاودان، خود فرمايد: نور من راه من است و من آن نور و آن کلمه هستم." 4
در ادامه مي گويد: بنده که راه يافت به نور من يافت ، پي که برد به چراغ من برد . ماچراغ سنت در دلش افروختيم و چراغ معرفت در سرش افروختيم و چراغ محبت درجانش افروختيم . اي شاد باد بنده اي که ميان اين چراغ روان است . عزيزتر از او کيست ؟ که نور اعظم در دلش تابان است و ديده وري دوست او را عيان است! آنگاه گفت: لا اله الا الله گفت من و صفت من است و الله نام من که نامم بيان و مهربان و خداي همگان ، دارنده جهان و نوبت سازنده جهانيان! …. من در تو چه دانم؟ تو داني! تو آني که خود گفتي ، و چنانکه خود گفتي آن! تو آني که مصطفي (ص) گفت : من ثناي تو را نتوانم شمرد ، آن گونه که تو خود بر نفس خويش ثنا گفتي!…. و آيه ذروا الذين يلحدون في اسمائه . الحاد در نامهاي خدا از راه صواب و راستي بر گشتن است و آن دو گونه است : يا زيادت در آن آرد يا نقصان ! چنانکه نامي را که خدا خود نگفت بگويد ، يا آنچه او خود را گفت نگويد . آن يک تمثيل است و اين يک تعطيل . اهل تمثيل زياد کردند و ملحد شدند و اهل تعطيل کم کردند و ملحد شدند .
از شيخ انصاري است که: آن چه خدا از خود نشان داده همان است و صفت او چنان است که خدا از خود بر بيان است و مصطفي از او بر عيان است . اثبات صفت براي خدا کردن از خويش نشايد و تنزيه او را کردن به خويشتن نبايد. گوش فرا به کتاب و سنت دار، آن چه گويد تو بگوي که آنست، آن چه خدا نام و صفت خود گفت تو بگوي و آنچه نگفت تو مگوي که نيست و در ادامه مي آورد :– ص 363 ج يک تفسير ادبي و عرفاني قرآن مجيد اثر خواجه عبدالله انصاري – بدان که آن چه نام مخلوق است مصنوع است و عاريتي و ساخته و مجازي ! و آنچه نام خالق است همه قديمند و ازلي به سزاي او حقيقي ، هيچ نام از نامهاي او جديد نيست. قومي گفتند : مخلوق بايد باشد تا خالق صادق آيد و مرزوق بايد باشد تا رازق صدق کند! البته نه چنان است که آنان گفتند که هيچ حدوث را با نام خدا راه نيست .
آري، هيچ مخلوق نبود و خدا خالق بود و هيچ مرزوق نبود و خدا رازق بود . خداوند را نودونه نام است که به آن نام ها نامور است ، و نه به موسومات مسمي است که خود به ازل در آسمانها و زمين نامگذار است! چنانکه در اول آخر است و در آخر اول . نه وهم ها او را درک کند و نه فهم ها علت را شناسد ، او در چرا افکنده هر چيز ، و خود در چرا نايد . پس هر که در باره خدا در چرا و چون شد از دايره بندگي برون شد . و اما در سوره ديگري نيز از اسماء الهي نام برده شده است. مثلاً در سوره اسراء آيه 110 و يا طه آيه 8 و حشر آيه 23 و بسياري آيات ديگر مثل سبح اسم ربک الاعلي . آنچه در چهار سوره اول بدان اشاره مي شود ذکر اسماء الحسني است و در ساير سوره ها گاهي تنها از اسم يا صفت خاص خداوند که به مفهوم اسمي بکار رفته است دلالت مي نمايد . با هم مروري بر سه آيه شريفه ديگر مي نمائيم .
اسراء (آيه110):"قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن اياما تد عوا فله الاسماء الحسني و لا تجهر بصلاتک و لا تخافت بها و ابتغ بين ذلک سبيلا": بگو اي محمد (ص) که خدا را (به اسم) اللّه يا (به اسم) رحمان به هر اسمي بخوانيد اسماء نيکو همه مخصوص اوست و تو در نماز نه صدا را بسيار بلند و نه بسيار آهسته گردان بلکه حد وسط را اختيار کن.
طه (آيه 8): الله لا اله الا هو له الاسماء الحسني : بجز خداي يکتا که همه اسماء و صفات نيکو مخصوص اوست خدايي نيست .
حشر ( آيه 23) : "هو الله الخالق الباري المصور له الاسماء الحسني يسبح له ما في السماوات و الارض و هو العزيز الحکيم": اوست خداي آفريننده ي عالم امکان و پديد آرنده جهان و جهانيان نگارنده ي صورت خلقان او را نام هاي نيکو بسيار است و آنچه در آسمان ها و زمين است همه به تسبيح و ستايش (اوصاف) جمال و جلالش مشغولند و اوست يکتا خداي مقتدر حکيم .
در ص582 ج ا، همان تفسير در مورد آيه 110 سوره اسراء مي خوانيم اي سيد کونين و اي محور خافقين با مشتاقان و صديقان ما بگو که همه ما را باشيد، همه ما را خوانيد، به عالمان بگوي که اسرار علم قدم ما را نه شما را!……. با عارفان بگوي ما از بهر مؤانست شما چنين نامه و خلعتي فرستاديم، و ستمگران و ناپاکان را بگوي راه داد پيش گيرند چنان که ما با شما به عدل کار کرديم ، و با گناهگاران امت بگوي بر درگاه ما باشيد ، و اگر به اندازه ي آسمان ها و زمين گناه داشته باشيد ، دل از اميد فضل ما برنداريد ! که فرداي رستاخيز با همه ي خلايق به عدل و داد رفتار کنيم و با گدايان امت محمد (ص) به فضل و رحمت ! اي محمد (ص) : بر دوستان ما ثناي ما و ستايش ما بر خوان و ما را به پاکي بستاي که روح دل و آرام جان در ذکر ما است.
در مورد سوره طه آيه 8 در ص 31 ج 2 کتاب مذکور آمده است : هر منزل که پادشاه آنجا فرود خواهد آمد ، فراش بايد که از پيش برود و آن منزل را از خاک و خاشاک پاک و پاکيزه کند و بروبد ، تا چون پادشاه درآيد کارها ساخته و منزل پرداخته بود و چون سلطان عزت الا الله به سينه بنده نزول کند فراش لا اله از پيش بيايد و ساحت سينه به جاروب تجريد و تفريد بروبد و خس و خاشاک بشريت و آدميت و شيطنت نيست و نابود کند و بيرون افکند،آب رضا بزند،فرش وفا بگسترد،عود صفا بر مجمر ولاء بسوزد تا چون سلطان الله در رسد در مهد عهد بر سرير شير تکيه زند.
در همين تفسير گويا خواجه باز هم از منازل و مقامات سخن مي راند در همين قسمت کاربرد نام مبارک الله را در باب يقظه يا در بسم الله الرحمن الرحيم و در شروع کار ها يادآور مي شويم .
اسماء الهي در روايات و ادعيه
شايد بلندترين دعايي که به گفته بزرگان هزار و يک اسم الهي در آن آورده شده است ، دعاي جوشن کبير مي باشد . مثلاً همه بخاطر مي آوريم که در فراز هايي از آن خوانده ايم «يا من هو في جلاله عظيم» و يا «من له العزه و الجمال» و يا «يا من لهو الملک و الجلال» که در اينجا به دو اسم جمال و جلال خداوند صراحتاً اشاره شده است و يا در ادعيه اي مثل دعاي سمات و يا زيارت شعبانيه و دعاي سحر و ابوحمزه ثمالي ، ما کاربرد اسماء الهي را بسيار مشاهده مي نمائيم . از امير مومنان علي ( ع) در خطبه ي 64 نهج البلاغه ، نيز مي شنويم:
«الحمد لله الذي لم تسبق له حالاً فيکون اولاً قبل ان يکون آخراً و يکون ظاهراً قبل ان يکون باطناً » يعني حمد و ثناء مخصوص خداوني است که در خصوص او حال به حال بودن و سابق بودن حالي بر حال ديگر وجود ندارد تا اول باشد ، قبل از اين که آخر باشد و ظاهر باشد قبل از اينکه باطن باشد. به عبارت ديگر اسماء الهي به طور مستقيم و غير مستقيم در آيات و روايات و ادعيه موجودند.پس به مقتضاي بحث بپردازيم به ارتباط اسماء با منازل در منازل السائرين.
ارتباط مقامات عرفاني (منازل سلوک) با اسماء الهي
از معاني لفظي مَقام يا مُقام که بگذريم ، به معني اصطلاحي اين کلمه يعني استقرار حال در سالک مي رسيم. اين، بحثي جالب و دامنه دار است که در بيشتر کتب مربوط به عرفان اسلامي – و البته درهر يک به نوعي- دنبال شده است . حال يا با اين اصطلاح يا با لغت هاي مترادف ديگر مثل مرتبه ، رتبه ، درجه و…. مثلاً در التعرف به نوعي با مترادف گرفتن حال با مقام روبرو مي شويم.يا در قوت القلوب،مشابه با نظر ابونصر سراج دراللمع تقريباً از نه مقام مطلع مي گرديم و اين دسته بنديها در تمام ادوار ادامه مي يابد تا به ابن عربي مي رسد که در فصلي از فتوحات خود مستقلاً در اين باب سخن مي گويد. دراين ميان تقسيم بندي نجم رازي معروف به دايه (654) در منارات السائرين که از مقامات نفس، قلب و روح صحبت مي کند نيز مصداق مدعاست.
در مورد سيد حيدر آملي در (انوار الحقيقه و اطوارالطريقه و اسرارالشريعه) تقسيم بندي هاي سه تايي صورت مي گيرد که شايد بد نباشد دو باره به ذهنيت خواجه عبدالله انصاري وتقسيم بندي هاي سه گانه اودر منازل السائرين وارتباط عدد سه ولودر حد يک فرضيه اشاره نماييم. خواجه با تقسيم هر باب به سه قسمت (منزل)-که از مبتدي شروع، و به خاصان تمام مي شود و در بين اين دو متوسط الحالان قرار ميگيرند- به نوعي رابطه ميان جهان و خدا و انسان را يادآور مي شود و نيز مراتب نفس و قلب و روح را به مخاطب متذکر مي گردد و شايد، اگر ما اين را به مثلث متساوي الساقيني تشبيه نمائيم که خداوند در راس آن قرار گرفته:
براي مبتديان نوسان يکي از اضلاع (حبل ممدودي ) را بخاطرمي آورد که از خدا تا انسان و يا از جهان تا خدا کشيده شده و گويا سالک در جايي مابين نقاط B يا C ايستاده ورابطه او با حضرت حق به صورت AB يا AC بينB وC در نوسان است. در حالي که در متوسطان گويا مابين ضلع AB و AC نوسان فروکش کرده و فرد سالک به استقرار نسبي رسيده تا اينکه در خاصان تنها يک حبل ممدود و يا يک خط با نقطه آغازين A داريم که B و B و C در آن بر هم منطبق هستند و در خاص الخاصان اين گروه ، تنها از اين خط نقطه Aاست که رويت مي شود. در تقسيم بندي سيد حيدر آملي مي توان به جاي جهان قرآن را جايگزين نمود.
کوتاه سخن اين که در کنار معناي اصطلاحي منزل (قرب يا منزل جان) که به معناي مقام لاهوت است و مفاهيمي که براي شان هر اسم از اسماء الهي وجود دارد ، ارتباط بسيار نزديکي بين اسماء الهي و مقامات و منازل سالکين مي يابيم . في المثل گفته مي شود که خلق جهان تحت تجلي اسامي جمالي الهي بوده و قيامت ، ظهور اسم جلالي الهي مي باشد . از سويي از نظر اهل معرفت متخلق شدن به اخلاق الهي و پذيرفتن حقايق اسماء الله طوري است که مي توانند با عبد نسبت برقرار سازند نه آن گونه که مي توانند به خداوند منسوب باشند . زيرا اخلاق الله آن گونه که هستند از ظرف وجود ما افزون و بيرون هستند به بيان ديگر مي توان به جميع اسماء الله متحقق و متخلق شد ولي به اسم جامع « الله» نمي توان.
از عبادت ني توان الله شد
مي توان موسي کليم الله شد
از آنچه گفته شد معلوم مي گردد که تخلق و تحقق قلبي هر يک از اسماء الهي،مي تواند سالک رابه مقامي از مقامات سلوک برساند . بنابراين شايد خواجه عبدالله انصاري با در نظر گرفتن رابطه مقامات با اسماء الهي دست به تاليف مذکور زده باشد .
انواع تقسيم بندي هاي اسماء و صفات الهي
بسته به اينکه محور توجه اشخاص بر کدام وجه از اسماء الهي قرار گرفته باشد تقسيم بنديهاي متفاوتي داريم . گاهي محوريت اين تقسيم بر اسمايي است که خداوند به ما تعليم فرموده و يا جزء آنهايي است که بر ما پوشيده مانده ( اسامي مستاثره ).آن اسمائي که به ما تعليم فرمود خود بر دو قسم است: 1)– نامهايي که جاري مجراي اسم علم است مانند الله و…. 2)– نامهايي که جاري مجراي صفات است و اينها نيز مي توانند به دو قسم تقسيم گردند :
الف – نامهايي که دلالت بر صفات تنزه مي کند ( سبحان ربک عمايصفون ) صافات 180/
ب – اسمايي که دلالت بر صفات فعل دارند .
حال اگر از ديد ديگري به اسمائي که خداوند به بندگان خويش آموخته بنگريم – نامهايي که در دسترس بيشتر افراد هستند و يا در دسترس خواص مي باشند- متوجه مي شويم که بسته به در نظر گرفتن موارد گوناگون، تقسيم بنديهاي متعددي خواهيم داشت . بنا به ورود به بحث بهتر است به چند مورد ديگر از تقسيمات اسماء و صفات نيز اشاره گردد . صفات الهي مي توانند کلي باشند يا جزيي. يا به صفات جمال و جلال تقسيم گردند، يا به صفات ثبوتيه و سلبيه که مفاد نفي نقصي است از خداوند مثل نداشتن جسم يا نداشتن زمان.اما صفات جلالي به صفاتي گفته مي شود که موجب احساس هيبت مي گردند مثل عظيم ، جبار و صفات جمال آن صفاتي هستند که موجب انس مي شوند مثل لطيف و رحيم . درباره صفات کلي مي توان گفت که از لحاظ معني شامل برخي صفات ديگر هم مي شوند . مثل عليم که شامل سميع و بصير هم هست يا رحيم که شامل رئوف و ودود هم مي باشد . و صفات جزئي بر خلاف صفات کلي زير مجموعه صفت ديگر قرار مي گيرند مانند سميع در مثال بالا که زير مجموعه عليم محسوب مي شود.5
نبايد از خاطر ببريم که اسامي اي که در دست ما است و با آن نامها، خدوند را مي شناسيم در حقيقت «اسم الاسم» است زيرا اين نامها، الفاظ و القاب هستند و گرنه در وحدانيت ذات بااسماء و صفات تعددنمي گنجد. نکته ديگر اينکه گاهي يک جمله فعليه به جاي يک اسم يا صفتي از صفات الهي به کار گرفته مي شود.ديگر اينکه احصاء اسماء از نوع احصاء عبودي آنهاست يعني با عبوديت بايد آنها را احصاء نمود . بنابر اين حضرت حق را در مظهر اسامي گوناگون با ادب مختص آن اسم بايد عبادت کرد پس هر مقام ادبي خاص دارد .
قسم البدايات در منازل السائرين
هنگامي که کتاب منازل السائرين خواجه عبدالله انصاري را مي گشائيم از جمله ده بخش کتاب، بخش نخست البدايات است، و چنانچه از نام آن پيداست از آغاز حرکت سالک در منازل و مراتب سلوک صحبت مي کند . با يک نگاه اجمالي قسم البدايات را چنين مي يابيم .
باب اليقظه
اين باب،از سوي خواجه به يقظه اسم گذاري شده و با آيه مبارکه 40 از سوره سبا آغاز مي شود . علي الظاهر در آيه به کلمه يقظه به معناي بيداري با تقوموا لِلله مواجه هستيم امااگر به ترجمه و تفسير آيه به ويژه تعريف عرفاني آيه مراجعه نمائيم مي بينيم که فرموده : بگو وصيت مي کنم شما را فقط و فقط ( تاکيدي ) بر يک چيز و آن قيام ( فقط ) براي خداوند است .
و در ادامه اضافه مي نمايد "تتفکروا" "وتقوموا" که هر دو با مسبوق بودن به آن، معنايشان اين مي شود که تا فکر کنيد و تا پرهيزکار گرديد.در معنا عرفاني آيه ما يک قيام فطري داريم و يک قيام سياسي و اجتماعي. مشخصاً آنچه ما به دنبالش هستيم و بخاطر اِنماي تحصيري از آن به عنوان قيام دروني و فطري بحث مي نمائيم يعني برانگيختگي و برخاستن از خواب غفلت يا متنبه شدن .
از سويي قبلاً بحث شد که اسمهاي الهي دو دسته هستند اسامي جزئي و اسامي کلي و هر فرد خاصي تحت اسم خاصي قرار دارد يعني هر فرد خاص تحت نام رب خويش قرار دارد و نيز جهان ( اين جهان و آن جهان ) مي توانند به ترتيب جلوه و تجلي و ظهور اسماء جمال و جلال الهي باشند. شايد بهتر باشد در برابر افرادي که بدانان مي فرمايد بپاخيزيد يعني بلند شويد و از خواب غفلت بيرون آئيد ، از خود خداوند نام ببريم که همواره بيدار است و بصير و در برابر آنکه غافل است از کسي نام ببريم که هرگز غفلت ندارد و بر عکس همواره آگاه و بيداراست و هر دو جهان در حيطه بصيرت اوست و از عوامل حذف کننده اين غفلت نه جهالت – زيرا غفلت يعني مي دانسته و فراموش کرده – همان معناي قيام فطري و دروني يعني يقظه را بکار ببريم.بيداري نسبت به اسامي جمال و جلال خداوند يا ظاهر و باطن جهان که بر طرف کننده موانع تفکر و تقوا هستند.
نکته عرفاني جالب توجه در اين مبحث اين است که در اثر تفکر که در مراحل سير و سلوک خود منزلي از منازل محسوب مي شود يقظه حاصل مي آيد . با تقوا ي هر چه بيشتر، افزونتر تحت اسم هادي قرار مي گيريم. خواجه اين باب را داراي سه مرحله براي گروه مبتديان و متوسطان و افراد خاص مطرح مي کند ودرمقام اول يقظه شکر نعمت را لازم مي داند.
پس اگر فرد تا حدي هدايت يافت و دانست كه خلقت لطف است و نعمت امتنان، و بصيرت يافت که او توان اداي شکر نعمت را ندارد و سعي نمود تا خود را تحت اسم المنعم قرار دهد،در اين صورت از اسم المنتقم دوري مي گزيند . بنابراين در اين منزل سالک ابتدا بايد به نعمت هاي الهي و وظيفه شکر نعمت آگاه وبصير گردد و اين بيداري در مرحله بعد باعث يقظه در آثار شوم گناه شود تا آنرا بشناسد و از آن پرهيز و بالاخره ترکش نمايد .
به عبارت ديگر تحت اسم الهادي بصير مي گردد ( البته به قدر مرتبه خود ) و به بصير بودن خداوند به خود پي ميبرد پس در اين مقام ميخواهد که از گناه دست بکشد . در نتيجه تجلي اسم منعم و احتراز از ظهور اسم منتقم يا مضل بر وي آشکار مي گردد و بصير اين دو مطلب مي گردد . پس به زباني ديگر،اگر اين بيداري نسبت به شکر نعمت كه در وي حاصل شده ، نعمتش افزون کند ! ابن الوقت مي شودو سرمايه عمر گرانمايه را در برابر صاحب نعمت عمر و ديگر نعمتها هدر نمي دهد و چون بصير بر اين گشته که ارتکاب هر گناهي او را تحت اسم المنتقم در مي آورد (لا اقل در اين دنيا) بنا براين بسيار در صرف عمر شريف بخيل و در دوري از گناه عجول مي گردد .
باز در بيان مطالب ارزنده به همان آيه شريفه اي که در بالا از آن ذکري آورديم، بر مي خوريم.اين که تفکر و تقوا دست به دست هم ميدهند تا آنکس كه فکر مي کند ذکر و شکر هم بنمايد و شکر و ذکر وي را ملزم به مشمول شدن در ظل اسم شريف المنعم کند. ( سوره ابراهيم آيه 7 ).حال انسان سالکي که از خواب غفلت بيدار گشته و تحت اسم منعم درآمده و از اسم المنتقم گريزان است ، بخاطر آن همه نعمت خود را آنقدر فقير وخداوند را آنقدر عظيم مي شمارد که از گناه در برابر آن بصير بري مي شود و دوري مي گزيند.اين تعظيم و بزرگداشت حق آنقدر معرفت نفس به وي مي دهد که فقر و خواري خويش را در برابر خداوند درک نمايد وتا بداند که آنچه بدو خواهد رسيد از تجسم اعمال خود او است . بنابراين به عظمت خداوند اقرار ميکند. براي دريافت هاي تلوحي بيشتر از اسامي مربوطه مي توان به شروح موجود بر منازل مراجعه نمود . در اينجا سه اسم مبارک العظيم و الغني و القهار را نيز مي توان مد نظر قرار داد و بررسي کرد.
بررسي اسامي الله ، الهادي ، البصير ، المنعم و المنتقم
هر چند بسياري اسامي ديگر خداوند نيز به ذهن متبادر مي گردد ، با توضيحاتي که خواجه در باب يقظه ارائه مي كند، اين اسامي بيشتر جلوه مي نمايد. آنچه در اين فرصت بيان گرديد تنها آن اسمهاي نيکويي هستند که به فکر بنده رسيده است.
باب يقظه و کاربرد اسماء الهي در آن:
الله
از توضيحات بسيار ديگري که در ذيل اين اسم جامع الهي آمده است ، اگر بگذريم مي توان چنين گفت . اين اسم « الله » مختص خداوند است و با مراجعه به کتب مختلف نمي شود اسم کسي را الله بگذاريم .
در باب مبداء اشتقاق کلمه الله احتمالات زيادي است ، مثلاً بر گرفته از آله يا اَلَه و وَ لَه يا لَاه که به ترتيب بدين معاني هستند: موجودي که در او متحير هستند، موجود دائمي ، موجودي که به سوي او سکون مي يابند موجودي كه شيفته ي اويند وموجودي پنهان. به هر صورت الله جميع تمام صفات الهي است «و الله الاسماء الحسني» و اهل معرفت آن را اسم اعظم مي دانند . بنابراين انسانهاي کامل که واقعاً عبد الله هستند مظهر تمامي اسامي الهي که مظهر اسم الله است مي باشند .
در همين جا لازم است به مطلبي اشاره کنيم،و آن اين که گفته شده: هر کس معتقد باشد،كه لفظ الله به منزله ي اسم علم براي ذات است و دليل بياورد که "اسم الله موصوف و منسوب واقع مي شود،ولي نعت و صفت اسمي واقع نمي شود"، نمي تواند اعتقاد به متخلق شدن به آن را داشته باشد . زيرا خلق و خو پذيري عبارت است از: کسب اوصاف و نعوت شيء نه کسب ذات شيء ، اما کسي که اعتقادش اين است که اين لفظ اسم است براي مجموع صفات الهي ( نه دال بر ذات ) جايز مي داند ، که انسان بدان متخلق گردد . همانند تخلق به ساير نامهاي نيک الهي.مثلاً ابن عربي جزء افرادي است که معتقد است ، اسم الله علم بر ذات است ، البته وي معتقد به اين است که همه ي اسماء دلالت بر ذات دارند. 6
الهادي
واژه هادي اسم فاعل است به معناي راهنما و نماينده و از ريشه هدي به معناي هدايت کردن و راه را نشاندادن مي باشد . اين که مي گوئيم خداوند هادي است يعني پيامبران ( ع ) و مردم را هدايت مي نمايد تا راه نجات را بيابند و هلاک نشوند.حتي خداوند کل مخلوقات را به مصالح و مفاسدشان هدايت فرموده است . ( طه 50 : الذي اعطي کل شئي خلقه ثم هدي ). در قرآن کلمه هادي دو بار و هم خانواده ي آن 76 بار ذکر شده است. شايد بتوان گفت که در باب يقظه هدايت خداوند به صورت نور بيداري و دوري از غفلت جلوه گر مي شود .
البصير
بصير صفت مشبهه و به معناي بيناي هميشگي يا به معناي بينايي و دانايي است . بصير در مورد خداوند همان مبصر « اسم فاعل » است و به همه چيز مي نگرد و هيچ چيز از قلمرو بينايي او دور نيست . از آنجا که در بيشتر موارد در قرآن و غيره کلمه سميع و بصير کنار هم استفاده مي شوند خوب است معناي آن را نيز بررسي کنيم. سميع درمورد خداوند يعني که راز ها و نجواهاي همه را مي شنود حتي تمام گفت و شنود هاي پنهان و آشکار را. گاهي هم به معني پذيرفتن و اجابت کردن مي آيد .
گاهي سميع و بصير در کنار عليم بکار مي رود و برخي عليم را شامل سميع و بصير هم مي دانند . گفته مي شود که عبد بصير يا آنگونه خدا را عبادت مي کند که گويا خداوند او را مي بيند و اين عبادت « مشبهه » است و يا چنان او را بندگي مي نمايد که مي داند و علم دارد که خدا او را مي بيند که اين عبادت « منزهه » است و يا خدا را عبادت مي کند بوسيله خود او "يعبد الله بالله" و اين همان عبادت علماي بالله است.7
در روح الارواح في شرح الاسماء الملک الفتاح در ذيل اسم السميع البصير مي نويسد ، چون مومن صادق به صدق اعتقاد کرد که حق -جل جلاله – سميع و بصير است بايد ظاهر را بر مواظبت وقف کند و باطن را بر مراقبت بدارد . به ظاهر بر اعمال مواظب بود و به باطن احوال سر را مراقب باشد .
المنعم و المنتقم
المنعم يعني نعمت دهنده و المنتقم دادستاننده (به نقل از روح الارواح – از دشمنان) و منتقم به کسي گفته مي شود که انسان را در برابر گناه مواخذه و سر زنش مي کند و نمي بخشد. به سوره اعراف آيه 136 مراجعه شود . در دعاي جوشن کبير مي خوانيم "يا ذات الالاء و النعماء". قبلاً گفته شد که گاهي يک جمله جانشين اسمي از اسمائ الهي مي گردد . ودر فراز ديگري مي خوانيم "يا شديد النقمات".
اسماء الهي در باب توبه
در باب توبه ، خواجه عبدالله بسيار موشکافانه و شايد با ظرافت بيشتري سخن مي گويد و چون از آيه آغازين بحث ( حجرات/11) بهره مي برد که فرموده است: "من لم يتب فاولئک هم الظالمون" دو اسم تائب و تواب و در مقابل آن ظالم و عادل را به ذهن متبادر مي سازد . هر چند طبق بخش گذشته اسم شريف الهادي بايد ابتدا ظهور پيداکرده باشد تا انسان موفق به توبه گردد اما به علت اينکه اين نام را در قبل توضيح داديم دراينجا بيشتر به اسامي الستار و الغفار و اسامي مرتبط با ريزبحثهاي خواجه در مورد توبه مي پردازيم .
در تفسير آيه بالا در ترجمه تفسير الميزان ج 1 ص 482 سطر 21 مي فرمايد از « و من لم يتب» اين معنا فهميده مي شود که در زمان نزول آيه کساني از مومنين بوده اند که مرتکب چنين گناهي مي شده اند يعني هر کس توبه نکند و از اين گونه گناهان که سابقاً نموده است دست بر ندارد ، و با اينکه بر آن نهي نازل شده همچنان مرتکب شود و از آن پشيمان نگردد و با ترک آن بسوي خداي سبحان باز نگردد ، چنين کساني حقاً ستمکارانند، چون با اينکه خداي تعالي عملشان را از معاصي دانسته و از آن نهي فرموده ، با اين حال آنرا عمل بدي نمي دانند.
بنابراين خواجه با به کارگيري اين آيه شريفه که بر انحصار ستم در توبه ناکنندگان دلالت دارد همه را به توبه فراخوانده است . و خواجه مي گويد : کسي توبه مي کند که گناه را مي شناسد و اين از سه راه امکان پذير است اينکه بداند با گناه نمودن از عصمت خارج مي شود و بداند که تنها هنگام انجام گناه شادمان است و مهمتر از همه که چشمي که هرگز نخوابيده و نمي خوابد ناظر بر اواست پس چگونه در صدد جبران گناه خويش نباشد !
در همين جا باز به اسم بصير خداوند و ( العليم و السميع ) هم مي رسيم . ولي نام شريف التواب و الستار نيز بسيار وضوح مي يابد زيرا خداوند بسيار توبه پذير است. نيز با ستاريت خود گناهان ما را مي پوشاند . به هر حال وقتي به شرايط سه گانه توبه از نظر خواجه رجوع مي کنيم -که پشيماني و عذر خواهي و فاصله گرفتن از گناه است و به حقيقت توبه که باز هم از نظر خواجه عبدالله انصاري سه قسم است : يکي بزرگ داشتن گناه ، ناچيز شمردن توبه و بازگرداندن حق الناس ها- متوجه مسائل باطني و ظريفتري درين زمينه مي شويم که خواجه از آن تحت سر حقيقت توبه و لطايف توبه،سخن مي گويد.سه رمز حقيقت توبه اول تشخيص خودخواهي از تقوا پيشگي و از ياد بردن گناه و توبه دائمي از توبه است.در لطايف توبه به درک رابطه بين گناه و قضاء الهي مي رسيم که بايد درعزت و احسان و حلم و کرم و فضل خداوند براي اينکه انسان را در انجام گناه آزاد مي گذارد دقيق شد كه دراين صورت نام العظيم خداوند به ذهن متبادر مي گردد.نيزبايد در عزت و احسان و حلم و کرم و فضل خداوند که انسان را در انجام گناه آزاد گذارده دقيق گشت و به صفت جلاليه يعني عدالت خداوند در کيفر بنده بر گناهش دقت کرد تا اسم العادل و الستار به ذهن متبادر گردد.نيز بايد بر بدنهاي خود و بخششها و نعمتهاي الهي توجه نمود تا بالاخره معناي حکم الهي را دانست وهمه چيز را تحت فرمان و امر الهي ديد،که در اين صورت دوباره اسم القهار و المنتقم به ذهن مي آيد.چون هميشه خواجه همه اين مراحل را براي سه گروه مبتديان و ميانه حالان و خواص مطرح مي کند،در نتيجه اقسام توبه نيز براي اين سه گروه تقسيم مي شوند . با دقت در اين تقسيم بنديها به بررسي زير مي پردازيم .
بررسي اسامي التواب ، العظيم ، العادل ، الستار ، القهار ودر باب التوبه ظاهرترين اسم التواب
التواب يعني توبه دهنده. در روح الارواح باب التواب مي گويد :«توبه کردن بنده به ندم و توبه دادن به حکم کرم ، توبه کردن بنده به دعا و توبه دادن من به عطا ، توبه کردن بنده به سئوال و توبه دادن من به نوال ، توبه کردن بنده به عنايت و توبه دادن من به عجابت. هم او – جل جلاله – توفيق توبه داده ثم تاب عليهم ليتوبوا. چون تو، به توفيق او توبه کرده اي همو مدح تو گفته التائبون المتطهرين و کمي جلوتر در همان باب از آيه هاي حم تنزيل الکتاب من الله العزيز . غافر الذنب و قابل التوب – ياد مي کند و اضافه مي کند که بعضي گفته اند حا اشارات به علم است و ميم به ملک.
من حلمي دارم بي نهايت و ملکي دارم که حد آن کس نداند. از عجايب حلم من آن است که اگر صد سال جفا کني چون عذر خواهي ، گويم کس را در ميان شفيع مکن تا ندانند که تو چه کردي و عجيبتر از اين اگر به جاي تو جفا کند ، شفيع خود نينگري ، من آن روز ترا شفيع بايد خود شفيع انگيزم ( من ذالذي شفيع عنده الاباذنه ). و معني حليم يکي تاخير معاقب است از مستحب و کسي که علمش محيط به معصيت عاصيان است . بنابراين در دعاي جوشن کبير آنجا که فرموده يا قابل التوب بر باز بودن درهاي رحمت خداوند براي آنانکه مي خواهند از اسم المنتقم خداوند بگريزند و از ظلم به نفس خويش دست بردارند تاکيد دارد . آن قابل التواب يعني قبول کننده توبه ها ( چرا که يک فرد توبه هاي متعدد مي تواند داشته باشد و يا افرادي زيادي مي توانند توبه کنند و يا حالات و اقسام توبه متعدد است و ….) تواب است يعني به بنده اش توفيق توبه مي دهد و پس از رجوع بنده به خداوند ، او رجوع مي کند به بنده ، به رحمت خاص. ( آيه 118 سوره توبه )
( ثم تاب الله عليهم ليتوبوا). توبه ما رجوع به خدا و توبه خدا رجوع به ما است و حال اگر کسي تحت اين نام واقع شود خود تائب است و در ضمن از گناهان و خطاي ديگران بايد بسيار در گذرد.
الستار و الغفار
هر چند اسامي سر القبيح و «غافر الذنب» که در دعاي جوشن کبير آمده نيز تقريباً همين معاني را به ذهن متبادر مي نمايند اما بحث در مورد ستاريت خداوند اول اسمي است که در باب توبه به ذهن مي رسد و با خود الغفار را نيز به همراه دارد . در فرازي از دعاي جوشن کبير ما ستار العيوب داريم و ما خداوند را به اين نام يعني اي کسي که نقص ها را مي پوشاني و يا اي کسي که کمک مي کني تا عيوب خود را برطرف نمائيم يا اي آنکه عيوب را بر طرف مي نمايي ، مي خوانيم .
و خداوند غفار است و غافر است و غفور (صفت مشبهه به معني هميشه آمرزنده و پوشاننده است) و غفار صيغه مبالغه را مي رساند و معناي غفر پوشيدن است . نام غفور در قرآن 91 بار تکرار شده است که 72 بار با صفت رحيم آمده است و 6 بار با صفت حليم و 4 بار همراه صفت عفو 3 بار با شکور و 2 بار با عزيز و 1 بار با ذوالرحمه و 1 بار با رب و 1 بار با ودود و 1 بار به تنهايي . از جمع ميان آنچه گفته مي شود مي توان به اسم اللطيف خداوند اشاره کرد که صفت مشبهه است به معني رسا به همه چيز يا لطف کننده به بندگان به حد فراوان و رساننده به نعمت ها و بخشوده ها . از سويي مي توان گفت لطيف به معني اين است که خداوند بخشايش خود را کم مي شمارد و طاعت بندگان را زياد و يا چون او را بخواني خود را ملزم به انجام آن مي بيند و نيز به معناي اينکه به اندازه ي کافي به ما عطا مي نمايد و از جفاکاري ما چشم مي پوشد و همچنين يعني چون عطا کند خير است و چنانکه منع کند براي او ذخيره نمايد و شايد بتوان بجاي الستار و الغفار ابتدا اللطيف و الخبير را يادآور شد که به علت مجال کم از آن مي گذريم .
العظيم
وازه عظيم صفت مشبهه به معني بسيار بزرگ است . عظم به معني بزرگ بودن و بزرگ شدن و بزرگ کردن و تمجيد نمودن است.از آنجا که در باب توبه براي اينکه واقعاً توبه نمائيم بايد گناه را بشناسيم و راه هاي شناخت گناه،شناخت آن کسي است که نه تنها بر گناه مابلکه به همه ي عالم خبير است. و چون آن خبير بسيار عظيم است،اگر ما تعظيم حق او بنمائيم ، حتماً توبه خواهيم نمود .
العادل و القهار
خداوند عادل است يعني کار او بر پايه عدل است و عدل به معناي راست و صاف نمودن است و به معناي دادگر و داوري عادلانه منصفانه هم مي تواند باشد . بنابراين کار خداوند بر عدل است يعني بر اساس استواري و درستي و اعتدال است . چون عدل به معناي عدول و گرايش هم آمده گفته مي شود:تخلق به آن به اين است كه بايد به حق گرايش پيدا کنيم و در نتيجه ميزان و ملاکش را بايد بدانيم پس نبايد غير مشروع ازخدا بخواهيم و غير ممکن از او بطلبيم.
و القهار يعني حق -جل جلاله – قاهر است و قهار يعني جبار است که آنچه براي ما در مشيت اوست مي داند همو که فرموده و مي فرمايد لمن الملک اليوم لله ا لواحد القهار ( غافر 16 ). از نظر لغوي قهار يعني بسيار شکننده و مقتدر.و در ريشه به معناي قدرت و توانايي ، غلبه نمودن و خوار ساختن و چيرگي بر خلايق و برتري يافتن و داراي مقام شامخ و بلند پايه بودن است . قهار در مورد خداوند يعني قدرت و توانايي بر انجام خواسته ها و اراده ي خويش بدون اينکه کسي بتواند بر خلاف اراده او کاري انجام دهد . شايد بدين گونه القهار از نام هاي ذات باشد .
بنابراين قهاريت خداوند چندين وجه مي تواند داشته باشد . ( از عدم بوجود آوردن ) اگر موجودات را به حال خود واگذارد معدوم مي گردند و خداوند علي الخصوص در آخرت با قهر خود بر همه ظاهر مي شود.اما اعتقاد ابن عربي اين است که از اين نام بايد در برابر دشمنان و دشمن ترين دشمنان يعني شيطان از سوي خداوند تائيد و کمک گرفت . ( ص 5 ماخذ پيشين فتوحات ج 4 ص 215 به نقل از کشف المعني عن سر الاسماء الحسني )
باب المحاسبه : اين باب که پس از باب توبه ، توسط خواجه مطرح مي شود با آيه مبارک 18 از سوره حشر آغاز شده است که مي فرمايد « اي کسانيکه ايمان آورده ايد ، از خدا پروا کنيد و هر کس بايد بنگرد که براي فرداي خود چه فرستاده است وتقوا پيشه کنيد که خدا به هر چه مي کنيد آگاه است . چون دو بار در اين آيه شريفه مي فرمايد اتقوا الله بايد به اين امر ( تقوي ) بيشتر توجه گردد . به عبارت ديگر تقواي دوم را مي توان تقواي فردي ( محاسبه ) در نظر گرفت و اولي را تقواي کلي و عمومي.تقوايي که خواجه مد نظرش بوده همان کمال تقوا است يعني همه خواسته هاي غير حق را بايد گذاشت و بي تعلق خاطر شد. در کشف الاسرار-ص519 -ذيل اين آيه مي فرمايد : راه روندگان تقوا را سه قدم است ، قدم نخست شريعت که تن را روشن کند ، دوم قدم طريقت که دل را روشن کند ، قدم سوم قدم حقيقت که جان را روشن کند ، منزل روندگان تن بهشت است ، منزل روندگان دل نشيمن گاه راستي است و منزل جان عند مليک مقتدر است که در حضور بارگاه کبريايي است .
بنابراين با محاسبه که به معناي (حاسبوا قبل از تحاسبوا ) است مي توان خود را با معيار هاي چهار گانه علم خداوند و عدل او و عدم امکان فرار از حکومت الهي و امکاناتي که خداوند در اختيار مان قرار داده،سنجيد.در نتيجه اين سنجش و محاسبه ، گناه خود را با نعمت الهي سنجيد و نيز دانست که حجت الهي بر ما تمام است و از نفس ماست که بر ماست . غرور مايه نابودي حسنات است پس بايد درامر خير نيز از غرور دوري کرد وتقوا گزيد و در اين مراحل چون معيار سنجش را علم الهي قرار داده ايم در مي يابيم که در اين دادگاه الهي قاضي خود شاهد هم هست ! و بخاطر العادل بودن اين قاضي بايد به الحسيب نيز توجه داشت و نيز به الشهيد. اما قبل از توضيح اين دو اسم، اشاره به الحنان و الرب هم نيکو خواهد بود.
اسامي الحنان ، الحسيب ، الشهيد و الرب
الحنان و الرب
شايد پرداختن به اين دو اسم ، قبل از محاسبه نفس وخود را به نوعي تحت اسم شريف رحيم قرار دادن آمادگي و مقدمات توبه را بيشتر و بهتر فراهم آورد . از آنجا که حنان به معناي صاحب رحمت يا کسي است که زياد توجه و محبت و شفقت دارد ، حتي نسبت به آنان که به او پشت کرده اند، و چون به معناي رحيم هم آمده، احتمالا در نظر گرفتن اين نام شريف و نام الرب باعث مي گردد تا به احسان خدوند به حد اعلي آن توجه گردد و فرد سالک خود را تحت نام شريف رب يعني پروردگار دهنده قرار دهد تا به الشهيد بودن و الحسيب بودن خداوند در مراحل بعدي بيشتر دل بسپارد چرا که اگر قرار است انسان تقواي عاشقانه و عارفانه را برگزيند و به کمال تقوا برسد همانطور که در توبه ابتدا به ستاريت خداوند مي انديشيد شايد بهتر باشد در محاسبه ابتدا به ربانيت و رب الارباب بودن خداوند بينديشد و از حنان بودن او آگاه گردد و بداند که در پيشگاه چه شاهدي در حال انجام کاري است و خود را با چه معيارهايي محاسبه مي نمايد.
الحسيب
حسيب دو معنا دارد ، کافي و کفايت کننده کارهاي بندگان و ضعيفان و ديگر ي حساب کننده، که در اولي فعيل به معناي مفعول است و در دومي فعيل به معناي فاعل است. ذيل توضيح اين اسم شريف در کتاب روح الارواح ص 357 گويا بيشتر توضيح اسم الغني و در مقابل شرح فقر ذاتي بنده آمده است ، بنابراين به نوعي مي توان چنيين برداشت کرد که الحسيب از اسماء جزئيه و تحت اسم الغني قرار گرفته است . اما در فرازهايي از دعاي جوشن کبير مي خوانيم « يا نعم الحسيب » يعني اي بهترين حسابگر و در آيه 47 سوره انبياء مي خوانيم که «اگر به اندازه کمتر از دانه خر دل جايي باشد آن را مي آوريم وما براي محاسبه کافي هستيم . " و کفي بنا حاسبين" چون فرشتگان و نفس انسان و اعضاء و جوارح انسان هم حسابگر هستند مي گويد وکفي بالله حسيبا يعني خداوند براي حسابرسي کافي است (آيه سوره انبياء ) چون خداوند بهترين حسابگر مي باشد و همين بهترين حسابگر در فرازي از دعاي جوشن کبير با نام « يا من هو غني بلا فقر» يعني اي کسيکه بي نيازيست که فقر بر او راهي ندارد آمده است . نکته اينجاست که اين حسابگر خداوندي بي نيازاست که به عدل و حکمت خويش حساب مي کند و العفوّ است.
الشهيد
اين اسم شريف هم در قرآن و هم در فرازي از دعاي جوشن کبير آمده است .
در قرآن سوره حديد آيه 19 مي فرمايد : «قل الله شهيد بيني و بينکم » مي فرمايد: بگو چه چيز از براي شهادت بزرگتر است ؟ بگو خداوند شاهد بين من و شما است . هر چند به معاني ديگر شهيد (مشاهده گر) در مورد انسانها و انبياء و برخي فرشتگان واقفيم اما در مورد خداوند اگر بخواهيم معنايش بنمائيم يعني اي حاضر و ناظر واين خود دليل خوبي است براي اينکه انسان درمرحله سلوک به محاسبه نفس خويش بپردازد .
نتيجه گيري
آنچه پس از بررسي در سه باب از قسم البدايات کتاب منازل السائرين خواجه عبدالله انصاري در مورد ارتباط با کاربرد اسماء الحسناي الهي در آن، بدست آمد ، اين بود که مطمئناً اگر خواجه اصرار خاصي هم در مطرح کردن يا تقسيم بنديهاي منازل مورد نظر سلوک بر حسب احصاء اسامي الهي داشته ، آنها را بطور ضمني و شايد بيشتر مستتر در آيات آغازين گنجانده ، لذا متصف شدن واحصاء قلبي اسماء الهي و تحقق بخشيدن به آن براي نود ونه اسم بعلاوه يک يعني صد منزل و مقام را پشت سر گذاشتن که صد اسم سه شعبه اي با سه بخش براي هر شعبه در جمع با اسم شريف الله به عبارتي هزار و يکي مي گردد سعي گرديد به طور نظري بحث ويژه بيشترمختص بخشهاي آغازين يعني ابواب يقظه و توبه و محاسبه باشد . و چون قبل و بعد از هر اسم شريفي اسم الله وجود دارد بنابراين با نام الله و الهادي آغاز نموديم و به التواب و الستار و القهار و العادل توجه ويژه داشتيم .
منابع
1 –اسماءالحسني / شجاعي محمد/ تهران سروش چاپ اول 1383.
2 – منطق و معرفت در نظر غزالي /ابراهيمي ديناني/غلامحسين / ج اول تهران امير کبير 1370 ص 260 تا ص306.
3 – اسماء و صفات حق ( تبارک و تعالي )/ ابراهيمي ديناني ،تهران / انتشارات اهل قلم چ اول خرداد 1375.
4 – روح الارواح في شرح اسماء الملک الفتاح به تصحيح و توضيح هروي از شهاب الدين منصور المعاني ، علمي و فرهنگي چ دوم تابستان 1384 .
5 – شرح اسماء الحسني ( ج 1 و 2 ) شرح دعاي جوشن کبير / افتخار ،مهدي/قم انتشارات مطبوعات ديني ، چاپ اول بهار 1384.
6 – اسرار اسم اعظم /مدير روستا /محمود ، 1381 انتشارات اسلامي سازنده .
7 – کلمه اوليا در توقيفيت اسماء /آيت الله حسن زاده آملي ، انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم چ چهارم 1384.
8 – عوالم خيال ابن عربي ومسئله اختلاف اديان از ويليام چيتيک ترجمه قاسم کاکايي ،هرمس چ اول 1384 .
9 – انديشه ادبي و عرفاني قرآن مجيد ( کشف الاسرار ) خواجه عبدالله انصاري ( نگارش حبيب الله آموزگار) چ 6 ، 1378 دو جلدي انتشارات اقبال.
10 – مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه تاليف امام خميني (ره) مقدمه ي استاد سيد جلال الدين آشتياني ناشر : موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني ( س ) چ اول زمستان 1372.
11 – فتوحات مکيه.
12 – اصول کافي تاليف ثقه الاسلام کليني با ترجمه و شرح به قلم دانشمند محترم اقاي حاج سيد جواد مصطفوي ( چهار جلدي ) ج 1 دفتر نشر فرهنگي اهل بيت ( ع ) 1358.
13 – معاني الاخبار تاليف شيخ صدوق – ابن بابويه مترجم شيخ عبد العلي محمدي شاهرودي ( ج 1 و 2 ) انتشارات دار الکتب اسلاميه چاپ دوم تهران 1377.
14 – شرح الاسماء الحسني تاليف الفيلسوف الشهير المولي هادي السبزواري المتوفي سنه 1289 / به تنقيه مکتبه بصيرتي قم / ارم.
15 – شرح المنازل السائرين – کمال الدين عبدارزاق القاساني، تحقيق و تعليق محسن بيدارفر، 1372 چ اول ، انتشارات بيدار قم.
پي نوشتها:
1- بأ اسمائِک التي مَلات ارکان کُل شئي– فرازي از دعاي کميل.
2- به اصول کافي کتاب التوحيد باب حدوث الاسماء مراجعه شود .
3- بحث هاي توقيفيي بودن اسماء الهي و تکرار نپذيرفتن آن و کلاً بحث هاي جانبي مربوطه در اين مقوله نمي گنجد ، علاقه مندان مي توانند به کتاب کلمه عليا در توقيفيت اسماء از آيت الله حسن زاده آملي ، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم چاپ چهارم 1380 مراجعه نمايند .
4- تفسير ادبي و عرفاني قرآن مجيد ( کشف الاسرار ا احمد ميبدي ) اثر خواجه عبدالله انصاري نگارش جبيب الله آموزگار ، چاپ شش ، 1378.
5- مراجعه شود به مقدمه کتاب اسماء الحسني2 جلدي در شرح دعاي جوشن کبير نوشته مهدي افتخاري قم مطبوعات ديني چ 1: 1384.
6- رجوع به کشف المعني من سر اسماء الله الحسني (محي الدين بن عربي) ترجمه و شرح استاد زماني قمشه اي ص21 به نقل از فتوحات کليه ج 4 ص197.
7- به ماخذ پيشين ص 74 به نقل از فتوحات ج 4 ص 222 مراجعه شود .
منبع : اطلاعات حکمت و معرفت