ما چنانچه شنیدید امیر المومنین می گوید کسی که چنین فکر کند، به خدا جاهل است و از او آگاه نیست. ممکن است بپرسید پس تعبیرات العلیم، القدیر، الحی، القیوم، المتعال، الجبار در قرآن کریم چه معنا دارد؟ پاسخ این است که این ها اسماء خداست نه صفات خدا. این ها اسم هستند از نظر قرآن کریم. ما با گفتن نام العلیم خدا را یاد می کنیم و به او توجه می کنیم و هکذا. ما از طریق این نام ها آن صاحب نام را به خاطر می آوریم و به او می اندیشیم چون او "کل الکمال" است و این نام ها نمونه هایی را نشان می دهند و مشت نمونه ی خروار است.
آن چه درپی خواهد آمد متن سخنرانی آقای دکتر محمدمجتهدشبستری است که درشب 21 رمضان 1387 درحسینه ی ارشاد ایراد شده است. این متن توسط دکتر شبستری منقح شده و پس ازتنظیم نهایی در اختیار وبلاگ "معناگرا" قرارگرفته است. به همین دلیل ازجناب دکتر مجتهد شبستری کمال سپاس و قدردانی رادارد . همچنین از آقای محمدجواد امیراحمدی دانشجوی فلسفه و کلام دانشگاه امام صادق که زحمت استخراج متن سخنرانی و تایپ آن را برعهده داشته اند بسیار سپاسگذارم
بنام خداوند جان و خرد
سلام عرض می کنم خدمت همه ی شما حاضران گرامی خانم ها و آقایان
موضوع سخن من نام خدا و یاد خداست . البته شب قدر خود مناسبت خوبی است برای سخن گفتن درباره ی نام خدا و یاد خدا، ولی انگیزه ی من برای سخن گفتن در این موضوع بیش از این است. تنها به مناسبت شب قدر نیست که در این باره سخن می گویم، بلکه احساس یک ضرورت است. در جامعه های دینی نام خدا و یاد خدا می تواند هم وسیله ی تعالی و رهایی برای افراد آن جامعه باشد و هم می تواند مایه ی از خود بیگانگی برای افراد جامعه و مایه ی استفاده ی ابزاری برای عدّه ای بشود. بنابراین بسیار مناسب است در چنین فرصتی ما درباره ی این نام صحبت کنیم. تا آن جا که می توانیم این مطلب را بکاویم که ما از این نام(خدا) واقعا چه می توانیم بفهمیم،و چه باید بفهمیم که نه مایه ی از خود بیگانگی انسان از خودش شود همان طور که بحث های مفصلی عده ای از فلاسفه در این باره کرده اند و هم این نام وسیله ی استفاده ی ابزاری برای حکومت هاگردد یا این خطرها به حداقل برسد.
بسیاری از اندیشمندان که در تاریخ ادیان مطالعه کرده اند به این دو سویه بودن نام خدا توجّه کرده اند به خصوص در دهه های اخیر تحقیقات زیادی در این باره شده که چگونه ممکن است تعلّق به این نام و تأثّر از این نام و سر و کار داشتن با این نام حتی حالت بیمار گونه به خود بگیرد و مایه ی بیماری روانی عده ای شود. درپاره ای ازتحقیقات روان شناسی دین، از تعبیرمسمومیت استفاده شده است. مسمومیّت روان انسان با خدا براثردرک غلط ازاین نام و براثر مفهوم نادرستی که انسان ها ممکن است از آن داشته باشند. ممکن است نسبتی با آن صاحب نام برقرار شودکه موجودیت و هویت انسان به خطر بیفتد. این واقعیت ها برای من انگیزه ی مهمی بوجود می آورد تا در این باره صحبت کنم. مدتی است به این نتیجه رسیده ام واین جور فکر می کنم که درجامعه و فرهنگ آشفته ی فعلی ما، این نام را باید تطهیر کرد و به مفهوم صحیح اش بازگرداند
خدا یک نام است شاید هیچ نامی در عالم انسان به شهرت نام خدا نبوده و هیچ نام دیگری این قدر بر زبان های انسان ها رانده نشده است . البته این نام یعنی نام خدا در جامعه هایی مطرح بوده و هست که خداپرست اند و خداپرست بوده اند، منوتئیست یکتاپرست هستند. این جامعه ها بر دو دسته هستند. بخشی از این جامعه ها که در آن ها ادیان یکتا پرستانه هست و نام خدا در آن جاها یک نام آشنا والهام بخش است جامعه های سکولار هستند که در قرون اخیر سکولار شده اند، البته با این تفاوت که میان جامعه ی سکولار و دولت سکولار فرق هست. جامعه ی سکولار، جامعه ای است که در آن جا مفاهیم و ارزش های تعیین کننده برای زندگی وتوافقات اجتماعی ، ارزش های دینی نیست و ارزش های دینی به حوزه ی زندگی های خصوصی رانده شده است. به این جامعه ها گفته می شود جامعه های سکولار، در جامعه های سکولار مثل تقریباً همه ی کشورهای اروپا و آمریکا کلیسا هست، جریان های دینی هست، جمعیت های دینی هست وگاهی خیلی هم قدرت دارند بنابراین نام خدا زنده است امّا نه به طور عمومی و به عنوان منشأومبدأ ارزش های توافقی برای سیاست وحکومت ودر صحنه ی زندگی اجتماعی. این ها یک دسته از جوامع هستند اما دسته ای دیگر ازجوامع هم هستند که سکولار نشده اند مثل جامعه های اسلامی. در جوامع مسلمان و هر جامعه ی دیگری که مثل جوامع مسلمان باشد نام خدا هم در صحنه ی زندگی اجتماعی وسیاسی مطرح است وهم در پیوند و ارتباطات انسان ها با یک دیگر. به صورت عمومی همه ی فضا پر از خداست به یک معنا، این که می گویم پر از خداست یعنی پر از نام خداست، یعنی شما هر جا روید می بینید به نوعی و به بهانه ای از خدا نامی به میان می آید. جامعه های اسلامی معمولاً این طور اند. در این میان جامعه ی فعلی ما از این نظر شاید در میان جامعه های اسلامی در رتبه ی اول قرار دارد یعنی بیش از همه ی جوامع مسلمان دیگر از این نام در جامعه ی ما استفاده می شود. در فرصت های مختلف، در خطبه ها، در سخنرانی ها، در اوائل کتاب ها، در اوائل مقالات، در کوچه و خیابان و مسجد و تلویزیون ورادیو، حتی در اول خبر گویی ها. این واقعیتی است تقریباً منحصر به فرد به این شکل. همه جا پر از این نام است. نکته ای خدمت تان عرض کنم که تا حدود زیادی نشان می دهد بار معنایی و مفهومی این نام در جامعه ی کنونی ما تا چه اندازه سنگین است. شما کمتر کتابی می بینید در جامعه ی ما به چاپ برسد که در اول آن کتاب "بسم الله الرحمن الرحیم" یا "به نام خدا" و یا به نام آن که جان را فکرت آموخت وامثال این ها چاپ نشده باشد، حتی کتاب های علمی. اما درکشورهای غربی، شما تقریباً کتابی پیدا نمی کنید که در اول آن چنین چیزهایی نوشته شده باشد حتی کتاب های الهیّات، حتی کتاب هایی که درباره ی دین نوشته شده است. من خیلی کتاب الهیاتی ودینی مطالعه کرده ام به زبان خارجی، اما یک کتاب ندیدم که در اولش نوشته شده باشد به نام خدا. البته غالبا آدم های مؤمن آن ها را می نویسند نه آدم های غیر مؤمن و در داخل کتاب شما شاید صدها بار می بینید که کلمه ی خدا به کار برده شده است. سخنرانی ها را هم به نام خداشروع نمی کنند ومعمولا با این جمله شروع می کنند که خانم ها وآقایان محترم. بنده و امثال بنده هم که می رویم آن طرف هاو به زبان خودشان می خواهیم سخنرانی کنیم وقتی در اول می گوییم به نام خدا، مستمعان قدری تکان می خورند وچه بسا انتزاع خشونت هم از آن می کنند و در ذهن خودشان و می گویند این ها هم که نواندیش هستند بالاخره از این کارها دست برنمی دارند. این انتزاع ها را گاهی من در چهره شان دیده ام. این یک نمونه بود که خدمت تان عرض کردم که ببینید تفاوت میان ماو جوامع سکولارچه قدر است. خوب حالا این نام درجامعه ی ما که همه جا سایه افکنده، ما باید در این مسئله تأمل کنیم که از این نام که دائماً تلقین می شود به ما به شکل های مختلف مستقیم یا غیر مستقیم چه می فهمیم و چه باید بفهمیم. این تلقینات اثرفراوان دارد این تلقینات ما را زیر بار مفهومی این نام قرار می دهد، این یک واقعیت علمی مسلم است. برای تامین سلامت روانی واعتقادی ما بررسی این موضوع ضرورت دارد، باید سعی کنیم معنای صحیحی و مفیدی از این نام بفهمیم، و متاسفانه کمتر کسی به این موضوع فکر می کند. بسیاری از افراد فکر می کنند به خدا عقیده دارند. اما اگر از آن ها بپرسید دقیقاً چه می گویی و چه می فهمی از این نام، پاسخی به انسان می دهد که اگر دو تا سؤال درباره ی آن پاسخ کنید و بخواهد جواب دهد دچار تناقض خواهد شد، دچار ابهام خواهد شد. قبلاً توضیح مختصری درباره ی نام بدهم.
به طور کلّی ما با نام های موجودات با آن ها آشنا می شویم. اگر چیزی برای ما نام مشخّصی نداشته باشد ما نمی توانیم با آن نسبتی برقرار کنیم، آن چه هیچ نامی ندارد برای ما مجهول مطلق است. ما نمی توانیم با مجهول مطلق رابطه برقرار کنیم. از طریق نام هست که ما با هر موجودی رابطه برقرار می کنیم و از آن درکی پیدا می کنیم. نام ها به صاحب نام ها دلالت می کنند و ما را آشنا می کنند با این صاحب نام ها. در عالم ما انسان ها، مسمّاها یعنی صاحب نام ها موجودات و اشیاء و چیزها هستند. هر نامی به موجودی و شی ء ای و چیزی دلالت می کند. حالا آن موجود یا شی ء و چیز ممکن است امر مادی و خارجی باشد و ممکن است امر معنوی که در درون ما هست باشد. این نام ها دو دسته هستند یا اسم عام اند و یا اسم خاص. مثلاً ما می گوییم سنگ، چوب، درخت، انسان، این ها نام هستند ما مثلاً سنگ را با این نام می شناسیم، یعنی در واقع ما با این نام سنگ را سنگ می کنیم و می شناسیم. (اگر بخواهیم با یک دقّت فلسفی بیشتر حرف بزنیم) این نام ها، نام عام است به این معنی عام است که ممکن است ده تا چوب وجود داشته باشد، صد تا چوب وجود داشته باشد، به همه ی آن ها می گوییم چوب. و گاهی نام خاص است. نام یک موجود معیّن است. مثلاً من فرض کنید برادری دارم اسمش حسن است و شما برادری دارید اسمش حسین است. این حسن و یا حسین اسم عام نیست اسم آن آقایی است که برادر من است یا اسم آن آقایی است که برادر شماست. وقتی این نام ها را می گوییم فقط به او اشاره می کند، به او دلالت می کند. حالا اگر یک شخص دیگری هم اسم برادر او حسن یا حسین باشد، آن نام ها هم فقط بر آن شخص های معین دلالت می کند و نه بر کس دیگر. این قبیل نام ها را می گوییم نام خاص. مثلاً تهران، اصفهان، مکّه، این ها نام های شهرها هستند اما نام های خاص هستند و فقط دلالت می کنند به موجودی معین که مثلاً این تهران است که ما در آن زندگی می کنیم. حالا وقتی مؤمنان می گویند خدا و این نام را بر زبان می آورند این نام بر چه دلالت می کند؟ آیا این نام، نام خاص است یا نام عام است. خوب معلوم است که در نظر یکتاپرستان این نام، نام خاص است. یعنی هر کسی می گوید خدا، منظورش از این خدا صاحب نامی است به خصوص. حالا آیا ما وقتی می گوییم خدا و به آن صاحب نام اشاره می کنیم، آن خدا موجودی است از موجودات و در کنار موجودات، همان طور که در سایر صاحب نام ها همین طور است و هر کدام از آن ها موجودی هستند در کنار موجودات دیگر؟ مثلاً یک درخت موجودی است در کنار درختی دیگر و هر انسانی به نام موجودی است در کنار موجودات دیگر، آیا خدا هم موجودی است در کنار موجودات؟ یعنی ما آسمان داریم، زمین داریم، کوه داریم، دریا داریم، انسان داریم، کهکشان داریم که این ها همه موجودات اند و موجود دیگری هم داریم به نام خدا منتها خیلی بزرگ تر و خیلی قوی تر؟ دارای قدرت مطلق، علم مطلق، حیات مطلق، امّا موجودی غیر از آسمان، غیر از کهکشان، غیر از این، غیر از آن منتها در مقیاس خیلی وسیع تر؟ آیا پیشوایان دینی ما خدا را این گونه معرفی کرده اند؟ هیچ فکر کرده ایم در این زمینه؟
پیشوایان دینی شیعه گفته اند این تصورات درباره ی خدا باطل است و خدا موجودی در کنار موجودات نیست و هیچ کس نمی تواند دقیقاً معیّن کند که خدا چیست و کیست چون نمی توان خدا را توصیف کرد. در باب خداشناسی این مسئله خیلی مهم است که نمی توان خدا را توصیف کرد و نمی توان گفت خدا این صفت را دارد، آن صفت را دارد، صفت سوم را دارد، صفت چهارم را دارد، صفت پنجم را دارد، مثل موجودات دیگر که ما می توانیم آن ها را توصیف کنیم و صفات آن ها را برشمریم. من می توانم بگویم این میز که هم اکنون در پشت آن نشسته ام و سخن می گویم مثلاً چهار متر طول دارد. این یک صفت، صفت دوم آن، این است 50 یا 60 کیلو وزن دارد، این هم یک صفت دیگر، صفت هندسی این میز هم این است که مستطیل است. اما درباره ی خدا نمی توان این گونه حرف زد، نمی شود گفت خدا عالم است و قادر به این معنا که خدا چیزی است و عالم و قادر بودن او چیز دیگر و صفات وی. چون همیشه صفت و موصوف دو چیز اند ( چنان که از مولای موحدان حضرت علی «ع» نقل خواهم کرد) شما وقتی موجودی را با صفتی متصف می کنید، آن موصوف غیر از آن صفت است و به همین جهت ممکن است به جای آن صفت، صفت دیگر داشته باشد. مثلاً همین میز که حالا رنگ اش قهوه ای است ممکن است به آن یک رنگ دیگر بزنند و رنگ آن مثلاً آبی بشود و این، نشان می دهد که میز غیر از رنگ اش است. ممکن است مقداری به وزن این میز اضافه کنند، ممکن است شکل هندسی این را تغییر دهند. هر وقت می گوییم فلان موجود فلان صفت را دارد معنای این سخن این است که موصوف و صفت دو چیز اند. وقتی نتوان خدا را توصیف کرد، دیگر خدا را موجودی در کنار موجودات دیگر نمی توان دانست، چون نمی توان تصور کرد که او صفت ندارد ولی موجودی در کنار موجودات دیگر است. گرفتاری های اعتقادی – روانی انسان مومن از آنجا شروع می شود که خدا را موجودی در کنار موجودات دیگر به حساب می آورد. این تصور نادرست اصل و اساس انسان وار انگاری خدا از سوی مومنان است که آنان را به انواع مشکلات فلسفی و روانی و حتی بیماری های روانی مبتلا می سازد. با این تصور نادرست ما انسان ها صفات خودمان را بار آن خدا می کنیم و یک دفعه چشمان را باز می کنیم و می بینیم آن خدا هم مثل ما از انسان ها تبعیت می طلبد، غضب می کند، انتقام می کشد، مثل ما خودی دارد، غیر خودی دارد و هکذا. فکر می کنیم او به صورت یک فاعل بیرونی در جهان و یا در زندگی ما دخالت می کند و چنین و چنین می کند، ما را خوشبخت یا بدبخت می سازد و چون زندگی ما همواره به صورت تراژیک باقی می ماند در برابر آن خدا حالت دوستی و نفرت توأمان پیدا می کنیم، با چنان خدایی چگونه سر کنیم.؟ اینجاست که عاقبت بیمارگونه می شویم و عقیده به خدا که قرار بود مایه ی نجات ما شود، مایه ی درماندگی و رنج و پوسیدگی ما می شود.
پیشوایان دینی ما گفته اند در مورد خدا نام ها مطرح است نه صفت ها. اسماء حُسنی مطرح است نه صفات. این دو با هم فرق دارند. متکلمان عوام از صفات خدا حرف زده اند اما متکلمان بادقت و عقلگرا اگر هم از صفات خدا حرف زده اند گفته اند عین ذات اوست و وقتی گفتند عین ذات اوست یعنی نمی شود خدا را توصیف واقعی کرد. اما آن خداشناسان که معرفت بالاتری نصیبشان شده گفته اند خدا نام های زیبا (اسماء حسنی) دارد و نه صفات. عالم، قادر، حی و مانند این ها نام های خداست و نه صفات وی. از امام علی (ع) که امشب به یاد او هستیم در اولین خطبه ی نهج البلاغه چنین نقل شده است. "اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهاده کل صفه انها غیرالموصوف و شهاده کل موصوف انه غیر الصفه فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثنّاه و من ثنّاه فقد جزّاه و من جزّاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه و من اشار الیه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه." من فکر می کنم در سخنان پیشوایان دینی ما این بلیغ ترین توصیف از توحید است. ترجمه ی ابتدایی آن چنین است: دین با خداشناسی آغاز می شود. کمال خداشناسی با تصدیق خدا حاصل می گردد. تصدیق کامل خدا عبارت است از توحید خدا. توحید کامل این است که رابطه ی خود را با خدا خالص گردانی. کمال اخلاص با خدا این است که هر صفتی را از او نفی کنی، چون هر صفتی شهادت می دهد که آن غیر از موصوف است (دوگانگی در میان است). پس هر کس خدا را توصیف کند (بگوید خدا چنین است یا چنان است)، خدا از قرین صفاتش یا قرین خود (توصیف کننده) ساخته و هر کس برای خدا قرین بسازد او را دوگانه اش کرده است. در کنار او یک موجود دیگر قرار داده است و هر کس چنین کند برای خدا اجزاء قائل شده است. (که در پاره ای از آن اجزاء خدا با آن موجود دیگر شریک است و پاره ای دیگر از آن متمیز است) و آن کس که چنین می کند (در واقع) جاهل به خداست. اصلاً از او خبر ندارد و درباره ی یک چیز دیگر دارد حرف می زند و خیال می کند درباره ی خدا حرف می زند. و آن کس که جاهل باشد به خدا (و درباره ی او سخن گوید) در واقع خدا را مورد اشاره قرار داده است. یعنی چیزی در ذهن خود درست کرده و دارد به آن اشاره می کند و آن کس که به خدا اشاره کند (درواقع) او را محدود و متناهی ساخته است و چنین کسی خدا را تعدد بردار فرض نموده است (چون آنچه محدود و متناهی است می تواند متعدد باشد)
اگر دقت کنیم، خواهیم فهمید که بسیاری از ما این طور هستیم. در ذهنمان خدایی هست که اوصاف دارد و نهایتاً قابل اشاره و تعدد بردار است. آدم به این انحراف توجه پیدا نمی کند مگر این که در موارد خاصی برای خودش فراغتی ایجاد کند و بنشیند فکر کند که آن خدایی که من دارم درباره اش حرف می زنم و او را عبادت می کنم واقعاً چه تصوری از او دارم، یک مقدار تأمل کند، در درون خودش بکاود. اگر چنین کند خواهد دید خدا در ذهن او هم اوصاف دارد و هم قابل اشاره و تعدد بردار است. اما چنانچه شنیدید امیر المومنین می گوید کسی که چنین فکر کند، به خدا جاهل است و از او آگاه نیست. ممکن است بپرسید پس تعبیرات العلیم، القدیر، الحی، القیوم، المتعال، الجبار در قرآن کریم چه معنا دارد؟ پاسخ این است که این ها اسماء خداست نه صفات خدا. این ها اسم هستند از نظر قرآن کریم. ما با گفتن نام العلیم خدا را یاد می کنیم و به او توجه می کنیم و هکذا. ما از طریق این نام ها آن صاحب نام را به خاطر می آوریم و به او می اندیشیم چون او "کل الکمال" است و این نام ها نمونه هایی را نشان می دهند و مشت نمونه ی خروار است. ما با تصور نمونه های کمال می توانیم به تصور کمال مطلق نزدیک شویم. علم و حیات و قدرت و مانند این ها کمالات هستند. تنها از طریق این مفهوم ها است که ما می توانیم به سوی خدا روزنه ای باز کنیم.( در شب بیست و سوم انشاء الله این مطلب را توضیح خواهم داد.)
در این جا مطلبی را از یکی از محققان برجسته در علم کلام اسلامی برایتان نقل می کنم.این شخص دانشمندی است به نام "ولسفون"، کتابی از ایشان به فارسی ترجمه شده به وسیله ی مرحوم آقای احمدآرام به نام فلسفه ی علم کلام. این دانشمند قبل از نوشتن این کتاب درکتاب دیگری رابطه ی الهیات و فلسفه در یهودیت و مسیحیت را بررسی کرده و بعدا در همین کتاب که نام بردم به فلسفه علم کلام اسلامی پرداخته است. ولفسون وقتی درباره ی موضوع صفات خدا که در کتاب های متکلمان مسلمان آمده بحث می کند و به تاریخ آن می پردازد به یک نکته ی بسیار جالب اشاره می کند. او می نویسد در قرآن هیچ توصیفی از خدا به عمل نیامده است. اصطلاح صفت از فعل وصف به معنای توصیف کردن و بیان کردن می آید که سیزده بار به صورت فعلی و یک بار به صورت اسمی "وصف" در قرآن آمده است. شکل صفت برای خدا هرگز در قرآن به کار نرفته است… در قرآن فعل وصف برای اشاره به چیزی است که مردمان درباره ی خدا می گویند نه این که قرآن درباره ی خدا می گوید. در همه ی این موارد هم استعمال آن همیشه به چیزی زشت است که کافران نسبت به خدا می گویند. در قرآن ، خدا توصیف نشده است… اما اصطلاح "زیباترین نام های خدا" به کار برده شده است (ایما تدعوا فله الاسماء الحسنی). تعبیر اسماء حسنی خدا در چندین سوره از قرآن آمده است. در احادیث نبوی و غیر نبوی هم از 99 اسم خدا سخن به میان آمده است و در بعضی جاها از هزار و یک اسم سخن به میان آمده است. (در ادعیه ای که به خصوص در ماه مبارک رمضان خوانده می شود مثل دعای جوشن کبیر، دعای جوشن صغیر مرتب به این اسم ها برخورد می کنید.)
معلوم شد که بحث صفات خدا را متکلمان مطرح کرده اند و در قرآن برای خدا صفاتی ذکر نشده است. توجه به این نکته ی مهم، توجه به تاریخ داشتن عقاید متکلمان و عقاید متداول در میان مسلمانان هم هست و این موضوع بسیار حائز اهمیت است. عقاید ما همه اش تاریخ داردعقاید متکلمان تاریخ دارد عقاید عرفا تاریخ دارد عقاید فلاسفه تاریخ دارد و توجه کردن به تاریخ این عقاید و پیدایش این عقاید بسیار کمک می کند به فهم دین اسلام. روشن می کند برای ما که چگونه عقیده ای در باب خاصی که فرض بفرمایید در قرن 6 هجری در میان مسلمان ها از مسلمات شناخته می شده در قرن 3 هجری اصلا این عقیده وجود نداشته است و بالعکس. و یا چگونه در طول تاریخ تحول علوم در میان مسلمان ها این اتفاق افتاده که یک مفهوم برجسته شده و مفهوم های دیگر درسایه رفته اند ویا در شرایط دیگر همان مفهوم دوباره برجسته شده و مفهوم های دیگری ناپدید شده اند. تحولات دینی و علوم دینی همین طور است. این اشتباه است که ما فکر کنیم تمام مفاهیم اعتقادی ویاکلامی ویافقهی و… که ما الآن زیر بمباران آن ها هستیم در طول تاریخ اسلام همیشه به همین شکل وجود داشته است چنین چیزی نیست. این ها در طول روند نوشته شدن کتابهای تفسیر، کتاب های کلامی، کتاب های فلسفی، کتاب های عرفانی ومانند این ها به تدریج پیدا شده است. توجه به این نکته ی بسیارمهم است که مارا قادر می کند از زیر خروار این مفاهیم تاریخی سرمان را قدری بیرون بیاوریم و ببینیم که در آغاز دعوت اسلام چه بوده است در عصر رسول خدا (ص) چه بوده است. وبعدها چه چیزهایی پیدا شده واین تحول چگونه سیرکرده است. من خیلی خوشحالم که در این سال های اخیر یک اثر بسیار نفیس به فارسی ترجمه می شود، من خودم وقتی دست زدم به این ترجمه ی این اثر، اما چون کار بسیار سنگین و طولانی بود ومانع مطالعات دیگرمن بودآن را متوقف کردم. این اثرکه یک کتاب چهار جلدی است درباره ی تاریخ تکون عقاید اسلامی و ارتباط آن ها با تحولات اجتماعی تا اواسط قرن سوم هجری نوشته شده است، همان قرن هایی که ریشه ی سنت دینی فعلی ما در آن ها بسته شده است. در واقع این کتاب تالیف دانشمند بسیار برجسته ای است به نام آقای پروفسور" فان اس". این شخص آلمانی است وکتاب را هم به آلمانی نوشته است چندسال پیش جمهوری اسلامی ایران برای نگارش آن کتاب جایزه ای به نویسنده ی آن کتاب اهدا کرد. من هم از داوران دریافت جایزه برای آن کتاب بودم. 40 سال این آدم زحمت کشیده رو ی این کتاب. این مجموعه چکیده ی 40 سال تحقیقات اوست در 4 الی 5 هزار صفحه. وی در مقدمه ی کتاب می نویسد من خوشحالم که این کتاب را می نویسم چون از طریق این کتاب روشن خواهد شد که اعتقادات مسلمان ها هم تاریخ دارد واین خیلی مساله ای بسیارمهم است.
مطلب بعدی این است که وقتی توصیف خدا ناممکن است با او چگونه می توان ارتباط برقرار کرد؟ آن چه از قرآن مجید و سخنان واعمال پشوایان دینی ما بر می آید این است ، می توان خدا را با نام هایش خواند. خدا خواندنی است، تجربه کردنی است وپس از آن خدا روایت کردنی است، می شود خدا را روایت کرد یعنی می شود گفت خدا چه می کند. می شود گفت خدا با من چه کرد ، می شود گفت سرگذشت من با خدا چه بود، می شود گفت خدا با دیگران چه کرد. می توان افعالش را حکایت کرد، ما در زندگی انسانی مان خیلی وقت ها حکایت ها داریم، گاهی به طورساده به کسی می گوییم تعریف کن برایم که چه به سرت آمد و او می نشیند وسرگذشتش را تعریف می کند" من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد، آن آشنا کرد"
روایت و حکایت خدا مطرح است ونه توصیف او.کل مثنوی مولانا یک حکایت است، چنان چه خود در آغاز آن گفته است:
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
همچنین می توان باخدا حرف زد، می توان به او امید و اعتماد داشت، می توان با او وحشت واظطراب تنهایی رابر طرف کرد. این رابطه ها و امثال این هارا با خدا می شود برقرار کرد. ما در عالم انسانی خودمان وقتی بایک شخص ارتباط پیدا می کنیم ، با "تو"و یا "او" ارتباط پیدا می کنیم نه یا "آن". ارتباط باخدا نیزازاین قبیل است. همان طور که قبلا درمقاله ی نبوی ازجهان نوشته ام، قرآن هم حکایت افعال خداست، روایت خداست و نه توصیف خدا، قرآن " خدا چه می کند" را مطرح کرده است نه صفات خداو خداچیست را. نه تنها در قرآن بلکه زبان همه ی ادیان ابراهیمی زبان حکایت و روایت است. شما به عهد عتیق هم مراجعه کنید همین طور است به عهد جدید هم مراجعه کنید همین طور است. این هاکتاب ها ی روایت است. زبان های دیگردراین کتاب ها درخدمت چهارچوب کلی این زبان روایت قرار دارد. ادعیه ی مفصل ما مسلمانها هم همین طور است، دعاهای معروف را اگر مطالعه کنید خواهید دید این ها یا روایت است یا خواندن ویا مکالمه است ونه توصیف.
مطلب دیگر این است که این روایت و خواندن خدا ، سوال کردن از خدا، حرف زدن با خدا، شکر کردن خدا، و… این ها چگونه در ما انسان ها شکل می گیردو به اصطلاح خاستگاه این ها درهستی ما کجاست. البته اگر تامل کنیم دچار این سوالات می شویم و گرنه همه ی ما تحت تاثیر تربیت ها یا تقلیدها، هم خدا را می خوانیم و هم شکر می کنیم اما آیا تقلیدی شکر کردن شکر است؟برحسب عادت شکر کردن شکر است؟ کجا واقعا آدم با خدا حرف می زند و کجا واقعا با خدا حرف نمی زند؟ کجا واقعا حکایت و روایت افعال خداوند را می کند و کجا نمی کند؟ آخر، این ها هم صحیح و غیر صحیح دارد، صادق و کاذب دارد، منتها صادق و کاذب این ها نوع دیگری است وغیرازصدق وکذب منطقی است. ما کجا راست می گوییم وقتی می گوییم "به نام خدا" و کجا آن رادروغ می گوییم. مثلا در آغازسخن "به نام خدا" گفتن بک عمل انشایی است ونه اخباری، اما پرسش مهم این است که همین عمل انشایی صدق و کذبش چگونه معلوم می شود؟ پاسخ دادن به این پرسش ها برای سلامت روانی ما خیلی مهم است، برای این که خودمان کلاه سر خودمان نگذاریم خیلی مهم است برای این که دیگران وحکومت ها به نام دین سر ما کلاه نگذارند، خیلی مهم است. ما باید این ها مسائل را تحلیل کنیم تانهایتا به یک اقناع عقلانی برسیم، قانع شویم که بله من واقعا دارم با خدا حرف می زنم من دارم خدا را می خوانم. این اقناع به ما سلامت روانی می دهدو از آن مسمویتی که در آغاز سخن گفتم مارا بیرون می آورد. تکلیف ما باخودمان وجهان و دیگران روشن می شود.
پایان
نام خدا و یاد خدا (2)
آن چه درپی خواهد آمد متن سخنرانی آقای دکتر محمدمجتهدشبستری است که درشب 2۳ رمضان 1387 درحسینه ی ارشاد ایراد شده است. این متن توسط دکتر شبستری منقح شده و پس ازتنظیم نهایی در اختیار وبلاگ "معناگرا" قرارگرفته است. به همین دلیل ازجناب دکتر مجتهد شبستری کمال سپاس و قدردانی رادارد . همچنین از آقای محمدجواد امیراحمدی دانشجوی فلسفه و کلام دانشگاه امام صادق که زحمت استخراج متن سخنرانی و تایپ آن را برعهده داشته اند بسیار سپاسگذارم
امشب سخنان من دنبالۀ سخنانی است که در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان گفتم. میتوانم بگویم آنچه در آن شب گفتم تعریف و توضیح مختصری بود از نام خدا و آنچه امشب میگویم مربوط میشود به یاد خدا. در جلسۀ قبل گفتم اصرار بر تصور غیر قابل قبول از نام خدا دو پیامد ناگوار دارد. پیامد ناگوار اول از خود بیگانه شدن انسان و حتی بیمارگونه شدن انسان است، این احساس است که موجودی به نام خدا مزاحم انسان و مانع شکوفایی و مانع تصمیمگیری انسان است و او را از خود بیگانه میکند. بسیاری از اشخاص را میبینیم که چنین هستند. بسیاری از جوانان را میبینم که وقتی نام خدا را میشنوند گوئی نام یک مزاحم به میان میآید که دائماً از سوی خانواده، جامعه و حکومت گفته میشود باید به آن مزاحم ایمان داشته باشید. پیامد ناگوار دیگر این است که این تصوّر غیر قابل قبول میتواند ابزاری شود در دست انسانها و حکومتها برای استفادۀ ابزاری از آن در جهت منافع گروهی و سیاسی نامشروع که در این صورت سلامت سیاست از بین میرود و مشکلات پیچیدۀ بیشتری برای جامعهها به وجود میآید. بنابراین تحریف شدگی نام خدا دو عاقبت ناگوار دارد، فردی و اجتماعی. این مقدمهای بود که در جلسۀ گذشته گفتم و گفتم بر این اساس باید کوشش کنیم تا به دقت بفهمیم وقتی میگوییم خدا چه مفهومی از آن اراده میکنیم.
گفتم نام خدا خیلی گنگ و مبهم است. چه بسا انسان تصور میکند این نام خیلی معنای روشن دارد اما وقتی از او بپرسند دقیقاً چه میفهمی تحت نام خدا به تأمل فرو میرود و احساس میکند نمیتواند به درستی معنی کند آن را. ممکن است بگوید خدا یعنی خالق عالم اما اگر از او باز بپرسید خالق عالم یعنی چه، از توضیح کافی عاجز میشود و یا اگر توضیح دهد یک توضیح انسانوار میدهد، یک خدای انسان گونه را برای شما تعریف میکند، مثلاً میگوید: همان طور که هر ساعتی سازندهای و هر بنایی بنا کنندهای دارد این عالم هم سازندهای و بنا کنندهای دارد، این یک تصور انسان وار گونه از خداست. در اوائل زندگی، انسان متوجه نمیشود چنین تصوری از خدا چه عواقبی ممکن است داشته باشد اما وقتی مقداری فکرش رشد پیدا میکند، مقداری کتاب میخواند، مکتبهای فلسفی را مختصری مطالعه میکند یا در روند سیاست مشارکت میکند و از پیچ و خمها و مشکلات سیاست آگاه میشود و با مسئلۀ حقوق انسان و آزادی و کرامت انسان و مانند اینها برخورد میکند و یک ارزیابی مجدد میکند از آن عقاید ابتدایی و عامیانۀ خودش میبیند دیگر اینها برایش قابل قبول نیست دیگر خدا به عنوان سازندۀ عالم مثل سازندۀ ساختمان و سایر احکام دینی مبتنی بر آن، برایش قابل قبول نیست. هر نامی یکبار معنایی و مفهومی دارد که در طول تاریخ پیدا میشود و در روند زندگی اجتماعی و فردی انسانها اثر میگذارد. هر وقت آن نام به میان آورده میشود آن بار معنایی و مفهومی و آن تجربههای تلخ و یا شیرین و آن احساسهای شکوفایی یا اختناق که همراه آن نام بوده، همۀ اینها سوار دوش آدمی میشود و سنگینی میکند بر انسان. تصحیح بار معنایی و مفهومی هرنامی در واقع تصحیح تصور از آن صاحب نام است. اگر خدا گفته شد و از این نام عشق و محبت، بخشایندگی و شکوفا شدن و شکوفا کردن به ذهنها آمد این خدا و ارتباط با او آزادی بخش و معنا ده زندگی انسانی است. اما اگر از نام خدا، تحمیل و ساکت شدن و نپرسیدن و تقلید کورکورانه و تجربۀ ستم و امثال اینها به یاد آمد این خدا و ارتباط با او مزاحم انسان است و انسان در برابر او موضع منفی میگیرد.
در شب قبل گفتم تصورات انسانگونه از خدا صحیح نیست و ما نمیتوانیم خدا را توصیف کنیم و به او احاطه پیدا کنیم و گفتم اما میتوان خدا را تجربه کرد و او را روایت کرد، میتوان او را خواند، میتوان با او مأنوس شد، میتوان از او سؤال کرد، میتوان به او شکایت کرد، میتوان به قضای او راضی شد، میتوان به او توکل کرد، میتوان همۀ امور را به خدا واگذار کرد، میتوان از او استعانت و هدایت طلبید و هکذا. همچنین گفتم انسان میتواند تجربههایی را که با خدا دارد برای دیگران بیان کند و کار پیامبران همین بوده که تجربههایی را که با خدا داشتند با دیگران در میان گذاشتند و دیگران را از آن تجربهها آگاه کردند و آنان را به ارتباط با خدا دعوت کردند. تعبیر آنها این بود که خدا با من چه کرد و چه میکند، با جهان چه میکند، با اقوام چه میکند برای آنان افعال خدا و نامهای خدا که نماد آن افعال میباشد مطرح است. گفتم تنها تعلیمات دینی و اصول عقاید خواندن و مثل فرمولهای ریاضی یادگرفتن دردی را دوا نمیکند و ممکن است انسان بعداً به این تجربه تلخ برسد که این چیزهائی که خوانده شده جواب نمیدهد.
حالا باید توضیح دهم خواستگاه این ارتباطها با خدا و این یادکردنهای خدا به شکلهای گوناگون در انسانها چیست. ما میدانیم که چه چیز سبب میشود تا ما برویم و مثلاً شیمی و یا فیزیک بخوانیم، ما اینها را میخوانیم تا نیازهایی را که ما انسانها داریم و با این علوم بر طرف میشود برآورده شوند. پزشکی میخوانیم برای اینکه اگر پزشکی نخوانیم بیماریهایمان را نمیتوانیم علاج کنیم، علوم تغذیه میخوانیم برای اینکه به غذاشناسی احتیاج داریم و… خاستگاه حرکت به سوی این دانشها و این فنون در انسانها معلوم است و آن نیازهای انسان است. حالا میتوان پرسید خاستگاه طلب رابطه با خدا در انسانها چیست. چه اتفاقی میافتد و چه عللی به وجود میآید و کدام زمینهها دست به دست هم میدهند و فعال میشوند تا اینکه نام خدا در میان انسانها به شکلهای مختلف مطرح میشود. (تاریخ خداباوری بسیار پر پیچ و خم و طولانی و متنوّع است. توصیه میکنم کتاب سودمندی را که در سالهای اخیر ترجمه شده مطالعه کنید. این کتاب «تاریخ خداباوری» نام دارد که به وسیله آقای خرمشاهی و آقای سالکی ترجمه شده و در انتشارات مرکز پژوهشهای فرهنگی و علمی به چاپ رسیده است).
روان شناسی دین یک شاخۀ علمی جدید است که شاید دو قرن بیشتر از پیدایش آن نمیگذرد. دانشمندان متعددی در این زمینه کار کردهاند. روانشناسی دین بررسی میکند این مسئله را که انسانهای خدا باور در روانشان و درونشان چه میگذرد حالات اینها چیست، ارتباط این حالات روانی با حالتهای دیگر این انسانها چیست، در چه شرایطی خدا باوری تشدید میشود در درون انسان و در چه شرایطی تضعیف میشود. و مانند اینها. این مطالب یک سلسله بحثهای روانشناسانه است نه فلسفی و نه کلامی. مهم این است که روانشناسی دین نمیخواهد جای فلسفۀ دین یا کلام و الهیات بنشیند و بگوید مسئلۀ خدا و خداباوری تنها همین چیزهایی است که ما در روان انسانها میبینیم و اصالت دیگر ندارد. در اینجا من چندتا از نظریات آنها را خیلی به اختصار عرض میکنم و سپس نظری را مطرح میکنم که خصوصاً عرفای ما یا فیلسوفان عرفان مسلک ما در ارتباط با همین مطلب گفتهاند و ریشۀ سخنان آنها هم در خود قرآن کریم است. من روشم در این قبیل بحثها این است که اطلاعات و توضیحات را در اختیار شنوندگان میگذارم تا خودشان تصمیم بگیرند. من تلقین عقیده نمیکنم به کسی. حتی این قبیل سخنرانیها و جلسات را من کلاس تلقی میکنم و نه جلسات «تبلیغ».
پارهای از روانشناسان میگویند تحقیقات ما نشان میدهد در انسانها غریزهای وجود دارد که میتوان از آن با «غریزۀ خدا باوری» نام برد البته این یک نظر است و موافق و مخالف دارد. اینها میگویند کودک وقتی رشد میکند غریزهای در او آشکار میشود که خود به خود برای او ایده خدا مطرح میگردد. نظر دیگر این است که خدا باوری به وجدان انسان مربوط میشود و به اصطلاح خدا باوری صدای وجدان آدمی است، همان مرکز که ما آن را مرکز دریافتهای اخلاقی تلقی میکنیم. وقتی به کسی ستم کنیم میگوییم وجدانم آزارم میدهد و یا وجدانم فلان عمل را اجازه نمیدهد. گویی جایی در وجود آدمی هست که پایگاه اخلاق و ارزش است. بحثهای زیادی در روانشناسی شده که معنای وجدان چه میتواند باشد این عده از روانشناسان میگویند خدا باوری صدای وجدان آدمی است. انسان صدای وجدان خودش را که میشنود تجربه میکند که صدای خدا را میشنود، خدا از وجدان آدمی سر برمیآورد این هم یک نظر است. عدۀ دیگر میگویند مطرح شدن مسئلۀ خدا برای انسان یک جبر عقلانی و معرفتی ضروری است، به این معنی که انسان در روند رشد عقلانی به مرحلهای میرسد که تجربه میکند از لحاظ عقلی مجبور است از وجود خدا بپرسد و دربارۀ خدا بیندیشد، او مثلاً به جهان نگاه میکند و یا در خود تأمل میکند و به این فکر میافتد که ریشه و علتالعلل چیست، مبدأ و سرچشمۀ هستها چیست، یا میپرسد راز جهان چگونه باید گشوده شود و به قول حافظ «چیست این سقف بلند سادۀ بسیار نقش ـ زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست» انسان به مرحلهای میرسد که جهان برایش راز دیده میشود. اینها جبرهای عقلانی و معرفتیاند. شیلر ماخر فیلسوف و متکلم معروف پروتستان هم میگفت هر انسان در درون خود «احساس وابستگی مطلق به خداوند» را تجربه میکند. این نظر هم مبدأ بسیاری از بحثها شده است. یک نظر دیگر را هم عرض میکنم که مربوط به روانشناس مهم و معروفی است به نام «کارل گوستاو یونگ» او میگوید: داستان از این قرار است که انسان علاوه بر یک ناخودآگاه فردی یک ناخودآگاه جمعی هم دارد و مسئلۀ خدا از آن ناخودآگاه جمعی انسانها نشأت میگیرد. در آن ناخودآگاه جمعی صوری هست، ایدههایی هست، خاطرات ازلی هست، آنچه از روانشناسان دین در اینجا نقل کردم نمونههایی از آراء آن روانشناسان است که با دین نسبت همدلانه داشتهاند.
اما عرفای بزرگ ما در باب منشأ خدا باوری انسان مسئلۀ دیگری را مطرح کردهاند که من آن را هم خدمت شما عرض میکنم و توضیح میدهم. این عارفان میگویند هر انسانی از طریق هستی خودش از هستی خدا باخبر است. مسئلۀ اینها مسئلۀ «با خبر بودن» است. در این مقام هیچ واژهای بهتر از «خبر» نیست. ما هر کداممان از هستی خودمان خبر داریم، آگاهیم از هستی خودمان. عرفا میگویند انسان از طریق آگاهی به هستی خودش، از «هستی مطلق» (خدا) هم آگاه است. وقتی از هستی خودش خبر دارد از خدا هم خبر دارد. با خبری ما از خودمان، ما را از وجود مطلقی که ما حصهای از آن و قطرهای از آن هستیم با خبر میکند. یک مثال برایتان عرض کنم، شاید بیشتر شما در دریا شنا کردهاید که خیلی هم لذتبخش است. انسان وقتی در دریا شنا میکند آنچه در قلمرو تصرفات اوست و جایگاه شنای او را تشکیل میدهد مثلاً همان 400 متر 500 متر مکعب آب است که او در آن آشنا میکند، اما درست از همین طریق این انسان با همۀ دریا در وحدت اتصالی قرار دارد و با دریا متصل است. به صورت تشبیه معقول به محسوس ارتباط انسان و خدا گویا چنین است و انسان از طریق هستی خودش با هستی مطلق در ارتباط واقعی قرار دارد. اصلاً خدا از انسان غایب نیست و همیشه با انسان است. نه اینکه انسان باید جستوجو کند تا خدا را پیدا کند. البته نه در مفهوم انسان انگارانه، آنطور که انسان در کنار انسان است و نه آنطور که موجود دیگری در کنار ماست.
هر کس هستی محدود خود را تجربه میکند، هستی مطلق را هم تجربه میکند و هیچگاه هستی محدود به تنهایی قابل تجربه نیست. ممکن است بگوئید اگر اینطور است پس باید مسألۀ خدا مسألۀ کاملاً واضحی باشد و باید ما همیشه به یاد خدا باشیم و خدا را در کنارمان بیابیم، همیشه این تجربه را داشته باشیم که هستی من قطرهای از آن هستی است و من وقتی هستی خودم را تجربه میکنم آن هستی مطلق را تجربه میکنم در حالی که وضع ما معمولاً اینطور نیست. عارفان بزرگ این پرسش را پاسخ دادهاند. آنان میگویند ما از هستی خودمان هم معمولاً با خبر نیستیم یعنی معمولاً ما خودمان را فراموش میکنیم. خصوصاً در مواقعی که به شدت سر گرم یک کار هستیم به کلی از خود مان غافل میشویم. اما اگر به خود آییم و فراغت یابیم متوجه میشویم که خودمان خودمان را داریم، خودمان پیش خودمان حاضریم، یعنی آگاه میشویم از خودمان. ما همیشه خودمان را پیش خودمان داریم امّا همیشه از این واقعیّت آگاه نیستیم و از آن غافل میباشیم، چون حواسمان سراغ هزار مسألۀ دیگر میرود. عارفان میگویند داستان انسان و خدا هم همینطور است. آفت انسان غفلت از خداست و به همین جهت میگویند کار انسان باید این باشد که خدا را «یاد» کند و این همان «ذکر» است که در قرآن مجید، فراوان روی آن تأکید شده است. انسان باید کوشش کند آنچه را که به صورت معمولی مورد غفلتش است در درون خودش از طریق یادآوری حاضر کند و به تعبیر صحیح تر حضور او را از نو بیابد. انسان در مقام تکامل معنوی باید مرتّباً یاد خدا کند. استدلال برای اثبات خدا، فلسفه و کلام و علم است، امّا خواندن برهانهای اثبات صانع و این قبیل چیزها راه به سوی خدا را نمیگشاید. خدا یاد کردنی است.
در روند زندگی ما گاهی پیش میآید که انسانی را جائی دیده و شناختهایم و با او دوست و مأنوس شدهایم و سوابقی پیدا کردهایم اما مثلاً چندسال، دیگر او را ندیدهایم و فاصلۀ زمانی طولانی میان ما و او اتّفاق افتاده به طوریکه دیگر از او غافل بودهایم. اگر ما به هر علّت دوباره آن شخص ار یاد کنیم این یاد کردن، مسبوق به تماس و شناخت حسّی تجربی بیرونی ما است که سالها قبل اتفاق افتاده بود و حالا من یاد میکنم او را. روی سنگ گورپارهای از اشخاص اشعاری با این مضمون نوشته میشود که ای زندهها! ما را یاد کنید ما سالها با شما بودیم. حال میتوان پرسید خدا را یاد کردن از این قبیل نیست. انسان با شناخت حسی، تجربی بیرونی و دیدن و شنیدن و افت و خیز کردن با خدا آشنا نشده تا یاد کردن او هم مانند یاد کردن یک انسان فراموش شده باشد. یادآوردن خدا از همان طریق ممکن میشود که شناختن خدا از آن طریق امکان پذیر شده، یعنی از طریق وجود خود ما و خود ما و از طریق هستی خود ما. یادآوری خدا در درون خودما باید اتفاق بیفتد. او از بیرون به یاد آورده نمیشود جون او همیشه در درون ماست.
وجود یک انسان هر قدر کمالات داشته باشد او درست به همان اندازه میتواند خدا را بشناسد و او را یاد کند و نه بیشتر. اگر انسان بهرهمند از علم باشد که یک کمال است از کمال علمی خدا آگاه میشود، اگر انسان عشقورز باشد از عشقورزی خدا آگاه میشود، اگر بخشاینده و رحیم باشد از بخشایندگی و رحمت خدا آگاه میشود، اگر خلاّق و آفریننده باشد از خلاقیت و آفرینندگی خدا آگاه میشود و هکذا در نقطۀ مقابل، انسان جاهل، یا کینهورز و حسود یا خودخواه و زورمدار برای خود خدایی میسازد که همین صفات ناشایست را دارد. او چون خود از صفات کمال آگاه نیست از کمال کل یعنی خدا واقعاً با خبر نمیشود. این آگاه شدن است نه کتاب خواندن. انسان هر قدر درباره عشق و محبت کتاب بخواند نمیفهمد عشق و محبت چیست مگر اینکه کسی به او عشق و محبت را بچشاند و او بچشد و یا اینکه عشق و محبت از درونش به علتی سرازیر شود یعنی خود عاشق شود. با اینهاست که انسان میفهمد عشق و محبت یعنی چه. در روانشناسی کودک سخن بسیار خوبی هست، میگویند: کودکانی که از مادر و پدر محبت نمیچشند پس از بزرگ شدن نمیتوانند به دیگران محبت بورزند، کسی میتواند محبت به دیگری منتقل کند که به او محبت چشانده شده است، اینها مسائل درونی است، چشیدنی و ممارستی و آگاه شدنی است، جوشیدنی است، تجربه کردنی است. رابطۀ انسان و خدا هم این چنین است. ما انسانها متناسب با ظرفیّت وجودی خودمان از خدا و کمالات خدا آگاه میشویم. استدلال فلسفه برای این است که اگر در ساختار عقلانی انسان شبههها و پرسشهایی به وجود آید آنها پاسخ بیابند. عارفان بزرگ به ما میگویند که خدا را یاد کنید تا خدا از درونتان بجوشد. علت اینکه تهجّد و عبادت آخر شب این فدر مورد سفارش قرار گرفته همین است. انسان باید مقدّمات این جوشیدن را فراهم کند تا این حادثه اتفاق بیفتد که یکی از مهمترین آنها فراغت است. انسان باید فراغتی داشته باشد تا از خودش آگاه شود و از طریق آگاه شدن از خود از خدا آگاه شود. ما معمولاً این فراغت را نداریم. باید وقت گذاشت باید فرصت به وجودآورد، باید حفاری کرد خود را و این حفاری وقت لازم دارد. ما برای تربیت فرزندانمان وقت نمیگذاریم بعد میبینیم آن جور که شاید و باید فرزندانمان رشد و کمال پیدا نکردهاند و آن وقت میگوییم چرا اینها اینجوری از آب درآمدهاند! جوانان اهل تأمل به این مسئله توجه کنند که انسان برای تربیت خودش هم باید وقت بگذارد. اینکه آدم تصور کند میتواند هر گونه زندگی کند و در هر شرایطی هم رنگ جماعت شود و در تمام اوقات غرق در مشغولیّتهای روزانه گردد ولی انتظار داشته باشد که مثلاً با خواندن کتاب و مقاله مسأله خدا برایش حل شود، این تصور درست نیست. پیامبر اسلام که کار اصلیاش دعوت به توحید و نشر توحید است فرمودند من برانگیخته شدهام تا مکارم اخلاق» را کامل کنم، چون تا خُلقیّات عوض نشود انسان از خودآگاه نمیشود و از خدا هم آگاه نمیشود.
میدانید در معارف دینی ما خیلی تأکید شده روی تجهّد و نماز شب آن هم در ثلث آخر شب. اهمیّت این شب بیداری اختصاص به اسلام ندارد در پارهای از ادیان دیگر هم شب داستانها دارد. در عرفان اسلامی شب داستانها دارد. یکی از دانشجویان من در دورۀ فوق لیسانس رسالهای زیر نظر من گذراند تحت عنوان شب در نظر عرفا». نظرها و اشعار عرفا را دربارۀ شب جمع و تحلیل کرده بود. مسأله این است که انسان در شب مشغلههای روزانه را ندارد و یک قدری در خودش است و از خودش بیرون نپریده است. ما در روز از خود بیرون میپریم و پرتاب میشویم به هزارجا. در خودمان نیستیم. یکی از اهل این قبیل تمرینات یک تشبیه میکرد و میگفت یک برگ گل در داخل یک لیوان پر از آب، موقعی ته نشین میشود و در کف لیوان قرار میگیرد که آب لیوان کاملاً آرام باشد. ما انسانها در شب آرام میگیریم و ته نشین میشویم، خودمان در خودمان هستیم و پرتاب نشدهایم به بیرون. آن وقت است که خودمان خودمان را میتوانیم کشف کنیم، اعماق خودمان را بکاویم چون مشاغل و عوامل بیرونی ما را نمیکَشد به این طرف و آن طرف. اینکه توصیه شده در ثلث آخر شب به مناجات و راز و نیاز بپردازید با خدا و با او سخن بگویید به همین جهت است که در آن ساعت فراغتی حاصل است و در آن فراغت آدم میتواند احساس کند که توسعه معنوی پیدا میکند، افق وجودش گسترده تر میشود، از هر گوشۀ وجودش صدایی شنیده میشود و روزنهای باز میگردد، آنچه به خاطر نمیآمد به خاطر میآید از دامنۀ «غیب» کاسته میشود و به دامنۀ «شهادت» افزوده میگردد. و خلاصه اینکه خدا در هر شرایطی به یاد نمیآید و از درون آدم نمیجوشد. در قرآن مجید دهها بار این تعبیر «ذکر» به کار رفته است گفته شده: «فاذکرواللّه ذکراً کثیراً» خدا را زیاد به یاد بیاورید خیلی زیاد. خواننده در بدو نطر میگوید یعنی چه خدا را خیلی زیاد به یادآورید. در آیۀ دیگر آمده «قل ما یعبأ بکم ربّی لولادعائکم» بگو پروردگار من به شما اعتنا نمیکند اگر او را نخوانید. ما تصور میکنیم در هر شرایط خدا برای ما حاضر است در هر شرایط راهی از ما به سوی خدا باز است. نه اینجوری نیست در بسیاری از شرایط ما در غفلتیم و باید پردۀ غفلت را کنار بزنیم و خدا را بخوانیم و بخوانیم و بخوانیم تا نداهای ما نتیجه دهد و خدا از درون و بیرون ما خودش را به ما نشان دهد. اما ازته دل بخوانیم نه اینکه فقط با زبان بخوانیم. این گونۀ خواندن از کسانی ساخته است که خود آنها واجد کمالات معنوی هستند، آنها در واقع به هنگام این خواندن کمالات وجودی خود را وسعت میبخشند و تجربه این وسعت یافتن عین تجربۀ کمالات الهی و هستی خداوند است. کسی میتواند از مراتب علمی یک دانشمند بسیار برجسته اطلاع پیدا کند که خودش قسمتی از آن دانش را داشته باشد، جاهل نمیتواند از عالِم خبردار شود، غافل و فاقد کمالات معنوی هم نمیتواند از خدا باخبر بشود. در قرآن کریم گفته شده که خود قرآن ذکر است و یا «تذکره» است قرآن یادکردن خداست قرآن در درجۀ اول ذکر پیامبر است و بعد مایۀ ذکر ما میشود. این قرآن عین یادکردن خدا به وسیلۀ پیامبر است با امداد (وحی) خدا. دربارۀ کتابهای سایر پیامبران هم در قرآن گفته شده آنها هم ذکر بودهاند. در مورد دیگری از قرآن آمده «فذکّر فانَّ الذکری تنفع المؤمنین» آنچیزی که به مؤمنان نفع میرساند یادکردن خداست.
جمع بندی سخنانم این است که داستان رهیابی انسان به خدا رهیابی انسان به موجو.دی بیرون از خودش و غیر از خودش نیست. اینطور نیست در یک جایی باید خدا را پیدا کنیم، خدا همیشه با انسان است اما نه آن خدای انسانوار که از آن گریز باید داشت. هستی محدود آدمی قطرهای است از هستی نامحدود خداوند. ما فرزند خداییم و همیشه در دامن و در آغوش خداییم اما نمیدانیم که در آغوش خداییم. ما جدا نیستیم از خداوند. اینجا عرفا سخنان بسیار بلندی دارند که فرصت پرداختن به آنها نیست. پس عرفا نظرشان این است که ریشه و پایه و مایۀ مطرح شدن خدا و ذکر خدا و سخن گفتن با خدا و امید و اعتماد به خدا و هر چه از این قبیل است در درون خود انسان است. یادکردن خدا این نیست که با ایجاد سر و صدا و غوغا سالاری همهجا را در جامعه پر از نام خدا کنیم ولی دنبال منافع نامشروع دنیوی خودمان باشیم.