اخوانالصفاء و خلان الوفاء نام يك جمعيت سري با مشرب فلسفي و عرفاني است كه در سدة چهارم هجري در بصره و بغداد تشكيل شد و مرامنامه خويش را ترويج اخوّت و صفا در ميان خلايق و از ميان بردن اختلافات فكري و مذهبي از طريق ترويج عقل و هماهنگسازي عقل و دين قرار داد. در اين نوشتار، نظريه اخوانالصفاء دربارة اعياد و عبادات ديني مورد بحث قرار گرفته است. اخوان الصفاء بنا به مشرب باطني و عرفاني خويش اين اعياد و عبادات (يا مناسك ديني) را در سه سطح تفسير ميكنند. ابتداء تفسير اهل شريعت است، سپس تفسير اهل فلسفه و سپس تأويل اهل حكمت (يا اخوانالصفاء). اخوان الصفاء با شريعت و عمل به آن مخالفت نيستند، بلكه تفسيري مخصوص به خويش از احكام و مناسك آن دارند.
اخوانالصفاء و خلان الوفاء نام يك جمعيت سري با مشرب فلسفي و عرفاني است كه در سدة چهارم هجري در بصره و بغداد تشكيل شد و مرامنامه خويش را ترويج اخوّت و صفا در ميان خلايق و از ميان بردن اختلافات فكري و مذهبي از طريق ترويج عقل و هماهنگسازي عقل و دين قرار داد. در اين نوشتار، نظريه اخوانالصفاء دربارة اعياد و عبادات ديني مورد بحث قرار گرفته است. اخوان الصفاء بنا به مشرب باطني و عرفاني خويش اين اعياد و عبادات (يا مناسك ديني) را در سه سطح تفسير ميكنند. ابتداء تفسير اهل شريعت است، سپس تفسير اهل فلسفه و سپس تأويل اهل حكمت (يا اخوانالصفاء). اخوان الصفاء با شريعت و عمل به آن مخالفت نيستند، بلكه تفسيري مخصوص به خويش از احكام و مناسك آن دارند.
***
«برادرم، بدان كه جماعت اخوانالصفاء، شايستهترين مردم براى عبادت شرعىاند… زيرا ما خاصترين شناخت را به آن داريم… و همچنين شايستهترين مردم هستيم براى عبادتفلسفى الهى، و قيام به آن و احياء آنچه از آن تباه شده است.»[1] هدف تأويلاسماعيليه دقيقاً همين احياء است، وقتى به نوبه خويش در مورد عبادتحكيمانى به كار مىرود كه عبادت ايشان بازتاب نوعى مذهب صابئى معنوي است و در اوقات شرعى و اعيادشان انتقال از ايدئولوژى صابئى معبد كه برصورت يك ستاره ساخته شده است، به ايدئولوژى اسماعيليه در خصوص هيكلبشرى به مثابت حجاب و هيكل النور (معبد شخص نورانى ملكوتى) امكانپذير مىشود.[2]
اخوانالصفاء مىگويند: «ما گونه سومى از سال داريم كه به واسطه آن ممتازمىشويم و علم به آن مختص به ماست. همچنين ما را سه روز است كه آنها را عيدمىگيريم و برادران را امر مىكنيم در آن روزها گرد هم بيايند و جشن بگيرند.برادرم بدان كه اين اعياد ما شبيه به اعياد فلسفه و شريعت است، اما نه درحقيقت بلكه در مثال. زيرا اعياد ما، ذاتى و قائم به ذات خويشاند و افعال از آنها، به واسطه آنها و در آنها ظاهر مىشود. و اينها نيز سهتا است: اول، وسط و آخر. و چهارمين فعل، فعلى است كه عمل به آن دشوارتر از همه و تحقق آن سختتر ازهمه است.»[3]
اخوانالصفاء، پس از ذكر تطابقهايى با زمانهاى اعياد اسماعيليه و اعياد دين [يا عبادت] فلسفى، به صورتى كه پيش از اين توصيف كرديم، بحث خويشرا اينگونه ادامه مىدهند: «برادرم، عيدهاى ما، شخصهاى ناطق و نفسهاىفعّالى هستند كه به اذن پروردگارشان، اعمال و افعالى را كه به ايشان وحى و الهامشده است، انجام مىدهند. نخستين روز از روزهاى ما و برترين عيد از ميان اعيادما، روز خروج [يا ظهور] نخستين قائم از ميان ما است.»[4] روز منطبق با اينعيد، روز ورود شمس است به برج حمل در فصل بهار، فصل شكوفايى و شيرينىزندگى، كه در آن موقع رحمتِ آسمانى ظهور به زمين فرود مىآيد و در آن مقيممىشود و در آن هنگام افشاى معرفت باطنى امكانپذير است. اين روز براى ما وبراى همه برادرانمان روز شادى و سرور [يا روز سعادت] است (رسائل، صص270-269). روز دوم، روز قيام دومين قائم است، يعنى روزى كه شمس وارد دربرج سرطان مىشود، و در اين هنگام روزها طولانىترين و شبها كوتاهتريناند، زيرا در اين روز نيروى مخالفان متوقف شده و از ميان رفته است [دولت اهل جوردرهم شكسته است]. و اين روزِ شادى، سرور و بشارت است. روزسوم، روز ظهور سومين قائم از ميان ما است و اين روز موافق [يا منطبق] با ورودشمس به برج ميزان است؛ در اين زمان، يكبار ديگر طول شب و روز مساوىاست. و اين هنگام ورود پائيز، يعنى زمان مقاومتِ باطل در برابر حق است و دراين موقع اوضاع دگرگون مىشود. سرانجام روز چهارم، روز غم و اندوه فرامىرسد. در اين روز به غارمان، به غار تقيه و استتار، باز مىگرديم، به اوضاعىبرمىگرديم كه صاحب شريعت، در بارهاش فرمود: إن الاسلامَ ظَهَر غريباً وسَيَعود غريباً فياطوبى لِلْغُرَباء، «اسلام در حال غربت ظهور كرد و بهزودي به حال غربتباز خواهد گشت، خوشا به حال غريبان».[5] آوردن اين حديث معروف در اين مقطع از بحث، اخوان الصفاء را به همهايدئولوژى تشيع غالى1 كه حول شخصيت سلمانِ فارسى يا سلمانِ پاك شكلگرفت، بىهيچ واسطهاى پيوند مىدهد. سلمان رمز است براى نمونه غريبهاي كه به فضل تلاشهاى شخصى خودش از سرزمينهاى دور [به اسلام]هدايت شد و به دليل همين غربت، او در مقابل همه مدعيات و مطالبات قانونىمبتنى بر حقِ اصل و نسبِ جسمانى، مفتخر به نقش و نشان اسلام معنوى ناباست. جابرابن حيان، كيمياگر اسماعيلى مذهب، همين اوصاف را به شخصيتعرفانى كسى كه از او به ماجد2 تعبير كرده است، منتقل مىسازد؛ اين شخص به«غريبانى» پيوسته است كه شرايط معنوىشان در اين عالم جز شرايط گنوستيكها [يا عارفان] شيثى3 نيست.[6] به دليل همين شرايط وجودى [يااوضاع و احوال]، غريبان از دست عالم جهل و جور در غار پناه مىگيرند؛ اخوانالصفاء در باره چنين عالمى مىگويند: «و اين همانند همان وضعيتى است كه ما در زمانهمان در آن قرار داريم تا زمان ظهور، خروج و بازگشت پس از عزيمت فرابرسد، همانطور كه خورشيد پس از سپرى شدن زمستان به برج حمل بازمىگردد.»[7]
عبادتى كه آهنگ مراحل زندگى اين غريبان را تنظيم مىكند، به چندينشيوه قابل تفسير است. نمىتوان چشماندازى را كه به حوادثِ قريبالوقوع در آن دوران گشوده مىشود، به كلى ناديده گرفت. ولى خطاستكه فرض كنيم اين حوادث، به خودى خود، قادرند همه معنا و مفاد آنچه را كه دراينجا موضوع بحث است، استيفا كنند. در تاريخ حِكمى اسماعيليه، هيچحادثهاى را صرفاً حادثهاى متأثر از وقائع عارى از مفاد ازلى در نظرنمىگيرند. اين ماجرا، در دو مرتبه، آسمانى و زمينى، روي داده است و اينهمان شرايط تحول [و تبديل] واقعه به رمز است. شرايطى كه وقايع در آن حادثمىشوند، [صرفاً] تجسمى از ماجرا [يا نمايش] مُثُل اعلاى ازلى برروى زمين است و فقط اين مُثُل اعلا قادر به تبيين چرخة مناسكى عبادت اخوانالصفاء هستند.
به همين دليل، تفسيرى كه مراحل اين عبادت را به يك دور كشف4 ارجاعمىدهد به هيچ وجه با تفسيرى كه به يك دور ستر5 ارجاعشان مىدهد، منافاتندارد. اين موضوع را مىتوان به شرح زير معنا كرد. دور كشف پس از قيامت كبرى (قيامة القيامة)6 كه هفتمين امام دوران هفتم سلسله جنبان آن است و خاتمهدهنده يك دور ستر همانند دور ماست، واقع مىشود.[8] اين دور كشف نيز، بهنوبه خويش، يك دور ستر به دنبال دارد كه دور ما نمونهاى از آن است. برطبقاين ديدگاه، عيد سوم يا عيد پائيز كاملاً منطبق است با آن مقطع تعيينكننده كهشب بر روز چيره مىشود، مقطعى كه، با افول دور عصمت [يا بىگناهى] بهشتى، نيروهاى شريرانة خصم، ابليس ازلى، شروع به آزاد شدن مىكنند و خويش را عيان مىسازند. همانطور كه ديديم، اين همان مقطعى است كه در آن مقاماتمذهب يكبار ديگر تقيه و واجبات عبادى را معمول مىدارند – و اين مقطع از آندور بلافاصله قبل از زمانة ماست، زمانهاى كه آدمِ دور ما به امامت منصوب شدهاست. زمانِ پس از آن، البته روز عيد نيست، بلكه زمانِ مصيبت و فلاكت است ودر اين زمان حكيمان ناگزير به «غار» پناه مىبرند. زمانِ فاجعهاى است كه پس ازروزى روى نمود كه آدم، نوجوانى، كه با «روزه» شكستن احمقانهاش، راز و رؤيتبهشت را تسليم جنون و مضحكه ابليس- اهريمن، كرد.
درعين حال، بايد پذيرفت كه شرايطى كه از طريق يك دور كشف – يعنىيك نحوه وجود معصومانه، نورانى و لطيف – امكانپذير گشتهاست، كاملاً خارج از دسترس است و اگر هم بتوان آن را آرزو كرد و بدان مشتاق بود،ولى لااقل از دسترس تجربه مادى بالفعل ما و عمدتاً جسورانهترين تأملات وتخيّلات ما بيرون است.[9] متونى كه در اختيار ماست، چندان روشنگر اين معنا نيست كه شمار اشخاص سهگانهاى كه در يك دور كشف، يكى پس از ديگرى بههمان شيوه ظهور اعياد سهگانه عبادت سرّى اخوانالصفاء، ظهور مىكنند، براساس چه مؤلفههايى تعيين شده است.[10] ولى با همه اين احوال، با استفاده از قانون تناظر7 كه قبلاً آن را بسيار مهم قلمداد كرديم مىتوان به تصويرىرسيد كه كل اين ماجرا را انسجام مىبخشد. وقايع هر دور [ياكَوْر] و وقايع همه دورانهاى هر دور، به ترتيب با يكديگر تناظر دارند. تناظرى موجود است ميان قيامت كبرى كه دور سِِتْر با آن پايان مىپذيرد و قيامت صغرى كه پايان هريك از هفت دوران آن دور است و در آن هنگام يك دين كه «دعوت»اش در شكل سابق استيفاء شده است، در قالب دين نوينى كه يك ناطق نوين اعلان مىكند، «احياء مىشود».[11] همچنين نام قائم، برپاكننده رستاخيز، درمعناى كامل كلمه، به «كسى كه قيام خواهد كرد»، صاحب [يا امام] قيامت دردورانِ پايانى دور ما اختصاص دارد. در عين حال هر قائم جزئى در پايان هر دوران از هفت دوران [يك دور] و همچنين هر امام و هر عضو مذهب، بالقوه قائم قيامت، عضو جسم عرفانى خويش، محرابى در هيكل نورانى خويش نيزهست. هر دورانِ يك دور متناظر با [خود] آن دور است. هر قيامت صورتى از قيامت كبرى است. به علاوه هر قيامت يا رستاخيز، كه براى هر عضو مذهب برمبناى ارتقايش از مرتبهاى به مرتبه ديگر تصوير شده است، متاظر با قيامتكبرى است.[12] به همين دليل اخوانالصفاء به صراحت بر تناظر عبادتشان با مراحل وجود هرانساني، تأكيد مىورزند.[13] در تحليل نهايى، همه آنچه اهميتدارد، رفعتِ افقى است كه اين واقعه از آن حكايت مىكند، آن مثال اعلا است كهاين واقعه بماهى واقعه را موجب مىشود و در همه ادوارِ عبادىِ وقايعى كهمتناظر با يكديگرند، مجسم شده است.8
به اين معنا، و براى اين گستره كامل، اشخاص سهگانهاى كه اخوانالصفاء آنهارا مقوِّم اعياد خويش دانستهاند، متناظر است با سه مقام باطنى كه در آغاز يكدور ستر، ظهور مىكنند. اينها به ترتيب عبارتند از: ناطق دين جديد؛ وصى، خزانهدار و اساسِ (وصى، اساس) معناى روحانى ناب دين او («عيد»ى كه پس از آن شبِ باطنىگرى طولانىتر خواهد بود)؛ و بالاخره، نخستين امام خاموش (صامت)؛ «عيد»ى كه پس از آن، «شب» بر روز غلبه خواهد داشت و مذهب بايد به مأمن باطنىگرى (همان «غار») پناه برد. اين امامان صامت، از نخستين امام از امامان هفتگانه نخست تا هفتمين امام ازهفتگانه هفتم، حافظان باطن وحىاند و انتقال باطن وحى به نفوسى كه بهطريقه آن امامان فراخوانده شدهاند، به حسب ميزان قابليتشان براى هضم اين معنا، ثمره قيامت، به تدريج كمال مىيابد.
مىتوان فراتر رفت و گفت كه چون هر عضو طريقه، از بزرگترين تا كوچكترين، صرفاً تجسم عضوى از سلسله فرشتگان آسمانى برروى زمين است، اين سهمنصب عالى نماينده برترين ملائكه مقرَّب بر روى زميناند و آنها عبارتند از: دو ملك مقرَّب اول و دوم (يعنى عقل و نفس كلى) كه ملك مقرَّب سوم، فرشته – انسانِ بشريت، از آنها منبعث9 ميشود. با او فاجعهكيهانى، در اثر تأخير ويرانگرش در شهادت به توحيد (يكتايى خداوند)، تسريع شده است – اين تأخير او را غرق در ظلمت ساخت و سهروردى از اين ظلمت با رمز دو پر جبرئيلِ مهين فرشته، يكى از نور و ديگرى از ظلمت تعبير كرده است.[14] اين ملك مقرَّب سوم، به مرتبه دهم در سلسله فرشتگان اعلا سقوط كرد (و به موجب همين نخستين [موجود] عالم ما شد)؛ و كل تاريخ عالم ما،تصوير زمانى است كه در راه بازيابى مرتبه اوليهاش در ميان ملائكه مقرّب، با كمك هريك از «فرشتگانى» كه او منبعث از آنها است، صرف شده است. آخرين امامِ (قائم) يك دور، نائب اوست، زيرا در هيكل نورى او، همه نفوس نورانى، اعضاء مذهبكه بدان دور تعلق دارند، از طريق او به اين فرشته بازگردانده [تأويل] شدهاند. ميان عيد سوم يا منصب سوم كه اخوانالصفاء تلويحاً به آن اشاره كردهاند، و لحظهاى كه آنها غارشان را (يعنى همان غرب را كه نفوسشان بدان سقوط كرده است) ترك مىگويند، فاصلهاى وجود دارد. اين فاصله دقيقاً زمانى است كه درمدت آن، با ايجاد صلاحيت فرشته شدن در هر نفس، نجات فرشته10 جامه تحقق پوشيده است. ورود دوباره خورشيد به برج حمل نشانگر يكى از مراحل اصلى (قيامة) آن است. بدين سان مىتوان ابعاد اصلى[15] هماهنگى ميان ايدئولوژى اخوان الصفاء و كل جهانشناسى و تاريخ قدسى اسماعيليان را درك كرد.
براى مقاصد بحثمان، بايد بر توالى شخصيتها در اين تاريخ قدسى متمركزشويم، به اين اعتبار كه اين توالى، مناسك اين عبادت را تشكيل مىدهد. زيرا بهكمك همين مىتوان تجسم مضمون «انسان و عبادت»، مخصوصاً بنا به تقرير اسماعيليه از آن، را روشن ساخت. اگر مُثُل اعلاى واحدى در همه ادوار تجسم يافته است؛ اگر ادوار و وقايع تشكيلدهنده آن ادوار با يكديگر تناظر دارند؛ و اگر اين وقايع اشخاص هستند پس لزوماً همه اينها زمان را مىسازند و [اساساً زمان را] «زمان مىكنند» و بنابراين زمان به يُمن آنكه زمانِ اين اشخاص است، به بيان دقيق، زمان عبادى [يا مناسكى] نيز مىشود. تكرار اعيادى كه دور زمانِ عبادى متشكل از آنهاست و تكرار شخصيتهاى جزئى كه حضور شخصىشان در قالب آن دور مجسم مىشود، معيت و تقارن دارند. شخصيت جزئى، ديگر به لحظهاى در زمان محدود نيست و به يك گذشته رو به اضمحلال تنزل نمىيابد، زيرا زمان جزئى خود آن نيز يك زمان برگشتپذير است. در اينحضور ادوارى، به طور همزمان هم مثال اعلاى شخص و هم شخص به منزله مثال اعلا، عيان شده است. به عبارت ديگر، نمونه فردى، هر بار نمونه مثالى است.[16]
اين تكرار نمونههاى مثالى، مفاد پنهان ادوار تاريخ قدسى را در مرتبه دوام تاريخى [17] فرافكنى [يا متجلى] مىكند. به واسطه آن مىتوان در هر نسل، دوران و دور تا مىرسد به تكميل دور اعظم [كور اعظم11]، رقيبانِ درگير در آن ماجرا را شناسايي كرد. يعني از سويى ملك مقرَّب سوم در عالم ابداع (عالم الابداع، عالم ازلى)، آدم ازلى و همه آدمهاى جزئى را داريم و از سوى ديگر ابليس و همه ابليسهايى كه پس از وى مىآيند. و از آنجا كه لازمه اين مرحله دوام تاريخى، تكرار [يا ظهور] اشخاصى است كه اعمال مثال اعلاىشان را اجراء مىكنند، مراسم دورة عبادى كيهانى، عبارت از همين تكرار است. اشخاص، عيدهاى اين دورهاند و تكرارشان خودِ تكرار زمانهاى عبادى است. به دليل آنكه، اين اعياد حضور تكرارشونده مثال اعلاى واحدى هستند، بنابراين صرفِ يادبود واقعهاى نيستند كه در گذشته يكبار و براى هميشه روى داده است. تجسمهاى مثال اعلا در زمان روى نمىدهد. خودآن تجسمها زمانشان را «در زمان حال» به منزله معيار رابطهشان با يكديگرتعيين مىكنند؛ و اين رابطه، تفرد خاص آنها، تفرد خاصى كه نمىتوان آن را بهكليت انتزاعي يك مقوله تنزل داد، اعتبار مىشود.[18]
در نبود اين تفرّد، فقط بايد يك منظومه پيش پا افتاده از قضاياى عقلى [يا عقلگرايانه] داشته باشيم كه نوعى فلسفه تاريخ را سرپا نگه ميدارد. در تقابلكامل با اين تشخصزدايى12، معناى عبادى عمل كيهاني( gesta mundi )به لحاظ اين عمل(gesta)، در هر مورد نوعى تأويل را به اجراء در مىآورد. يعنى واقعه را به مرتبه رمز ارتقاء مىدهد و در آنجا اعمال مثال اعلا را عيان مىسازد. به همين دليل است كه عيد در تقويم مناسك، صرفاً يادبود يك واقعه نيست. عيدخود همان واقعه است و واقعه همان شخص است كه اعمال مثال اعلا را انجام ميدهد. در ادامه بحث، شاهد آشكارى براى اين مطلب در سرمايهسازى تشخص بخش از تقويم شيعى خواهيم يافت. شاهد ديگر در تأييد آن را در تقويممزدايى مىيابيم كه در آن هر روز را به نام يك فرشته نامگذارى كردهاند واين آدمى را كنجكاو مىكند كه بداند مراد از «روز فرشته» يعنى روزى كه واقعهاش همين فرشته است، چيست. اين معنا، در مورد مناسك، كما اينكه در مورد متن وحيانى يا در مورد متن آفاقى، به وضوح تمام نشان مىدهدكه چگونه تأويل، «بازگشت» به مثال اعلا و بازگشت خود مثال اعلا را موجب مىشود. به همين اعتبار، رسالت اين تأويل را يك رسالتِ مَلَكى دانستهاند كه در روى زمين، براى مثال، در شخص سلمان فارسى تشخص يافته است؛ سلمان فارسى غريبى بود كه جايگاه او در مقام صحابى ـ مرشد پيامبر(ص)[19] در هر نمونه از رابطه مرشد و مريد تكرار شده است؛ همان رابطهاى كه گام به گام، اعضاء مذهب اسماعيليه را يك به يك با يكديگر متحد مىسازد. در حقيقت، پيش از اين گفتيم كه مناسك اين بينالعوالم قدسى، اساساً مجموعهاي از قيامتها، متناظر با قيامت كبرى است. تصور عيد به صورت يك شخص يعنى اين حقيقت كه هر عيد يك شخص است، به معناى ارتقاء دادن آن شخص به يك «قيامت» نوين، تعالى دادن او به يكآسمان نوين در بين العوالم است ـ به معناى متولد شدن او به وجودى است كه فرشته مدبِّر آن آسمان، تمثل [يا رمز] آن است. اين همان دورة عبادى است كه در هيكل روحانىِ شكل گرفته از طريق دعوت، مجمع باطنى اسماعيليه، اجراء مىشود. مىتوان پرسيد، عبوديت به معناى كامل كلمه، عبادتى كه از طريق «اعياد» اين دور و براى آن اعياد برگزار مىشود، چيست؟
اخوانالصفاء از توصيف اين موضوع دريغ نكردهاند، يا به تعبير بهتر، با عبارات تلويحى به آن اشاره كردهاند كه در عين حال مىتوانيم با تكيه بر سياقهاى ديگر، آنها را رمزگشايى كنيم. آنها مىگويند قربانى شان همه فضايل، هم فضايل قربانى «شرعى» و هم فضايل قربانى «فلسفى»، را در خود جمع دارد.[20] و اين همان قربانى است كه ابراهيم(ع) انجام داد و عبارت بود از «همان قوچ كه براى فديه فرزندش به او هديه شد و اين قوچ چهل پائيز[21] درزمين بهشت چريده بود و اگر تو هم مىتوانى قوچى را قربانى كنى، ولو به مقدار يك وجب در زمين بهشت چريده باشد، اين كار را بكن و در اين سستى مورز. در اين مورد بكوش تا به مقصود برسى، مثال [نمونههاى مثالزدنى] را اقامه كنى و عالم خداوند متعال را آبادان سازى.»[22]
بنابراين تكرار ساليانه قربانى ابراهيم (ع)، عمل كامل به مناسك باطنى مرگ و رستاخيز روحانى، تصوير شده است. ولى بديهى است كه گرايش ومفاد اين مناسك باطنى را كه موجب تحول نفس مىشود، فقط در سياق تأويل اسماعيليه مىتوان فهم كرد. كه بود آن فرزند كه بايد قربانى مىشد؟ چيست آنقوچ كه به جايش قربانى شد؟ چرا بايد بر زمين بهشت باليده باشد؟
تأويل اسماعيليه از سوره صافات، البته به نظام آن بينالعوالم قدسى كه ازطريق عرفان (گنوسيس) ايجاد شده است، استناد مىكند. هدف تأويلِ اسلامىِ معمول، اثبات اين است كه فرزندى كه بايد قربانى مىشد، اسحاق نبود بلكه اسماعيل بود. در عين حال بر طبق ديدگاه اسماعيليه در اينجا موضوع به مراتب عميقتر است. ابراهيم (ع) تصميم گرفت ميراث معنوىاش را به اسحاق ببخشد و بدين وسيله اسماعيل را از آن محروم سازد، يعنى همان فرزندى كه بنا به اعلانالهى (صافات، 101) پسرى بردبار (غلامٌ حليم) توصيف شده است. و اين معنايى است كه براى آيه 102 سوره صافات قائل شدهاند. آيه چنين است: «يا بُنَىَّ إِنّى أَرى فىالمَنامِ أَنّى أَذْبَحُكَ»، «اى پسرك من در خواب چنين مىبينم كهتو را سر مىبرم». ولى سپس فرمان الهى اين تمايل اشتباه را تغيير مىدهد و به ابراهيم (ع) امر مىكند كه ميراثش را به اسماعيل منتقل سازد: «وَفَدَيناهُ بِذِبحٍعظيم»، «و او را در ازاى قربانى عظيمى بازرهانيديم» (صافات، 107). اما اينقربانى ـ بنا به روايات، اين قوچ ـ در حقيقت چيزى جز يك نامِ مجازى براىخود اسحاق نيست.[23] بنابراين، از قربانى اين قوچ چه معنايى قصد شده است؟
در اينجا نيز كل نظام عرفان اسماعيليه را مىتوان چراغ راه قرار داد. در اين عرفان، اسماعيل را وصى (وارث معنوى)، امام حافظِ راز معرفت [گنوسيس]، مىدانند، حال آنكه اسحاق، حجاب است يعني حجاب يا پرده ظاهر است كه در برابر امام قرار گرفته است. رابطة ميان آنها منطبق است با تمايز مبنايى ميان مستقر، امام مستقر و ثابت (the Ordinarius) و مُسْتَوْدَعْ، امامى كه صرفاً خزانهدار يا قيِّم است و در دوران خطر نقش محافظ را دارد و از قرار ظاهر وظايف امام حقيقى را كه در اين زمان مخفى است، انجام مىدهد. [24] اسماعيل متولى معناى عرفانى، متولى علم باطنى تأويل بود، حال آنكه اسحاق به منزله حجاب در مقابل او قرار داشت، حافظ علم تنزيل، حافظِ نص وحيانى و حافظ شريعت بود. همين نسبت در سلسلهتبار هر يك از آنها تداوم يافته است،[25] و حكمتِ تاريخ اسماعيليه خود را موظف مىداند كه معلوم كند در هر دوره بهحقيقت چه چيزى را بايد منتقل ساخت. در حالى كه موسى(ع) شريعت نوينى را اقامه كرد، اخلاف اسماعيل پيام باطنى عرفان را تداوم بخشيدند و منتقل ساختند. [26]
بدينسان مناسك روحانى شكل مخصوصى پيدا مىكند. قوچى كه بايد در قربانى اهداء مىشد، اسحاق بود. اين به معناى قربانى ظاهر (شواهد ظاهر وايمان ظاهرى)، قربانىِ احكام شريعت، قربانى يقينهاى مادى و قربانى عدالتِ شريعت بود. و در حالى كه روايت مىگويد بايد آن قوچ چهل پائيز در زمين بهشت چريده باشد،[27] اخوانالصفاء فراتر مىروند و مىافزايند كه: «در صورت لزوم،همه عمر چريده باشد13». پيشاپيش مىدانيم كه مراد از «زمين بهشت»، همان دعوت، مجمع اسماعيليه در مقام «بهشت بالقوه»، است.14 ظاهر دين تنها در اينجامىتواند ببالد و شكوفا شود، زيرا از باطن سيراب مىشود. ممكن است به مدت همه عمر آدمى رشد كند تا بتواند در لحظهاى كه باطن در حال شكوفايى كاملاست، قربانى شود. زيرا راز دعوت در مجموعهاي از قيامتها محقق شده است. در هر جاى ديگر يعنى در هر موضع دين ظاهرى رسمى، ظاهر هرگز نمىتواند جز ظاهر باشد، شريعت همچنان شريعت است. بنابراين مناسك اخوانالصفاء اسماعيلىمذهب به عمل قيامت روحانى ختم مىشود كه آدمى را از اين دوزخ رهايى مىبخشد.
شايد اينگونه تصور شود كه قربانىِ زندان شريعت، يك قربانى است كه آدمى بايد از اهداى آن بسيار هم خرسند باشد. ولى اخوانالصفا آن را نقطه كمال يك عمر مجاهده مىدانند.15 زيرا اين قربانى، به هيچوجه به معناى آزادى سلبى هرجو مرج طلبانه نيست كه بدون پرداخت بهايى در قبال آن به دست آمده باشد، بلكه اين قربانى را فقط در پايان مدت مديدى پارسامنشى مىتوان تحصيل كرد.شاعر و عارف بزرگ، فريدالدين عطار ـ كه علاوه بر اين گمان مىشود با مذهب اسماعيليه آشنا بوده است ـ به همين معنا نظر دارد، آنجا كه مىسرايد: «تو را گردين ابراهيم باشد/ به قربان پسر تعليم باشد.»[28] اين تعليم به محض آنكه آن را درمتن چشمانداز مذهب اسماعيليه مىنگريم بىدرنگ به وضوح مىپيوند؛ در اين چشمانداز اسماعيل و تبار او نماينده ميراث معنوى، استمرار امامت باطنىاند، حال آنكه اسحاق نماينده تبار جسمانى و استمرار شريعت است. دين شريعت، فرمان [يا الزام] اجتماعى، ممكن است به قربانى اسماعيل ـ يعنى قربانى عالمنفس و اسرار ملكوتى آن ـ امر كند. در مقابل، قربانى كردن قوچ كه همان اسحاقاست، به معناى قربانى كردن ميل شهوانى به مالكيت و تبار زمينى در قبالميراث معنوى است. به معناى چشمپوشى از فرزند تنى براى پرداخت فديه فرزند نفس است. به معناى آن است كه همه نيروهاى نفس را در درون خويشجمع بياوريم، اعقاب زمينى موهوم را كه انسانها طبعاً بدان مشتاقند، قربانىكنيم و اين همه براى آن است تا به جاى آن، فرزند نفس ملكى [يا نفس فلكي]16 در درون آدمى ايجاد گردد به طورى كه خود آدمى فرزند ابديت شود و اين فرزند فقط مىتواند در يك ملكوت باطنى (باطن) كه كاملاً متفاوت با عالم ظاهرى و مرئى است، متولد شود و پا به عرصه وجود بگذارد.[29]
اين ايجاد كودكازلى17 در نفس، غايتى است كه شهودهاى عارفان از امثال عطار گرفته تا مايستر اكهارت و آنجليوس سلسيوس، همه معطوف به آن بوده است. و اخوانالصفاء، بر طبق مرامنامهشان، كه مىتوان آن را تشبه به ملائكه ( imitationem Angeliad) خواند، در پايان مناسكشان از آن ياد مىكنند: «كَمَلَتْ لَكَ الصورةُ المَلَكيهُ و كانَتْ لَكَ فى مَعادِك مَهيّأَة لِوصولكِ اِلَيها و نُزولِكَ عَليها»، «صورت ملكى براى تو كامل مىشود و در معاد (بازگشت عظيم) تو، آن صورت براى تو مهيا خواهد بود تا به آن واصل شوى و بر آن فرود بيايى،»[30] يعنىچنان مىشود كه بتوانى در آن موقع به صورت بالفعل فرشتهاى باشى كه فقط به دليل تولدش در تو موجود بالقوهاى در اين دنياى سافل است. بدين سان تأويلِ عبادت، همانند عمليات كيمياى (كه يكى از موارد استفاده كامل عيار اسماعيلىها از عبادت است) ظهور عالم سوم يا بينالعوالم را موجب مىشود و اين عالم مولود تأملى است كه بر اضداد غلبه مىكند. همه عرفانها [ياگنوسيسها] مشتاق به اين عالم بودهاند. براى مثال، در يك حكايت مجعولِ كلمنت اسكندرانى18 مىبينيم كه اين عالم از زبان عيسى(ع) اعلان مىشود؛ آن حضرت در پاسخ به سؤال شلوم19 كه سيطرة مرگ در چه زمانى پايان خواهد يافت، مىفرمايد: «زمانى كه مذكر و مؤنث يكى شوند.»[31]
اگر «صورت ملكى» ثمرة اين نكاح باطنى مقدسِ وجود مذكر و مؤنث نفسباشد، ولادت آن صورت يقيناً نشانه انتقال(the exodus [خروج])، است كه از ايدئولوژى صابئين در باب هيكل به تصور اسماعيليه از هيكل نورانى مىرسد. ديگر اينگونه نيست كه صورتهاى نورانى ستارگانِ درخشان در آسمان شب، در حكم هياكل فرشتگانِ مفسر [و تأويلگر] الوهيت باشد بلكه اشخاصِ اعضاى مذهب، كه هيكل نورانى امامت متشكل از آنها است، اين وظيفه را انجام مىدهند. در اثر فرشتهگون شدن انسان، خدايى [يا الوهيتي] در انسان مقيم مىشود. مناسكى كه انسان در هيكلِ وجود خويش برگزار مىكند، همانا تبدّل خاص اوست، صورتِ خودش را كه منطبق با مثال اعلاى ملكى است، دردرون خودش متولد مىسازد. گويى، نتيجه گفتوگوى ميان حنفاء و صابئيان، همان «عصر جديد» يك مذهب صابئى روحانى، در اينجا است. اخوانالصفاء بههمين حقيقت كاملاً وقوف دارند، زمانى كه براى ختم تفسير مناسكشان، استشهاد مىكنند به اين واقعيت كه «حكماء باستان هيكلهاىشان را بر روى زمين، بر مثال هيكلهايى كه در آسمان بنا شده است، بنا مىكردند»، («بناؤهم الهَياكل فى الأَرضِ عَلى مِثالِ ماهى مبنيةٌ فِىالسَماء»).[32]
* اين مقاله ترجمه اي است از:
Henry Corbin,Temple and Contemplation tr. William Trask, Islamic Publications,PP.158-170.
در متن، پي نوشتهاي مولف در کروشه[ ]قرارگرفته است.
پي نوشتهاي مترجم:
1) ultra- Shiite ideology.
2) Glorious One.
3) Sethian Gnostics.
4) Cycle of Unveiling.
5) Cycle of Occultation.
6) Great Resurrection.
7- Law of homology.
8ـ اخوانالصفا در توضيح اين قانون تناظر مىنويسند اعياد ما در حقيقت شبيه به اعيادفلاسفه يا اعياد شريعت نيست، بلكه در مَثَل [يا مثال اعلا] شبيه به آنهاست. به دليل همينمثال اعلاء ميان اعياد خودشان و چهارگانههايى نظير موارد زير تناظر برقرار مىدارند: بهار، تابستان، پائيز و زمستان؛ عيد فطر، عيد قربان، عيد غدير و روز مصيبت رحلت رسول خدا(ص)؛ ورود شمس به برج حمل، به برج سرطان، به برج ميزان و به برج جدى؛ در مورد بشردوران كودكى، دوران جوانى، دوران پيرى و روزهاى آخر عمر. همانطوركه روزهاى آخر عمريك انسان با مصيبت مرگ او همراه است، حزن اهل بيت نبوت را نيز، همين باب ميدانند. «كما حزن اهل بيت النبوة لما فقدوا سيدهم وغاب عنهم واحدهم و تَخَطفَوا من بعد و تفرَّقشَمْلهم و طَمَع فيهم عدوِّهم واعتصبوا حقَّهم و تبددوا ثُمَّ خُتم ذالك بيوم كَرْبلاء و قَتْلَ منقُتِل مِنَالشهداء ما افتضح الاسلامُ به» (رسائل، 269).
9ـ در اصطلاح حكمت اسماعيليه ايجاد نخستين موجود (صادر اول) را ابداع و ايجاد موجودات پس از آن را انبعاث مي گويند. ر.ك.: زهرالمعاني، صص 63 به بعد.
10ـ Redemption of the Angel به اين معنا كه انسان از ديوي به در شود و فرشته گردد، به عبارت ديگر فرشتگي خويش را نجات دهد.
11-Cycle of Cycles.
12-depersonalization.
13ـ در متن رسائل واژه «شِبْر» آمده است كه در اينجا به معناى وجب است ولى در متن، اين واژه «entire liftime»،«همه عمر» ترجمه شده است. به علاوه در متن آمدهاست: «.. تتقرَّب بِكَبشٍ رعى فىالارض الجنة ولو شبراً» كه ظاهراً به ترجمهاى كه در اينجا برايش آوردهايم نزديك است. ولى در متن نويسنده به گونه ديگرى ترجمه شود. يعنى ترجمهشده است به اينكه «در صورت لزوم، اگر مىتوانى قوچى را كه همه عمر در زمين بهشت چريده است…».
14ـ «فالدعوة هي الجَنةُ الدانيةُ التي بناها الأنبياءُ و الأوصياءُ والأئمةُ الأبرارِ في ماضِي الأعصارِ مِنْ أنْفُسِهِم»، «دعوت همان بهشت اسفل است كه انبياء، اوصياء و امامان نيكوكار در دورانهاي گذشته آن را با جان خويش بنا كردهاند.»(زهرالمعاني، ص 307).
15ـ برخلاف تصور قائلان به اباحيگري كه خويش را از قيد شريعت و تكاليف آن آزاد ميبينند، اخوانالصفاء اهل اباحيگري نيستند، بلكه اين قرباني كردن شريعت را در حقيقت مرحله كمال پيروي از شريعت و عمل به تكاليف آن ميدانند.
16- Anima Caelestis.
17- Puer aeternus.
18ـ St. Clement of Alexandria (حوالي 150 ـ حوالي 215) از آباء نخستين مسيحي.
19- Salome.
پي نوشت هاي مولف:
1- رسائل، جلد 4، ص306 [268].
2- در باره اين هياكل النور، ر.ك.:
Ivanow, Rise of the Fatimids, p. 256 and p. 64.
پيامبران و امامان هياكل نورانىاند و همه حدود، محرابهايى در اين هيكل، اندامهاى اينبدناند همانطور كه ستارههاى هفتگانه اندامها و هيكلهاى حقاند كه خويشرا در آنها تجلى ساخته است.
3- رسائل، جلد 4، ص307 [269-268].
4- واژه قائم، در معناى تحتاللفظى «برپاى ايستاده»، در معناى كامل خود دلالت بر قائم القيامة، امام رستاخيز، دارد. ولى هر امام و حتى هر عضو مذهب، يك قائمبالقوه است. مقايسه كنيد با: Rise, pp. 242-243 (صص 55-54 متن عربى).
5 – رسائل، جلد 4، ص308 [270] . در باره اين حديث غربت (مقايسه كنيد با:پىنوشت 72)، ر.ك.:
L. Massignon, "Salman Pak et les premices spirituelles de l’Islam iranien",in Opera ninora, vol. I (Beirut, 1963), pp. 450-457.
اين سخن را نه به پيامبر(ص) بلكه به امام اول(ع) نسبت دادهاند و امام ششم، جعفرصادق(ع)، آن را تفسير فرموده است.
6- Cf."Livre du Glorieux", (Supra, ch. II. n.3(, pp. 58 ff.
7 – رسائل، جلد 4، ص 308 [270].
8 – بديهى است كه تاريخ قدسى (متناسب با دورانهاى مختلف مذهب اسماعيليهيعنى سنت پيش از فاطميان، سنت فاطميان، سنت نزاريان و سنت يمنى پس از فاطميان) به شكلهاى مختلفى تقرير شده است. در اينجا نمىخواهيم تاريخ را به صورتطبقهبندى شده مورد بحث قرار دهيم، بلكه در پى تشخيص طرحى هستيم كهبا كل تجربه نظرى اسماعيليان و با منابع آن، سازگار باشد.
9 – مقايسه كنيد با: پىنوشت62.
10 – اين يك آهنگ سه وجهى را به ما مىدهد حال آنكه، آهنگ طرحهاى ادوارى شدندر حكمت تاريخ اسماعيليه (مخصوصاً براى ادوار ستر)، هفتتايى است. ولى دقيقاً از منظر اين نوع حكمت تاريخ چنين چيزى به هيچ وجه تناقض نيست. بايد كتاب الماجد جابرابنحيان (op. cit. sections 2 and 3) را يادآور شد؛ در آن كتاب اين آهنگ بر مبناى سهحرف «عين- ميم- سين« [على- محمد- سلمان] شكل گرفته است و با ماجد تكميل شدهاست. به علاوه، در اينجا همه چيز بر مبناى اين مقصود سرّى كه حكيمان صابئى را درمقامى ميانه اسلام شريعتى و تأويل اسماعيلى اخوانالصفا قرار مىدهد، سامان يافته است.از ميان همه اعياد و يادبودهاى اسلام، سه تاى آنها، به علاوه يك روز سوگوارى و انتظار، ذكرشده است.
11 – قيامت يا رستاخيز به مثابه مقصد و مقصود اديان (نهايةالاديان)، مقايسه كنيد با: ص 63 متن فارسى: [پس واجب شد كه هر كاري را نهايتي باشد چه در هر ناطقي دين و ملّت گذشته منسوخ شود و دين و ملّت نو پيدا شود، و چون ثابت شد كه اديان و ملل را بدايتي است واجب شد كه آن را نهايتي باشد و نهايت اديان و ملل را قيامت خوانند و نهايت چندي را قيام قيامات خوانند و آن كسي كه اين نهايت با او باشد قائم قيامت باشد.»]
12 – مقايسه كنيد با: پىنوشت 57.
13 – رسائل، جلد 4، ص 307 [269].
14 – مقايسه كنيد با: پىنوشت 70.
15 – به خصوص در زهرالمعانى به قلم ادريس عمادالدين (بابهاى 10-9؛ 21 ـ 20؛ مقايسه كنيد با:
Strothmann, Texte IV, 2; Idah, I and index S. V. al- ‘Aqi al-‘ Ashir (عقل دهم)
16- Cf. my "Livre du Glorieux", (Supra, ch. II. n 3), pp. 16-17.
17- historical permanence. اصطلاحى كه لوئى ماسينيون در اثر زير به كار بردهاست:
Salman Pak, op. cit. p. 467.
18 – بدين صورت است، چيزى چون نوعى معكوس شدن مفهوم زمانى كه معيار خويش راتحميل مىكند؛ زيرا در اين مورد، اين نفس است كه معيار زمان خويش است. همين معكوسسازى لازمه نوعى «تقويم» است كه فاصله معنوى ميان زردشت وافلاطون را يك دوره 6000 ساله مىداند. به همين سان، معناى ادوار تاريخ حكمىاسماعيليه را نمىتوان به زمان همگن [يا متجانس] تقويم ناسوتى، تنزل داد.
19- Cf. my "Livre du Glorieux", (Supra, ch. II, n. 3), pp. 63 ff., and Massignon, Salman Pak, pp. 464ff.
20 – رسائل، جلد 4، ص309 [271].
21 – در متن اخوانالصفاء (ص309 [271]) «أربعين خروفاً» (چهل گوسفند؟) آمدهاست [و اين غلط است]. بنابراين بايد آن را خريف پائيز) خواند. مقايسه كنيد با: ابوالفتوحرازى، تفسير، جلد 4 (طبع تهران، 1314 هجرى)، ص 440، (چهلخريف). چهل پائيز، يعنى چهل سال. مقايسه كنيد با فرازى كه در آن اخوانالصفاء سلسلهطريقه خويش را متشكل از چهار سطح مىدانند، و در رسائلشان هريك را با نداى مخصوصى خطاب مىكنند. سطح نخست مطابق با پانزده سالگى است («ايُّها الاخ البارالرحيم»، اى برادر نيكوكار مهربان). سطح دوم مطابق با سى سالگى است «إخواننا الأخيارالفضلاء»، «برادران نيكوكار با فضيلت ما»). سطح سوم پس از چهل سالگى حاصل مىشود («إخواننا الفضلاء الكرام»، «برادران بافضيلت و گرامى ما»). سطح چهارم موافق با قوه مَلَكى وحاصل تجربه [يا احوال] باطنىاى است كه فقط پس از پنجاه سالگى به دست مىآيد. اخوانالصفاء برادران اين مرتبه را با آيه كريمه زير، خطاب مىكنند: «يا أيَّتُهَا النفس المطمئنة ارجعى إلى ربِّك راضيةً مرضيةً»، «اى نفس مطمئنه، خشنود و خداپسند به سوىپروردگارت بازگردد» (فجر، 28-27). (رسائل، جلد 4، صص223ـ222 [174-173].
22 – همان، ص 309.
23 – Cf. Strothman, Texte XII, 34, p. 128.
24-Cf. Bernard Lewis, The Origins of Ismailism, pp. 48 ff. and Strothmann, Texte, index S. V. mutaqarr and mustawda (مستقر و مستودع)
25 – Ibid., tuhfah ‘chap. III, ‘pp. 164-167.
26 – Ibid., p. 164.
27- در باره چهل سالگى، ر.ك.: پىنوشت 108.
28- الهى نامه، مقايسه كنيد با:
Fritz Meier, "Der Geistmensch bei dem. persischen Dichter ‘Attar’", Eranos- Jahrbuch XIII (1946), p. 295.
اسماعيليان، عطار را همراه با ديگر صوفيه همكيش خويش ميداند ر.ك.:
Ivanow, Guide, no. CXXIV, pp. 104-105 and p. 118.
29- Cf. Esther Harding, Frauen- Mysterien einst un jetzt (Zurich, 1949),pp. 323 ff. and 373 ff(فصل مربوط به قرباني فرزند)
30 – رسائل، جلد 4، ص 309 [271]
31- Cited in E. Harding, op. cit., p. 673.
32 – رسائل، جلد 4، ص 309.