ستمکارفاسدی زاهدنما،مسجدی را به تزویر و ریا،ازعارفی بی تفاوت به دنیا،گرفتی وغصب نمودندی وعوام الناس را بنام خدا سرکیسه همی کردندی،و روزگاربه نفرت عارف که خاری درچشم اوبودمی گذرانندی.روزی زاهدخری پیربه حال موت به بازاربردندی تا بفروشد و درمقامات اوبرجماعت چنین گفتندی که این خر،نه هر خریست!این خر،خرعزیزنبی رابرادراست،همشیرزادهٴخرعیسی بن مریم است،این خر،نه هرخریست! اسب امام که آمد به جمکران،این خربه محضرش علف تازه خورده است وزاهد درقداسات ومقامات خرهمی گفتی،امامشتری نیافتی.زاهدفکرکردی که بی استفاده نمیردوکاری راازاوبرکشد،اورابه مسجدی بردی وباخرآن کردی که ناگفتنی است.
درهمان حال عارف بیچاره رابرای نمازمستجلی به مسجدواردشدی ودیدآنچه نباید ببیند.معترض شده گفت: تف،تف برغیرتت،درمسجدواین کارها،زاهد درهمان حال بدوگفت:بگذارکارم تمام شودپدرت راپیش چشمت آورم.ای نابکارکارت به جایی رسیده است که درمسجد خدا تف می اندازی،آن هم دوبار؟آن زمانها گذشت که هرکس هرغلطی دلش می خواست انجام می داد،برغیرت مسلمین توهین میکنی وصحن مسجد خدا را به آب دهان نجس میکنی؟حاکم شرع را بگویم که برتوحد بزند.
ای صوفی نابکار؛گمان میکنی فرزندان غیورمسلمین می نشینند تا تو تف برمقدساتشان بیاندازی ،ای وای وااسلاما که دوره آخرالزمان است،بزرگان دین رابگویم که فتوا دهند تا آسمان برسرت یک وجب شود.تووهمین عقاید ظاله توست که جوانان راگمراه کرده وبه تف اندازی کشانده است.فقط بگذارکارم با این الاغ تمام شود ازکتاب باقی،کافی،مافی وتافی حدیث ازامام معصوم چنان پیداکنم که تاکنون هیچ محققی آنرا ندیده باشد و مفسران را بگویم تا چنان تفسیرکنند که دودمانت رابرباد دهند،یا خمس وذکاتت را بمن میدهی و تابع من می شوی وبرای همیشه خفه می شوی یا می کنم آنچه را گفتم،تو آزادی!!که تصمیم بگیری!!که خدافرموده است که زورواجباری دردین نیست ،حالا خودتصمیم بگیر و توبه کن و به دامن اسلام بیا!!خوددانی!؟!