Search
Close this search box.

ماجرای دو نامه از دکتر شهیدی

در ادامه انتشار دست نوشته آقای مرحوم دكتر سيّد جعفر شهيدى در مورد تفسیر شریف بیان السعاده، "ماجرای دو نامه" از ایشان که بیان خاطره نامه نویسی ایشان به حضرت آقای صالحعلیشاه(ره)است را به محضر خوانندگان عزیز عرضه می داریم…
در ادامه انتشار دست نوشته آقای مرحوم دكتر سيّد جعفر شهيدى در مورد تفسیر شریف بیان السعاده، "ماجرای دو نامه" از ایشان که بیان خاطره نامه نویسی ایشان به حضرت آقای صالحعلیشاه(ره)است را به محضر خوانندگان عزیز عرضه می داریم:

ماجراى دو نامه

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

 دوست با شفقّت و همسايه پرمحبّت آقاى حاج رضاخانى در حلقه فقراست و سالهاست كه به پيران طريقت سلسله گنابادى دست ارادت داده است. گاهگاه ديدارى با اين بنده داشته و گفتگوها كرده‏ايم. و چون از ارادت ايشان به مرحوم حاج شيخ محمّد حسن بيدختى (صالح عليشاه) و فرزند برومندشان حاج سلطانحسين تابنده(رضاعليشاه) آگاه شدم، داستان نامه‏نگارى خود را به مرحوم حاج شيخ محمّد حسن بيدختى براى ايشان گفتم.
 چندى پيش به من گفتند رفقاى طريقتى ايشان مى‏خواهند به مناسبت يك‏صدمين سال تولّد مرحوم حاج صالح عليشاه يادنامه‏اى منتشر كنند. و از اين بنده خواستند تصوير آن نامه و موجبات نامه‏نگارى را در اين يادنامه منعكس كنم. چون تكليف ايشان از يك سو تجديد خاطره دوران گذشته بود و از سوى ديگر نشان‏دهنده گوشه‏اى از برخوردهاى فكرى در آن روزگار، پذيرفتم و اينست ماجراى آن دو نامه كه متأسّفانه يكى از آن دو را نمى‏دانم چه كسى گرفت و باز پس نداد:
 در سال هزار و سيصد و پانزده هجرى شمسى، من نه كودك بودم و نه جوان، دوران كودكى را پشت سر گذارده و در مدخل دوره جوانى قرار گرفته در شهر خود در مدرسه علوم دينى درس مى‏خواندم و از محضر عالمانى چند كسب فيض مى‏كردم. پسرعمويى داشتم خدايش بيامرزاد به خريدن كتاب علاقمند بود. خود همه كتاب‏هايى را كه مى‏خريد، مى‏خواند يا نه، درست نمى‏دانم امّا اندكى از نتيجه آن به‏من مى‏رسيد؛ چنان‏كه برخى كتابها را از او به امانت مى‏گرفتم و مى‏خواندم، و از بركت همان كتابهاىِ امانتى بود كه با اسرارالعقائد، ميرزا ابوطالب شيرازى، بستان السياحه، حاج زين‏العابدين شيروانى، دبستان مذاهب و چند كتاب ديگر از اين دست آشنا شدم. خواندن اين كتابها بر ميزان اطّلاعم مى‏افزود و اندك اندك بر خودم هم مشتبه شده بود و مى‏پنداشتم وظيفه‏اى بر عهده‏ام نهاده‏اند تا گمراهان را بيشتر در گمراهى نگذارم و آنان را به راه هدايت آرم!! در محدوده دورافتاده آن روز شهر ما و در محيط محدودتر از محدوده شهر، تنها دريچه‏اى كه به روى ارضاى حسّ خودبزرگ‏بينى من و مانند من باز بود، اين بود كه بو ببريم كسى در اعتقاد و يا طرز تفكّر روشى مخالف ما دارد يا تصوّر كنيم كه مخالف ما فكر مى‏كنند، آن وقت هل من مبارز بگوييم و به جان آن بيچاره بيفتيم. بى‏آن‏كه درست بدانيم ما چه مى‏گوييم و او چه پاسخ مى‏دهد و سرانجام هر كه در پاسخ درماند مغلوب بود و محكوم. امّا پرسش‏ها درست بود يا نه، كسى بدان نمى‏پرداخت، و اگر هم مى‏پرداخت چيزى دستگيرش مى‏شد يا نه، خدا مى‏داند.
 آن سالها (مانند امروز) در شهر ما گروهى پيرو طريقت گناباديان بودند، يكى از آنان جوان وارسته‏اى بود به‏نام مشهدى حسين ملقّب به حزين كه درگذر حمام خشتى دكان پينه‏دوزى داشت (بعدها به بنّايى پرداخت و اكنون كه به پيرى افتاده است همچنان سادگى و وارستگى خود را حفظ كرده است.)
 مشهدى حسين شعر هم مى‏گفت و خود را سرگرم نوشتن تذكره‏اى از شاعران بروجرد مى‏داشت (كه سالها بعد آن تذكره را به‏نام دورنمايى از شهرستان بروجرد به چاپ رساند). اين مشهدى حسين هم به‏نوبه خود سرش براى مجادله درد مى‏كرد و گاهگاه ميان او و مخالفان فكرى وى مناظره درمى‏گرفت.
 در آن روزگار دوستى داشتم كه در گذشته نزديك هم‏مكتب ما بود به‏نام آقاى سيّد رحيم صباحى (كه اكنون در مشهد مقدّس رخت اقامت افكنده است) هم درس مى‏خواند و هم منبر مى‏رفت و بدش نمى‏آمد كه مانند خروس جنگى براى مباحثه با اين و آن شاخ به شاخ بشود. و چنان‏كه خودش مى‏گفت با مرحوم حاج عماد شيخ برگمارده مرحوم حاج صالح عليشاه در مجلسى درافتاده بود.
 خوب فرصتى به دست آمد تا گمراهى را ارشاد كنيم! و او را به راه خود بياوريم! از اين چه بهتر؟!! به آقاى حزين اعلام كرديم بايد براى مباحثه آماده شود.
 شبى از شبهاى ماه مبارك رمضان را كه در فصل زمستانى بسيار سرد واقع شده بود، براى مناظره معيّن كرديم و پس از افطار در حجره آقاى سيّد مهدى شريعتمدار كه در ابتداى بازار سرپوشيده بروجرد قرار داشت، حاضر شديم. ما چه گفتيم و آقاى حزين چه پاسخ داد و ما فهميديم چه مى‏گوييم و او دانست چه پاسخ مى‏دهد، اكنون از آن گفتگوها چيزى را به‏خاطر ندارم و خودتان مى‏توانيد حدس بزنيد كه پرسش و پاسخها از چه قماشى بوده است.
 بارى سه يا چهار ساعت از شب گذشت؟ (فراموش كرده‏ام) برخاستم و براى تجديد وضو به حمام آخوند كه با دكان آقاى شريعتمدار فاصله‏اى چندان نداشت رفتم و چون بازگشتم آقاى حزين و آقاى صباحى را خاموش ديدم. پرسيدم: دنباله مطلب به كجا كشيد؟ آقاى صباحى گفت: آقاى حزين مى‏گويند سئوالهايى را كه از ما مى‏كنيد بايد براى خود آقا (مرحوم حاج صالح عليشاه) بفرستيد و ايشان پاسخ خواهند داد. ايشان در جومند گناباد به سر مى‏برند. رفتن نامه و رسيدن پاسخ آن سى و يك روز طول مى‏كشد (و چنين شد).
 بارى نامه نخستين من اين بود كه بعضى مى‏گويند شما خود را نائب امام مى‏دانيد؛ آيا چنين نسبتى درست است؟ ايشان نوشته‏اند: اذكار و اورادى به دست ماست كه آن را به طالبانش مى‏گوييم و ابداً ادّعاى نيابت نداريم.
 متن نامه دوم كه پاسخ آن را در دست دارم و مضمون آن درست به يادم نمانده، دنبال همان سئوال پيش است كه بدين طريق شما خود را يكى از نائبان عامّ امام (ع) مى‏دانيد و ايشان چنين پاسخى را مرقوم داشته‏اند.
 اين بود جريان نامه‏نگارى من به محضر آن مرحوم. مرحوم حاج صالح عليشاه چند سال پيش از اين مناظره ديدارى از بروجرد كرده بودند. براى من ميسّر نشد كه از نزديك سيماى آن مرد عارف را ببينم ولى تا آن‏جا كه پرسيدم و پاسخ شنيدم، گفتند: محضرى شريف داشته است و خلق و خويى لطيف. به‏مناسبتى با جانشين آن مرحوم كه اكنون پيشواى طريقتى اين سلسله هستند دو بار ديدار داشته‏ايم. و تقريباً سى و پنج سال پيش كتابى از ايشان به‏نام تجلّى حقيقت در اسرار كربلا كه درباره سيّدالشّهدا عليه‏السّلام است، خواندم و بعدها يك دو رساله ديگر نيز از ايشان به دستم رسيد. خداوند همگان را توفيق عبادت حق و خدمت به خلق عطا فرمايند. آمين.

پاسخ‏نامه دوم

هو
121

 21 ذق 55
 عرض مى‏شود: مرقومه رسيد. جواب مشروح در ورقه پستى نگنجد، به كتب عرفا مراجعه شود. به‏طور اختصار خلاصه جواب اين است كه نوّاب اربعه در رسيدن خدمت و رسانيدن عرايض و حقوق، وكلا به‏تناوب بودند ولى مجازين در روايت و روّات احاديث زياد بودند، هكذا مجاز در تعليم آداب طريقت و تهذيب باطن، چنانچه سلسله اجازه روايتى علماء كثّراللَّه امثالهم غالباً به غير وكلا منتهى است و حديث هم راجع به روّات است ولى عرفا در حوادث مداخله ننموده و توجّه به باطن را امر مى‏فرمودند و معروف، خادم حضرت رضا(ع) بود و سرىّ را تربيت نمود كه مقام او را از طرف امام زمان خود واجد شد و جنيد را تربيت نمود.
   والسّلام اقلّ محمّد حسن

منبع: این مطلب در مجله عرفان شماره 9 به چاپ رسیده است.