شرق و شرق شناسی در این چند قرن اخیر از اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردار بوده و هست، در این زمینه آنچه بسیاری از اندیشمندان غرب را به سوی جهان شرق کشانده است و آنان را جذب خود نموده حقیقت و روح ادیان شرقی،علی الخصوص در اسلام می باشد که "تصوف" نامیده میشود، و اگرچه حقیقت و باطن تمام ادیان الهی تصوف است لیکن در عالم اسلام این نام و روش معرفتی بیشتر به تصوف شناخته میشود.
هو
121
شیفتگان معنویت (شرح حال تعدادی از مستشرقین) – گردآورنده : مهرداد مصوری
شرق و شرق شناسی در این چند قرن اخیر از اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردار بوده و هست، در این زمینه آنچه بسیاری از اندیشمندان غرب را به سوی جهان شرق کشانده است و آنان را جذب خود نموده حقیقت و روح ادیان شرقی،علی الخصوص در اسلام می باشد که "تصوف" نامیده میشود، و اگرچه حقیقت و باطن تمام ادیان الهی تصوف است لیکن در عالم اسلام این نام و روش معرفتی بیشتر به تصوف شناخته میشود.
همانگونه که شرق شناسی موضوعی بسیار وسیع است و مستشرقین در امواج بلند این دریا بسیار غوطه خورده و با تتبع و بررسی زوایای مختلفی از آن را به جهان غرب شناسانده اند و شاید تا به امروز صدها هزار کتاب ومقاله در این چند قرن در این رابطه نوشته شده باشد لیکن هنوز جای بسیاری برای هرچه بیشتر روشن نمودن غربیان با فرهنگ و روح عظیم اسلام که در تصوف متجلی است وجود دارد و از همین بابت نیاز است که غربیان بیشتر بدین موضوع توجه نموده و برای دریافت بالاترین و بهترین تعالیم بشری که بتواند در هر زمینه راهگشا و عقده گشای گره ها و عقده های بشری باشد و در این جهان پر از جنگ و آشوب و فتنه و تبعیض و تطاول و چپاول و …. صلح و دوستی و رأفت و محبت و انسانیت را به معنای اتمّ آن به بشر امروزی اهداء نماید و رهنمون شود "تصوف اسلامی" را باید بیشتر و پیشتر از گذشته مورد توجه قرار دهد تا بتواند از این دارالشفای بزرگ الهی آلام و دردهای نهفته و بیرونی بشر امروز و آینده را مداوا نماید و این نه تنها منحصر به غرب بلکه با آنچه در جهان شرق در حال وقوع است ما شرقیان بیشتر بدان محتاج و نیازمندیم.
در این راستا و تحقیق و بررسی جهان شرق و تصوف اسلامی عده ای از مستشرقین وجود دارند که از جایگاه و ارزشمندی ویژه ای برخوردارند و نه تنها در بین مستشرقین جزو نوادر محسوب میشوند بلکه خود آنها با درک و شناخت باطنی شرق و تصوف پس از گذار از آموزه های نظری و کلاسیک و دانشگاهی و رسیدن به عمق و معنای آن از مسیر تصوف عملی توانسته اند خود جذب و فانی در مفاهیم شرق و تصوف گردیده و به نماینده و معرفي از فرهنگ غنی شرق و تصوف مبدل شوند که امثال "شوان" و " رنه گنون" از این دسته اند و هم در سطحی دیگر از آنان که آنها نیز بسیار جهت شناساندن شرق و تصوف زحمت و سعی و تلاس بی نظیری انجام داده اند همچون " پرفسور هنری کربن" و " آنه ماری شیمل" و "هلموت ریتر" و … که البته در وادی شرق و شرق شناسی مسلماً کسانی که بخواهند با موضوع و پژوهندگان برجسته آن آشنا شوند حتما می بایست به آثار بسیار گرانسنگ و ارزشمند دو اندیشمند و متفکر برجسته عصر حاضر در جهان و ایران توجه نمایند "پرفسور سید حسین نصر" و "پرفسور داریوش شایگان" که هم شرق و مستشرقین و هم آموزه های تصوف از نگاه آنان در آثارشان فراوان به چشم میخورد.
از آنچه در نوشتار فوق در مورد شرق و مستشرقین آمد در ذیل به شرح حال مختصری از این دلبستگان و شیفتگان دانش معنویت و علم اعلاء که همانا "تصوف" است می پردازیم و امیدوارم که در آینده تحت عنوان کتابی این بیوگرافی یا شرح حال ها به صورت کاملتر به چاپ برسد تا برای کسانی که می خواهند با نگاه غربیان به میراث معنوی و باطنی تمام ادیان بالاخص اسلام آشنا گردند مفید فایده واقع شود.
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین
مهرداد مصوری
اردیبهشت 1388
فريتيوف شوان
فريتيوف شوان (1) امروزه بزرگترين عرضهكننده آموزههاى سنتى يا آن چيزى است كه حكمتخالده يا كليه نيز خوانده مىشود. آثارش، كه بيشتر در اصل به زبان فرانسه نوشته شده است، به اكثر زبانهاى اروپايى بويژه انگليسى، و نيز به اكثر زبانهاى كشورهاى اسلامى، مثل عربى، فارسى، مالايايى و اردو برگردانده شده و يكى از كتابهايش اصلا در هند منتشر شده است. تفكر او نه تنها در هر دو طرف اقيانوس اطلس بلكه در سرتاسر جهان، از مالزى تا مراكش، از جنوب آفريقا تا برزيل، از جمله اروپا و امريكاى شمالى شناخته شده است. با اين حال، درباره زندگى اين برجستهترين معلم معنوى و عالم مابعدالطبيعه چيز چندانى نمىدانيم. او ترجيح داده كه دور از چشم مردمان باشد، در عين حال كه بيش از نيم قرن است كه آن حكمتسرمدى يا خالده را، كه در قلب هر دين معتبرى نهفته است و انسانها در طول قرنها و ميليونها سال كه از حيات انسان مىگذرد با آن زندگى كرده و مردهاند، با روشى بىنظير روشن كرده است.
گرچه با گذر سالها آثارش مخاطبان بيشتر و خوشفهمترى پيدا كرده است، اما شوان شخصا بركنار و دور از دسترس مداقه عامه قرار گرفته و ترجيح داده تا چيزى درباره خويش ننويسد و همواره آنان را كه علاقمند به زندگىاش بودهاند به پيامش آن گونه كه در دستاورد غنىاش به صورت كتاب و مقالات آمده ارجاع داده است. بنابراين فراهم آوردن زندگىنامهاى مفصل از اين حكيم آسان نيست.
فريتيوف شوان در 1907 در شهر بازل (2) سوئيس در خانوادهاى آلمانى زاده شد. پدرش موسيقيدان بود و او در حال و هوايى هنرى پرورش يافت. در محيط خانه علاوه بر موسيقى، هنرهاى ديگر بويژه ادبيات مورد توجه بود و در اين مرحله از زندگىاش بود كه اين استاد آينده مابعدالطبيعه و مطالعات تطبيقى اديان، نه تنها با ادبيات اروپايى، بلكه با ادبيات شرقىاى كه در آن زمان به صورت ترجمه در دسترس بود آشنا گشت.
اولين سالهاى زندگى شوان در بازل سپرى شد و همانجا به مدرسه ابتدايى رفت. پس از مرگ پدرش همراه مادرش كه اهل آلزاس (3) بود به فرانسه رفت و به تابعيت آنجا درآمد. از اين رو توانستبر زبان فرانسه و آلمانى مسلط شود و به همين دليل است كه او در عين حال كه زبانمادرىاش آلمانى بود و اولين كتابش، ( Leitgedanken zur Urbesinnung ) و نيز دو جلد كتاب شعر روز و شب و سولاميت (4) به زبان آلمانى نوشته شد، همه كتابهاى بعدىاش را به زبان فرانسه نوشت. دستاورد ادبىاش در واقع يادآور هموطنش مايستر اكهارت (5) است كه هم به آلمانى و هم به لاتين، كتاب مىنوشت. انسان مىتواند در شيوه نوشتن و تفكر شوان، ويژگى مابعدالطبيعى زبان آلمانى و وضوح زبان لاتين را ببيند كه به خوبى در زبان فرانسه منعكس شده است. زبان فرانسه مهمترين عامل انتقال ميراث لاتين به تمدن اروپايى بوده است.
شوان به نحو شاخصى، شاگردى پيشرس بود; چرا كه در اوان جوانى آثار عمده فلسفه آلمان را خوانده و درك كرده بود. بعلاوه، در خردسالى با آثار كلاسيك فلسفه غربى، بويژه گفتگوهاى افلاطون و نيز برخى از آثار كلاسيك مابعدالطبيعه و معنويتشرقى آنگونه كه در بهگودگيتا (6) و اوپانيشادها (7) آمده است آشنا گشت. نيز در همين سنين جوانى بود كه آثار رنه گنون (8) را كشف كرد; همان كسى كه مقدر بود كه بعدها در هنگام حياتش با او ملاقات كند و بيانش از معرفتسنتى را به صورتى بىسابقه ادامه و گسترش دهد. برخلاف آنچه از طريق اين منابع مىآموخت، دوره تحصيلات آموزشى سخت و خشك در مدرسه كه هم درذات و هم در روش ضد سنتى بود، چيز بيشترى براى عرضه به شوان نداشت و به همين دليل وى در شانزده سالگى مدرسه را ترك كرد و طبع خود را در طراحى آزمود. او به هنر بازگشت كه از كودكى بدان عشق مىورزيد، اما هنوز در آن به مهارتى دست نيافته بود. اين فعاليت نمايانگر آغاز زندگى هنرى اوست كه سالها به موازات فعاليت عقلى ادامه يافت. زيرا شوان در عين حال كه عالمى مابعدالطبيعى است، نقاش و شاعرى برجسته نيز هست.
كمى پس از اين دوره فعاليت هنرى، شوان به ارتش فرانسه پيوست و يك سال و نيم در آنجا خدمت كرد. با پايان يافتن خدمتش، در پاريس رحل اقامت افكند و كارش را در طراحى ادامه داد. در عين حال شروع به آموختن زبان عربى در مسجد پاريس كرد و توانستبه تجربه دست اول هنر اسلامى و ديگر صورتهاى غير غربى هنر، كه هميشه بدانها عشق مىورزيد و آن همه صفحات درخشان را در سالهاى بعد درباره آنها نوشت، دستيابد. موزههاى غنى پاريس اين امكان را فراهم آوردند تا او از صورتهاى گوناگون هنر سنتى، از جمله هنر ژاپن كه عميقا آن را مىستود، مطلع شود.
پاريس اين امكان را هم برايش فراهم كرد كه بيشتر با جنبه عقلى جهانهاى سنتى گوناگون آشنا شود، پيش از آن كه در 1932 عازم اولين سفرش به چنان جهانى شود. در آن سال او از الجزاير ديدن كرد كه مانند مراكش، در آن زمان هنوز شاهدى بر حضور پوياى زندگى سنتى بود. در آنجا، شوان اولين مواجهه مستقيمش را با جهان اسلامى تجربه كرد و توانستبه معرفتى عميق از سنت اسلامى، از درون دستيابد. اين معرفت نه تنها شامل هنر و تفكر اسلام بود، بلكه بويژه شامل بعد باطنى سنت اسلامى يا عرفان اسلامى مىشد. شوان بعدا حقايق عرفان اسلامى را به روشى خيرهكننده، بر جهان غرب آشكار كرد. در آنجا توانستبرخى از نمايندگان مهم زنده عرفان اسلامى، از جمله يكى از بزرگترين چهرههاى عرفان اسلامى معاصر، شيخ احمد العلوى، را هم ملاقات كند. برخى از زيباترين اشعار آلمانى شوان منعكسكننده تاثيرات عميق اين سفر بر اوست كه نه تنها سفرى ظاهرى، كه سفرى معنوى نيز بود.
شوان به اروپا برگشت; همان جا كه تواناييهاى معنوى و عقلىاش در اولين مقالاتش آشكار شدند. در 1935 به شمال آفريقا بازگشت و اين بار نه تنها از الجزاير، بلكه از مراكش نيز ديدن كرد. در 1938 براى سومين بار به شمال آفريقا سفر كرد. اين بار به مصر رفت و با رنه گنون ملاقات كرد و سالها با او مكاتبه داشت. يك سال بعد شوان تصميم گرفت از هند ديدن كند; كشورى كه سنتهاى حكمىاش از جوانى او را مجذوب كرده بود. يك بار ديگر در مصر توقف كرد و دوباره اوقاتى را با رنهگنون گذراند. آنگاه به هند رفت; هرچند كه به خاطر بروز جنگ جهانى دوم نتوانست زياد در آنجا بماند.
در نتيجه مجبور به بازگشتبه فرانسه شد تا به ارتش فرانسه بپيوندد و در جنگ شركت كند. سربازان آلمان او را دستگير و زندانى كردند. اندكى بعد آلمانها تصميم گرفتند زندانيهاى آلزاسىالاصل را داخل ارتش آلمان كنند. شوان كه فهميد به زودى بايد در خط مقدم، به نفع آلمان بجنگد فرار كرد و به سوئيس رفت و در نهايت در همان جا ساكن شد و حتى تابعيتسوئيس را پذيرفت.
چهل سال بعدى زندگى شوان در سوئيس اكثرا در لوزان سپرى گشت. در آنجا بود كه در 1949 با يك خانم سوئيسىآلمانى ازدواج كرد كه تربيتى فرانسوى داشت. اين خانم عميقا علاقمند به مابعدالطبيعه و دين و نيز نقاشى بود. آنان همراه با هم گاه به گاه به مناطق دست نخورده آلپ سفر مىكردند; همان جا كه شوان بيش از هر زمان ديگرى در زندگىاش شكوه و زيبايى طبيعتبكر را تجربه كرد. آنان به ديگر كشورهاى اروپايى و نيز به مراكش سفر كردند. بعلاوه، در 1968 از خانه باكره مقدس نزديك افسوس (9) در تركيه ديدن كردند.
در لوزان بود كه شوان مهمترين آثار عمده خود را به رشته تحرير درآورد. اولين كتابش به زبان فرانسه، وحدت (10) متعالى اديان بود. اين اثر بىدرنگ او را يك حكيم و عالم مابعدالطبيعى بىنظير و معنوىترين شارح آموزههاى سنتى معرفى كرد. شوان با اينكه از منظر عامه دور بود، كسانى كه مجذوب زندگى باطنى و حكمتخالده بودند او را تا حد بسيار زيادى شناختند. بسيارى از چهرههاى فكرىبرجسته شرق و غرب براى ديدار با او به خانهاش كه مشرف به درياچه ژنو (11) بود مىآمدند; در عين حال كه او مكاتبات وسيعى با مراجع معتبر و سالكان معنوى قسمتهاى مختلف جهان داشت.
شوان همواره عشق زيادى به سرخپوستان شمال آمريكا، بويژه آنان كه ساكن دشتها بودند، احساس مىكرد. چرا كه اصالت و شكوه سنت ازلى را در آنان مىديد. در 1959 به اتفاق همسرش براى اولين بار به آمريكا رفت و با سرخپوستان قبيله سو (12) و كرو (13) در داكوتاى جنوبى و فونتانا ملاقات كرد. ملاقات دوم در 1963 بود. او و همسرش به عنوان اعضاى قبيله سو پذيرفته شدند و با برخى از مراجع معتبر و مهم سنتى، كه علىرغم همه حوادث غمبارى كه بر آنان گذشته بود در ميان سرخپوستان آمريكا باقى مانده بودند، تماس پيدا كردند. عشق ويژه شوان به جهان سرخپوستان سنتى آمريكا نه تنها در بيان نافذش از تعاليم مابعدالطبيعى و جهانشناسانه آنان منعكس است، بلكه در نقاشىهايش كه زيبايى بىنظيرى دارد و اكثر آنها درباره سرخپوستان آمريكاست هم ديده مىشود.
به نظر مىرسد كه اين ديدارها از امريكا پيشدرآمد آخرين مرحله زندگى شوان بوده است. زيرا در 1981 به آمريكا مهاجرت كرد. شوان در آمريكا به فعاليتهايش در زمينه فكرى و هنرى ادامه داد. از هنگامى كه ساكن آمريكا شد آثار عمده متعددى از قلمش تراويد، در عين حال كه فعاليتش را به عنوان نقاش ادامه داد. او علاوه بر زبان آلمانى كه زبان مادرى اوستبا زبانهاى فرانسه، انگليسى، عربى و سانسكريت آشنايى كامل داشت و آثار خود را به سه زبان آلمانى، فرانسه و انگليسى نگاشته است.
اولين اثر شوان، كتاب «وحدت متعالى اديان» آغازگر مسير مشخص او در حكمت الهى است كه در 1948 در پاريس و در 1953 در لندن و سپس به شش زبان ديگر در مناطق مختلف جهان منتشر شد. اين كتاب در واقعنمايانگر اصول تفكر وى در باب اديان وشاهكارى بىنظير در اين باب است. مهمترين آثار او پس از كتاب وحدت متعالى اديان، عبارتند از: چشم دل (14) (1950) عرصههاى روحانى و امور انسانى (15) (1953) طبقات و نژادها (16) (1957) راههاى معرفتيا عرفان: حكمت الهى (17) (1957) مواقف حكمت (18) (1958) (1959) فهم اسلام (20) (1961) تصاوير روح (21) (1961) نظرى بر جهانهاى قديم (22) (1965) به دنبال آيين بودا (23) (1968) ابعاد اسلام (24) (1969) منطق و تعالى (25) (1970) اسلام و حكمتخالده (26) (1976) صدف و گوهر تصوف (27) (1980).
شوان علاوه بر اين كتابها، همكارى منظمى با دو نشريه «مطالعات سنتى (28) » و «مطالعاتى در مقايسه اديان (29) » داشته است و متجاوز از بيستسال مقالات او در اين نشريات چاپ مىشدهاند.
فريتيوف شوان، كه پس از درآمدن به دين اسلام نام شيخ عيسى نورالدين احمد را براى خود برگزيد، در اولين ساعات صبح پنجم ماه مى 1998 در خانهاش در بلومينگتون (30) در ايالت ايندياناى امريكا درگذشت و در جنگلى نزديك محل اقامتش به خاك سپرده شد.
پىنوشتها:
1. Schuon Frithjof .
2. Basle .
3. Alsas .
4. Sulamith .
5. Eckhart Meister .
6. Bhagavad- Gita .
7. Upanishads .
8. Rene Guenon .
9. Ephesus .
10. …
11. Geneva .
12. Sioux .
13. Crow .
14. L|oeil du coeur .
15. Spiritual Perspectives and Human Facts .
16. Casts and Races .
17. Gnosis, Divine Wisdom .
18. Stations of Wisdom .
19. Language, of the Self .
20. Understanding Islam .
21. Images de L| esprit .
22. Light on the Ancient Worlds .
23. In Tracks of Buddhism .
24. Dimensions of Islam .
25. Logic andTranscendence
26. Islam and the perennial Philosophy .
27. Sufism, Veil and Quintessence .
28. Etudes Traditionells
29. Studies in Comparative Religion .
30. Bloomington .
عبدالواحد يحيى (رنه گنون) (1951 ـ 1886(
انديشمند و عارف فرانسوى كه ديدگاههاى صوفيانه اسلامى، هندى و چينى را در سطحى علمى مورد پژوهش قرار داده و به انتقاد از تمام جوانب دنياى مدرن شناخته مى شود .
در پانزدهم نوامبر 1886 در شهر بلوئيس فرانسه بهدنيا آمد. آبا و اجداد او كاتوليك و فرانسوى بودهاند. تحصيلات ابتدايى را نزد خالهاش كه معلم بود گذراند. آموزش متوسطه را نيز در مدرسهاى دينى به انجام رساند. در سال 1902 به عنوان دانشجوى رشته بلاغت شروع به تحصيل كرد. امّا در سال1903 تصميم گرفت در رشته فلسفه ادامه تحصيل دهد، و در همان سال موفق شد گواهينامه فلسفه وادبيات را اخذ كند.
در اكتبر 1904 به عنوان دانشجوى رشته رياضى در كالج رولينِ پاريس ثبتنام كرد. به دليلبيمارى، تحصيلات دانشگاهى را نيمهتمام رها كرد و در پاريس رحل اقامت گزيد. تحصيلات قديم او رااقناع نمى نمود، لذا براى گسترش افق ديد خود به تحقيق در نظرات مكتب روحگرايان جديد متمايلشد. توسط يكى از دوستانش با رهبران يك جمعيت سِرّى كه با علوم باطنى و پنهان مشغول بودند، آشنا شد. پس از گذشت مدت كمى نزد آنها به عنوان فردى جدّى و باهوش شناخته شد.
بعدها همراه با اين محفل وارد لژهاى فراماسونرى شد و در مدتى كوتاه به درجات عالي رسيد. دركنگرهاى كه در سال 1908 تحت عنوان «فراماسونرى و روحگرايى» برگزار شد به عنوان دبير فعاليت نمود. به دنبال سخنان پاپوس رئيس مدرسه دينى در كنگره، كه مدعى بود روح انسان پس از مرگ به دنيا باز مى گردد و با قرار گرفتن در بدن يكى از موجودات تكامل خواهد يافت (تناسخ) و به اين ترتيبفناناپذير خواهد شد، سِمَتِ دبيرى را رها كرد. پاپوس معتقد بود مطالب مذكور دو پايه اساسىروحگرايى است. در آن ايام با سرشناسان كليساى عرفاني آشنا شد و همكارى با آنها را آغاز كرد. او پساز قطع ارتباط با تشكّلهاى سرّى و لژهاى فراماسونرى كه ذكرشان رفت واژد لُژ ديگرى از فراماسونها شد. اقدامات او تا سال 1914 ادامه يافت، و از آن پس به اينگونه فعاليتها پايان داد. اولين مقاله او درنوامبر 1910 در مجلهاى به نام La Gnose (شناخت) كه با دوستانش تصميم به انتشار آن گرفته بود بهچاپ رسيد. در سال 1910 همچنين با عبدالهادى نقاش سوئدى (فت: 1917 John Gustaf Agueli )آشنا شد. مدت دو سال در مجله La Gnose مقالههايى درباره تصوف اسلامى نوشت. او در سال 1912توسط عبدالهادى خليفه عبدالرحمن ايلّيش الكبير رهبر طريقت شاذليه، عالم مالكى و شيخ الازهراسلام آورد و وارد طريقت شاذليه شد و نام عبدالواحد يحيى را براى خود برگزيد.
در ژوئيه 1912 با يك زن فرانسوى ازدواج كرد. از اكتبر 1917 شروع به تدريس زبانهاى فرانسوى ولاتين و فلسفه در دانشگاه شهر سِتيف الجزاير نمود.
در مدت اقامت در شهر مذكور زبان عربى را به خوبى فرا گرفت و احتمالاً با برخى صوفيان آشنا شد.در اكتبر 1918 به فرانسه بازگشت و در دانشگاه Augustin-Thierry در زادگاه خود بلوئيس مدرس فلسفهشد. يك سال بعد تدريس را رها كرد و به پاريس رفت. در دهه 20 در دانشگاه پاريس به عنوان كتابدار بهفعاليت پرداخت. در آن سالها ديداركنندگان هندو، مسلمان و مسيحى را در منزل خود به حضورمىپذيرفت و با آنان به گفتگو مىپرداخت. همچنين در جلساتى كه جوانان هندو، يهودى، مسيحى ومسلمان در منزل برخى دوستان برگزار مىكردند شركت مىكرد. عبدالواحد كه مىديد اين جوانان دربارهدين و سنتهاى خود آگاهىهاى اندكى دارند و شديداً غربزده هستند، به دليل آشنايىاش با زبانهاىعربى، سانسكريت، لاتين، يونانى، عبرى، انگليسى، آلمانى، ايتاليايى، اسپانيولى، روسى و لهستانى، بهزبان خود آنها، با آنان گفتگو مىكرد.
در سالهاى 1927ـ1925 به عضويت هيئت تحريره مجله Le voile d’isis درآمد و اين امكان رايافت تا افكار خود را آزادانه به اطلاع ديگران برساند. همسر او در سال 1928 به رحمت ايزدى پيوست.حسن فريد دينا يك مهندس مصرى بود كه عبدالواحد در سال 1929 با او آشنا شد. بيوه اوماريا.دابليو. شيليتّو پس از مرگ همسر، به آثار عبدالواحد علاقه فراوانى نشان داد و به وى گفت كهبراى انتشاركليات و برخى از كتابهاى او كه درباره تصوف اسلامى نگاشته شده است درنظر دارد يكمركز انتشاراتى تأسيس كند.
آنها براى تحقق اين ايده تصميم گرفتند عبدالواحد برخى از آثار تصوفى را از مصر ابتياع كرده و بهترجمه آنها پردازد. عبدالواحد با اين هدف در سال 1930 همراه خانم دينا به مصر رفت. او در سال1931 به دوستانش اطلاع داد كه از بازگشت به فرانسه صرفنظر كرده است؛ و از همان زمان خود را باعُرف و عادات ميهن جديدش مصر (قاهره) وفق داد و با نام «شيخ عبدالواحد يحيى» زندگىمتفاوتى راآغاز نمود. مدتى در صحبتهاي سلامه رازى شيخ شاذليه كه در مسجد سيدنا حسين(ع) با او آشناشده بود حضور يافت. در دو سال اول كه در قاهره به سر برد كتابهاى معناى رمزى صليب و حالاتمتعدد وجود را نوشت. در سال 1931 پنج مقاله از او به زبان عربى در مجله «المعارف» به چاپرسيد.
در ژوئيه 1934 با فاطمه دختر بزرگ شيخ محمد ابراهيم ازدواج كرد. سال بعد به دوستانش نامهنوشت و از آنان خواست منزل مسكونىاش در پاريس را خالى كرده و تمام اوراق و كتابها را برايشبفرستند. او با افرادى چون شيخ ابوبكر مسلمان انگليسى ساكن در قاهره، والنتين خواهرزاده لامارتين كهمسلمان شده و نام روحيه نورالدين را برگزيده بود، و شيخ عبدالقادر از مسلمانان آمريكايى گاهگاه ديدارمىكرد و به صحبت مىنشست. در سال 1944 با يكى از مسلمانان انگليسى به نام شيخ حسين طرحرفاقت ريخت.
نجمالدّين بامْمتا (فت: 1985) كه در آن سالها چندين بار با او ملاقات داشته است، در كتابخاطرات خود تحت عنوان (ديدارهايى با رنه گنون) نوشت عبدالواحدهنگامى كه بر سفره غذا نان تكه مىكرد، و يا بر غذا نمك مىپاشيد نيز به نوعى در حال عبادت بود.
عبدالواحد در سالهاي 1939ـ1932 با خوانندگان آثارش مكاتبات متعددى داشت، لذا در اينفاصله زماني موفق به نگارش كتاب قابل توجهى نگرديده است.
در 23 نوامبر 1948 براي دريافت تابعيت مصر اقدام كرد. درخواست او پس از مدتها، آن هم بادخالت برخى مقامات عالى، جامه عمل پوشيد. در سال 1947 بيمار شد و همين بيماري در ماههاىپايانى سال 1950 شدّت گرفت. دكتر كاتز كه توسط شيخ ابوبكر با او آشنا شده بود مىگويدعبدالواحد هر نوع آزمايشى را رد مىكرد. او در هفتم ژانويه 1951 از دنيا رفت. روز بعد براساس وصيتوى، در مسجد سيدنا حسين(ع) بر جنازهاش نماز خواندند و آنگاه پيكرش را در حومه كوه مقدم، درگورستان دَرّاسَه به خاك سپردند.
انديشههاى عبدالواحد
عبدالواحد يحيى در آثار خود عموماً به بررسى نظرات مذهب هندو مىپرداخت و از اصطلاحاتآنها بهره مىبرد. امّا با اين حال در محل خود، از اديان ديگر نيز گفتگو مىنمود. او به جز چند مقاله كهپيرامون تصوفى اسلامى نگاشت كمتر به اسلام و تصوف پرداخت. با اين وجود از برخى مفاهيم اساسىمانند توحيد، وحدت وجود، انسان كامل، شريعت، طريقت، و حقيقت همواره استفاده مىنمود. نظريهوحدت وجود و توحيد را به عنوان مبداء و مقصد انديشههاى وى مىتوان در تمام آثارش مشاهده كرد.
عبدالواحد كه در آثار خود از فرانسوى سليس و اديبانهاى استفاده مىكرد، براى بيان مفاهيم مربوطبه ديدگاههاى مشرق زمين، بر واژههاى فرانسوى معانى جديدى بار مىكرد، لذا اصطلاحات خاص خودرا بهوجود آورد. براى مثال او واژه mtaphisique را براي تصوّف، tradition را براى سنّت و دين درمعناى اسلامى آن كه در برگيرنده تمام جوانب ظاهرى و باطنى است، religion را براىمحدودترينمعناي دين كه ايمان، عبادت و اخلاق را دربرمىگيرد، intelligence را به معناي قلب و دل، intellectualite را عرفان و معنويت، intellectuel را به معنى عارف، lite را به معناى خواص، initiation را به معنى تصوّف و انتساب، ralisation را به معنى سير و سلوك، و indentit supreme را به معنىوحدت وجود و عينالجمع، به كار مىبرد.
عبدالواحد يحيى زبانهاي عربى و سانسكريت، همچنين عرفان اسلامى، چينى و هندى را درمشافهه با اساتيد شرقى فرا گرفت. ليكن در اين باره كه اساتيد او چه كسانى بودهاند اطلاعى در دستنيست. مىدانيم كه درباره تائوئيسم توسط ماتگيويى حضوراً از تونگ ـ سانگ لوآت اطلاعاتىكسب كرده است. درخصوص ارتباط او با تصوف اسلامى مطالب مُتقنى وجود دارد. او به طريقتهاىشاذليه و اكبريهوابستگي داشته است.
وى در مقاله خود به نام «تصوّف اسلامى» مدعى است تفاوتهاى شريعت و حقيقت در ميانمذاهب سنتى و باشكوه، تنها در اسلام است كه به شكل كاملى مطرح مىشود. او معتقد است شريعتبراى همه مردم مشترك است، امّا حقيقت مخصوص گروهى از خواص است كه داراى قابليتهاى لازممىباشند.
او مىگويد معادل تصوف را در زبان فرانسوى نمىتوان Mysticisme دانست، بلكه مناسبترين واژهبراى تصوّف initiation است. آنگاه به بيان تفاوتهاى موجود بين اين دو واژه مىپردازد. به اعتقاد اوپيدايش تصوّف اسلامى تحت تأثير هيچ عامل بيرونى نبوده است. سلسلهاى وجود دارد كه به حضرتپيامبر(ص) منتهى مىشود. اين سلسله كاملاً اسلامى است. علم ظاهر و علم باطن دو چهره مكمّلِ اسلامىيكديگر هستند. تصوّف در ذات خود نوعى آگاهى معنوي كاملاً ماوراالطبيعى است. علوم سنتىمتعددى مانند علم حروف، ابجد، كيمياى قديم و سيميا وجود دارد كه با تصوف مرتبطند. با اينكه بينتصوف اسلامى و تصوفهاي چينى و هندى شباهتهاى اساسى وجود دارد، هر يك در بسترسنتهاى خود مجموعهاى كامل و متفاوت به حساب مىآيند.
به اعتقاد عبدالواحد اساسىترين تفاوت بين شرق و غرب، اين است كه ظاهر و باطن به عنوان يككُل در سنتهاى چين و هند، بهويژه تصوف، اينك توسط مرشدان در ممالك اسلامي زنده نگاه داشتهمىشوند.
اگرچه غربگرايى چهره شرق را در ابعادى گسترده دگرگون كرده، و مىكند، ليكن شرق همچنان بهسنتهاي خود پايبند است. در غرب مذهب كاتوليك نمايندگى سنت را برعهده دارد امّا از يك سو هرآنچه را كه به ظاهر مربوط مىشود به حداقل رسانده است، و از ديگر سو ديدگاههاى باطنى را تقريباًبهطور كلى از دست داده است. اين است كه غرب با رنسانس و رِفُرم، تمدنى را متفاوت با تمدنهاىديگر، پايهريزى كرده است كه كاملاً بر آگاهىها و علوم مادى مبتنى است و هدفش توسعه و پيشرفتِمادى مىباشد. غرب از اصول معنوى و الهى دور شده است.
اهميت فراوانى كه غرب در همه زمينهها براى ماده قائل است، و تحولاتى كه در اين راستا حاصلشد، غربىها و تمدنشان را به نقطه نابودى كشاند. عبدالواحد كه سالهاى 1904 تا 1914 را در ميانتشكلهاى نيمهمخفى و كاملاً مخفى عرفانى، رازور و روحگرا گذراند و امكان آشنايى با آنان رابه دست آورد، معتقد است با تكيه بر آراء اين قبيل بنيادهاى به ظاهر روحانى و معنوى نمىتوان يكبناى مستحكم فكري ايجاد كرد. نظرات آنان همان ماترياليسم است كه با كلمات متفاوتى ادا مىشود.
اولين نوشتههاى او درباره فراماسونرى در سالهاى 1913 و 1914 در نشريه FranceAnti-maµonnique (فرانسه ضد فراماسونرى) به چاپ رسيد و موجب واكنشهاى فراواني در محافلماسونها گرديد. او در عين حال كه خود وابسته به فراماسونرى بود در نشريهاى مقاله نوشت كه درضديت با ماسونها منتشر مىشد. همين مطلب نشان مىدهد كه عبدالواحد با ماسونها و تشكّلهاىفراماسونرى عهد خود همخوانى نداشته است. او به عنوان كسى كه با تصوف اسلامى، هندى و چينى ازنزديك آشنا بود و امكان بررسى تطبيقى آنها را داشت، فراماسونرى را شيوهاى معنوى مىدانست كهمستند به يك مكتب است، و همچنين ماسونها را به عدم اطلاع كافى از چيستى اين مكتب و بيگانگىبا مسئوليت معنوى منبعث از آن متهم مىكرد. او معتقد بود فراماسونرى در دو قرن اخير، معارف باطنىو معنوي موجود در سنتهاى مسيحى را در عرصه تحقق، فعل و عمل از دست دادهاست. مىگفت اكثر ماسونها مشغول هرگونه انديشه مدرنيستى اعم از پوزيتيويسم و ماترياليسم گرديدهو در فعاليتهاى سياسي غرق شدهاند. با اينكه نوشتههاى او در محافل فراماسونرى تأثيرات قابلتوجهي داشت امّا اقدامات ماسونهاى هوادار او در تشكّلهاى خود نتايج موفقيتآميزى در پى نداشتهاست.
عبدالواحد يحيى كه در آثار خود از تمام دينها صحبت مىكرد و كليه جوانب تمدن مدرن غرب را ازصافي نقد عبور مىداد، محافل متعدد دينى، فكرى و هنرى را تحت تأثير قرار داده است. طرفداراننظريات او در نشريه Etudes Traditionelles (پژوهشهاي سنتى) گرد هم آمدند و پس از وفات وى نيزنشريه را در راستاى افكارش منتشر ساختند.
تيتوس بوركهارت (ابراهيم عزالدّين)، مايكل (مصطفى) والسان (فت: 1974)، فريتهوف شوآن (شيخعيسى)، مارتين لينگز (ابوبكر سراجالدّين)، آناندا.ك. كوماراى وامى (فت: 1947) در چارچوب خطوطاصلى نظريات او آثار علمى باارزشى خلق كردهاند. تأثيرات عبدالواحد يحيى بر هنرمندان وانديشمندان معاصر نيز قابل توجه است. نام برخي از آنان در زير آمده است:
Daniel Rops, Robert Kanters, Andr Brton, Antonin Artaud, Andr Gide, Jean Paulhan,Raymond Quenau, Drieu La Rochelle, Ren إ Barjavel, Louis Pauwels, ALbert Paraz, RaymondAbellio, Jean Thamar.
دكتر محمد عبدالحليم از اساتيد الازهر (فت: 1978) معتقد است «پرچم جهاد، پس از وفاتعبدالهادى به دست عبدالواحد افتاد. او مطابق با پايههاى نظرى مكتب اكبريه به نشر آثار پرداخت.» اوهمچنين اضافه مىكند مسلمانان عبدالواحد را به غزالى و مانند آن تشبيه نموده، و غيرمسلمانان نيز وىرا در مرتبه افلاطون و نوافلاطونيان ارزيابى مىكنند.
آثار عبدالواحد يحيى
آثار عبدالواحد يحيى در غرب به زبانهاى انگليسى، ايتاليايى، اسپانيايى، پرتقالى و آلماني ترجمهشده است. او در كتابهاى خود از نام رنه گنون استفاده كرده است. البته آثار عربى او با نام عبدالواحديحيى منتشر شده است. 17 كتاب نگاشته و همچنين 350 مقاله كه 5 مقاله از آنها به زبان عربى استتوسط او نوشته شده است. مقالات او پس از وفاتش تقسيمبندى موضوعى شده و در 9 مجلد به چاپرسيده است.
1ـ ( L’Introduction Gnrale a L’Etude des Doctrines Hindoues 1921 ) (مقدمه كلي مطالعه آيينهاىهندو
اين اولين كتاب اوست كه نيمه اول آن درآمدى است عمومى بر اديان و تمدنهاى شرق. وى در اينكتاب به بررسى تفاوتهاى نظرى بين غربِ مدرن و شرق مىپردازد و از اختلافات موجود بين دو مفهوم" tradition " و " religion " بحث مىكند.
2ـ Orient et occident 1924 (شرق و غرب
او در اين كتاب مىگويد كه به امكان نزديك شدن شرق و غرب به يكديگر معتقد است. امّا براىتحقق اين موضوع غربىها بايد از ايدئولوژىهايى كه از قرن شانزدهم تاكنون در عرصههاي مختلفباعث به وجود آمدن انديشه مدرن شدهاند دست بردارند. چرا كه اين ايدئولوژىها پايههاى تمدنىغرب را كه مبتنى بر سنتهاى مسيحى مشابه شرق مىباشد، تخريب كردهاند.
بخش اول كتاب به نقد اصطلاحاتى مانند ترقى، علم و زندگى كه در نزد غربىهاى تبديل به بت شدهاست اختصاص دارد. در بخش دوم امكان نزديك شدن شرق و غرب مورد بررسي قرار مىگيرد.
3ـ La Crise du Monde Moderne 1927 (بحران عالم جديد
نويسنده برخى از موضوعات مطرح شده در كتاب Orient et occident (شرق و غرب) را در اين جامجدداً مورد بررسى قرار داده است و در كنار آن به طرح چند مسأله جديد نيز پرداخته است. او در اينكتاب ابتدا جايگاه دنياى مدرن را در تاريخ انسانيت مشخص مىكند، آنگاه نظريه مذهب هندو را دربارهكائنات و جهان هستي به اجمال بيان مىكند. نويسنده پس از اثبات اين نكته كه ويژگىهاىدنياي مدرنمنطبق بر هر آنچه در «عصر ظلمت» بوده است مىباشد، توضيح مىدهد كه در دنياى مدرن، ظلمتمعنوى بر تمام جهان سيطره يافته است، ليكن ملتها و منطقههاي مختلف، يكسان در معرض اينظلمت قرار نمىگيرند. به اعتقاد نويسنده جهان غرب بيش از شرق در ظلمت و نابودى به سر مىبرد.
4ـ Le symbolisme de la croix 1931 (معنى رمزى صليب
اين كتاب كه نويسنده آن را به استاد خود عبدالرحمن ايلّيش الكبير تقديم كرده است، محصول يكدوره طولانى در رشد و تكامل است است. با اينكه نام اثر حكايت از آن دارد كه محتوى كتاب مربوط بهمسيحيت مىباشد، امّا نويسنده همواره به نظرات صوفيان استناد مىكند. موضوعات متعدد تصوّفاسلامى چون وحدت وجود، مراتب وجود، جهاد اكبر و اصغر با شيوهاى جديد در اين كتابموردبررسى قرار گرفته است.
5ـ Les ـ tats Multiples de l’Etre 1932 (حالات متعدد وجود
نويسنده در اين كتاب با تبيين موضوعات مربوط به مراتب وجود و وحدت وجود به بررسى مفاهيممُركب ماوراءالطبيعه مىپردازد.
6ـ Aperµus sur l’initiation 1946 (نكاتى چند درباره رازآموزى
در اين اثر شرايط لازم براى گذار از عرصه معارف نظرى به عرصه تحقيق و تحققِ عارفانه مورد بررسىقرار مىگيرد. نويسنده به بيان مسايل عميق طريقتهاى صوفيانه، ويژگىها و ماهيت تصوف، و سير وسلوك پرداخته و تفاوتهاى روش تصوف و روش عرفان را بيان مىدارد. غالب نظريات صوفيانه،اساس مكاتب صوفيانه، و نقاط مشترك آنها در كتاب به شكل گستردهاى مورد ارزيابى قرارگرفته است.
آثار ديگر عبدالواحد يحيى عبارت است از:
– مذهب تأله، تاريخ يك دين دروغين
Le Thosophisme, Histoire d’une pseudo-religion (1921)
ـ اشتباه احضار ارواح
L’Erreur Spirite (1923)
L’Homme et son Devenir Selon le Vedanta 1925
بشر و صيرورت او بنابر ودانتا
L’ ـ sot إ risme de Dante (1925)
تعليم اسرار در آثار دانته
La Mtaphysique Orientale (1939)
مابعدالطبيعه شرقى
Le Roi du Monde (1927)
سلطان عالم جديد
Saint Bernard 1929
برنارِد قديس
Autorit Spirituel et Pauvair Temporel (1929)
حجّيت معنوى و قدرت دنيوى
Le Ragne de La Quantite et les Singes des Temps (1945)
سيطره كميت و علائم آخر زمان
Les Principes du Calcul infinit simal (1946)
اصول حساب جامعه و فاضله
La Grande Tridade 1946
سه عالم بزرگ
كتابهاي زير دربرگيرنده مقالات عبدالواحد است كه پس از درگذشت او منتشر شده است:
Initiation R إ alisation Spirituelle (1952)
رازآموزى و كسب مقام معنوى
Aperµus Sur L’ ـ sot إ risme Chrtien (1954)
مطالعات مختصرى درباره تعليم اسرار در مسيحيت
Symboles Fondamentaux de la Science Sacre (1962)
رمزهاى عمده علم قدسى
etudes Sur la Franc – Maµonnerie et le Compagnonnage (1965)
مطالعاتى درباره فراماسونرى
tudes Sur L’Hinduisme (1967)
مطالعاتى درباره مذهب هندو
Formes Traditionnelles et Cycles Cosmiques (1970)
اَشكال سنتى ودورههاى كيهانى
Comptes Rendus 1973
مجموعه مقالات
Aperµus sur L’ ـ soterisme islamique et le Taoisme (1975)
مطالعاتى بر تعليم اسرار اسلامى و تائوئيسم
آنه مارى شيمل
خانم آنه مارى شيمل در 7 آوريل 1922 در شهر ارفورت آلمان به دنيا آمد و از 15 سالگى به تحقيق درباره اسلام و يادگيرى زبان هاى زنده مشرق زمين از جمله عربى ، تركى و فارسى پرداخت . وى در 16 سالگى ديپلم گرفت و در 19 سالگى به اخذ درجه دكترا رشته تمدن وزبان هاى اسلامى از دانشگاه برلين نائل آمد و چند سال بعد نيز دكتراى تاريخ مذاهب را دريافت كرد. وى كه در شهر برلين تحصيل كرده بود، پس از جنگ جهانى دوم در شهر "ماربورگ " به تدريس مشغول شد و به عنوان اولين زن مدرس در دانشكده الهيات دانشگاه آنكارا به تدريس پرداخت . خانم شيمل از سال 1954 تا 1959 در دانشگاه آنكارا به عنوان استاد تاريخ اديان فعاليت داشت . و در اين دانشگاه تاريخ مذاهب را به زبان تركى تدريس مى كرد. سفرهاى مكرر وى به كشورهاى اسلامى و تسلط به زبان هاى شرقى موجب آشنايى بى واسطه ايشان با مسلمانان و كسب اطلاعات بسيار درخصوص فرهنگ و جوامع اسلامى و شرقى شد و منجر به تقويت و تعميق علاقه وى به تمدن و فرهنگ اسلامى گرديد. تعداد تأليفات او به بيش از يكصد كتاب و ده ها مقاله مى رسد كه اكثراً به زبان انگليسى و آلمانى تحرير شده اند.تعلق خاطر او به مباحث عرفانى اسلام سبب شهرت وى شد. تسلط او به زبان هاى مختلف شرقى همچون اردو، سندى ، پنجابى و پشتوموجب دستيابى بلافصل وى به منابع اوليه و افزايش اعتبار علمى نظريات او گرديد.
در سال 1961 كرسى استادى در رشته هاى عرب شناسى و اسلام شناسى در دانشگاه بن آلمان به او واگذار شد. خانم شيمل از سال 1967در دانشگاه هاروارد آمريكا به تدريس پرداخت . او هم زمان با فعاليت متناوب در اين دو دانشگاه در بسيارى از دانشگاه هاى جهان به عنوان استاد ميهمان فعاليت مى كرد. طى دهه هاى هشتاد و نود شاهد انتشار حداقل شش اثر مهم از خانم پروفسور شيمل هستيم هستيم ، آثارى كه يا در حوزه تاريخ اسلام به نگارش درآمده اند يا به مباحث عرفانى تعلق دارند. خانم شيمل از اسلام شناسان منحصر به فردى بود كه در مقام تحقيق از تمجيد واقعيات وحقايق تاريخى دريغ نمى كند. او جزء آن دسته آز اسلام شناسانى محسوب نمى شود كه خواسته باشند وقايع حقيقى را با تمايلات قلبى خودوفق دهند. اگر از باب مثال خانم شيمل در برخورد با مسلمانان به اين نتيجه مى رسيد كه اطلاق لفظ "محمدى " به جاى مسلمان ريا مى كند،نه تنها سعى مى نمايد حتى المقدور از استعمال چنين لفظى در كتاب هاى خود اجتناب ورزد، بلكه متذكر اين نكته مى شد كه پيروان اسلام رانبايد "محمدى " خطاب كرد. اين نكته اى است كه خانم شيمل بالصراحه در كتاب معروف "و محمد پيامبر اوست " كه براى بار اول در سال 1981 در مونيخ منتشر شد و براى بار دوم با اصلاحاتى در سال 1989 نشر يافت ، يادآور مى شود. خانم شيمل در اين كتاب از همسران پيامبراكرم (ص ) سخن به ميان مى آورد. وى ضمن نقل حقايق تاريخى خاطرنشان مى سازد كه پيامبر با برخى از زنان بيوه مسلمانانى كه در جنگ كشته شده بودند، ازدواج كرد.
اسلام شناسان آلمان به عرفان اسلامى يا به عبارت ديگر به اسلام با گرايش عرفانى نوعى تعلق خاطر دارند. شايد علت اين امر وجه اشتراكى باشد كه ميان "تصوف اسلامى " و "رهبانيت مسيحى " وجود دارد. از اين حيث خانم پروفسور شيمل خود در صف نخست اسلام شناسان صوفى گرا قرار دارد. زمانى كه به تاريخ نيز نظر مى كند و تاريخ يك كشور اسلامى را به نقد و تحليل مى كشد همه جا به عنوان گواهى صادق، در تعقيب گرايش هاى عرفانى است . حتى اگر موضوع اساساً به عرفان ارتباطى نداشته است . مثلاً در همين كتاب "اسلام درشبه قاره هند" او سعى مى كند رد پاى منصور حلاج را در اوايل قرن دهم در مناطق گجرات سند و كشمير جستجو كند.
صحبت خانم شيمل آن گونه كه خود اظهار مى دارد نه تنها به منصور حلاج بلكه به مولانا بسيار شديد است . اگر بخواهيم خانم شيمل رابه ديدگاه عرفانى بنگريم شايد بهترين اثر او در اين زمينه كتاب "ابعاد عرفانى اسلام ، تاريخ تصوف " باشد كه اولين بار در سال 1985 منتشرشد و در سال 1992 تجديد چاپ گرديد. خانم شيمل از حوزه هاى مختلف فرهنگى در جهان جوايز متعددى دريافت داشته است . جايزه مربوط به ترجمه از آكادمى شهردار مشتات آلمان با جايزه بزرگ دولت پاكستان از جمله آنهاست . نشريه آمريكا در باب كتاب "ابعاد عرفانى اسلام ، تاريخ تصوف " ادعا كرد كه "دانشجويان شرق شناسى و علوم تطبيقى اديان " و همان طور تمام كسانى كه براى تجربيات عرفانى استعدادى دارند مديون خانم شيمل هستند، چرا كه وى براى ما اثر استانداردى درباره تصوف نگاشت كه مدت طولانى به يادگار خواهد ماند.
صرف نظر از شيوه ناشرين در بزرگ جلوه دادن محتواى كتاب و نويسندگان آن بايد اذعان كرد كه خانم شيمل در عرفان اسلامى و تفسيرآن يا بهتر است بگوييم تحليل تصوف از ابتدا تا انتها در ميان اسلام شناسان و خاورشناسان غربى نمونه محسوب مى شود. اينكه در ده هاسال ديگر اين كتاب مى تواند مرجع و منبع استادان و محققان آينده قرار گيرد، به ويژه آنانى كه از عرفان اسلامى مى خواهند آگاهى پيدا كنندترديدى نيست .
همان قدر كه خانم شيمل به اين نكته وقوف داشتند كه نگارش درباره تصوف يا عرفان اسلامى تقريباً غيرممكن است ، خود نشانگرسطحى نبودن تحقيق محقق است.
وى كتاب ديگرى دارد كه سراسر به موضوع "تصوف و عرفان " اسلامى اختصاص پيدا مى كند. اين كتاب "باغ هاى دانش و معرفت " نام دارد و در سال 1991 توسط بنگاه انتشارات "ديده ريكس ـ رديف زرد" منتشر شده است .
خانم شيمل به پاس دوستى و احترامى كه براى "فريتنس ماير" قايل بود كتاب را با عنوان "برگ سبزى است تحفه درويش " تقديم اونمود. در اين جا لازم است به اين نكته اشاره كنم كه تصوف اسلامى و توجه به آن ابتدا در اوايل نيمه اول قرن نوزدهم با ترجمه اى از اثارعرفانى تحت نام "خوشه چينى از تصوف شرقى " جلوه گر شد. اين اولين اثر آلمانى را "تولوك " انتشار داده بود.
همين توجه خانم شيمل به مسايل عرفانى نوعى ذوق هنرى در او ايجاد كرده بود به نحوى كه اگر فى المثل در دانشگاه بن درسى تحت عنوان خوشنويسى عرضه گرديد، تنها خانم شيمل بود كه از عهده تدريس آن برآمد.
خانم شيمل علاوه بر حوزه عرفان به جنبه هاى ديگر اسلام نيز گرايش داشت كه از جمله آنها مى توان به اسماء اسلامى اشاره كرد. وى كتابى تحت عنوان "از على تا زهرا" تحرير نمود كه در سال 1989 ابتدا به زبان انگليسى و در سال 1993 به زبان آلمانى منتشر شد. اين كتاب تحقيقى محققانه درباره اسامى افراد است كه براى دانشجويان رشته هاى اسلام شناسى يا خاورشناسى دائر ه المعارف اسماء اسلامى به شمار مى آيد. البته نحوه تحقيق وى با شيوه تحقيق شرقى قدرى متفاوت است . او در اثر اخير به همه نقاط عالم سر مى كشد تا به معنى حقيقى كلمه به تحقيق خود وجهه بين المللى دهد.
از خصوصيات ديگر خانم شيمل آن بود كه در حوزه سياست جنجالى وارد نمى شد. از اين حيث شايد بتوان او را با پروفسور فراگنر رييس بخش ايران شناسى دانشگاه هامبورگ مقايسه كرد. دور ماندن از جنجال هاى سياسى روز كشورهاى اسلامى فوايد فراوانى براى برخى اسلام شناسان به بار آورده است زيرا آنها بى آنكه حساسيتى برانگيزند در تمامى عرصه هاى مورد تحقيق خويش فرصت پژوهش مى يابند.علاوه بر آنكه جايگاه و پايگاه خوبى در كشور خود پيدا مى كنند، در كشورهاى مورد تحقيق نيز از مكاناتى خاص برخوردار مى شوند.
آخرين كتاب مهمى كه خانم پروفسور شيمل با همكارى نويسندگان بنامى نظير "تيلمان ناگل " منتشر نمود، كتاب اسلام نام داشت . اين كتاب در سال 1990 توسط انتشارات "كهل هامر" منتشر شد. خانم شيمل موضوعات مقالات اين اثر خود را "تصوف تدين عامه " و "اشكال هنرى بيان در اسلام " نام مى نهد. يعنى دقيقاً همان دو حوزه اى كه بدان عشق مى ورزد، يكى "عرفان " و ديگرى "هنر".
اگر كتاب "باغ هاى دانش و معرفت " پروفسور شيمل "تذكره الاولياء" عطار باشد، اثر "اسلام " او "تاريخ هنر شرق" محسوب مى شود. به طور خلاصه مى توان گفت خانم پروفسور شيمل محققى است ممتاز كه هرگز از حوزه اصلى تحقيقى خويش خارج نمى شد، نظم دقيقى برتحقيقات وى حاكم بود. تعداد فراوان آثارش دليل بر پرگويى او نيستند، بلكه بلعكس نشان احاط ه او به موضوعات مورد تحقيق بود. گرايش تخصصى خانم شيمل در استغناى زبانى او نيز سخت مؤثر افتاده بود.
در سال 1995 جايزه صلح ناشران آلمان كه يكى از معتبرترين جوايز فرهنگى اين كشور محسوب مى شود، به وى اعطا شد. اعطا اين جايزه به سبب انتقادى كه از سلمان رشدى نويسنده كتاب "آيات شيطانى " به عمل آورده بود مورد اعتراض برخى از محافل ادبى در آلمان قرار گرفت . وى در مصاحبه مورخ چهارم ماه مى 1995 با شبكه اول تلويويون آلمان (ARD) كه به مناسبت جايزه فوق (جايزه صلح ، اتحاديه كتابفروشان آلمان صورت پذيرفته بود، اعلام داشت : "تهديد به مرگ طبيعتاً همواره قدرى ترسناك و دهشتناك است . اما در شيوه و طريق وسبك بسيار بدى ، رشدى احساسات مسلمانان مؤمن را جريحه دار كرده است . او شخصاً مردان برومند را ديده است كه بعد از آگاهى ازمضمون كتاب آيه هاى شيطانى گريستند. و همين مصاحبه خانم شيمل موجب جنجال فراوانى در آلمان شد. ولى وى در مقابل تمام انتقادات پايدارى نشان داد و اين جايزه طى مراسمى از سوى ورنر هرتسوگ رييس جمهورى وقت آلمان به ايشان تقديم شد. در نهايت خانم شيمل از اينكه ديگران سخن او را آن گونه كه بايد درك نمى كنند اظهار تأسف مى كند. پروفسور شيمل اصلاً يك فرد سياسى نيست . اگرچه جايزه "اتحاديه كتابفروشان آلمان " همواره با سياست قرين بوده است . وى كسى است كه در افكار عمومى آلمان جزء مشهورترين و شناخته شده ترين نمايندگان اسلام شناس آلمان به شمار مى آيد. نوشته هاى وى بيشتر با ذوق و هنر توأم است تا سياست . او از زمانى كه دست به قلم برده است با سياست بيگانه بوده . پنجاه و اندى سال پيش از اين ، زمانى كه او اولين كتاب را درباره عارف نامى جهان اسلام يعنى مولانا جلال الدين رومى تحرير كرد نشان داد تا چه حد به زمينه هاى عرفان علاقه مند است . آثار ديگر او نظير "حلاج ، شهيد عشق به خدا"، "عشق به واحد يا يكتا"، "اقبال شعر و فلسفه " و… همگى حاكى از آنند كه پروفسور شيمل از ابتدا تمايلات عرفانى قوى داشته است . بسيارى از دانشگاه هاى معتبر جهان از جمله دانشگاه هاى سند درهندوستان ، دانشگاه قائداعظم اسلام آباد، دانشگاه اوپسالا (سوئد)، دانشگاه سلجوق، قونيه به وى دكتراى افتخارى اعطاء كرده اند. دراسلام آباد حتى يك خيابان به نام خيابان آنه مارى شيمل نامگذارى شده است . گروه تاريخ دانشگاه الزهرا نيز افتخار داشت در آغاز سال تحصيلى 82ـ81 به پاس خدمات ارزشمند و تلاش پيگير اين استاد ارجمند در موضوعات مرتبط با تاريخ ، فرهنگ و تمدن اسلامى ، اولين دكتراى افتخارى خود را به ايشان تقديم كند.
برخى از آثار خانم پروفسور آنه مارى شيمل :
جنايت معرفت
اسلام در شبه قاره هند
و محمد پيامبر اوست .
ابعاد عرفانى اسلام ، تاريخ تصوف .
اسلام ، جلد سوم
از على تا زهرا، اسامى و اسم گذارى در جهان اسلام
خليفه و قاضى در مصر قرون متأخر وسطى
نمايه وقايع نامه ابن الياس
تشبيه در زبان جلال الدين رومى
اديان روى زمين
بال جبرييل ، تحقيقى در آراء دينى محمد اقبال
الحلاج ، شهيد حب الله
زبور عجم ، منتخبات آثار اقبال
خوشنويسى اسلامى
شكوه شمس ، تحقيقى در (زندگى و آثار) مولانا رومى
رومى ـ زندگينامه يك متصوف .
خوشنويسى و فرهنگ اسلامى .
يگانه پرستى
اقبال ، شاعر و فيلسوف
اسامى اسلامى
اسلام در هند و پاكستان (شمايل نگارى اديان) 1. Gaerten der Erkenntnis, Verlag: Diederichs Galbe Reihe, 1991, 270 Seiten. 2. Der Islam im Indischen Subkontinent, Verlag: Wissenschaftliche Buchgesellschaft, 1992, 16 Seiten. 3. Und Muhammad ist Sein Prophet, Verlag: Diederichs Gelbe Reihe, 1. Auflage 1, 81 in Muenchen, 2, Auflage 1989,700 Seiten. 4. Mjstische Dimensionen des Islam-Die Geschichte des Sufismus, Verlag: Eugen Diederichs, 1985, 1992, 270 Seiten. 5. Der Islam, Verlag: Kohlhammer, Herausgeberin: Anne-Marie Schimmel, 1990, 480 Seiten. 6. Von Ali bis Zahra, Namen und Namengeburg in der Islamischen Welf, Verlag: Diedrichs, 1989, 330 Seiten. 7. Kalif und Kadi im Spaetmittelalterlichen Aegjpten, 1943. 8. Indices zur Chronik des ibn Ilajas, 1945. 9. Die Bildersprache Dschelaladin Rumis, 1949. 10. Die Religionen der Erde, 1955. 11. Gabriel’s Wing, a Study into the Relig. Ideas of Muhammad Iqbal, 1963. 12. Al-Halladsche, Maertyrer der Gohesliebe, 1968. 13. Persischer Psalter, Anthologie aus Iqbals Schriften, 1968. 14. Islamic Calligraphy, 1970. 15. The Triumphal sun, a Study of Maulana Rumi, 1978. 16. Rumi-Biogrfafie eines Mjstikers, 1978. 17. Calligraphy and Islamic Culture, 1981. 18. Liebe zu dem Einen, 1986. 19. Iqbal, Poet und Philosoph, 1989. 20. Islamic Names 1990. 21. Islam in Indo-Pakistan (Iconography of Religions), 1987.
هانرى كربن Henri Corbin
پروفسور هانري کربن Henry Corbin از خاور شناسان برجسته فرانسه در عصر ما به شمار مي آيد و در ميان فصلاي ايران از شهرت فراواني برخوردار است . کربن در سال 1903 ميلادي در شهر پاريس ديده به جهان گشود و در خانواده اي که به مذهب کاتوليک پايبند بودند ، پرورش يافت . وي پس از گذراندن تحصيلات دبستاني و دبيرستاني ، براي آموختن فلسفه به دانشگاه سوربن وارد شد و درسال 1925 به أخذ ليسانس از آن دانشگاه نايل آمد و در سال 1926 به گواهينامه عالي فلسفه (D.E.S ) دست يافت . هانري کربن در پاريس به « مدرسه زبانهاي شرقي » نيز وارد شد و در آنجا با زبان عربي و سانسکريت آشنايي پيدا کرد و در سال 1929 از اين مدرسه ، ديپلم گرفت . کربن در سال 32- 1931 به دستياري دوستانش مجلّه اي با عنوان « اينجا و اکنون Hic et Nunc » منتشر ساخت . وي در طول تحصيل دانشگاهي ، ازاتين ژيلسون H.Gilson که در فلسفه قرون وسطي تسلط داشت ، بهره گرفت وروش « تفسير متون فلسفي » را از وي آموخت . همچنين از درسهاي خاور شناس نامدار فرانسوي لوئي ماسينيون Massignon L. سود برد . در پاريس به فلسفه پديدار شناسي ادموند هوسرل E. Husserl علاقه مند شد و فلسفه وجودي مارتين هايدگر M. Heidegger نيز سخت ، نظر او را جلب کرد به طوري که رهسپار آلمان شد و با هايدگر از نزديک تماس گرفت و شيوه « تاويل فلسفي » را از وي آموخت و مجموعه مقالاتي از هايدگر را با عنوان « متافيزيک چيست ؟» از آلماني به فرانسه برگرداند . هانري کربندر آلمان با ارنست کاسيرر نيز آشنا شد و از او که در باب « صورتهاي رمزي » مي انديشيد ، تأثير پذيرفت . کربن به هنگام تحصيل فلسفه در دانشگاه از طريق ماسينيون به کتاب « حکمته الإشراق » اثر سهروردي دسترسي پيدا کرد و بدان دلبستگي يافت. در آستانه جنگ دوّم جهاني ( سال 1939 ) براي ديدن آثار خطّي سهروردي به استانبول سفر کرد و به دليل وقوع جنگ مدّت 6 سال در آنجا ماندگار شد و به پژوهش در آثار سهروردي پرداخت . سپس در طيّ مأموريتي به سرزمين سهروردي يعني ايران پاي نهاد . کربن درايران با فضلاي اين سامان ملاقات کرد و به ويژه با سيد محمد حسين طباطبائي فيلسوف نامور شيعي به مصاحبه و مذاکره پرداخت . هانري کربن بخش « ايرانشناسي » را در انستيتو فرانسه بنياد نهاد و کتابخانه « مجموعه ايرانشناسي » را در تهران تأسيس کرد و کتب فلسفي و عرفاني و به ويژه برخي از رسايل فرقه اسماعيليّه را به چاپ رسانيد . در سال 1949 موسسه « ارانوس » در سويس ، از کربن دعوت کرد تا در سلسله سخنرانيهايي که تحت عنوان « بشر و جهان اساطيري » برگزار مي شود ، شرکت کند . کربن در مجمعارانوس با کساني همچون کارل گوستاويونگ C.g.jung روانکاو و رمز گراي سويسي و ميرچه الياده M.Eliade که در تفسير اسطوره ها شهرت داشت و سوزوکي D.T.Suzuki استاد بوديسم ذن و ديگران آشنا شد . در سال 1954 « مدرسه مطالعات عالي پاريس » هانري کربن را به جانشيني لويي ماسينيون برگزيد . کربن در سال 1964 به اتفاق سيّد جلال الدين آشتياني به نشر متون گزيده اي از فيلسوفان ايراني ) از روزگار مير داماد تا عصر حاضر ( تصميم گرفت و به تدريج آثاري را در اين زمينه منتشر ساخت . در سال 1973 « انجمن شاهنشاهي فلسفه» در ايران ، او را به عضويّت انجمن و به سمت استادي انتخاب کرد . کربن هر ساله به ايران مي آمد و در ان انجمن به تدريس فلسفه مي پرداخت و آراء خود را بر دانشجويان و شيفتگان فلسفه عرضه مي داشت .
پروفسور هانرى كربن از جمله اروپائيانى است كه در طى زندگى خود با حكمت شرقى آشنا شد، و به دنبال مطالعات و تحقيقات چند ساله خود به اسلام و ائمه اطهار(عليهم السلام ) تمايل قلبى و يقين عينى و عقلانى پيدا كرد. وى پس از چندى كه با حكمت اشراق سهروردى آشنا شد توجه ويژه اى به ايران شيعى پيدا نمود چنان كه از غرب و هاديگر و استاد خود لويى ماسينيون دور شد . هانرى كربن در سال 1945 به ايران آمد، او به علت علاقه وافر خود به حكمت و عرفان ايرانى به تأسيس بخش ايرانشناسى فرانسه در مركز انجمن ايران و فرانسه پرداخت، هدف وى از ايجاد چنين مركزى انتقال ميراث عرفانى ايرانى به تمام علاقه مندان در غرب بود، وى در طى سالهايى كه در ايران به سر مى برد با انديشمندان شيعه به بحث و تبادل آراء و نظرات پرداخت و در 1324 هـ ش به دين مبين اسلام گرويده، شيعه اثنى عشرى را پذيرفته و از جمله نجات يافتگان شد .هانري کربن در آستانه انقلاب اسلامي ايران يعني در اکتبر 1978 در پاريس ديده از جهان فرو بست .
تاليفات:
كتابها و آثارى كه از كربن باقى مانده، فراوانند. بخشى از آنها را كربن خود تصنيف كرده و برخى ديگر را از عربى و پارسى و آلمانى… به فرانسه برگردانده و بر پارهاى از كتابها، ديباچهاى نگاشته و به چاپ آنها همت گماشته است. ما در اينجا برخى از آثار وى را كه به نحوى با اسلام و ايران پيوند دارد، معرفى مىكنيم:
1- يكى از آثار چشمگير هانرى كربن، كتاب تاريخ فلسفه اسلامى «Histoire de ia philosophie Islamique» نام دارد. اين كتاب به شكل غريبى از جريان فكر فلسفى در ميان مسلمانان بحث مىكند و روح «تأويل گرايى» به شدت بر آن غلبه دارد. قسمت اول از كتاب مزبور را دكتر اسدالله مبشرى و بخش ديگرش را دكتر جواد طباطبائى به فارسى برگرداندهاند(130). نصير مروت و حسم قبيسى – از نويسندگان عرب – نيز ترجمه اين كتاب را به زبان عربى بر عهده گرفتهاند و آن را از آغاز بحث تا وفات ابن رشد ترجمه كردهاند.
2- كتاب عجيب ديگرى كه هانرى كربن با همان روحيه تأويل گرايى نگاشته «ارض ملكوت و كالبد انسان در روز رستاخيز از ايران مزدايى تا ايران شيعى
Iran Mazdenall’Iran shiite`Terre celeste et corps de resurrection de I نام دارد كه ضياء الدين دهشيرى آن را به فارسى ترجمه كرده، اين كتاب با تكيه بر «عالم خيال» به مباحث فلسفى و مذهبى پرداخته است.
3- كتاب ديگرى كه از كربن به فارسى ترجمه شده «فلسفه ايرانى و فلسفه تطبيقى Philosophie Iranienne et Philosophie comparee» نام دارد. اين كتاب را نيز دكتر جواد طباطبائى از فرانسه به فارسى برگردانده است.
4- ديگر از آثار هانرى كربن كتابى است با عنوان «درباره اسلام ايرانى en islam iranien» كه ضمن چهار مجلد در پاريس انتشار يافته و به مباحثى پيرامون امامت، سهروردى و افلاطونيان ايران، سالكان طريق عشق، و مكتب اصفهان پرداخته است. اين كتاب را هنوز به پارسى ترجمه نكردهاند و بيشتر محتواى آن را در آثار پراكنده كربن مىتوان يافت.
5- «كشف المحجوب» رسالهاى در آيين اسماعيلى اثر ابو يعقوب سجستانى از باطنيان قرن چهارم هجرى كه با مقدمهاى به زبان فرانسه از هانرى كربن انتشار يافته است.
6- «جامع الحكمتين» اثر ناصر خسرو قباديانى (داعى خراسان) كه با تصحيح و مقدمهاى به فرانسه از كربن به زيور چاپ درآمده است.
7- «ايران و يمن» مشتمل بر سه رساله اسماعيلى يعنى: «الينابيع» اثر ابو يعقوب سجستانى و «المبدء و المعاد» اثر حسين بن على داعى اسماعيلى و «بعضى از تأويلات گلشن راز» با تصحيح و ترجمه هانرى كربن به زبان فرانسه.
كربن به آثار شيخ اشراق (شهاب الدين يحيى سهروردى) نيز علاقهاى فراوان داشت و نشر مجموعه آثار وى همت گماشت مانند:
8- «حكمة الاشراق» (متن عربى) با مقدمه به زبان فرانسوى از هانرى كربن.
9- «رسالة فى اعتقاد الحكماء».
10- «قصة الغربة الغربية».
11- هانرى كربن مقدمهاى به زبان فرانسه بر «مجموعه آثار شيخ اشراق» نگاشت كه به تصحيح و اهتمام دكتر سيد حسين نصر انتشار يافت.
كربن به آثار فيلسوفان ايرانى چون ابن سينا، صدراى شيرازى و حيدر آملى… نيز پرداخت و كتابهايى درباره ايشان به چاپ رسانيد مانند:
12- «ابن سينا و تمثيل عرفانى Avicenne et le recit visionnaire كه قصه حى بن يقظان و ترجمه و شرح آن را به قلم يكى از معاصران ابنسينا دربر دارد. كربن اين رساله را به فرانسه ترجمه كرده و با مقدمات مفصلى آن را انتشار داده است.
13- كتاب «المشاعر» اثر صدر الدين شيرازى كه هانرى كربن آن را با ترجمهاى از بديع الملك (ميرزا عماد الدوله) به چاپ رسانده و مقدمهاى به فرانسه بر آن نگاشته است.
14- كتاب «جامع الاسرار و منبع الانوار» به همراه رساله «نقد النقود فى معرفة الوجود» از تصنيفات حيدر آملى كه هانرى كربن با نوشتن مقدمهاى بر آن، به چاپش اهتمام كرده است.
كربن به نشر آثار صوفيان و عرفا نيز دلبستگى ويژهاى نشان مىداد و به چاپ كتب آنها اهتمام مىورزيد كه در اين باره از دو كتاب ذيل – به عنوان نمونه – مىتوان نام برد:
15- «عبهر العاشقين» اثر روزبهان بقلى شيرازى.
16- شرح شطحيات روزبهان بقلى شيرازى.
آثار كربن بدانچه آورديم محدود نيست و كسانى كه مايل باشند فهرست كامل آنها را به بينند، مىتوانند به:
جشن نامه هانرى كربن Melanges Offerts a Henry Corbin بخش فرانسوى كتاب از صفحه 3 تا 32 مراجعه كنند.
لوئي ماسينيون
لوئي ماسينيون louis massignon خاورشناس نامدار فرانسوي در سال 1883 در نوژان فرانسه به دنيا آمد . تحصيلات مقدّماتي و دانشگاهي را در کشور خود گذراند و با زبانهاي عربي و فارسي و ترکمن و آلماني و انگليسي آشنا شد و در دو مؤسّسه علمي « کلّژ دو فرانس » و ديگري « مؤسّسه مطالعات عاليه سوربن » به تدريس اشتغال يافت .
عضويّت وي در بنياد فرانسوي باستانشناسي که در قاهره بپا شده بود او را با کشورهاي اسلامي آشنا کرد و اين آشنايي موجب مسافرتهايي به مصر و عراق و سوريه و ايران و الجزاير و حجاز شد . ماسينيون سالهايي چند ( از 1919 تا 1945 ) در کلّژ دو فرانس تدريس « جامعه شناسي اسلامي » را به عهده داشت و از سال 1932 به بعد ، موضوع « اسلام شناسي » را در « مدرسه مطالعات عاليه » نيز بر درس پيشين افزود. در طيّ مسافرتهايش به مشرق زمين ، يکسال (1913) در دانشگاه قديمي مصر به تدريس پرداخت وموضوع درس وي « تاريخ اصطلاحات فلسفي » بود . در حفّاريهاي عراق براي کشف « قصر الأخيضر» ، نيز حضور و مشارکت داشت . در سوريّه به پژوهش درباره فرقه « نصيريّه» همت گماشت و در اثر مطالعه کتاب« تذکره الأولياء » اثر شيخ عطّار ، سخت به پژوهش در زندگي حسين بن منصور مشهور به حلّاج دلبستگي پيدا کرد و به ايران سفر نمود و از شهر بيضا ( از توابع فارس ) که زادگاه حلّاج بود ، ديدن کرد .
از آن پس محور اساسي تتبّعات وي ، زندگي حلّاج و عرفان ايراني بود .
لوئي ماسينيون سردبيري « مجلّه جهان اسلامي » را در پاريس به عهده داشت و سپس « مجلّه مطالعات اسلامي » جاي آن را گرفت . در نوامبر 1962 برابر آبان ماه 1341 در فرانسه بدرود زندگي گفت .
تاليفات:
از لوئى ماسينيون آثار فراوانى باقى مانده كه در اينجا پارهاى از آنها را ياد مىكنيم:
1- تفكرات در بناى اوليه تجزيه نحوى در زبان عرب.
Aalyse grammaticale arabe`Reflextion Sur la stucture primitive de L
2- بررسى ريشههاى فنى عرفان اسلامى .
.Essai sur les origines du lexique Technique de la mystique musulmane
3- سلمان پاك و نخستين شكوفههاى معنويت اسلام در ايران.
.Islam Iranien`Salman pak et les premiers spirituelles de l
اين كتاب درباره سلمان پارسى نوشته شده و دكتر على شريعتى آن را به فارسى برگردانده و دكتر عبدالرحمن بدوى نيز تحت عنوان «سلمان الفارسى و البواكير الروحيه للاسلام فى ايران» ترجمهاى به عربى از آن به دست داده است.
4- منحنى زندگى حلاج.
martyr mystique Le cas de Hallaj :une vie`Etude sur courbe personnelle d .Islam`deL
اين كتاب به وسيله دكتر روان فرهادى از مترجمان فاضل افغانى، به پارسى ترجمه شده است.
دكتر عبدالرحمن بدوى نيز آن را با عنوان «دراسة عن المنحنى الشخصى لحياة: حالة الحلاج الشهيد الصوفى فى الاسلام» به عربى برگردانده است.
5- مصيبت حلاج، صوفى شهيد اسلام.
Islam`martyr mystique de L ,Hallaj-passion d’Al
اين كتاب را دكتر ضياء الدين دهشيرى با عنوان «مصايب حلاج» به فارسى ترجمه كرده است.
در اين كتاب و كتاب پيشين، ماسينيون شباهتى ميان حلاج و مسيح عليه السلام ديده از اين رو داستان حلاج را پيگيرى كرده است.
6- نيايش ابراهيم در سدوم..Abraham sur sodom`La priere d
7- هفت خفته افسس (اصحاب كهف.(Ephese`Les sept dormants
8- شهر مردگان در قاهره. .La cite des morts au caire
و كتابها و مقالات ديگرى هم از ماسينيون به جاى مانده كه از ذكر يكايك آنها در اينجا خوددارى مىكنيم. همين اندازه يادآور مىشويم كه ماسينيون در نگارش «دائرة المعارف اسلام» نيز شركت داشته و به عنوان نمونه، مقالات «تصوف» و «قرامطة» و «حسين بن روح» در دائرة المعارف، از اوست. كتاب «الطواسين» اثر حسين بن منصور حلاج را هم ماسينيون به چاپ رسانده است.
[1]. Revue des etudes islamiques.
محمد لگنهاوزن
دكتر محمد (گرى) لگنهاوزن در سال (1953م) در يك خانواده مذهبى (كاتوليك) در شهر نيويورك متولد شد و تحصيلات متوسطه را در دبيرستان كاتوليك گذراند. وى در دانشگاه ايالت نيويورك و پس از آن، در دانشگاه رايس، در رشته فلسفه به تحصيل پرداخت و موفق به اخذ مدرك دكترا شد. او هنگام تدريس در دانشگاه تگزاس جنوبى با دانشجويان مسلمان آشنا شد و بعد از تحقيق درباره اسلام، كه تقريباً سه سال به طول انجاميد، به آيين اسلام و مذهب تشيع گرويد و انجمن دانشجويان مسلمان را در آن دانشگاه تشكيل داد.
وى درباره اسلام چنين مى گويد: ببينيد وقتى من به اسلام و تشيع نگاه كردم اين طور نبود كه پاسخ تمامى سؤالاتم را در آنجا پيدا كردم. آن چيزى كه در اسلام بيشتر از همه براى من جاذبه داشت، اين بود كه چقدر اين دين از اين نوع سؤالاتى كه من در ذهن داشتم، استقبال مىكرد. من به راحتى مىتوانستم افراد ديگرى را در اين دين بيابم كه با اين مسائل درگير بودند و تحقيقاتشان در راستاى پاسخ به همين سؤالات بود. اين ويژگى يك احساس برادرى در من ايجاد مىكرد. من در اسلام با اين مسئله روبرو نشدم كه كسى بگويد اشكال شما اين و جوابش هم اين است. اصلاً اين طور نبود. براى مثال من سؤال مىكردم كه از عدالت چه مىفهميد؟ بعضى از مسلمانان مىگفتند: در روايت داريم كه امام على(ع) فرمودند: «عدالت بدان معناست كه هر چيزى در جاى خودش باشد» من سؤال مىكردم كه خوب اين جمله يعنى چه؟ اصلاً جاى هر چيز كجاست؟ و…. آنها پاسخ مىدادند كه ما هم مىخواهيم بفهميم كه اين حديث به چه معنايى است؟ و چه ايدهاى را مىتوان از آن استخراج كرد. من فكر كردم كه اين روش تحقيقى خيلى خوبى است. يك نوع چارچوب كلى وجود دارد و محقيقين به دنبال پركردن اين چارچوب هستند. آن چيزى كه براى من در اسلام جاذبه داشت، آن بود كه دعوت به تحقيقات بيشتر در تعاليم اين دين وجود داشت و در اين راه جواب آماده و حاضرى از قبل وجود نداشت. در مورد دين مسيحى، تجربه من اين بود كه چنين حالتى وجود نداشت و مسيحيت به سؤالها اصلاً جهت نمىداد.
آنهايى كه سنتى بودند مىگفتند كه جواب اين سؤالها داده شده و اين پاسخها خيلى مشخص و روشن است. اما وقتى كه با بچههاى مسلمان بحث مىكردم، مىديدم كه اينجا يك جهتى وجود دارد. آنها با بررسى روايات جهت پيدا مىكردند و به همين جهت مىديدم كه با بررسى بيشتر مسائل به پاسخهاى روشنترى مىرسند.
دکتر سباستيان بک
سباستيان بک فرزند يوهان بک از خاورشناسان مشهور آلمانى و متخصص در زبان و ادبيات فسارسى و ترکى بوده که در باوير آلمان متولد شده و پس از 63 سال عمر در برلين به درود زندگى گفته است.
وى از خاورشناسانى است که به آيين مترقى اسلام گرويده و نام عبدالله بر خود نهاده است. تحصيلات خود را در دانشگاه برلين در رشته فقه اللغه فارسي، ترکي، عربي، چينى و تبتى به اتمام رسانده و ادبيات مشرق زمين در زبان هاى مختلف را مطالعه کرده است.
وى دوباره به ترکيه سفر کرده و چند سال در آنجا به مطالعه ادبيات ترک پرداخته و پس از آن به ايران آمده و چند ماهى هم در اينجا به مطالعه زبان و ادبيات فارسى مشغول بوده و سپس به آلمان بازگشتته و در وزارت خارجه به سمت مترجم زبان هاى فارسى و ترکى و نيز به سمت متخصص در امور مربوط به دول اسلامى اشتغال يافته است.
او پنج سال هم به افغانستان مآمور شده و به عنوانمترجم سفارت آلمان در کابل گذرانده و هفت سال هم به عنوان پروفسور زبان هاى فارسى و ديگر زبان هاى شرقى در دانشگاه برلين تدريس کرده است.
اين دانشمند فارسى را به روانى و بدون لهجه صحبت مى کرد و با تغيير دادن خط فارسى جداً مخالف بوده. در سال 1311هـ.ش سخنرانى جالبى در دانشگاه ادبيات تهران ايراد کرد و اظهار داشت که خط فارسى يک توع از صتايع ظريفه اشت و نبايد تغيير دادهشود. سخنرانى او در اين موضوع به حدى جالب توجه بود که عموم حاضران در مجلس را به حيرت انداخت و همگى براى چنين سخنرانى ابراز احساسات کردند.
رينولد آلن نيکلسون
رينولد آلن نيکلوسون Reynold A.nicholson يکى از نامدارترين خاورشناسان انگليسى در اين قرن شمرده مى شود . وى در اوت 1868 ميلادى درشهر کيلى Keighley در ناحيه يور کشاير انگلستان چشم به جهان گشود . پس از طيّ تحصيلات مقدّماتى در سال 1887 به ترينتى کالج ، در دانشگاه کمبريج راه يافت و در آنجا به طور شبانه روزى اقامت گزيد.
در کالج مزبور به فرا گرفتن زبانهاى کهن ( يونانى و لاتين ) مشغول شد و استعداد فراوانى از خود نشان داد و به دريافت جوايزى چند نائل آمد . در کمبريج به زبان عربي دلبستگى پيدا کرد و به آموخن آن همّت گماشت .
سپس براى تکميل معلومات عربى خود به ليدن و استراسبورگ سفر کرد و در آن ديار با دخويه Digoeje و نولدکه Noldeke که بزرگترين خاورشناسان عصر به شمار مى آمدند آشنا شد و از دروس آن دو بهره گرفت . در سال 1891 با ايرانشناس شهير ادوارد براون E.G.Brown ملاقات کرد و به فرا گرفتن زبان پارسي روى آورد . در سال 1901 نيکلسون به استادي زبان پارسى در دانشگاه لندن برگزيده شد و در سال بعد ، تدريس همين زبان را در کمبريج به عهده گرفت و اين سمت را تا سال 1926 حفظ کرد .
نيکلسون در سال 1922 به عضويّت فرهنگستان انگليس پذيرفته شد و پس از وفات ادوارد براون ، در سال 1926 به استادى کرسى زبان عرب در کمبريج رسيد . در سال 1933 درسن شصت و پنج سالگى دوران باز نشستگى را آغاز کرد و عنوان « استاد افتخارىدانشگاه » بدو داده شد .
در سال 1940 به شهر چستر Chester در شمال غربى انگلستان سفر کرد و چند سالي را در آنجا گذرانيد و در اوت 1945 رخت از اين جهان بر بست .
توضیحأ آنکه مثنوی معنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی توسط وی نیز تصحیح و به چاپ رسید که میتوان گفت اولین مثنوی بود که طبع گردید و دیگر آنکه به قول دکتر توفیق ه سبحانی زنده یاد نیکلسون مقدم بر همه مثنوی شناسان بوده اند( مقدمه مثنوی معنوی- به کوشش خود ایشان).
تاليفات:
آثارى را كه از اين خاورشناس به زبان فارسى ترجمه شده است بدين شرح مي باشد:
1- تاريخ ادبيات عرب Aliterary History of the Arabs. اين كتاب تاكنون يازده بار در لندن به چاپ رسيده و از كتب دانشگاهى به شمار مىرود. صفا خلوصى، آن را به زبان عربى برگردانده و تحت عنوان «تاريخ الادب العربى» به چاپ رسيده است.
2- عرفاى اسلام The Mystics of Islam. اين كتاب درباره طريقت، اشراق و جذبه، عرفان، عشق الهى، اولياء و كرامات، مقام اتحاد بحث مىكند و به وسيله خانم ماهدخت بانو همايى به زبان فارسى ترجمه شده است.
3- مفهوم شخصيت در تصوفThe Idea of Personality in Sufism . اين كتاب با عنوان «تصوف اسلامى و رابطه انسان و خدا» به وسيله محمد رضا شفيعى كدكنى به فارسى برگردانده شده است.
4- مقالات گوناگون در باب تصوف كه چهار مقاله از آنها را محمد باقر معين با عنوان «پيدايش و سير تصوف» به زبان فارسى ترجمه كرده است.
5- رومى، شاعر و عارف Poet and Mistic : Rumi. اين كتاب براى آشنايى با احوال جلال الدين مولوى و اشعار او به زبان انگليسى نگاشته شده و اوانس اوانسيان مقدمه و حواشى كتاب را به عنوان «مقدمه رومى و تفسير مثنوى معنوى» از انگليسى به فارسى ترجمه نموده است.
6- كتاب مثنوى جلال الدين محمد بلخى.اين كتاب را نيكلسون تصحيح كرده و آن را به انگليسى ترجمه و تفسير نموده و در هشت مجلد به چاپ رسانده است.
7- شاهزاده و درويش The don and the dervish. اين كتاب شامل چهل و هفت قطعه شعر از نيكلسون و ترجمه پنج غزل از حافظ و اشعارى از عطار و سعدى و مولوى و ابن فارض به انگليسى است.
8- اسرار خودى. اين كتاب شامل اشعار محمد اقبال لاهورى و ترجمه آنها به انگليسى به همراه مقدمه و حواشى است.
9- يك ايرانى پيشرو دانته A Persian forerunner of Dante. اين كتاب ترجمه و تلخيص از «سير العباد الى المعاد» اثر منظوم سنايى غزنوى به انگليسى است.
10- اشعار غنايى فارسى Persian lyrics. اين كتاب ترجمه سى و شش قطعه از آثار شعراى ايران را به انگليسى در بر دارد.
11- كتاب اللمع فى التصوف.اين كتاب اثر ابونصر سراج طوسى است كه نيكلسون آن را به چاپ رسانده و خلاصهاى از آن را به انگليسى در پايان كتاب آورده است.
12- ديوان ترجمان الاشواق. اين ديوان، اثر ابن عربى، صوفى مشهور اندلسى است كه نيكلسون آن را به انگليسى ترجمه و شرح كرده است.
مارتين لينگز
مارتين لينگز (1) در سال 1909 در لنكستر (2) انگلستان در خانوادهاي پروتستان به دنيا آمد. پس از اخذ مدرك در رشتهي زبان و ادبيات انگليسي در سال 1932 از دانشگاه آكسفورد، سالي را در لهستان به تدريس گذراند و سپس استاد زبان انگليسي كهن و ميانه در دانشگاه كائوناس (3) در ليتواني شد. د رسال 1938، پس از سالها مطالعه در اديان، و در نتيجهي آشنايي با آثار رنهگنون (4) و بعضي از مسلمانان الجزايري و مراكشي، شيفتهي اسلام شد و به اين دين درآمد و نام ابوبكر سراجالدين را براي خود برگزيد.
علاقهي وي به زبان عربي و فرهنگ اسلامي، او را به مصر كشاند و از سال 1940 در دانشگاه قاهره به تدريس پرداخت. در آنجا اغلب دربارهي شكسپير تدريس ميكرد.
لينگز، پس از دوازده سال اقامت در مصر، در سال 1952، به انگلستان بازگشت و از دانشگاه لندن در رشتهي زبان عربي درجهي دكتري گرفت. از سال 1955 متصدّي نسخ قرآني موزهي بريتانيا شد. از سال 1970 تا 1974 مسئول نگهداري كتب خطي و چاپي شرق در همين موزه بود.
دكتر لينگز پس از تشرف به اسلام همهي اوقات خود را وقف تحقيق در معارف اسلامي و معرفي آنها به جهان غرب كرد. گرايش عميق او به مباحث عرفاني اسلام و تعلّق خاطر به آراء و نظرات مكتب جاودان خرد، سبب شد تا همّ خود را مصروف تبيين و معرفي اصول مابعدالطبيعي و عرفاني اسلام به غربيان كند. او در باب عرفان اسلامي، سه كتاب به رشتهي تحرير درآورده است: كتاب يقين (5) ، عارفي قديس در قرن بيستم (6) (در شرح احوال و آثار شيخ احمد علوي، عارف معاصر الجزايري در مُستغانم). اين كتاب به زبانهاي عربي، فرانسه، فارسي (7) و اردو ترجمه شده است، و نيز كتاب عرفان اسلامي چيست (8) كه به زبانهاي متعددي از جمله فارسي (9) ترجمه شده است. كتابهاي ديگر لينگز عبارتند از: رازشكسپير (10) ، باورهاي قديم و خرافههاي جديد (11) ، دو جلد كتاب شعر به نام عناصر و نشانهها (12) ، هنر خط و تذهيب قرآني (13) ، ساعت يازدهم (14) و محمد (ص) : زندگي نامهي پيامبر (ص) براساس كهنترين منابع (15) كه اولين بار در سال 1983 منتشر شد و در سرتاسر جهان به عنوان يك شاهكار معرفي شده است. نيز كتاب شكسپير در پرتو هنر مقدس (16) كه در آن ده اثر شكسپير با نگرشي عرفاني بررسي شده است.
لينگز، مقالات بسياري براي مجلات مطالعات مقايسهاي اديان (17) و فصل نامهي اسلامي (18) نوشته شده است. ويرايش جديددايرةالمعارف اسلام، چند مقاله نوشته و در آخرين ويرايش دايرةالمعارف بريتانيكا، مقالهاي در باب تصوّف دارد. وي نويسندهيتصوف) در كتاب دين در خاورميانه (19) از انتشارات دانشگاه كمبريج نيز فصلي در باب شعر صوفيانه در جلد دوم ويرايش جديد ادبيات كمبريج (20) است. دكتر لينگز در سال 1976، مشاوره «جشنوارهي جهان اسلام» بود. "Sufism" (=
پانوشتها
2. Lancashire.
3. Kaunas.
4. Renإ Guإnon.
5. The Book of Certainty.
6. A Sufi Saint of the Twentieth Century.
7. عارفي از الجزاير ، ترجمهي نصراللّه پور جوادي، مركز ايراني مطالعهي فرهنگها، تهران، 1360.
9. با عنوان عرفان اسلامي چيست؟ ترجمهي فروزان راسخي، نشر سهروردي، تهران، 1378.
11. باورهاي كهن و خرافههاي نوين ،ترجمهي كامبيز گوتن، حكمت، تهران، چاپ اول، 1376. Ancient Beliefs and Modern Superstitions.
12. Elements and Heralds (Collected Poems).
13. The Quranic Art of Calligraphy and Illumination.
14. The Eleventh Hour.
15. Muhammad: His Life Based on the Earliest Sources.
16. Shakespear in the Light of Sacred Art.
17. Studies in Comparative Religion.
18. The Islamic Quarterly.
19. Religion in the Middle East.
20. New Cambridge History of Arabic Literature 1. Martin Lings. 8. What is Sufism? 10. The Secret of Shakespear.
لازم به ذکر است مارتین لینگز از دیدار و مصاحبت و ارادت به مرحوم شیخ احمد العلوی از بزرگان طریقت تصوف در سلسله شاذلیه بسیار بهره های فراوان برده است و عمق علاقه او به شیخ علوی در کتاب "عارفی از الجزایر" موج میزند و تعالیم وی را بسیار عمیق ولی در عین حال با بیان معنوی شیخ بدو بدون تکلف میداند. (مهرداد مصوری)
پروفسور توشى هيكو ايزوتسو
پروفسور ايزوتسو سالها در ايران اقامت و با استادان ايرانى بويژه استاد مهدى محقق همكارى نزديك و در مجامع علمى ايران از جمله انجمن حكمت و فلسفه تدريس داشت.
ايشان، استاد فلسفه دانشگاه مك كيل كاندا و استاد ممتاز دانشگاه كيو ژاپن بود.
آثار علمى ايشان بيشتر در سه سر زمينه قران شناسى ، فلسفه و عرفان است كه در سالهاى اخير پژوهش در زمينه علم اصول شيعه به آنها افزوده شده بود. شادروان ايزوتسو با همكارى دكتر مهدى محقق (سلسله دانش ايرانى) را بنياد نهاد. نخستين حاصل علمى همكارى اين دو استاد تصحيح شرح منظومه حاج ملا هادى سبزوارى است كه ترجمه قسمت امور عامه و جوهر و عرض همان كتاب از عربى به انگليسى تحت عنوان ما بعدالطبيعه سبزوارى منتشر و پس از آن توسط دكتر سيد جلال الدين مجتبوى تحت عنوان بنياد حكمت سبزوارى ترجمه و به چاپ رسيد.
برخى از آثار استاد ايزوتسو عبارتند از:
مفاهيم اخلاقى ـ دينى در قران ، خدا و انسان در قران ، مفهوم اعتقاد در كلام اسلامى : تحليل معنا شناختى (ايمان) و (اسلام) ، بررسى تطبيقى مفاهيم كليدى در تصوف و تائوئيسم ، خلق مدام.
بعضى ديگر از تحقيقات و رساله ها و مقاله هاى مهم و مراجع او عبارتند از: (مفهوم و حقيقت وجود) همكارى در تصحيح قبسات ميرداماد (با همكارى دكتر مهدى محقق ، دكتر موسى بهبهانى و ابراهيم ديباجى) ؛ همكارى در جمع و تدوين و طبع و نشر مجموعهمنطق و مباحث الفاظ ، نور و ظلمت در گلشن راز شبسترى (تصوف و مسأله تشكيك در زبان در انديشه ها عين القضاة همدانى) (مسأله خلق جديد در عين القضاة) خلاصه اى از اين مقاله به وسيله دكتر بهرام جمال پور ترجمه و در همايى نامه به طبع رسيده است؛ (ماهيت و كلى طبيعى در فلسفه اسلامى ايرانى) (ماهيت لا بشرط در فلسفه اسلامى ايرانى) اين مقاله در مجموعه منطق و مباحث الفاظ چاپ شده است؛ (اساس انديشه هاى متافيزيكى در فلسفه اسلامى ايرانى) اين مقاله در مجموعه (سخنرانيها و مقاله ها درباره فلسفه و عرفان اسلامى) ـ به اهتمام دكتر مهدى محقق و هرمان لندلت (سلسله دانش ايرانى)، شماره 4 چاپ شده است. ترجمه مقدمه ارجمند استاد ايزوتسو را بر كتاب قبسات ، تحت عنوان فلسفه ميرداماد به فارسى توسط بهاءالدين خرمشاهى كه در كتاب شيعه در حديث ديگران به طبع رسيده است و دو مقاله مرجع تحت عنوان (ابن عربى) و (اشراقيه) كه در دايرة المعارف دين نوشته اند.
استاد توشى هيكو ايزوتسو، اسلام شناس و ايران شناس ژاپنى، هفدهم دى ماه سال 1387 شمسى در توكيو درگذشت. منبع:قم ، مجله آيينه پژوهش شماره 46
تيتوس بوركهارت
تيتوس بوركهارت (Titus Burckhardt)، برادر زاده مورخ مشهور هنر ياكوب بوركهارت و پسر كارل بوركهارتِ پيكرتراش، در سال 1908 ميلادي در شهر فلورانس متولد شد. وي از نخستين ساليان تحصيل در مدرسه با فريتيوف شوان همراه و همراز بود وتا پايان عمر اين همدلي و همفكري همچنان دوام يافت. بوركهارت در چندين مدرسهی هنر در سوئيس و ايتاليا تحصيل نمود و سپس جهت يافتن آنچه مغربزمين گم كرده بود، به مراكش سفر كرد. اين سفر او را دلبستهی معنويت اسلامي ساخت، تا آنجا كه به سلك تصوف درآمد و ابراهيم غزّالدين نام گرفت. در آن سالها عربي آموخت و كهن نبشتههاي صوفيان را مورد مطالعه قرار داد (چنانكه بعدها آثاري از ابنعربي، جيلي، و شيخ مولاي العربي الدرقاوي را ترجمه كرد)[1] و معرفتي ژرف از هنر و تمدن اسلامي دريافتداشت. وي پس از بازگشت به اروپا در سوئيس اقامت گزيد و در سال 1984 در شهر لوزان به رحمت ايزدي پيوست.
چه در حوزه متافيزيك حقيقي، چه در حوزه جهانشناسي راستين و چه در حوزه هنر سنتي بوركهارت از سرآمدان محققين با بصيرت به شمار ميرود. از مهمترين كتابهاي بوركهارت، «هنر مقدس» است كه با عنوان فرعي «اصول و روشها» (در ترجمهانگليسي «در شرق و غرب») به چاپ رسيده است. با ذكر بخشهايي از مقدمه هنرمندانه اين كتاب نظريات وي را در باب چيستي هنر مقدس جويا ميشويم: «وقتي تاريخنويسان [ِهنر] به هر اثري كه موضوعي ديني داشته باشد، عنوان مقدس را اطلاق ميكنند، از اينكه هنر ذاتاً فرم است و صورت، چشم ميپوشند. صرفاً هنري را كه موضوعش از حقايق معنوي سرچشمه دارد، مقدس نتوان ناميد، بلكه زبان صوريش نيز از همان منشأ بايستي اخذ شود». «هر صورت وفرمي ناقل كيفيت خاصّي است از وجود»، «ولو آنكه فرض گيريم معنويت فينفسه كاري به صورت نداشته باشد، باز اثبات اين امر نميكند كه با هر نوع صورتي معنويت را بتوان منتقل كرد و به عرصه بيان درآورد». «پس هر هنر مقدسي بر مبناي علمِ صور و فرها، يا به سخن ديگر، رمزنمائي[2] ذاتي صور، بنا گشته است». «رمزي مقدس، به يك معنا، عبارت است از همان چيزي كه بيانش ميكند،[3] به اين دليل است كه رمزنمايي سنتي، هيچگاه از زيبايي تهي نيست.» «صفت زيبايي، هنري را زيبنده است كه حقيقي است». «سنت را نيرويي است پنهاني، نيرويي كه با سراسر يك تمدن به گفتگو مينشيند و حتّي بر هنرها و پيشههايي هم كه به نحو بيواسطه از هيچ موضوع خاص مقدسي برخوردار نيستند، حكم ميراند. اين نيرو سازندهی سبك يك تمدن سنّتي است.»[4{
هنر و معماري اسلامي چيست؟ چگونه است كه هنر اسلامي، اسلامي است؟ پاسخي كه بوركهارت به اين پرسشها ميدهد، نظيري پيش از او برايش نيست. وي فراوان در اين زمينه نوشته و به ارائه خطابه پرداخته است. قواعد نخستين هنر نزد وي، يكي تطبيق داشتن صورت يك شئ، صورت كلّي و نيز آذينكاريش، با هدف آن است و ديگري آنكه تأثير زيباييشناختي يك اثر با كمترين عناصر به دست آيد. بوركهارت در باب متافيزيك هنر نوشته است؛ «محتوا»ي هنر را چنان داند كه برآمده از وحياي است كه تمدني را در بر دارد و «ماده» هنر، همچون تكنيكها، متريالها و روشها از تمدني است كه آنها را بكار ميبندد، و نشان ميدهد كه «محتوا»ي هنر اسلامي از قرآن است چنانكه منبع و منشأ هنر اسلامي از ابعاد دروني قرآن برون آيد. انس صميمي اين صوفي وارسته و فهم گستردهی او از معناي هنر شمايلي، وي را بر آن داشت تا بيان كند كه هنر اسلامي چرا شمايلي نيست و با اين وجود چطور جايگاه حضور الهي است؟[5[
بوركهارت ميگويد: «من ترجيح ميدهم كه به جاي تعبير «شمايل شكني اسلامي» از «بي شمايلي اسلامي» استفاده كنم، زيرا نبود شمايل در اسلام صرفاً نقش سلبي ندارد، بلكه نقش ايجابي نيز دارد. هنر اسلامي با طرد و حذف هرگونه تمثال انسانانگارانه، لااقل در حوزههاي ديني، به آدمي كمك ميكند تا تماماً خودش باشد، [به آدمي كمك ميكند تا] به جاي آنكه روح خويش را به خارج از خويش فرافكني كند، در مركز وجودي خويش كه در آن مركز در آنِ واحد هم جانشين (خليفه) و هم بنده (عبد) خداست آرام بگيرد. هنر اسلامي، در تماميت خود به ايجاد فضايي ميانديشد كه به آدمي كمك كند تا كرامت ازلي خويش را محقق سازدد. بنابراين از هر چيزي كه بتواند، حتي در حدي كاملاً نسبي و موقتي، «بت» باشد، احتراز ميجويد. هيچ چيز نبايد ميان انسان و حضور نامرئي خداوند، حائل شود.»[6] «هنر اسلامي اساساً مأخوذ از توحيد است … ذات توحيد وراي الفاظ است. ذات توحيد خود را از طريق پرتوهاي دفعي و منقطع عيان ميسازد. اين پرتوها، با برخود به سطح تخيل بصري، در قالب صورتهاي بلورين منعقد ميشود و همين صورتها نيز ذات هنر اسلامي را تشكيل ميدهد.»[7] «اين امر آشكار است كه در ذهنيت عامهی مسلمانان، ديدگاه تنزيه غالب است. اين ديدگاه تا حدي نظريه تشبيه يا تمثيل نمادين را به كنار مينهد، بهطوري كه نمادپردازي همواره چيزي بيش از يك امر ضمني نيست. بدين دليل است كه هيچ كسي نميگويد خورشيد نمايانگر خداوند است، بلكه خورشيد نه خداست و نه غير از خدا. بدين شيوه، كل عالم نمادي از خداست – البته تا حدي كه مدعي چيزي غير از آنچه هست، نباشد.»[8[
در مورد تشيع بوركهارت نظرات خاصي دارد، مينويسد: نظريهی امام زنده «تعبيرِ ديني يك حقيقت باطني است: در هر جهان سنتي، در هر لحظه از تاريخ آن قطبي كه به منزلهی قلب عالم است و به واسطهی او بركت آسمان و بر زمين نازل ميشود، حكومت ميكند. اين قطب بيش از هر چيز مبين يك حقيقت معنوي و ممثل نظام وجود است. وجود او همان حضور الهي در مركز عالم و يا در مركز عالمي خاص و يا در مركز نفس انساني، به مقتضاي مراتب مختلف است، ولي بهطور معمول مظهر و ممثل حقيقي آن، شخص ولي يا اولياء هستند كه مقام معنوي آنها در سلسله مراتب مختلف هستي به منزلهی عالم است. از اين چند نكته روشن است، كه تشيع متضمن حقيقتي بسيار دقيق و لطيف است و بيان آن به عباراتي كه بهطور معمول قابل قبول همه باشد، به غايت دشوار است.»[9] بوركهارت فاصله ميان شريعت و الهام را در تشيع بسي كمتر از عالم تسنن ديده، از اين رو، مينياتور ايراني را به سبب برخورداري از جوّ شيعي داراي كيفتي خاص براي بيان شهود عرفاني ميداند.
از ديگر كتب مشهور بوركهارت، كتابي است در باب عرفان در اسلام با عنوان «درآمدي بر آيين تصوف». آگاه بايد بود كه متعلق بحث اين كتاب نه تصوف در تماميت كه آن كه تنها تصوف وجوديمسلكانه است، يعني تصوف بدانسان كه در كلام شيخ اكبر مييابيماش. بهرحال بوركهارت در اين كتاب به تصوف شهودي چنانكه نزد شيخ احمد غزالي، عينالقضات، روزبهان بقلي، عطار، مولوي و … يافت ميشود نپرداخته است. وحدت وجود، معرفت و عشق، تفسير صوفيانه قرآن، اعيان ثابته، روح، انسان كامل ازعناوين اين كتاب است، و اين تنوع عناوين در سرفصلهاي مهم آموزههاي عرفاي مسلمان، خود بيانگر ارزش كتابي است كه با دقت نظر شخصي چون بوركهارت نوشته شده است. وي با دانش وسيعاش در عرفان اديان گوناگون، هركجا لازم بوده مطالبي از سنن ديگر بخصوص آيينهندو آورده، و از اين جهت اين كتاب از ارزش تطبيقي نيز برخوردار است.
پارهاي از آثار معروف بوركهارت:
ف- اصل كتاب به فرانسوي آ- اصل كتاب به آلماني
– درآمدي بر آيين تصوف (ف-1951)
– An Introduction to Sufi Doctrine
– هنر مقدس در شرق و غرب (ف-1958(
– Sacred Art in East and West
– كيميا: علم آفاق، علم انفس (آ-1960(
– Alchemy, Science of the Cosmos, Science of the Soul
– فاس، شهر اسلام (آ-1960(
– Fez, City of Islam
– كارترس و زايش كليساي جامع (آ-1962(
– Chartres and the Birth of the Cathedral
– هنر اسلامي: زبان و بيان (ف-1976(
– Art of Islam: Language and Meaning
– آيينه خرد: مقالاتي در باب علم سنتي و هنر قدسي (1987(
– Mirror of the Intellect: Essays on Traditional Science and Sacred Art
– نجوم عرفاني در انديشه ابن عربي
– Mystical Astrology according to Ibn Arabi
——————————————————————————–
[1] – Letters of a Sufi Master, Bedfont, Middlesex, Perennial Books, 1973; Suhail Academy, Lahore, Pakistan, 1985, 1999 (partial translation of the ‘Rasa’il’ of Mulay al-‘Arabâ ad-Darqawâ)
– The Wisdom of the Prophets, Sherbourne, Beshara, 1975; Suhail Academy, Lahore, Pakistan, 1985, 1999 (partial translation of ‘Fusus al-Hikam’ by Ibn ‘Arabi)
– Universal Man, Sherboume, Beshara, 1983 (partial translation of ‘Al-Insan al-Kamil’ by ‘Abd al-Karâm al-Jâlâ)
[2] واژه Symbolism را به صورتهاي گوناگون در نوشتههاي فارسي برميگردانند، من جمله، نمادپردازي، رمزپردازي، نماد يا رمزگرايي، لكن در اين برگردانها گويي به بعد ديگر معناي اين واژه نظر نميشود. نويسندگان جاويدان خرد واژهی سمبوليسم را هم در معناي به رمز درآوردن به كار ميبرند و هم به معناي تفسير رمزها و نمادها. از اين جا فقير واژه رمزنمايي را به دليل ايهامي كه در اين واژه وجود دارد، چنانكه به دو جنبهی آن معني قابل اطلاق است، پيشنهاد ميدهم.
[3] نقل بوركهارت از كوماراسوامي
[4] *“Universality of Sacred Art”, Burckhardt, in ReligioPerennis.org from Sacred Art in East and West, Republished in The Essential Titus Burckhardt, World Wisdom, 2003.
[5] بنگريد به
http://elkorg-projects.blogspot.com/2005/04/biography-of-titus-burckhardt-1908.html
[6] ارزشهاي جاويدان در هنر اسلامي»، بوركهارت، ترجمه انشاءالله رحمتي، در هنر و معنويت، ص 225.
[7] همان، ص235.
[8] مراتب نمادپردازي در هنر اسلامي»، بوركهارت، ترجمه امير نصري، در جام نو و مي كهن، ص 404.
[9] مينياتور ايرانی»، بورکهارت، ترجمه غلامرضا اعواني، هنر دینی، شمارة 6، زمستان 1379.
به نقل از سايت www.JavidanKherad.ir
يوگنى برتلس خاورشناس روسى
يوگنى ادواردويچ برتلس Evgnii Eduardowich,s `Bertel يكى از خاورشناسان نامور روسيه شمرده مىشود. برتلس در سال 1890 ميلادى در پتربورگ (لنينگراد كنونى) متولد شد و پس از گذراندن تحصيلات مقدماتى به دانشگاه راه يافت و از دانشكده زبانهاى شرقى در دانشگاه پتروگراد فارغ التحصيل گرديد. از سال 1920 در همان دانشكده و نيز در انستيتوى خاورشناسى به كار مشغول شد. در سال 1939 او را به رياست شعبه ايرانشناسى در مؤسسه زبانهاى شرقى برگزيدند. برتلس در زبان و ادبيات فارسى متخصص بود و به صورت ساده و روان، به زبان فارسى سخن مىگفت. وى مدتى در دانشگاه لنينگراد و دانشگاه دولتى مسكو و دانشگاه تاشكند و انستيتوى خاورشناسى مسكو، تدريس زبان و ادبيات ايران را بر عهده داشت. برتلس دوبار به ايران سفر كرد و در سال 1944 بهعضويت فرهنگستان ايران – به طور وابسته – پذيرفته شد. وى در هفتم اكتبر 1957 در روسيه وفات كرد.
آثار يوگنى برتلس
از برتلس دويست و نود و پنج اثر پژوهشى بر شمردهاند كه ظاهراً تنها دو نوشتار از ميان آنها به فارسى ترجمه شده است. ما دراينجا به پارهاى از آثار برتلس اشاره مىكنيم:
1- تصوف و ادبيات تصوف. اين كتاب را سيروس ايزدى به فارسى برگردانده و در خلال 723 صفحه به چاپ رسيده است. برتلس در اين كتاب به تاريخ تصوف اسلامى، صوفيان نامدار، ادبيات صوفيانه، اصطلاحات تصوف، بررسى آثار برخى از صوفيان و ديگر مباحث پرداخته است. كتاب مزبور از نقاط ضعف و اشتباه خالى نيست و ما در همين مقاله از پارهاى خطاهاى برتلس در كتاب «تصوف…» سخن خواهيم گفت.
2- فردوسى و سرودههايش. اين كتاب را نيز سيروس ايزدى به فارسى برگردانده است. برتلس در خلال اين اثر از «شاهنامه» فردوسى و «يوسف و زليخا» ى او سخن مىگويد كه البته منظومه دوم را گروهى از اديبان و پژوهشگران از آن فردوسى ندانستهاند ولىبرتلس، دلايل آنان را استوار نمىشمرد و به تحليل منظومه مزبور مىپردازد.
3- بر تلس در زمينه ادبيات تصوف كارهاى فراوانى كرده و متون متعددى را نقادانه به چاپ رسانده است از اين قبيل:
4- متن كامل منظومه سنايى (سير العباد الى المعاد).
5- چكامههاى خواجه عبدالله انصارى .
6- متن انتقادى ديوان باباكوهى
7- شرح الهى نامه عطار.
8- شرح زندگينامه رومى از روى نوشته افلاكى.
9- متن جام جهان نماى فخر الدين عراقى.
10- متن سعادت نامه شبسترى و جز اينها…
11- برتلس، آثارى چون: قابوسنامه، انوار سهيلى، طوطى نامه، أسرار التوحيد، سفرنامه ناصر خسرو… را به روسى ترجمه نموده است.
12- تاريخ ادبيات پارسى و تاجيكى ( مسكو، 1960 ميلادى) از ديگر آثار برتلس شمرده مىشود.
برتلس، فرزندى به نام آندرهويچ برتلس دارد كه با پدرش نبايد اشتباه شود و از اين فرزند كتابى با عنوان «ناصر خسرو و اسماعيليان» به فارسى ترجمه شده است.
با تشکر و احترام از تمامی عزیزان دست اندرکار سایت مجذوبان نور
با تقدیم احترامات فائقه
مهرداد مصوری