Search
Close this search box.

خاطرات منتشر نشده مهدي كروبي در گفت‌وگو با شهروند امرو

اگرچه شيخ مهدي كروبي مانند هميشه سرحال بود اما مرور خاطرات و برخي حوادث تلخ سال‌هاي گذشته آنچنان بود كه  يك ساعت و نيم پس از آغاز گفت‌وگو، ناگهان سخنش را قطع كرد و گفت: «خسته شدم». اين سخن البته پايان مصاحبه نبود اما تاكيدي بود كه زودتر به پايان سئوالات خود برسيم.
او آنچنان از جزئيات سال‌هاي پيش سخن مي‌گفت كه گويي هفته پيش رخ  داده و اين خستگي ناشي از آن اتفاقات است. مصاحبه كه تمام شد و سالن بزرگ منزل او را ترك كرديم، باران نيز بند آمده بود اما آسمان همچنان آبستن باريدن بود.
در اولين شبي كه باران پاييزي با  يك وقفه طولاني در تهران باريد، ما (محمد عطريانفر، محمد قوچاني و اكبر منتجبي) به منزل مهدي كروبي رفتيم تا هم با شيخ ديداري تازه كنيم و هم به بهانه نامه اخيري كه در اعتراض به تخريب حسينيه دراويش بروجردي به وزيران كشور و اطلاعات مصطفي پورمحمدي و محسني‌اژه‌اي نگاشته بود، گفت‌وگويي انجام دهيم.
اگرچه شيخ مهدي كروبي مانند هميشه سرحال بود اما مرور خاطرات و برخي حوادث تلخ سال‌هاي گذشته آنچنان بود كه  يك ساعت و نيم پس از آغاز گفت‌وگو، ناگهان سخنش را قطع كرد و گفت: «خسته شدم». اين سخن البته پايان مصاحبه نبود اما تاكيدي بود كه زودتر به پايان سئوالات خود برسيم.
او آنچنان از جزئيات سال‌هاي پيش سخن مي‌گفت كه گويي هفته پيش رخ  داده و اين خستگي ناشي از آن اتفاقات است. مصاحبه كه تمام شد و سالن بزرگ منزل او را ترك كرديم، باران نيز بند آمده بود اما آسمان همچنان آبستن باريدن بود.

در ابتدا بفرماييد كه اين سنت نامه‌نويسي شيعه را چطور شد كه ادامه داديد و به كجا رسيديد كه در جمهوري اسلامي به مقامات ديگر نامه بنويسيد؟

نامه‌نويسي من در دو بخش است. بخش اندك آن مربوط به زمان امام(ره) است. گاهي مساله‌اي پيش مي‌آمد كه من نامه بنويسم. در زمان امام بيشتر بحث بود و مصاحبه. به عبارتي هنگامي كه به مسايلي برمي‌خورديم كه سروصدا داشت يا با يك جريان و فكري روبه‌رو مي‌شديم كه آن را قبول نداشتيم، من مصاحبه مي‌كردم.

مصاديق را هم مي‌فرماييد؟

مثلا در مجلس اول مصاحبه‌اي با روزنامه اطلاعات كردم كه در خصوص اظهارات آيت‌الله محمد يزدي بود.

ايشان در آن زمان نايب‌رئيس مجلس بود؟

بله. هر دو در مجلس بوديم و آقاي يزدي مصاحبه‌اي كرد و عليه آيت‌الله مشكيني و آيت‌الله منتظري سخن گفت.

در چه موردي؟

در مورد زمين و بند «ج». آقاي مشكيني و منتظري مسايلي را مطرح كرده بودند كه آقاي يزدي و دوستانش مخالف آن اظهارات و نظرات بودند. آقاي يزدي عليه آنها مصاحبه‌اي مفصل انجام داد. من هم در رد حرف‌‌هاي آقاي يزدي مصاحبه مفصلي كردم. همين‌طور آقاي هاشمي در نماز جمعه‌هاي خود بحثي را در خصوص عدالت اجتماعي مطرح كردند. ناگهان عليه ايشان حملاتي صورت گرفت و اتهاماتي را برخي از روحانيون به آقاي هاشمي وارد كردند كه مثلا حرف‌هاي كمونيست‌ها را مي‌زند. مرحوم آيت‌الله آذري‌قمي در نماز جمعه قم، عليه آقاي هاشمي سخنراني كرد. من هم دعوت شده بودم به خطبه‌هاي قبل از نماز جمعه. رفتم و آنجا از آقاي هاشمي دفاع كردم و عليه آقاي آذري‌قمي سخنراني تندي كردم. همين باعث شد كه حملات به آقاي هاشمي تمام و موضوع بسته شود.

چطور؟

امام نطق‌‌ها را از طريق راديو گوش مي‌كردند. آن نطق من را نيز گوش داده بودند. جمعه من اين حرف‌ها را زدم. روز يكشنبه نيز خانواده‌هاي شهدا با امام ديدار داشتند. من هم بودم. امام چيزي به روي ما نياورد. عموما نيز عادتشان اين بود كه به صراحت وارد اين موضوعات نشوند. اما من شنيدم كه به يكي از بزرگان گفته بود كه ديگر كسي چيزي در اين‌باره نگويد. نه اين آقايان و نه آنها. قضيه تمام شد. در حالي كه طبق خبري كه ما داشتيم بنا بود آنها اين موضوع را ادامه بدهند و عليه آقاي هاشمي همچنان سخن بگويند.

در واقع در زمان امام عموما شما به خطابه و مصاحبه روي مي‌آوريد. نامه‌‌نگاري نبود اصلا؟

چرا يكي، دو مورد بود كه نامه نوشتم. يك نامه كوتاه به آقاي مهدوي‌كني نوشتم.

اين اولين نامه شما بود؟

بله. فكر مي‌كنم اولين نامه بود.

چه زماني؟

سال آخر مجلس اول بود. جامعه روحانيت در آن هنگام 15 روز يكبار با آقاي خامنه‌اي كه رئيس‌جمهور بودند، جلسه داشت. در آن جلسات ما مي‌رفتيم و اسامي افراد را براي انتخابات مجلس دوم مطرح مي‌كرديم.

شما در آن زمان عضو شوراي مركزي جامعه روحانيت بوديد؟

بله. بحث‌هاي مفصلي در خصوص آن دوران است اما من فقط به يك بخش آن مي‌پردازم كه در واقع منشاء نگارش نامه من شد. ابتدا اسامي برخي افراد كه قرار بود از طرف جامعه روحانيت براي انتخابات مجلس دوم مطرح شوند، اعلام شد و از ميان آنها جمعي در جلسه جامعه روحانيت راي آوردند. اين افراد قرار شد در تهران كانديداي انتخابات شوند. من هم عضو ليست بودم. آقاي محمود دعايي نيز از جمله انتخاب‌شوندگان بود. جلسه بعدي يكي از بزرگان آمد و اعتراض كرد و گفت كه عده‌اي از اين افراد در سازمان‌ها و نهادها مشغول فعاليت هستند و نبايد كانديدا شوند. مثلا آقاي دعايي در روزنامه اطلاعات است و براي چي بايد به مجلس برود.

به شما هم اشاره شد؟ در آن موقع در بنياد شهيد بوديد، درست است؟

بله. شايد درباره من هم گفته شد. البته من آن موقع نماينده اليگودرز هم بودم اما قرار بود بيايم در تهران كانديدا شوم. نتيجه اينكه قرار شد براي دو، سه نفر راي‌گيري مجدد انجام شود. راي‌گيري كه شد، من مجددا راي آوردم. البته با راي كمتر. اما آقاي دعايي راي نياورد. ديدم آقاي دعايي متاثر است. آقاي هاشمي نيز در آن زمان در جبهه بود و در جلسات حضور نداشت. من از اتفاقي كه افتاده بود، ناراحت شدم و نامه‌اي كوتاه به آقاي مهدوي‌كني كه دبيركل ما بود، نوشتم. گفتم كه من ديگر عضو جامعه روحانيت نيستم. بعد اشاره كردم به برخوردي كه با آقاي دعايي شده بود و استعفا دادم.

واكنش چي بود؟

خب من ديگر در جلسات نرفتم. بعد آقاي هاشمي از جبهه آمد. دوباره همه را دعوت كرد و كساني را كه از ليست حذف شده بودند، به ليست برگرداند. از جمله آقاي دعايي را. بعد از مدتي نيز به اصرار و دعوت از من خواستند كه در جلسات حاضر شوم. به شوخي گفتند كه تو هم در انتخابات پيروز شدي، هم آقاي دعايي برگشت. من هم دوباره به جلسات جامعه روحانيت برگشتم.

نامه ديگري هم در اين زمان نوشتيد؟

تا آنجايي كه يادم مي‌آيد، نامه‌هاي ديگر در زمان امام را با افراد امضا كرديم.

موردي را بازگو مي‌كنيد؟

مثلا انتخابات دوم مجلس انجام شد، اما آراي برخي جاها را باطل كردند. فكر مي‌كنم انتخابات اصفهان و شيراز را باطل كردند. چند تا شهر بود. در واقع آراي شهرهايي را ابطال كردند كه جريان چپ در آنها پيروز شده بود. جمعي به امام نامه‌اي نوشتند كه برخي امضا كردند. نامه به قلم آقاي خاتمي نوشته شد و من آن را بردم به امام دادم. اين هم اتفاق عجيبي بود. من ظهر رسيدم دفتر امام. ايشان وقتي نماز را شروع مي‌كردند، پرده را مي‌كشيدند و ديگر كسي را راه نمي‌دادند و ايشان به عبادت مشغول مي‌شدند. من آمدم در حياط كنار اتاق ايستادم. ديدم پرده كشيده شده است. مجيد انصاري به من گفت كه آقا دارند نماز مي‌خوانند و نمازشان طول مي‌كشد. هنوز سه، چهار دقيقه نگذشته بود كه ديدم امام پرده را كنار زد و آمد جلو. در حالي كه عمامه معمولي خود را به سر نداشتند و عمامه نمازخواني خود را به سر داشتند. انگار صداي پايي را شنيده باشند، پرده را كنار كشيدند و گفتند فرمايشي داريد؟ گفتم نامه‌اي برايتان آورده‌ام. نامه را دادم و برگشتم.

نامه جمعي ديگري هم نوشتيد؟

يك نامه ديگر هم بود كه آن هم شكايتي بود از يكي از افراد. اواخر جنگ هم دو، سه تا نامه نوشتيم. اينها را نيز آقاي خاتمي مي‌نوشتند و مي‌گفتند كه وضع جنگ بد است و بايد نامه بنويسيم به امام. دو، سه تا نامه نوشتيم به امام.

فقط شما و آقاي خاتمي آن را امضا كرديد؟

بله. نامه‌ها بايد پهلوي آقاي خاتمي هم باشند. من آنها را نخواستم. يك نسخه پيش ايشان مانده است.

نامه‌ها را منتشر نمي‌كرديد؟

نه. خصوصي مي‌برديم پيش امام. حالا يا من مي‌بردم يا خود ايشان مي‌بردند.

چرا آن موقع نامه‌‌ها را منتشر نمي‌كرديد اما الان بنا را بر انتشار نامه‌ها گذاشته‌ايد؟

آن موقع در واقع در بولتن‌ها مي‌آمد اما جهان، جهان مطبوعات نبود. لذا نامه‌ها خصوصي برده مي‌شد.

نامه ديگري هم در زمان امام جمعي يا خصوصي نوشتيد؟

بله. در اواخر عمر امام يك نامه ديگر نوشتيم كه درباره آقاي منتظري بود. من و آقاي امام جماراني و حميد روحاني نوشتيم. اما بيشتر بناي ما مصاحبه و نطق بود. نطق‌هاي جنجالي و مصاحبه بسيار داريم. اما نامه‌هاي مهم‌تر پس از رحلت امام بود كه نوشته شدند.

چرا؟

به علت اينكه اتفاقات جديدي رخ داد. نامه‌هاي اول هر چي بود در خصوص موضع‌گيري يك فرد بود. مثلا فردي، نماينده‌اي، كسي حرفي مي‌زد، كاري مي‌كرد، ما نامه مي‌نوشتيم. مثلا آقاي منتظري بحث‌هايي را كرده بود كه ما نامه نوشتيم. يا در جامعه روحانيت فلان اتفاق افتاده بود كه من نامه نوشتم. اما پس از رحلت امام حوادثي رخ داد كه باعث شد من در خصوص اين جريانات و حوادث نامه بنويسم.

اولين نامه شما پس از رحلت امام، موضوعش چه بود؟

نامه‌اي بود به شوراي نگهبان در خصوص رد صلاحيت آقاي بهزاد نبوي. آقاي هاشمي از مجلس رفت و رئيس جمهور شدند. من چون نايب رئيس اول مجلس بودم، ‌رئيس مجلس شدم. سه چهار ماه پس از اين جريان، انتخابات مياندوره‌اي رسيد. آقاي هاشمي، عبدالله نوري، حسين كمالي، دكتر نوربخش، دكتر معين و مهندس محلوجي از مجلس رفتند دولت. جناح راست چهار نفر را معرفي كرد، ما هم چهار نفر را معرفي كرديم. يك دفعه باخبر شديم كه بهزاد نبوي كه قبل از آن وزير صنايع بود، رد صلاحيت شده است. محتشمي، نبوي، سرحدي‌زاده و يك نفر ديگر كانديداهاي ما بودند.

در مجمع روحانيون جلسه‌اي تشكيل داديم كه چه بايد كرد. بنابراين شد كه من نامه‌اي را به آقاي گيلاني كه دبير شوراي نگهبان بود بنويسم. من در نامه نوشتم آقاي بهزاد نبوي را رد صلاحيت كرديد. اگر تا 24 ساعت ديگر به ما جواب مثبت داديد كه هيچ اگر نه،‌ ما تمام ستادهاي خود را جمع مي‌كنيم و در انتخابات اصلا شركت نمي‌كنيم. من نامه را به عنوان دبير مجمع امضا كردم و رفتيم مجلس. آقاي جنتي تلفن كرد كه چرا اين نامه را نوشتيد. توضيح دادم. فرداي آن روز پيش از ظهر آقاي گيلاني به من تلفن كرد و گفت كه امروز هرچه تلاش كرديم جلسه شوراي نگهبان را تشكيل بدهيم، نشد. چون عده‌اي از آقايان قم هستند. شما كارتان را انجام بدهيد و بدانيد آقاي بهزاد نبوي نيز تاييد صلاحيت مي‌شود. من يك نامه به ستادهاي خودمان نوشتم و گفتم كه ستادها را به هم نزنيد، ولي كارها را انجام ندهيد. تهديدات ما مثل برخي نبود كه قرار بود از حكومت خارج بشوند اما دودستي آن را چسبيده بودند و تلاش داشتند بيشتر وارد حكومت شوند.

نامه ديگري هم داشتيد؟

بله. دكتر راه‌چمني و جمعي از دوستان طرحي داشتند در خصوص اينكه با رد صلاحيت‌‌ها مقابله كنند. در واقع اينها  خبر داشتند كه شوراي نگهبان مي‌خواهد كساني را با تاكيد بر اينكه التزام به اسلام ندارند، رد صلاحيت كند. اين افراد در مجلس طرحي ارائه دادند كه در واقع مقابله با اين عمل شوراي نگهبان بود. آن زمان جامعه مدرسين قم، به من كه رئيس مجلس سوم بودم نامه‌اي نوشت كه شما از ياران امام هستيد، چطور توانستيد با اين طرح كه در مجلس ارائه شده شب به راحتي بخوابيد. لحن نامه برخورنده بود. خيلي به من برخورد. من هم نامه مفصل و تندي براي جامعه مدرسين نوشتم. آقاي خامنه‌اي به طنز به من گفت كه وقتي كسي با يك ژ-3 به آدم حمله مي‌كند، طرف هم بايد با كلاشينكف پاسخ آن را بدهد نه با توپخانه. بعد از اين نامه، آقاي مشكيني يك نامه خوب و صميمانه براي من نوشت كه چرا اين كار را مي‌كنيد. اشاره كردند كه اين نامه مدرسين كوتاه بوده و شما مي‌توانستيد بياييد و حضوري ماجرا را ختم كنيد. تاكيد كرده بود كه اين نامه را فقط براي تو نوشتم و پس از اينكه خواندي، آن را پاره كن. در واقع اينجا سرآغاز انتشار نامه‌هاي ما بود.

حاج آقا عموما چه اتفاقي مي‌افتد كه شما احساس مي‌كنيد بايد الان نامه بنويسيد و آن را عمومي منتشر كنيد؟

خب پس از فوت امام،‌ كفه راست كشور سنگين شد. اينها در زمان امام، مقابل امام مقاومت‌‌هايي كردند اما عظمت امام آنگونه بود كه اينها ميداني براي عرض اندام نداشتند. پس از فوت امام، آنها احساس كردند كه حالا مي‌توانند كارهاي خود را انجام بدهند ضمن آنكه آقاي خامنه‌اي نيز با آنها اختلاف داشت اما آنها كار خود را مي‌كردند. در عين حال در آن زمان روزنامه‌اي وجود نداشت كه ما نظرات و نامه‌هاي خود را منتشر كنيم. حالا حساب كنيد كه انتخابات مجلس چهارم نيز نزديك است ناگهان رد صلاحيت‌ها آغاز شد و 41 نماينده را شوراي نگهبان رد صلاحيت كرد؛ كساني كه سه دوره، دو دوره يا يك دوره قبلا در مجلس حضور داشتند.

شما در اين‌باره نامه نوشتيد؟

بله. اين بار دوتا نامه نوشتم. يك نامه به آيت‌الله خامنه‌اي نوشتم و يك نامه هم به آقاي هاشمي.

اين نامه‌ها را منتشر كرديد؟

نه، هيچ كدام منتشر نشدند.

اين نامه‌ها تاثيري هم داشتند؟ شما اشاره كرديد كه در خصوص آقاي نبوي، آيت‌الله گيلاني يا آقاي جنتي با شما تماس گرفتند. بقيه نامه‌ها چطور؟ آيا اثرگذار بودند؟

متفاوت بود. برخي جواب مي‌دادند مثل شوراي نگهبان. برخي نامه‌‌ها مثل نامه به آقاي هاشمي بي‌پاسخ مي‌ماند. نامه‌اي كه به آيت‌الله خامنه‌اي نوشتم باعث شد چند نفري تاييد صلاحيت شوند اما بقيه نه.

پس از هر نامه پيگيري هم مي‌كرديد يا نه؟

بله، پيگيري هم مي‌كرديم. بعد از نامه مي‌رفتيم گفت‌وگو مي‌كرديم، پيگيري مي‌كرديم.

مجمع روحانيون حدود 5 سال سكوت داشت. از مجلس چهارم تا رياست جمهوري سال 76. آيا در اين زمان شما نامه‌نگاري مي‌كرديد؟

در چهار سال اول كاملا سكوت كرديم. از آغاز مجلس چهارم تا پايان آن. هيچ چيز نگفتيم. حتي مجمع روحانيون نيز تشكيل جلسه نمي‌داد. اصلا بناي ما اين بود كه فعلا هيچ كاري انجام ندهيم. البته من و آقاي موسوي خوئيني‌ها با هم ارتباط داشتيم. در آن زمان ما روزنامه سلام را هم داشتيم. فشارهايي نيز به سلام وارد شد كه آنها را تحمل مي‌كرديم اما نامه‌نگاري نداشتيم.

سلام در مناسبات مجمع روحانيون درمي‌آمد يا فقط رابطه‌اي بين شما و آقاي خوئيني‌ها بود؟

نه، در مجمع تصويب كرديم كه بايد يك روزنامه داشته باشيم و من گفتم كه سلام را بدهيم به آقاي موسوي خوئيني‌ها و با مسئوليت ايشان منتشر كنيم.

بين انتشار سلام و سكوت مجمع تضادي وجود نداشت؟

خب، سلام زماني راه افتاد كه ما در مجلس سوم بوديم و سكوت نكرده بوديم. فشارها نيز بر ما همه‌جانبه بود. ما در غربت بوديم. من جلسات را اداره مي‌كردم و آقاي خوئيني‌ها سلام را. هر روز نيز به دادگاه ويژه مي‌رفت. سر قضيه آقاي منتظري،‌ براي سلام وضعيت خيلي سختي پيش آمد. يك ماه پس از پايان مجلس سوم بود. اينها نوشتند كه در بيمارستان به آقاي منتظري نرسيدند و حالش بد است. گزارش سلام باعث شد كه روزنامه زير فشار قرار بگيرد. فضا خيلي سخت شد. عباس عبدي را به بهانه‌اي چندين ماه در يك شرايط دشوار به زندان انداختند.

حد فاصل 68 تا 72،‌ نسبت مرحوم احمد آقا با شما چگونه بود؟ و آيا به ايشان هم نامه‌اي مي‌نوشتيد؟

تا زماني كه ما در مجلس بوديم، به ما كمك مي‌كرد. بعد از اينكه فضايي فراهم شد كه ما ديگر راي نياوريم، احمدآقا از ما دفاع كرد. سخنراني كرد. گفت ايشان يعني من، مثل شهيد بهشتي است. بعد كه احساس كرد سياست بر اين است كه ما ديگر حضور نداشته باشيم، رابطه‌اش را با ما خيلي خوب حفظ كرد. يادم مي‌آيد در آن زمان نامه‌هايي نيز به احمدآقا نوشتيم و از او هم كمك خواستيم. او نيز نتوانست كاري بكند.

چه زماني اين نامه‌ها را نوشتيد؟

اواخر مجلس سوم بود. خبر داشتيم كه احمد آقا به برخي از جلسات شوراي نگهبان رفته بود تا حداقل آقاي خلخالي را تاييد كنند. اما شوراي نگهبان حرف ايشان را هم گوش نمي‌كرد و اهميتي نمي‌داد. در خصوص انتخابات خبرگان نيز تلاش داشتند اما نشد.

پس در واقع شما سكوت كرديد؟

بله، ديگر سكوت كرديم تا رسيديم به آستانه انتخابات مجلس پنجم. در اين زمان ما احساس مي‌كرديم كه اوضاع ضعيفي در حاكميت داريم و بايد با رايزني كارهاي خود را انجام بدهيم. از اينجا من شروع به صحبت و مصاحبه كردم. با آقاي هاشمي تلفني صحبت مي‌كرديم. با شوراي نگهبان تماس گرفتيم. زيرا رد صلاحيت‌ها همچنان بود و بلكه بر افراد ما اضافه نيز شد. رشيديان رد صلاحيت شد. حكيمي‌پور همچنين. غريبياني را تاييد نكردند و همين طور به ليست قبلي رد صلاحيت‌هاي ما اينها نيز اضافه شدند. در اين زمان به نظارت استصوابي هم مي‌پرداختيم. در مجلس چهارم نظارت استصوابي در قانون گنجاندند. در واقع در اين دوره ما فقط رايزني مي‌كرديم و مصاحبه. نامه‌اي ننوشتيم. اما در آستانه انتخابات مجلس پنجم دو اتفاق افتاد. اول كارگزاران سازندگي شكل گرفت و بعد جمعيت دفاع از ارزش‌ها. كارگزاران به رهبري آقاي كرباسچي وارد صحنه شد. دفاع از ارزش‌ها نيز به رهبري آقاي ري‌شهري با افرادي همچون آقاي حسينيان، پورنجاتي و رازيني شكل گرفت. انتخابات مجلس پنجم كه انجام شد،‌ فائزه خانم هاشمي آراي خوبي آورد. اين بچه‌ها (كارگزاران) نيز راي خوبي آوردند. ما احساس كرديم كه الان ديگر مي‌توانيم كار كنيم. فضاي قبلي خيلي سنگين بود و همه با هم يكي بودند. اما الان فضا به گونه‌اي بود كه آقاي هاشمي از آنها جدا شده بود و خود ايشان و كارگزاران مورد حمله قرار مي‌گرفتند. جامعه نيز نسبت به چهار سال قبل دلزده و سرخورده بود. در آن چهار سال سخت‌گيري‌ها خيلي زياد بود و نارضايتي‌ها افزايش يافت. ما فهميديم كه بايد كار را دوباره شروع كنيم.

جلسات مجمع پس از چهار سال تشكيل شد؟

بله، جلسات را تشكيل داديم. دو شب بحث كرديم كه بايد وارد فضاي سياسي كشور شويم.

چه كساني موافق و چه كساني مخالف بودند؟

آقاي خاتمي مخالف بود. در نهايت نيز ايشان راي مخالف داد و مخالف حضور دوباره بود. همه راي مثبت دادند جز ايشان. مي‌گفت كه هيچ نتيجه‌اي ندارد و نبايد كار را شروع كنيم. حتي ناراحت شد و گفت كه ديگر من مخالفم. گفتم اما بايد راي اكثريت را بپذيريم بعد با آقاي خامنه‌اي ملاقاتي داشتيم. گفتيم كه مي‌خواهيم كارهاي خودمان را شروع كنيم و خواستيم كسي به ما حمله نكند. گفتيم اگر كسي به ما حمله كند ما هم سخت جواب مي‌دهيم. به طنز گفتيم كه جواب كلوخ‌انداز سنگ است. آقاي خامنه‌اي گفت كه نه جواب كلوخ‌انداز همان كلوخ است. شما لازم نيست كه سنگ پرتاب كنيد. به هر صورت ايشان نيز استقبال كردند و ما به صحنه آمديم.

بحث انتخابات رياست جمهوري هم همزمان مطرح شده بود؟

بله، كساني كه به ما ايراد مي‌گرفتند به همين اشاره مي‌كردند كه شما براي رياست جمهوري چه برنامه‌اي داريد. ما مي‌گفتيم كه حالا يك كاري مي‌كنيم. يواش يواش بحث آقاي مهندس موسوي مطرح شد كه نپذيرفت و نام آقاي خاتمي مطرح شد. در اين زمان تمام تلاش ما فقط رايزني بود. سياست همه بر اين بود كه حرف تند نزنيم، مراقب باشيم. به من مي‌گفتند كه رابطه را با تشكيلات رهبري حفظ كنيم. ديدارهايي با ايشان داشته باشيم. چرا كه جناح راست مي‌رفت و ذهنيت درست مي‌كرد و اگر درگيري شود، جنگ مغلوبه مي‌شود و از آنجايي كه ما زوري نداريم، ناكام مي‌مانيم. من خيلي مراقب بودم تا اينكه آقاي مهدوي‌كني وارد صحنه انتخابات شد. اولين مساله تند ما اينجا بود. علت آن نيز اين بود كه به آقاي خاتمي حمله شد. در آخرين جلسه‌اي كه در مجمع داشتيم تا آقاي خاتمي انتخاب شود، ايشان مخالفت مي‌كرد و مي‌گفت كه ما را بي‌آبرو مي‌كنند، از حيز انتفاع نيز مي‌افتيم و وسط ميدان تنها مي‌مانيم. به او گفتيم كه ما تا اخر مي‌ايستيم. نتيجه جلسه اين بود كه من بروم پيش آقاي خامنه‌اي. آقاي خاتمي گفت كه نگو خاتمي مي‌آيد. بگو يكي از مجمع مي‌آيد يا خاتمي يا من (كروبي) يا آقاي موسوي خوئيني‌ها. ما رفتيم پيش آقاي خامنه‌اي. ايشان بسيار مثبت برخورد كردند. جلسه بعد نيز آقاي خاتمي پيش ايشان رفت تا اينكه آقاي مهدوي رفت در مشهد. ايشان در آن زمان يك حالت قداست پيدا كرده بودند. بالاخره سابقه‌اي داشتند و همه نيز به ايشان احترام مي‌گذاشتند اما وضعيت به گونه‌اي شده بود كه هرچه مي‌گفت بايد انجام مي‌شد. مثلا  درخصوص نشريه مبين، ايشان گويا گفته بودند كه نظرشان اين است كه اين نشريه بسته شود. دو نفر اين موضوع را به من گفتند. هم حسينيان و هم آقاي نظام داماد آقاي صانعي كه آن زمان در هيات منصفه مطبوعات بودند، گفتند كه اشعري مديركل مطبوعات، به آنها گفته است كه آقاي مهدوي‌كني نظرش اين است كه مبين بسته شود. حسينيان مخالفت كرده بود و همين باعث شد كه راي بدهد و هفته‌نامه مبين توقيف نشود. اين مسايل به گوش ما مي‌رسيد. يك موضوع ديگر مربوط به سريال امام علي(ع) بود كه پخش مي‌شد. در يكي از قسمت‌ها كه ابن‌ملجم قصد مي‌كند اميرالمومنين را به شهادت برساند، پيش «قطام» مي‌رود. ما ديديم كه قطام يك قري جلوي ابن‌ملجم داد. تكرار اين قسمت را كه ديديم، آن قر نبود. از بچه‌هاي صداوسيما (فكر مي‌كنم پورنجاتي بود) پرسيدم چرا اين صحنه را حذف كرديد. مردم كه اين را ديده‌اند. با اين كار باعث مي‌شويد كه مردم بگويند قسمت‌هاي ديگر را نيز سانسور كرده‌اند. ايشان گفت كه آقاي مهدوي‌كني تلفن كردند گفتند كه حذف كنيد. اين مسايل در ذهن ما تلنبار مي‌شد. من ديدم ايشان جوري حرف مي‌زند كه گويي يا مرجع تقليد است يا رهبر. منتظر فرصت بودم تا جوابي به ايشان بدهم. ما شنيديم كه آقاي مهدوي قصد كرده به شهرهاي مختلف سفر كند و خودش مستقيم وارد انتخابات شود. از طرفي آقاي خاتمي را نيز مي‌شناختيم كه اگر حمله‌اي به ايشان شود، ممكن است انصراف بدهد. پشت سر هم، به من مراجعه مي‌شد كه پاسخ بدهم. در اين ميان آقاي مهدوي‌كني نيز به خانم فائزه هاشمي به خاطر بحث دوچرخه‌سواري خانم‌ها حمله كرده بود. از طرف آقاي‌هاشمي به ما خبر رسيد كه به كروبي بگوييد يك چيزي بگو.

آقاي خاتمي براي سخنراني رفت مشهد. آنجا در مسجدي يك سيد كلاه‌سبز عوام، ميان سخنراني ايشان جنجال كرد. مي‌خواست به خاتمي بگويد كه تو با نهضت آزادي رابطه داري، گفت تو با نهضت سوادآموزي رابطه داري. جلسه بهم ريخت. آقاي خاتمي تلفن زد و به كيان‌ارثي گفت پس كروبي كجاست. چرا حرفي نمي‌زند؟ ما ديديم كه ديگر نمي‌شود سكوت كرد. آقاي مهدوي هم گفته بود براي سخنراني‌ها مي‌خواهد به شهرستان‌ها برود. مصاحبه‌اي با روزنامه همشهري انجام داديم و گفتيم كه آقاي مهدوي‌كني شما نه رهبر هستيد نه مرجع تقليد كه به مقلدين خود دستور مي‌دهيد. آقاي مهدوي‌كني در خاطرات خودش نوشته كه من گفتم «به تو چه». من نگفتم. اينجوري گفتم. گفته بودند كه ما طرفدار بني‌صدر بوديم. گفتم شما خودتان طرفدار بني‌صدر بوديد. عضو شما در ستاد بني‌صدر بود. منظورم آقاي شبستري تبريزي بود. آقاي مهدوي رفت مازندران كه جواب بدهد. ما خبردار شديم. به چند تا از بچه‌ها گفتيم كه چند سوال از ايشان بكنيد. چون آن موقع فضا چنين بود كه وقتي آقاي مهدوي حرفي مي‌زد، سخنراني مي‌كرد، هيچ‌كس هيچ سوالي نمي‌پرسيد. ايشان رفت و سخنراني كرد. تا حرف‌هاي ايشان تمام شد و خواست برود، شيخي بلند شد و ميكروفن را دستش گرفت و گفت حاج‌آقا لطفا به حرف‌هاي ما هم گوش بدهيد. ما هم سوال داريم. يك مرتبه فضا شكست.

شما در اين ميان رايزني هم داشتيد؟

بله. من با آقاي‌هاشمي هم تلفني در ارتباط بودم. آقاي كرباسچي به ما خبر داد كه آقاي محمد‌هاشمي مدعي شده مي‌خواهد كانديداي رياست جمهوري شود. از ما خواست به آقاي‌هاشمي تلفن كنيم، موضوع را به ايشان بگوييم و يادآور شويم كه كانديداي ما آقاي خاتمي است و بد نيست كارگزاران نيز از ما حمايت كنند. به آقاي‌هاشمي تلفن زدم. گفتم مي‌خواهم دو تا مطلب بگويم. اول اينكه آقاي خاتمي وارد شده است و آقاي مهدوي شروع كرده است. شما رئيس‌جمهور و رئيس دولت هستيد. بدانيد ما اين سيد را آورده‌ايم و مي‌خواهيم از ايشان محكم حمايت كنيم. اگر آقايان كاري بكنند، ما سفت مي‌ايستيم. نگو آقاي‌هاشمي هم از خدا مي‌خواهد. كرباسچي به من گفت ما وقتي رفتيم پيش آقاي‌هاشمي ايشان به ما گفت كه مجمع وارد انتخابات شده است. همان بلايي كه سر شما در انتخابات مجلس پنجم آوردند، بدترش را سر اينها مي‌آورند. اما آقاي كروبي حرف‌هايي كه به من زد ديدم كه خيلي محكم وارد ميدان شده‌اند.

دوم موضوعي كه به آقاي‌هاشمي گفتم، اين بود كه از طريق آقاي حجازي به آيت‌الله خامنه‌اي خبر بدهند كه ما احساس مي‌كنيم تخريب‌ها شروع شده است در حالي‌كه از شما خواسته بوديم به آنها تذكر بدهيد. اگر آنها تخريب كنند، بدانيد كه ما محكم جواب مي‌دهيم.

بعد از اين موضوع دست شيخ قدرت عليخاني را گرفتم و رفتيم پيش آقاي انواري. ما با آقاي انواري رفيق بوديم. به ايشان هم گفتيم كه آقاي انواري ما احساس مي‌كنيم تخريب‌ها عليه آقاي خاتمي شروع شده. اين مسايل از جانب آقاي ناطق نيست. چون ايشان كانديدا هستند و اين‌كار را نمي‌كنند اما آقاي مهدوي‌كني شروع كرده است. ما اتمام حجت كرديم.

در آن مقطع حتي آقاي مهدوي‌كني اعلام كردند كه نظر آيت‌الله خامنه‌اي به آقاي ناطق نوري است.

بله. ما خيلي زحمت كشيديم براي انتخابات 76. يك لحظه آرام و قرار نداشتيم. اينها فقط گوشه‌اي از آن ماجراها بود. من حتي به الله‌كرم و گروهش پيغام مي‌دادم كه اگر جايي آقاي خاتمي باشد و شما شلوغ كنيد، خانواده شهدا را مي‌فرستم به سراغتان كه ندانيد چه بايد بكنيد. شما فكر كرديد با محسن نوربخش و محمد‌هاشمي طرف هستيد؟ نه با من طرف هستيد.

بعد از رايزني‌ها، مرحله انتشار نامه‌ها را شروع كرديد؟

بعد از انتخابات و پيروزي خاتمي،‌بازداشت‌ها شروع شد. ما از قضيه آقاي كرباسچي نامه‌ها را شروع كرديم. اتهامي كه به ايشان و شهردارها زدند و سپس آنها را بازداشت كردند. به ما خبر رسيد كه آنها را شكنجه مي‌كنند. يادم مي‌آيد آيت‌الله يزدي آمد و گفت كه بيخود مي‌گويند اينها شكنجه شده‌اند. نخير اينها اصلا شكنجه نشده‌اند. من يك نامه كوتاه به ايشان نوشتم و گفتم كه اينها را بخوان و ببين چه بلاهايي را سر ايشان آورده‌اند.

نامه خصوصي بود؟

بله. منتشر نكرديم. روزنامه رسالت مقاله خيلي بدي نوشت و به من فحش داد. سر موضوع آقاي كرباسچي و حمايت‌هاي ما از ايشان، خيلي فحش خورديم.

روزنامه رسالت خيلي بد عمل كرد. حالا در روزنامه كيهان آقاي هرندي مقداري رعايت مي‌كرد كه چرا من خودم را براي كرباسچي هزينه مي‌كنم. در آن زمان يكي دو نامه نيز جمعي امضا كرديم. جلساتي داشتيم كه مهندس موسوي هم در آنها شركت مي‌كرد. نامه‌ها را براي آقاي‌هاشمي كه هنوز رئيس‌جمهور بود مي‌فرستاديم.

مهندس موسوي هم نامه‌ها را امضا مي‌كردند؟

ايشان در جلسات اول حضور داشت. بعد يواش‌يواش كه كار سنگين‌تر شد و تخريب‌ها شروع شد، ايشان به ما فهماند كه مايل نيست ديگر در جلسات شركت كند. رفت و ديگر نيامد. تا جايي كه يادم مي‌آيد دكتر معين هم حاضر نمي‌شد كه هيچ كدام از نامه‌هاي ما را امضا كند. يواش‌يواش به انتخابات مياندوره‌اي مجلس پنجم رسيديم. آقاي نوري و دري‌نجف‌آبادي از مجلس به دولت رفته بودند. بهزاد نبوي كه در مجلس پنجم تاييد صلاحيت شده بود، در انتخابات مياندوره‌اي رد صلاحيتش كردند. اصغرزاده را هم رد كردند. حركت‌هايي شروع شد. ضمن اينكه حالا دولت اصلاحات است. آقاي جنتي يك مصاحبه كرد و گفت كساني كه مي‌گويند استصواب نباشد، بدانند كه نظارت استصوابي قانون است. اشاره به قانوني داشت كه در مجلس چهارم به تصويب رسيده بود. در حالي كه اينها از آغاز مجلس چهارم نظارت استصوابي را شروع كرده بودند. من يك نامه مفصل به ايشان نوشتم، گفتم كه حضرتعالي خيلي مرد شريفي هستيد اما انگار يادتان رفته كه شما ردصلاحيت‌ها را از انتخابات مجلس چهارم شروع كرديد و شما به تفسير خودتان عمل كرديد و هنوز هيچ قانوني اصلاح نشده بود.

اين اولين نامه شما به آقاي جنتي بود؟

بله، من ضدونقيض‌ها را درآوردم. مصوبه‌ها را نوشتم و نامه بلندبالايي تنظيم كردم.

حدود سال 77 بود؟

نه، اواخر سال 76 بود. كانديداهاي ما هم آقاي عباسپور و خانم كروبي بودند. من در نامه همه چيز را ذكر كردم؛ اينكه قانون قبلي چي بوده و چه اتفاقاتي رخ داده است.

در نامه‌ها، شما هميشه به گذشته مي‌پردازيد و ارجاع شما به آن زمان است. آيا اين اتفاقات يا مصوبات را جايي آرشيو مي‌كنيد؟

آرشيو ندارم. قدري به ذهنم رجوع مي‌كنم، قدري مصوبه‌ها را مي‌دانم. مثلا مي‌دانم كه استصواب قانون اول ندارد. با تفسير آمدند آن را اجرا كردند و بعد در مجلس چهارم آن را در قانون گنجاندند. يك موضوع را بگويم كه خيلي جالب است. تنظيم‌كنندگان اوليه قانون اساسي در خصوص نظارت بحث زيادي داشتند. از ديوان عالي كشور تا شوراي نگهبان بحث بوده. خلاصه نظارت را به شوراي نگهبان مي‌دهند. منتها فقط نظارت بر همه‌پرسي، انتخابات مجلس و رياست جمهوري را به شوراي نگهبان مي‌دهند. اما نظارت بر مجلس خبرگان را به آنها نمي‌دهند. يك اصل تصويب مي‌كنند كه همه چيز مربوط به خودشان است؛ اصل 99 قانون اساسي. تا اينكه بحث بازنگري قانون اساسي مطرح شد. آقاي عبدالله نوري اين اصل را به من نشان داد و گفت كه اينجا نوشته همه‌پرسي، مجلس و رياست جمهوري. خبرگان را هم به آن اضافه كنيد. ما هم گفتيم باشد. خبرگان را اضافه كرديم و بعد تصويب شد. من حتي در نامه به آقاي جنتي به اين ماجرا نيز اشاره كردم كه شما در خصوص انتخابات خبرگان نيز تا پيش از بازنگري امكان نظارت نداشتيد. اين نامه را منتشر كرديم تا رسيديم به انتخابات خبرگان سوم. در آنجا من يك نامه طولاني و مفصل نوشتم به آقاي مشكيني. تمام اتفاقات گذشته و حتي سخن آقاي نوري را نيز در آن نامه آوردم. اوايل سال 77 بود كه اين نامه را براي ايشان نوشتم. در اواخر همان سال 77، دوباره مكاتبات را با آقاي جنتي شروع كردم. دو تا نامه به ايشان نوشتم جواب داد و در نامه سوم نوشت كه جواب اين دو تا نامه را دادم اما ديگر به نامه‌هاي شما جواب نمي‌دهم.

حاج آقا، همزمان با اين نامه‌ها، آيا گلايه‌هاي خودتان را به آيت‌الله خامنه‌اي نيز منتقل مي‌كرديد؟ چون داستان ردصلاحيت‌ها از آن زمان تا الان همچنان ادامه دارد.

يكي از خصوصيات من اين است كه اگر بناست نامه بنويسم، پيش كسي نمي‌روم و چيزي نمي‌گويم. مي‌دانم كه اگر بروم چيزي بگويم حرفي درست مي‌شود. سوالي پرسيده مي‌شود، توصيه‌اي مي‌شود و نهايتا بايد به آن توصيه عمل شود. به همين خاطر قبل از انتشار نامه پيش كسي نمي‌روم. اتفاقا اشتباه آقاي خاتمي به نظرم اين است كه مي‌روند و مي‌پرسند كه فلان كس تاييد مي‌شود يا نمي‌شود. اسم كه نبايد برد. بعد كه سوال مي‌شود خودت چه‌كار مي‌كني، مي‌گويد من پير شدم. اين طور كه نبايد باشد. من اسم نمي‌برم. نامه‌ها را منتشر كرده‌ام و بعد رفتم خدمت آيت‌الله خامنه‌اي.

در نامه‌هاي اخير شما، به نظر مي‌رسد كه يك خط جديدي را دنبال مي‌كنيد كه آن مقابله با تحجر است. برخلاف نامه‌هاي پيش، مخاطب شما نيز اين بار افكار عمومي است. در حالي كه قبلا نامه مي‌نوشتيد به شوراي نگهبان يا رئيس‌جمهور كه مانع يك اتفاق شوند اما الان برعكس است. منطق اين نامه‌هاي جديد چيست؟ و اثر‌بخشي آن كجاست؟

نامه و مصاحبه‌هاي ما معلول حوادثي است كه رخ مي‌دهد. ما نامه مي‌نويسيم به آقاي محمدي گيلاني كه فلان شخص رد شده است. در جايي ديگر در خصوص برگزاري انتخابات، نامه مي‌دهيم. اين مشي ما مي‌شود در حالي كه قبلا اينگونه نبود. ريشه اين نامه‌ها به تفكرات من نسبت به انقلاب بازمي‌گردد. من مي‌خواهم مشكلات را بيان و آنها را اصلاح كنم. مثلا در قضيه بازداشت كرباسچي و شهرداران و آن اتفاقات، آقاي رازيني را خواستم. من اول از همه براي حل مشكل و بعد به خاطر اينكه يك روحاني هستم و نظام نيز اسلامي است، وظيفه خودم مي‌دانم وارد ماجرا شوم. ما آقاي جنتي را كه دشمن خودمان نمي‌دانيم. مي‌خواهيم آنها را توجه بدهيم. در اين داستان اخير در بروجرد، حسينيه را خراب كردند. عده‌اي از جانبازان و بچه‌هاي جنگ مجروح شدند. زن و بچه مردم رفته بودند جلوي فرمانداري. خب من احساس مي‌كنم نامه‌اي كه مي‌نويسم موثر است. اساس اصلي اين نظام با روحانيت است. گاهي بوده كه من تنها عمل نكردم. زنگ زدم به آقاي ناطق كه شما هم كمك كنيد. خب خيلي از مسائل هم حل شده و برخي هم روي زمين مانده است. عادت من اين است كه كارها را پيگيري كنم. وقتي خانم نرگس محمدي يا خانم صابر پيش من مي‌آيند، وظيفه خودم مي‌دانم به آنها كمك كنم. دو سه بار تلفن مي‌كنم تا مسائل حل شود. ما بايد كشور را به سمت قانونمندي ببريم. كشور بايد قانونمند شود. خودسري نبايد باشد. شوراي نگهبان نظارت دارد. خب اين نظارت بايد قانوني باشد.

اگر كشور قانونمند شد، شما نامه‌نويسي را ترك مي‌كنيد؟

بله، آن وقت كاري نداريم. در زماني كه بحث جامعه مدرسين حوزه علميه مطرح شد و آنها به من نامه نوشتند و من به آنها جواب مفصلي دادم، رفتم پيش آيت‌الله‌العظمي گلپايگاني(ره). ايشان مرجع مطلقي بودند. بيش از 90 سال داشتند. امام كه از دنيا رفته بودند، آيت‌الله خويي نيز در قيد حيات نبودند. آيت‌الله گلپايگاني از من پرسيد، اين طرحي كه شما در مجلس داريد، چيست؟ به من خبر دادند شماها در مجلس طرحي را تصويب كرديد كه التزام به اسلام واجب نيست. ببينيد ذهن مراجع را چگونه خراب مي‌كنند. گفتم آقا آن كه مي‌گويد التزام به اسلام منظور اين نيست كه طرف بايد نماز بخواند، روزه بگيرد، مشروب نخورد. اين اوامر و نواهي بحث نيست. اينها در شوراي نگهبان به مردم مي‌گويند شما التزام به اسلام نداريد. مي‌پرسيم چرا؟ مي‌گويند كه در نطق خود فلان حرف را زده‌ايد. آقا شايد اين حرف را من درست مي‌دانستم. مي‌گويند نه، ما آن را اشتباه مي‌دانيم. آيت‌الله‌العظمي گلپايگاني به ما گفتند كه يك تفسير بر اين اصل بگذاريد كه التزام به اسلام يعني اينكه اوامر را انجام بدهد و نواهي را پرهيز كند. يعني مقيد كنيد وجوه التزام به اسلام را تعريف كنيد. الان من مي‌گويم متصوفه يك گروه مسلمان است. اينها نه حزب هستند نه درگيري با جايي دارند، نه كاري به كسي دارند. امام جماعت بروجرد نوشته كه حسينيه آنها خانه تيمي بود. گفتم كه بابا به دراويش مي‌گويند بي‌خاصيت. شما چرا اتهام مي‌زنيد. اصلا تصوف وقتي به وجود آمد كه سرخوردگي در اسلام شروع شده بود. اينها كه فقط كنج خانه‌هايشان هستند. به هر حال شما مي‌گوييد اينها خطر هستند؟ بايد قانوني با آنها برخورد كنيد. نبايد همه چيز بر محور زور باشد. اگر اين گونه باشد فردا يك عده زورشان بيشتر مي‌شود و چادر را از سر زن‌ها مي‌كشند. اين كه نمي‌شود. متاسفانه همه قانونگريز هستند.