لوطي ها جزء طبقة پايين محسوب مىشدند. آنها خاستگاهي مردمي داشتند و خود را «أخي» مي خواندند و بيشتر از ميان پيشه وران شهري برمي خاستند و با منش اهل تصوف پيوند محکم تري داشتند. عموما از سواد و معلومات عصر خود بهره اي نداشتند، امّا به ارزشهاى اخلاقى و اصول مروّت و انسانيّت پايبند و معمولا از معتمدترين افراد محل بودند. آنها دست و دل باز و بخشنده بودند؛ از اين رو عامه در توصيف رفتار جوانمردانه و بذل و بخشش افراد از اصطلاح «لوطىگرى» استفاده مىكردند.30 لوطيان به گروه، محله و شهر بسيار وابسته بودند و هرگاه لازم مىشد سرسپردگى خود را نشان مىدادند.
در تاريخ اجتماعي ايران، لوطي ها گروههايي اجتماعي با مقاصد متضاد و آداب خاص بوده اند که معمولا به کارهايي از قبيل بازيگري، خوانندگي، معرکه گيري و پهلواني مشغول بودند. سابقة لوطي ها را از روزگار سلجوقي به اين سو مي توان پي گرفت؛ هرچند که حضور گسترده شان به روزگار صفوي، و به ويژه به عهد قاجار باز مي گردد و در ادب عاميانه و ضرب المثلها و حتي ادبيات مدرن و سينماي ايران حضور زنده اي داشته اند. در سالهاي اخير برخي پژوهشگران ايراني، و از جمله ساسان فاطمي و علي بلوکباشي، دربارة اين گروههاي اجتماعي و برخي کارکردهاي آنها پژوهش هاي ارزشمندي انجام داده اند. نوشتة پيش رو هم با بهره گيري از اين پژوهشها مي کوشد برخي وجوه ديگر تاريخ و تقدير اين گروهها را مورد توجه قرار دهد.
***
وجه تسميه
در مورد ريشة واژة لوطي تاکنون نظر متقني ارائه نشده است و در درستي آراء موجود ترديدهاي بسيار وجود دارد. گروهى آن را مشتق از واژة لوط در قوم لوط و به معناى خلافكار و لواط كننده گرفته1 و عده اي نيز آن را به همان معنا، امّا برگرفته از نام لوط پيامبر دانسته اند.2 برخى صورت نوشتاري صحيح آن را لوتى مىدانند و آن را شكلى از «لودى» محسوب مىدارند و برآنند كه لوتى به معناى اهل ليديه يا لوديه است كه در زمان كوروش كبير از جانب شاه ميكده و عشرتكدههاى فراوانى در آنجا ساخته شد تا شورش نكنند.3 گروهى نيز آن را برگرفته از واژة فارسى «لوت» به معناى غذا مىدانند و لوتى را كسى كه از دست ديگران غذا مىگيرد يا به ديگران غذا مىدهد معنا مىكنند. ريشة پيشنهادى ديگر «لوت» به معناى برهنه است.4 بيضايى احتمال مىدهد اين واژه با كلمة لولى، از جمله نامهاى كوليها، بىارتباط نباشد.5
گويا کهن ترين کاربرد اين اصطلاح در ادب فارسي را در سدة ششم هجري بتوان بازجست؛ از جمله در ابياتي از سوزني سمرقندي (م 562 يا 569 ق): «خر مرکوب لوطيان قديم/ بي جو و جفر و جوبه و سلماب».6 با اين حال، در فرهنگ هاي کهن فارسي از اين واژه نشاني نمي توان بازجست و تنها در سدة هفتم هجري در مهذب الاسماء است که شکل جمع آن را به صورت «اللوطيون» مي يابيم؛7 البته بدون هيچ توضيحي. در فاصلة سدة هفتم تا سدة دوازدهم هجري نيز در فرهنگ هاي فارسي به اين واژه برنمي خوريم و در فرهنگ هاي دو سدة اخير هم، معاني مختلف و بعضا متضادي براي آن ذکر شده است که تا حد زيادي برآمده از خاستگاه اجتماعي و تحولات تاريخي گروههاي لوطيان و تضادهاي دروني آنها است. در فرهنگ هاي موجود براي اين اصطلاح، بدون يادکرد ريشهاي براي آن، معاني متنوع زير را مي يابيم: 1. رند و كودكباز؛8 2. فردى كه داراى صفات پهلوانى و جوانمردى است و در ضمن جسور و بىباك نيز هست؛9 3. مطرب و معركهگير؛10 4. حريف بىباك و رند كه در هندوستان به آن بانكا گويند و منسوب به يكى از اميران است؛11 5.فريبكار و حيلهگر12. اينكه چرا نام لوطى چنين دايرة وسيعى از افراد را در بر مىگيرد هنوز مبهم است و اي بسا که با خاستگاه تاريخي اين گروههاي اجتماعي در ارتباط باشد.
خاستگاه تاريخي
اکنون، بيشتر محققان، لوطيان پهلوان و جوانمرد را ادامة سنت عيّارى و فتوت مي دانند و برآنند که لفظ لوطي نام جديدي براي اين شناسايي اين گروهها در روزگار بعد از صفوي13 است. البته، با توجه به کاربرد موازي اصطلاحات «عيّار» و «فتي» در متن هاي موجود براي دو گروه متضاد جوانمردان حامي مردم و اوباش مزاحم،14 و نيز با توجه به دگرگونيهاي تاريخي و شکلهاي متنوّع حيات اهل فتوت و عيّاران،15 به آساني نمي توان از چگونگي گذار آنها به لوطي بودن سخن گفت.
عيّاران قرن هاى چهارم تا ششم هجري گردنكشانى بودند كه اموال اشراف را مي دزديدند و بين فقرا تقسيم مىكردند16 و براي حفظ موقعيت خود به خدمت دستگاههاي امنيتي روزگارشان نيز درمي آمدند؛17 چنان که در داستان سمك عيّار شاهديم که سَرِ عيّاران و جوانمردان لقب «اسفهسالاري» دارد كه مىتواند معادل «شهربانى» در معناي امروزي آن باشد.18 البته، به رغم اينکه برخي محققان اين مسئله را به معني خدمتگزاري چنين عيّاراني براي حکومت گرفته اند،19 اما موارد متعددي از رويارويي آنها با حکومت به پشتيباني مردم در دست است و هم از اينجا بوده است که مردم ايشان را گرامي مي داشتند.20
در سال 587 هجري، خليفة عباسي الناصر لدين الله پس از آنکه خرقة فتوت پوشيد، اصلاحاتي در آداب و رسوم اهل فتوت وارد کرد21 و بر رنگ و بوى ملوکانة آن افزود. امّا اين فتوت اشرافي که تا مصر گسترش يافت، در قرن نهم هجري از ميان رفت.22 گويا علّت از ميان رفتن آن، تبديل فتيانِ اين گروه به لاف زناني اهل تظاهربود.23 در مقابل اين گروه، فتياني بودند که خاستگاهي مردمي داشتند و خود را «أخي» مي خواندند و بيشتر از ميان پيشه وران شهري برمي خاستند و با منش اهل تصوف پيوند محکم تري داشتند24 وگويي که با معيارهاي ارائه کردة عنصرالمعالي براي جوانمردان مي زيستند25و الگوى آنها ابومسلم خراسانى بود.26همچنين بودند رندهايي مانند کُلوها که از اواخر روزگار ايلخاني در فارس عياري پيشه کرده و قدرت يافته بودند و برخلاف گروه بالا، نام و ننگ را بي اهميت برمي شمردند و از شرارت ابايي نداشتند.27در واقع، چنين مي نمايد که لوطي ها نيز از دل اين دو گروه ظاهر شدند و به همين دليل است که از سويي به شرور و ولگرد شهرت يافتند و از سوي ديگر به جوانمرد و نيكوكار.28 دربارة حضور تاريخي آنها، اگر اشعار سوزني سمرقندي و اشارت مؤلف مهذب الاسماء را ملاک قرار دهيم، مي توانيم از حضور لوطيان در ايران سده هاي ششم و هفتم هجري به بعد سخن بگوييم. با اين حال، با جستجو در منابع تاريخي موجود، دست کم تا پيش از صفويه براي اين حضور شاهدي نمي يابيم. البته مي توان گفت که شايد دليل سکوت منابع موجود را در مسائلي مانند يکي گرفتن لوطيان با عياران و اهل فتوت و يا حضور کمرنگ آنها در جامعة ايراني پيش از صفويه و … بتوان بازجست. هرچند که اينها صرفا حدسياتي هستند که به مستنداتي نيازمندند که اميد است روزي از ميان متون نويافته کشف شوند.
خاستگاه اجتماعي و آداب
حضور گستردة لوطيان در جامعة ايراني را از روزگار قاجار به بعد مي توان پي گرفت. در اين روزگار، لوطي ها جزء طبقة پايين محسوب مىشدند. آنها عموما از سواد و معلومات عصر خود بهره اي نداشتند، امّا به ارزشهاى اخلاقى و اصول مروّت و انسانيّت پايبند و معمولا از معتمدترين افراد محل بودند.29 آنها دست و دل باز و بخشنده بودند؛ از اين رو عامه در توصيف رفتار جوانمردانه و بذل و بخشش افراد از اصطلاح «لوطىگرى» استفاده مىكردند.30 لوطيان به گروه، محله و شهر بسيار وابسته بودند و هرگاه لازم مىشد سرسپردگى خود را نشان مىدادند.31 برخي محققان، بر تلاش لوطي ها براي حفظ اخلاق عمومى و نظم اجتماعى محلات تأکيد مي کنند و نيز بر اينکه مشتاقان براي ورود به اين جرگه، پس از گذراندن آزمايشهايى و تأييد شايستگى به سلك لوطيان درمىآمدند و كمربند مىگرفتند.32 تا هفتاد سال پيش هنوز محلات ايران و به خصوص تهران زير سلطة برخي از لوطيهاي پهلوان بود و آنان حافظ نظم و امنيت محلات بودند.33
لوطي هايى نيز بودند كه رفتار ناشايست داشتند و اهل دعوا و چاقوكشى و زورگيرى بودند. اين دسته، لوطي هايي بودند كه از اصل خود دور افتاده و توانايي هاى جسمانى را وجه مصالحة اخاذى و تبهكارى كرده بودند و از راه قمار مال مىاندوختند و معمولا خوش فرجام نبودند.34 اي بسا که اصطلاح «لوطى خور شدن» يعنى پول يا چيزى كه ديگران به راحتى تصاحب كنند نيز از همين جا آمده باشد.35 اين عده اكثراً به خدمت زورگويان و اعيان درمىآمدند36 و حتي در مواردي مانند شورش اصفهان به تحريک برخي علما در روزگار محمد شاه قاجار در مقابل حکومت مي ايستادند و يا همچون لوطيان شيراز اين عهد جنايت مي کردند.37 عنوان لوطىباشى در فهرست ارائه کردة رستمالحكما براي روزگار سلطان حسين صفوي نيز از آنجا كه پس از جلادباشى و قتالباشى آمده است و نه در کنار مطربان و بازيگران، بايد به معناى سَرِ اوباش و ولگردان باشد.38 با اين حال در تحولات بعدي شاهديم که در روزگار کريم خان زند لوطي باشي در شمار مقلدان (= بازيگران) ياد شده39 و در عهد جانشينان او نيز به معناي ندار و مفلس آمده است.40 از گزارشهاي قجري برمي آيد که لوطى هميشه هفت «وصله» همراه داشت كه از لوازم لوطىگرى به حساب مىآمد. اين هفت چيز عبارت بودند از: زنجير يزدى، جام برنجى اصفهانى، دستمال ابريشمى كاشانى، چاقوى اصفهانى، چپق چوب عناب، شال لام الف لا و گيوة تخت نازك.41 در عصر قاجار، دوگوبينو هنگام توصيف يك بازار ايرانى، لوطي ها را با كلاه كج، دكمههاى باز و دست روى قمه توصيف مىكند.42 او آنها را شرور و خوشگذران و با نگاهي وقيح مي خواند که اين هيبت به لوطى جوانمرد مربوط نيست. از نظر ظاهرى، برخورداري از سبيل پر پشت و بلندي با نوكي آويخته يا رو به بالا را نيز از ويژگي هاى لوطيان آن عهد بايد دانست. در اين روزگار، هر لوطى تعدادى «نوچه» داشت كه دستياران او بودند. آنها رفتار لوطى را تقليد مىكردند و هر گاه لوطى احساس ضعف مىكرد بهترين آنها را به عنوان لوطى بعدي معرفى مىكرد. البته، كنارهگيرى لوطى مراسم خاص خودش را داشت. هنگام كنارهگيرى بزرگان و صاحبنامان دعوت مىشدند و لوطي در برابر چشم همه قمة خود را از كمر باز كرده، مىبوسيد و به كمر جانشين خود مىبست.43
مشاغل و رفتارها
از مجموع اطلاعات موجود برمي آيد که لوطي ها هرگز به مشاغل پست اجتماعي مانند حمالى، حلاّجى، دلاّكى، كنّاسى، مقنىگرى تن در نمىدادند.44 آنها معمولاً در مشاغلى مانند طبقكشى، توتفروشى، آجيلفروشى،45ميوهفروشى، فرفرهسازى، پالودهريزى و گردوفروشى مشغول بودند. عَلَمكشى، برگزارى عزاداري ها، تزيين طاقنماها، و مرشدى زورخانه و نوحهخوانى از مختصات آنها بود.46
محققان کنوني، لوطي ها را به لحاظ شغل و رفتار به سه دسته تقسيم کرده اند: لوطي هاى ارباب معركه؛ لوطي هاى بِزَن بهادُر؛ لوطي هاي پهلوان و جوانمرد.47 بر اين تقسيم بندي، لوطي هاي اهل موسيقي و نمايش را نيز بايد افزود. لوطي هاى معركهگير شامل لوطي هاى شيرى و لوطي هاى تنبك به دوش بودند كه عنتر يا خرس مىگرداندند،48 لوطي هاى حقهباز، لوطي هاى بندباز و چوبين پا از اين قبيل بودند.49 توصيف معيرالممالك از روزهاى سلام دربار در روزگار ناصري در عهد قاجار نيز مؤيّد بر خرس و ميمون رقصاندن لوطي ها است.50
در اواخر دورة قاجار، لوطي هاى ارباب معركه يك صنف كارى را تشكيل مىدادند و صاحب مشاغل مختلفى بودند؛ از جمله مطربى و رقاصى كه زير نظر لوطىباشى كار مىكردند، لوطيان كشتىگير و پهلوان و از اين قبيل كه در لوطىخانه مستقر بودند، معركهگيران كه حرفهاى خيابانى داشتند و خيمهشببازها و شعبدهگران كه در خانههاى اشراف برنامه اجرا مىكردند. در عهد صفوى، لوطي هاى خنياگر متشكل از چند زن و مرد بودند و مسئول آنها لوطىباشى بود كه زير نظر مشعل دارباشى کار مي کرد.51 برخى هم دوره گرد و هميشه در سفر بودند. گويا اين عده چون نمىتوانستند به دستگاه بزرگان راه يابند بين مردم مىزيستند و با هزالى و مسخرگى روزگار مىگذراندند.52
لوطي هاى نوازنده همانند مطرب ها همه نوع ساز مىنواختند و آواز مىخواندند امّا تسلط آنها در موسيقى از مطرب ها كمتر بود و بيشتر به زدن دايره و خواندن اشعار كوچه باغى و سخيف و گاه خلاف ادب تمايل داشتند.53 فاطمى از قول برخى مطرب ها آنان را «چرندخوان» مىداند كه با آواز ضربى قطعات بىربطى اجرا مىكردند.54 اين دسته از لوطي ها در مراسم تولد و ختنه سوران و … حاضر مىشدند و مردم را شاد مىكردند.55 گاهى هم صاحبخانه به لوطىخانه مي رفت و از آنها دعوت مىكرد56 و گاهى نيز لوطيان دورهگرد كه در محلهها مىگشتند به محض آنكه متوجه مىشدند در خانهاى بساط جشن به راه است «حق مبارك كند انشاءالله» گويان وارد حياط شده و مجلس را گرم مىكردند. دست آخر هم بنا به كَرَم صاحبخانه اجرت مىگرفتند.57 مشهورترين اين لوطي ها، شيرازى بودند.58
برخى از لوطي ها صدايى خوش داشتند و تصنيف هايى مىخواندند كه به لحاظ موسيقايى ارزش چندانى نداشت و آنان را حتى در رديف خوانندة آماتور هم درنمىآورد اما خاص خود آنها بود و به كوچهباغى، غزلخوانى يا بابا شملى شهرت داشت59 كه بعدها چند تن از موسيقيدانان از جمله بهار و صبا آن را «بيات تهران» ناميدند.60 اين تصنيف ها بسيار پيشتر از تداولشان در مجالس عيش و عشرت، در قهوهخانهها خوانده مىشدند؛61بدين صورت که معمولا قهوهخانهچى با گذاشتن تبرزينى جلوى زانوى لوطى که در شاهنشين دو زانو يا يک زانو نشسته بود، از او تقاضا مي کرد بخواند. او نيز با نهادن يك دست كنار گوش آواز را آغاز مىكرد.62 در مواردي هم ميان غزلخوانان دو قهوه خانه مسابقه برگزار مي شد.63 غزلخوانى برخلاف نامش از يك يا دو مخمس تشكيل مي شد كه اجراى صحيحآن ساده نبود. مضامين و مطالب آن هم برخلاف شعرهاى لوطيان دورهگرد، نه سخيف و فكاهى، بلكه اخلاقى بود و عشق و محبت در آن جايگاه خاصي داشت و بسيار جدى مي نمود.64
لوطي هاى مازندرانى همراه موسيقى خود حركات آكروباتيك و مسخره انجام مىدادند امّا نمىخواندند. به نظر فاطمى65 از آنجايى كه موسيقى آوازى نزد مازندراني ها ارزشى بيش از موسيقى بدون آواز داشت در اين خطه، لوطي ها از احترامى كه لازم بود برخوردار نشدند. در حالي که لوطي هاي خراساني که تنها سازشان دايره بود، خواننده نيز بودند و در عين حال اهل تقليد (= بازيگر).66 خواندن چرنديات و گاه اشعار سخيف و بىاخلاق نوعى دهنكجى به اصول متعارف بود كه با خصلت اساسى لوطى يعنى بىقيدى و بىباكى در رفتار مناسبت داشت.67 در واقع، به نظر مي رسد که لوطي ها در اين مقام، مجالي بودند براي انتقاد اجتماعي غير رسمي و مجالي براي آزاد شدن برخي تنشهاي زاييدة رفتار شايسته.68 اين برداشت را سخن حسينخان پسر محمّد ابراهيم تحويلدار در سال 1294 ق/ 1255ش در كتاب جغرافياى اصفهان تأييد مي کند که لوطي هاي روزگار خود را چنين برمي شمرد: لوطي هايي که در ولايات شير مي گردانند، لوطي هاي تنبک به دوش که خرس يا ميمون مي رقصانند، لوطي هاي حقه باز که اهل چشم بندي و شعبده اند و در روزگار او بيشترشان به تهران کوچ کرده اند، لوطي هاي بندباز، لوطي هاي خيمه شبباز که در اصفهان روزگار او حضور ندارند، و سرانجام لوطي هاى سَرِ خوانچة استاد بقال که تقليدچي هستند و اهل اخلاق و پرهيزكارىاند و برى از معاصى و مراقب آداب شريعت.69 به نوشتة او اين عده در نمايش هاي خود، قواعد رفتار اجتماعى را به شکل ارزشمندى ارائه مي دهند و از راه مطايبات خود فرصتى براى جبران بىعدالتى فراهم مي آورند.70
گفتني است که لوطي هاى اهل نمايش هم مانند لوطي هاي اهل موسيقي، از سطح هنرورى پايينترى نسبت به ساير بازيگران برخوردار بودند و معمولا نمايش ها را فىالبداهه اجرا مىكردند و پس از چند بار اجرا و درك سليقة مخاطب، موضوع و نقش هاى ثابتى را حفظ مىكردند.71 از جمله نمايش هايى كه لوطي ها اجرا مىكردند «سياه بازي» است که در آن براى اينكه صورت خود را رنگ كنند از آرد و دوده يا زرده تخم مرغ و دوده استفاده مىكردند.72 به جز اين، لوطيان به انجام بازي هاى مختلف شهره بودند؛ از جمله تُرنابازى كه با دستمال يزدى انجام مىشد،73 ريسمان بازى، شيشه بازى، چنبربازى،74 رسن بازى و شش اندازى که در آن شش گوي مدور رنگي را چنان به هوا مي انداختند که همواره چهار عدد آنها در هوا باشد و دو عدد در دست آنها.75 گفتني است که تا پيش از سدة سيزدهم هجري، دست کم در فرهنگهاي موجود، ذيل نام اين بازي ها به اصطلاح لوطى برنمىخوريم؛ همچنان که تا همين قرن هم کمتر شاهديم که به بازيگرانِ موسيقيدان، لوطى اطلاق شده باشد. در نظر گرفتن اين نکته، به علاوة اين مسئله که در فرهنگها، ذيل ماربازى، شيشه بازى و غيره، معناى دغلباز و مكار آمده است، در نظر برخي محققان کنوني توضيحي است بر اينکه چرا لوطيان را مكار نيز مىدانسته اند.76
مشدي، جاهل و کلاه مخملي
در مقابل لوطي هاي دغلکار، لوطي هاى يل و جوانمرد اهل زورخانه هم بودند که مىكوشيدند اصول جوانمردى را در زندگى روزانة خود به كار برند. در اصطلاح عوام، به اين گروه «داش»، يا «داشمشدى» مىگفتند.77 آنها پس از اثبات لوطىگري بين هم صنفان خود به لقب «بابا شَمَل» يعنى بزرگ لوطيان محل مفتخر مىشدند.78
«مشدى»، يا چنانچه خود آنها تلفظ مىكنند «مشتى»، غير از كلمة «مشهدى» است كه به زائرين امام رضا گفته مىشود.79 شايد واژة «مشطى» از كلمة عربى«مشط»به معناى «شانه»، و «مشاطه»، در معنى آرايشگر گرفته شده باشد. در گذشته، مشتى به كسى اطلاق مىشده كه سر و وضعى آراسته و مرتب داشته است. غيرت و صفات نيك اين گروه به حدى بود كه ناپاكترين آنها هم در حفظ نواميس و امانت مردم تعصب مىورزيدند؛ از اين رو مردم در صورت لزوم زن و بچه و مال خود را به آنها مىسپردند.80 به نظر مىرسد لوطي هاى جوانمرد يا داش مشدي ها پديدهاى نسبتاً متأخر و مربوط به صد سال گذشتة هجرى شمسى باشند.81 لوطى در اين مفهوم نقطة مقابل پِنطى است،82 پنطى فردى ضد اجتماعى، هرج و مرج طلب، انگل و قدرت طلب بود كه فقط به منافع خود مىانديشيد.83 همين تقابل، در نخستين سالهاي قرن چهاردهم هجري شمسي، دستماية صادق هدايت براي نگارش داستان داش آکل شد. گفتني است که وضعيت اين داش مشتي ها هم مانند لوطي ها بسته به موقعيت محل سکونت و شرايط اجتماعي روزگارشان تعريف مي شد؛84 و بي سبب نيست که از نظر پايگاه اجتماعي و اخلاقي، آنها را در طيف هاي بعضا متضادي مي بينيم؛ چنان که از سويي حاج کاظم ملک التجار و حاج ميرزا عباسقلي يا «بابا شمل اعياني تهران» در ميان آنها حضور دارند85 و از سوي ديگر آقا عزيز قجري و نيز ستارخان تبريزي که به عنوان يک لوطي در آغاز اهل تمسخر مجاهدان انقلاب مشروطه است و به فرجام در شمار همراهان آنها درمي آيد.86 به نظر مي رسد که در روزگار پهلوي اول، به تدريج از موقعيت داش مشدي ها و بابا شمل ها کم شد و پنطي ها بر آنها تفوق يافتند. بازتاب اين مسئله را حتي در ادب آن روزگار نيز مي توان ديد.87 در اين روزگار، اين عده به جاهل (= گردن کلفت) و كلاه مخملى تغيير نام دادند.88 اين گروه نوظهور به عنوان چهره هاي پرطرفدار فيلم فارسي در دوران پهلوي دوم، چنين خصلت هايي داشتند: مردمداري و حفاظت از محلة خود، غريب نوازي و گشاده دستي در پول خرج کردن، جوانمردي، و اينکه از مشتريان پر و پا قرص موسيقى كافهاى بودند كه هيچگاه اعتبار رسمى كسب نكرد.89 بيشتر آنها حرفههاى قصابى، باسكولدارى و چلوكبابى داشتند، هرچند که اين به معناي رويگرداندن آنها از باجگيري و قمارخانه داري نبود.90 مشهورترين آنها در تهران، لوطى صالح، لوطى نايب و لوطى عظيم بودند.91
چنان که مي بينيم، خصلت دوگانة لوطي ها و داش مشدي ها در رفتارهاي اجتماعي در جماعت جاهل و کلاه مخملي نيز ادامه يافت. گروه هايي از آنها به شرارت روي آوردند و در مواردي به عنوان نيروهاي فشار غير رسمي از جانب حکومت به کار گرفته شدند. حضور شعبان جعفري و دار و دسته اش در جريان کودتاي سال 1332 شمسي نمونة روشني از حضور چنين گروه هايي در سرکوب حرکت هاي مردمي است که تا روزگار ما نيز ادامه يافته است. در مقابل اين عده، جاهل هاي ديگري نيز بودند که به رغم برخي هنجارشکني ها، شهرت نيکي به هم زدند (نمونة حسينِ رمضون يخي) و حتي در مواردي توجه برخي علماي ديني را هم به خود جلب کردند و به پيروي از علماي مورد وثوقشان، در برخي جريان هاي ديني نقشهايي بر عهده داشتند؛ طيّب چهرة شاخص اين گروه اخير است. لوطي ها افزون بر بازتابي که در افسانه هاي عاميانة مردم ايران داشته اند (نمونة داستان لوطي باقر و لوطي اصغر)92 از روزگار قاجار تا روزگار ما در ادبيات مدرن فارسي با همان معاني متضاد خود بسامد يافته اند93 و ضرب المثل هاي متعددي در بازنمود عقايد و رفتار آنها در ميان مردم رواج دارد.94
منابع:
آژند، يعقوب، نمايش در دورة صفوي، تهران، 1385ش؛
احمدي، مرتضي، من و زندگي، تهران، 1378ش؛
افضل الملک، ميرزا غلامحسين خان، افضل التواريخ، به کوشش منصوره اتحاديه و سيروس سعدونديان، تهران، 1361ش؛
الهيارى، احمد، «جاى پاى لوتى در تاريخ… مردان محبوب محلهها»، تلاش، شمارة 72،مهرماه 1356ش؛
اوبن، اوژن، ايران امروز 1906- 1907، ترجمة علىاصغر سعيدى، تهران، 1362ش؛
انورى، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، 1381ش؛
براون، ادوارد، انقلاب ايران، ترجمه و حواشي احمد پژوه، تهران، 1338ش؛
بلوكباشى، على، بازيهاى كهن درايران، تهران، 1386ش؛
همو، «پديدهاى به نام لوطى و لوطىگرى در حيات اجتماعى تاريخ ايران»، فصلنامة فرهنگ مردم، سال سوم، شماره هاي 8 و 9، بهار 1383ش؛
همو، قهوهخانههاى ايران، تهران، 1375ش؛
بيضايى، بهرام، نمايش در ايران، تهران، 1379ش؛
پادشاه، محمد، آنندراج فرهنگ جامع فارسى، تهران، 1363ش؛
پرتو بيضائىكاشانى، حسين، تاريخ ورزش باستانى ايران، تهران، 1337ش؛
پولاك، ياكوب ادوارد، سفرنامة پولاك، ترجمة كيكاووس جهاندارى، تهران، 1361ش؛
تحويلدار اصفهانى، ميرزا حسين خان، جغرافياى اصفهان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1342ش؛
تشنر، فرانتز، خليفة عباسي و آيين فتوت، ترجمة مظفر بختيار، تهران، 1347ش؛
جمال زاده، محمد على، يکي بود و يکي نبود، تهران، بي تا؛
همو، فرهنگ لغات عاميانه، تهران، 1341ش؛ جنتى عطائى، ابوالقاسم، بنياد نمايش در ايران، تهران، 1333ش؛
حكمت بوشهرى، علي محمد، «لوتى – مشطى»، آينده، سال يازدهم، شمارة 1 – 3، خرداد 1364ش؛
داعىالاسلام، محمد على، فرهنگ نظام، تهران، 1364ش؛
درويشيان، علي اشرف و خندان، رضا، فرهنگ افسانه هاي مردم ايران، ج 12، تهران، 1382ش؛
دهخدا، علىاكبر، لغتنامه، تهران، 1342ش؛
رامپورى، غياثالدين، غياثاللغات، تهران، 1375ش؛
راوندى، مرتضى، تاريخ اجتماعى ايران، تهران، 1363ش؛
رستم الحکما، ميرزا محمد هاشم آصف، رستم التواريخ، به کوشش عزيز الله عليزاده، تهران، 1380ش؛
زرين کوب، عبدالحسين، از کوچة رندان، تهران، 1379ش؛
همو، جستجو در تصوف ايران، تهران، 1363ش؛
الزنجي السجزي، محمود بن عمر، مهذب الاسماء في مرتبة الحروف و الاشياء، ج 1، به کوشش محمّد حسين مصطفوي، تهران، 1364ش؛
سوزني سمرقندي، ديوان، به کوشش ناصرالدين شاه حسيني، تهران، 1338ش؛
شاهاني، خسرو، آدم عوضي (مجموعه پانزده داستان)، تهران، 1349ش
شهرى، جعفر، تاريخ اجتماعى تهران در قرن سيزدهم، تهران، 1378ش؛
همو، طهران قديم، تهران، 1383ش؛
همو، قند و نمک (ضرب المثلهاي تهراني)، تهران، 1370ش؛
شهريارى، خسرو، كتاب نمايش، تهران، 1361ش؛
عنصر المعالي، کيکاوس بن وشمگير، قابوسنامه، به کوشش غلامحسين يوسفي، تهران، 1373ش؛
غريب پور، بهروز، تئاتر در ايران، تهران، 1384ش؛
فاطمى، ساسان، «لوطيها و موسيقى»، فصلنامه موسيقي ماهور، سال چهارم، شمارة 16، تابستان 1381ش؛
همو، «مطربها از صفويه تا مشروطيت(1)»، فصلنامه موسيقي ماهور، سال سوم، شمارة 12، تابستان 1380ش؛
همو، «مطربها از صفويه تا مشروطيت(2)»، فصلنامه موسيقي ماهور، سال چهارم، شمارة 13، پاييز 1380ش؛
فلاندن، اوژن، سفرنامة اوژن فلاندن، ترجمة حسين نورصادقي، تهران، 1356ش؛
فلور، ويلم، جستارهايى از تاريخ اجتماعى ايران در عصر قاجار، ترجمة ابوالقاسم سرى، تهران، 1363ش؛
فيلبرگ، سى. جى، ايل پاپى كوچنشينان شمال غرب ايران، ترجمة اصغر كريمى، تهران، 1369ش؛
کتيرايي، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1348ش؛
کزازي، مير جلال الدين، «عياران لوطي و لوطيان عيار»، ره آورد گيل، سال اول، شمارة 1، اسفند 1382ش؛
گوبينو، كنت دو، سه سال در آسيا، ترجمة عبدالرضا هوشنگ مهدوي، تهران، 1368ش؛
لمبتون، آن ك. س، نگرشى بر جامعة اسلامى در ايران، ترجمة يعقوب آژند، تهران، 1364ش؛
مستوفى، عبدالله، شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعى و ادارى دورة قاجاريّه، تهران، 1341ش؛
مصاحب، غلامحسين، دايرةالمعارف فارسى، تهران، 1383ش؛
معيرالممالك، دوستعلى خان، يادداشتهايى از زندگى خصوصى ناصرالدين شاه، تهران، 1361ش؛
موريه، جيمز، حاجي بابا اصفهاني، تهران، 1340ش؛
ناتل خانلري، پرويز، شهر سمک، تهران، 1385ش؛
نجفى، ابوالحسن، فرهنگ فارسى عاميانه، تهران، 1378ش؛
نجمى، ناصر، تهران قديم، تهران، 1371ش؛
نصرى اشرفى، جهانگير، نمايش و موسيقي در ايران، تهران، 1383؛
ويلز، ايران در يک قرن پيش (سفرنامة دکتر ويلز)، ترجمة غلامحسين قراگوزلو، تهران، 1368ش؛
هدايت، صادق، سه قطره خون، تهران، 1336ش؛
C. Cahen, "Ayyar, General", Encyclopaedia Iranica, ed. E. Yarshater, California, 1996; Idem, "Futuwwa", Encyclopedie de l’Islam, Paris, 1965.
پي نوشتها:
1. نک: نصرى اشرفى، ص 75؛ داعىالاسلام، ص 508؛ لغت نامة دهخدا، ذيل کلمة لوطي.
2. انورى، ص 6465.
3. كزازى، ص 152.
4. لغت نامة دهخدا، ذيل کلمة لوطي.
5. نک: بيضايى، ص 58.
6. نک: سوزني سمرقندي، ص 14.
7. نک: الزنجي السجزي، ص 294.
8. نک: رامپورى، ص 761؛ انورى، همانجا؛ لغت نامة دهخدا؛ فاطمى، لوطيها، ص 103.
9. نک: انورى، همانجا؛ نجفى، ج 2، ص 1306.
10. نک: انورى، همانجا؛ جمالزاده، فرهنگ، ص 380؛ لغت نامة دهخدا؛ داعى الاسلام، همانجا؛ شهرى، تاريخ، ج 1، ص 282؛ شهريارى، ص 259.
11. پادشاه، ص 2721.
12. قياس کنيد با: فاطمى، لوطيها، ص 102.
13. نک: زرين کوب، جستجو، ص 355؛ لمبتون، ص 19؛ کاهن، عيّار، ص 160.
14. نک: کاهن، فتوت، ص 984.
15. براي نمونه نک: زرين کوب، جستجو، ص 344؛ کاهن، فتوت، ص 985.
16. فاطمي، لوطيها، صص 97 – 98.
17. کاهن، عيّار، ص 159.
18. ناتل خانلري، ص 96.
19. فاطمي، لوطيها، ص 98.
20. ناتل خانلري، همانجا.
21. نک: تشنر، صص 5 – 9.
22.کاهن، فتوت، ص 988.
23. زرين کوب، جستجو، ص 351.
24. نک: کاهن، فتوت، ص 986.
25. عنصرالمعالي، صص 170، 247.
26. کاهن، همانجا.
27. نک: زرين کوب، از کوچة…، صص 2 – 4.
28. نک: فاطمي، لوطيها، ص 99.
29. نجمى، ج 2، ص 515.
30. نک: شهرى، طهران، ج 2، ص 707 ؛ نجفى، ج 2، ص 1306؛ لغت نامة دهخدا؛ انورى، ص 6466؛ فاطمي، لوطيها، ص 106.
31. براي نمونه نک: مستوفى، ج 1، ص 303.
32. نک: لمبتون، ص 19.
33. الهيارى، ص 27.
34. نمونة داستان آقا عزيز از شاهزدگان قجري که لوطي گري پيشه کرد و ترکيبي از ويژگيهاي مثبت و منفي لوطيان بود. نک: افضل الملک، صص 278 – 281.
35. نک: جمالزاده، فرهنگ، ص 382؛ نجفى، ج 2، ص 1306؛ شهرى، تاريخ، ج 2، صص 372، 554؛ انورى، ص 6466؛ لغتنامة دهخدا، ذيل لوطي.
36. بلوكباشى، پديده اي، صص 102 – 103؛ فلور، ص 287.
37. بنگريد به يادکرد اين وقايع در سفرنامة اوژن فلاندن، صص 134 – 135، 239 به بعد، 404.
38. رستم الحكما، ص 90؛ نيز نک: فاطمى، مطربها، ص 28؛ همو، لوطيها، ص 102.
39. رستم الحكما، ص 370.
40. همانجا، ص 392.
41. مستوفى، ج1، ص 304؛ نيز نک: مصاحب، ص 2522.
42. دوگوبينو، ص 373.
43. الهيارى، صص 27 – 28.
44. براي نمونه نک: مستوفى، ج 1، ص 304.
45. همانجا.
46. نيز نک: مصاحب، ص 2522.
47. بلوكباشى، پديدهاى، صص 101 – 102.
48. ويلز، ص 347؛ بلوكباشى، قهوهخانهها، ص 124.
49. تحويلدار، ص 86 ؛ راوندى، ج 6، ص 599.
50. معيرالممالك، ص 59.
51. آژند، ص 153.
52. قياس کنيد با: جنتى عطائى، ص 56.
53. نصرى اشرفى، ج 3، ص 75.
54. فاطمى، لوطيها، ص 88 .
55. کتيرايي، ص 34؛ قياس کنيد با تحقيق فيلبرگ (ص 234) دربارة انجام ختنه در ايل پاپى به دست لوطيان.
56. اوبن، ص 250.
57. شهرى، طهران، ج 3، صص 86 ، 432؛ فاطمى، لوطيها، 87 .
58. پولاك، ص 263.
59. احمدي، صص 81 – 82 .
60. فاطمى، لوطيها، ص 92.
61. نک: شهري، تاريخ، ج 6، ص 466.
62. همانجا، ج 1، ص 402؛ ج 5، ص 622.
63. همانجا، ج 6، صص 467 – 468.
64. فاطمى، لوطيها، ص 93.
65. همانجا، ص 84 .
66. همانجا، ص 85 .
67. همانجا، ص 89 .
68. قياس کنيد با همين کارکرد توسط عاشقهاي نوازندة خراسان.
69. تحويلدار، صص 86 – 88 .
70. به نوشتة تحويلدار، به هنگام «تشريففرمايى… موكب همايونى» در اصفهان، سربازان و مستخدمان و وابستگان دربار رفتار ظالمانهاى در قبال مردم در پيش مىگيرند و هيچكس را جرأت تظلّمخواهى و ياراى سخن گفتن از اين وقايع با شاه نبوده است تا آنكه به عاقبت «تدبير شفاعت به دست تقليد اين جماعت» مىافتد و هنگامى كه براى تفريح شاه بساط بقالبازى را مىگسترانند، در قالب بازى، رنج مردم از ستمكاران دستگاه شاهى را آشكار مىكنند و شاه به صرافت مىافتد و داد مظلومان را مىستاند (همانجا، ص 87).
71. غريب پور، ص 52؛ قياس کنيد با سخن تحويلدار (ص 87) در يادکردش از متنهاي نوشته شدة نمايشنامه ها.
72. بيضايى، ص 164
73. بلوك باشى، بازيها، ص 66.
74. بيضايى، ص 58.
75. فاطمى، لوطيها، صص 102، 114.
76. همانجا.
77. حكمت بوشهرى، صص 180 – 181.
78. بلوكباشى، پديدهاى، ص 103.
79. پرتو بيضايى، ص 190؛ حكمت بوشهري، ص 181.
80. شهرى، طهران، ج 4، ص 402.
81. فاطمى، لوطيها، ص 105.
82. مستوفى، ج 1، ص 303.
83. الهيارى، ص 28.
84. براي نمونه نک: شهري، طهران، صفحات مختلف.
85. نک: مستوفي، ج 1، صص 307، 444.
86. نک: براون، ص 436؛ قس: فاطمي، لوطيها، ص 107.
87. نک اشعار طنز روزنامة اميد در سالهاي 1309 و 1310 شمسي. نقل شده در: فاطمي، لوطيها، ص 111.
88. همانجا، ص 95.
89. همانجا، ص 96.
90. همانجا، ص 95.
91. نجمى، ج 2، ص 516.
92. نک: درويشيان و خندان، ج 12، صص 680 به بعد.
93. براي نمونه نک: موريه، صص بيست و دو به بعد؛ جمالزاده، يکي بود، صص 61 – 62؛ هدايت، صص 44 به بعد؛ شاهاني، ص 236.
94. نک: شهري، قند و نمک، صص 598 – 599.