«عرفان، تصوف: حدیثی در ذکر خرقهی صوفیه – بخش اول»
دکتر شهرام پازوکی
کتاب «مجلی» [به ضم میم] همچنین موسوم به «مسلک الافهام و النور المنجی من الظلام» ۱نام کاملش چنانکه مؤلف در مقدمه در سبب کتاب آورده «مجلی مراه المنجی» است. ۲ این کتاب که به زبان عربی است، ابتدا به صورت تحشیهٔ کتاب اولیهٔ مؤلف «مسلک الافهام فی علم الکلام» به نام «نورالمنجی من الظلام» ۳ شناخته شده و سپس با تفصیل بیشتر عنوان آخر را یافته است و چنانکه از عنوان برمی آید باید در موضوع کلام باشد، ولی مؤلف یک دوره حکمت الهی اعم از تصوف، کلام و فلسفه را در آن آورده و البته جنبهٔ تصوفش غالب است. از نکات بارز این کتاب اثبات اتحاد ماهوی تصوف حقیقی و تشیع ولوی است که نمونهٔ بارز مشابهش در آن دوره کتاب «جامع الاسرار» سیّدحیدر آملی است. خود کتاب هم از جهت مذکور و هم از جهت جامعیت مطالب حکمی به مقدمات «شرح دیوان منسوب به حضرت علی (ع)»، یعنی «فواتح سبعه»، تألیف قاضی کمالالدین میبدی (متوفی ۹۰۹ ق.) نیز مینماید. در اینجا مطالبی که وی قبل از ذکر این حدیث آورده، به اختصار نقل میشود.
احسایی در کتاب مجلی پس از بیان معنای ولایت و ولی مطلق و شرح اینکه جمیع علوم ظاهری و باطنی به مقام خاتم ولایت، مولانا علی بن ابیطالب (ع) میرسد۴، در فصلی با عنوان: «در بیان سلسله مشایخ صوفیه و عرفا به طرق متعدده و اینکه کل آنها به یکی از ائمه میرسد» ۵ میگوید: «اولین کسی که جمیع علوم را به القا و سر [به کسر سین] بدون تعلیم و تعلم از وی اخذ کرد فرزندش حسن مجتبی سپس حسین شهید سپس اصحاب دارای استحقاق وی مثل سلمان و مقداد و ابیذر [ابوذر] و عمار و دیگران تا چهل نفر بودند؛ سپس اصحاب صفه که از صحابه بودند و از میان تابعین کمیل بن زیاد نخعی و حسن بصری». ۶ او میافزاید که امام زینالعابدین (ع) از پدرش حسین (ع) اخذ کرد و تا امام دوازدهم (ع) را برمیشمارد. امام دوازدهم قطب وقت و امام زمان و خاتم ولایت محمدیه است، اما مشایخ صوفیه مثلاً شیخ شقیق بلخی از امام کاظم (ع) اخذ علم باطن کرد و اکنون هم طریقه و خرقه وی را به آن حضرت میرسانند. شیخ بایزید بسطامی هم از امام جعفر صادق (ع) اخذ کرد و مریدان وی نیز اکنون خرقه وی را به آن امام میرسانند. شیخ معروف کرخی هم از حضرت رضا (ع) اخذ طریقت کرد و شیخ سری سقطی از او و شیخ جنید بغدادی که «شیخ الطایفه» است از سری که داییاش بود، اخذ کرد.
احسایی پس از اثبات اینکه همهٔ علوم لدنی الهی به علی (ع) مستند است، به تفصیل بیان میکند که علوم رسمی اعم از عقلی و شرعی نیز مستند به ایشان است تا آنجا که به ذکر این مطلب میرسد که اهل خرقه از صوفیه نیز خرقه خود را به وی نسبت میدهند و آن جناب اولین کسی است که لباس مرقع پوشیده است و زهدش را هیچ متدینی به دین اسلام انکار نمیکند.
وی در اینجا حدیث خرقه را از زبان پیامبر (ص) نقل میکند. ۸ این حدیث و شرح قبل و بعد از آن را عارف کامل و عالم جلیل مرحوم حاج شیخ محمدجعفر کبودرآهنگی مجذوبعلیشاه [همدانی] بهطور کامل در اواخر کتاب «مراحلالسالکین» در دو فصل به نامهای «در تحقیق انسان کامل» و «در ذکر خرقه متصوفه» ترجمه وگاه مطالبی را نیز اضافه کرده است۹ ترجمهٔ دیگر این حدیث را که مختصرتر است، مرحوم مجلسی اول در رسالهٔ «تشویقالسالکین» آورده۱۰ و مرحوم حاج میرزا زینالعابدین شیروانی ملقب به مستعلیشاه نیز در کتاب «حدائق السیاحه» عیناً نقل کرده است. ۱۱ در اینجا همان ترجمهٔ کامل مذکور در مراحل السالکین را عیناً نقل میکنیم: ۱۲
«بدان که محقق ربانی شیخ علی بن ابراهیم بن ابی الجمهور اللحساوی رحمتالله علیه روایت کرده است در کتاب خود که مسماست به مجلی از جناب پیغمبر محمد مصطفی (ص) اینکه او فرمود: چون که به سیر برگردانید خدا مرا به سوی آسمان و داخل شدم بهشت را دیدم در وسط او قصری را از یاقوت سرخ. پس گشود در آن را از برای من جبرییل (ع). پس داخل شدم قصر را و دیدم در آن خانهای از در [به ضم دال] سفید. پس داخل آن خانه شدم و دیدم در وسط آن صندوقی را. پس گفتم:ای جبرییل چه چیز است این صندوق و چه چیز است در او؟ پس گفت جبرییل:ای حبیب خدا در او سری هست که عطا نمیکند خدا او را مگر از برای کسی که دوست میدارد او را. پس گفتم: بگشا از برای من در او را. پس گفت: من بندهٔ مأمورم، تا امر نشود مقدورم نیست، سؤال کن پروردگار خود را تا اذن به من شفقت فرماید. پس از جناب اقدس الهی سوال کردم. پس ناگاه ندایی آمد از جانب حق به جبرییل (ع) که بگشا از برای حبیب من در او را. پس گشود او را. پس دیدم در او فقر و مرقعی را. پس مناجات نمودم و عرض کردم کهای سیّد و مولای من، چه چیز است این فقر و مرقع؟ پس ندا کرده شدم کهای محمد (ص) اختیار کردم این دو تا را از برای تو و امت تو از وقتی که خلق کردهام این دو تا را. و عطا نمیکنم این دو تا را مگر از برای کسی که دوست بدارم او را. و خلق نکردم شیئی را که عزیزتر باشد از این دو امر.»
«پس فرمود به درستی که اختیار کرده است خدا فقر و مرقع را از برای من. و این دو تا عزیز چیزی میباشد نزد خدا. ۱۳ پس پوشیدم این خرقه را به اذن خدا. و چون که رجوع کردم از معراج پوشانیدم او را به علی (ع) به اذن خدا. و پوشانید او را جناب علی (ع) به پسر خود حسن (ع). پس پوشانید به حسین (ع). پس اولاد حسین بودند که میپوشانیدند بعضی از ایشان بعضی را تا اینکه رسید به جناب مهدی (ع). و الحال نزد اوست با ذوالفقار و دراعه نبی (ص) و شمشیر و عصابه او و دلدل او و خاتم حضرت سلیمان و عصای آدم و موسی و طشت و تابوت و جفر جامعه و مصحف حضرت فاطمه علیهاالسلام؛ آنچنان مصحفی که طول او هفتاد زرع است. در او هست آنچه جاری میشود تا روز قیامت به خط علی (ع) و املاء نبی (ص).»
«پس آن امام (ع) امروز قطب زمان و امام وقت و خلیفه عصر است. و زود باشد که ظاهر شود و پُر کند زمین را از عدل چنانکه پُر شده باشد از جور و ظلم. چنانچه تنطق کرده است به او اخبار و روایت کردهاند او را علمای ابرار.»
«و بدان که مراد به این خرقه خرقه ظاهری نیست بعینها، بلکه مراد شرایط اوست بر وجهی که پوشیده است جناب مقدس نبوی (ص) از دست جبرئیل (ع). و این است خرقهٔ معنویه، و عبارت است از اخذ کردن معنی از صاحب مقام به قدر استعداد و اتصاف به صفات او و تخلق به اخلاق او. و از این جهت است که میگویند مشایخ از صوفیه، تشبه و صحبت و پوشیدن۱۴ او راجع است به صورت و معنی. و تعبیر کرده شده است از معنویه به فقر و از صوریه به خرقه.»
«و فقر آن چیزی است که تعبیر کرده است از او جناب پیغمبر (ص) به سه وجه: اول قوله (ع) «الفقر فخری و به افتخر علی سائر الانبیاء و المرسلین». ثانی قوله (ع): «الفقر سواد الوجه فی الدارین». ثالث قوله (ع): «کاد الفقر ان یکون کفرا». و این وجوه، هر چند که متغایرند به حسب لفظ، لکن در حقیقت شیئی واحدند. از جهت آنکه مراد به فقر عدم تملیک و تملک است مطلقاً و قیام به فناء فیالله و رجوع به عدم اصلی است. و از این جهت گفته شده است: «اذا تم الفقر فهوالله، و الفقیر لا یحتاج الیالله و لا الی غیره». چه علت احتیاج وجود است، پس هرگاه فانی شد از وجود خود باقی نمیماند از برای او احتیاجی نه به سوی خداوند و نه به سوی غیر او. و قول ایشان که «نهایه الفقر بدایه الاستغناء» صحیح است، چه فنای فیالله ابتدای غناست که اوست بقاء بالله.» ۱۵
«پس مناط اعتبار خرقه معنویه است که اوست اتصاف به صفات کمال و تخلق به اخلاقالله، چنانچه فرموده است: «تخلقوا باخلاقالله». و نیست از برای خرقهٔ صوریه بدون معنویه فایدهای، بلکه او اضل ناس و نسناس و احمق ایشان است. پس معنای قول (ع): «الفقر فخری» این است که میفرماید هرگاه فانی شدم در او و باقی شدم به او گردیدم به او غنی بعد از احتیاج و باقی بعد از فنا، فخر نمایم به سبب این بر جمیع انبیا و رسل، چه نبود در میان ایشان کسی که افقر از او باشد به حسب صورت و معنی. و افتخار او (ص) نبود از جهت تفرد از به فقر به انبیای دیگر، بلکه بود افتخار او از جهت قوه و استعداد و علو مقامت بر جمیع انبیا۱۶. و نیست مراد به فقر فقر صوری که او عبارت است از عدم اسباب صوریه از مآکل و مشارب؛ چه او نیست شیئی که فخر کند به او جناب سیّدالانبیا (ص) و حال آنکه احتمال دارد که در آن وقت هزار، بلکه متجاوز، از وی به حسب صورت در مدینهٔ مشرفه وجود داشته.»
«و قول (ع) «الفقر سواد الوجه فیالدارین» اشاره است به سوی اینکه وجه شیء ذات و حقیقت اوست، و سواد او عبارت است از فنای او در دنیا و آخرت و ظاهر و باطن؛ از جهت آنکه هر فنا و عدمی که فرض شود او ظلمت و سواد است و هر بقایی و وجودی نور و ضیاء است، چنانکه فرموده است: «خلقالله الخلق فی ظلمه ثم رش علیهم من نوره». پس ظلمت اشاره است به عدم و نور به وجود. پس سواد وجه عبارت است از فنای عبد در حق تا به مرتبهای که باقی نماند از برای او وجود و او فنای در توحید است.»
«و اما قوله (ع) «کاد الفقر ان یکون کفرا» معنای او این است که چون آخر فقر اقتضا میکند بدایت الوهیت و دعوی ربوبیت را، پس ناچار میباشد قرب به کفر را هرگاه نبوده باشد فقیر کامل جامع بین ظاهر و مظهر و رب و عبد و حق و خلق.
هر مرتبه از وجود حدی دارد / گر حفظ مراتب نکنی زندیقی»
«و هر کسی که فانی شد از وجود خود در دو عالم و رجوع نمود به عدم اصلی به طریق قهقری به ترتیبی که معلوم است دفعتاً یا تدریجاً نیست شک و شبههای که او میرسد به مقام بقاء بعد الفناء که تعبیر شده است از او به وصول و لقاء، چنانچه اشاره فرموده عز و جل: «فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا» ۱۷ یعنی کسی که خواهشمند و آرزومند وصال حق باشد باید عمل آورد ذکر و فکری که موصلاند به او به جهت رفع کردن این دو امر تعینات بشریه را که وجود آنها باعث است مر شرک را، چنانچه فرموده: «افرایت من اتخذ الهه هواه». ۱۸
وجود تو همه خار است و خاشاک / برون انداز از خود جمله را پاک
برو تو خانه دل را فرو روب / مهیا کن مقام و جای محبوب
چو تو بیرون شدی او اندر آید / به تو بیتو جمال خود نماید»
«و بعد از وصول به این مقام میگردد حی دارین، چنانکه عارف لاریب حضرت لسانالغیب خواجه حافظ شیرازی میفرماید:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده عالم دوام ما۱۹
و گفته شده است بالعربیه:
اقتلونی یا ثقاتی ان فی قتلی حیاتی / و مماتی فی حیاتی و حیاتی فی مماتی»
«پس ظاهر شد که مراد به خرقه و فقر چه چیز است الحال مناسب است ذکر نسبت خرقهٔ تصوف به سوی او و اولاد او سلامالله علیهم اجمعین.»
در اینجا احسایی در اختتام این بحث فرق مهم تصوف و نسبت خرقهٔ آنها را به ائمه علیهالسلام ذکر میکند و صاحب «مراحل السالکین» نیز در ترجمه آورده است:
«بدان که صاحب مجلی۲۰ رحمتالله گفته است اینکه سیّدعلامه۲۱ رحمتالله صاحب کشف حقیقی حکایت کرده است که شیخ جنید رحمتالله پوشیده است خرقه را از خال خود شیخ سری سقطی و او پوشیده است از شیخ معروف کرخی رحمتالله و او پوشیده است از امام همام حضرت علی بن موسی الرضا (ع). پس گفته است: و از برای این قوم در امر تصوف دو طریق است: یکی نسبت صحبت، و دیگری نسبت خرقه. اما نسبت صحبت. پس از شیخ و سیّد من شیخالاسلام محمد بن حمویه رضیالله عنه و صحبت او بود با خضر (ع). و اما نسبت خرقه پس به درستی که پوشانیده بود او را رکن اسلام ابی علی فارمندی از قطب وقت ابیالقاسم کرگانی، و از از استاد ابیعثمان مغربی، و او از شیخ حرم ابی عمر زجاجی، و او از سیّد طایفه ابی القاسم جنید، و او از سری سقطی، و او از ابی محفوظ معروف کرخی. و اختلاف کردهاند در نسبت خرقهٔ او؛ و رفته است اکثر اهل حدیث به اینکه اخذ کرده است این طریقه را و پوشیده است این خرقه را از سیّد و مولای خود و عالمیان علی بن موسی الرضا (ع). و رفته است بعضی از مشایخ به اینکه معروف پوشیده است خرقه را از داوود طایی. و اخذ کرده است این طریقه را از او، و او از حبیب عجمی، و او از حسن بصری، و او از حضرت امیرالمومنین (ع).»
«پس گفته است شیخ اعظم شیخ الهی شیخ شهابالدین سهروردی قدسالله روحه. پس معلوم است حال او از قولش: اما بعد، به درستی که پوشانید شیخ صالح مقری محدث معمر نجم الدین ابوالولید اسمعیل پسر امینالدین ابراهیم پسر ابی بکر التفلسی خرقهٔ تصوف به شروطی که دارد و محقق است نزد اهل او به یحیی ابن عبدالرحمن پسر علی بن محمود جعفری. و پوشانیده است مرا شیخ حافظ جمالالدین ابوحامد محمد پسر شیخ ابیالحسن علی پسر جمال النیرانی، و او از بیالفتح محمود المحمودی پسر صابوبی سلامی در منزل خودش. و گفت پوشانید مرا مشایخ ثلاثه به شرایط مقرره او. الشیخ محیالدین ابوعبدالله محمد پسر ابراهیم پسر احمد الجسری الفارسی گفت پوشانید مرا والد خودمای شیخ الامام ابواسحاق ابراهیم پسر احمد الجسری الفارسی. و او پوشانیده است از شیخ الشیوخ ابوالفتح احمد پسر خلیفه بیضاوی، و او از ابی اسحق ابراهیم پسر شهریار کازرونی، و او از شیخ ابی عبدالله محمد بن الخفیف، و او از امام جعفر الخداء، و او از امام ابی عمر والاصطخری، و او از امام ابی تراب النخشبی، و او از امام ابی علی الشقیق البلخی، و او از امام ابی عمر موسی پسر زاهد الفراغی، و او از اویس القرنی رحمتالله و او از امیرالمومنین (ع). و به طریقی دیگر شیخ ابی عبدالله محمد بن الخفیف اخذ کرده است از شیخ الطایفه ابوالقاسم محمد بن الجنید ـ قدس سره.»
«و طریق ثانی شیخ صدرالدین ابوالحسن محمد بن عمر پسر علی پسر محمد پسر حمویه الجوینی گفت: پوشانید خرقه را به من شیخ عمادالدین ابوالفتح ابوحفص عمر پسر علی پسر شیخ الشیوخ ابی عبدالله بن حمویه. و او از کسانی است که مصاحبت کرده است شیخ ابی علی فضل پسر محمد الفاقدی را. و او مصاحبت کرده است شیخ وقتش را شیخ عبدالله پسر علی عبدالله الطوسی. و او صحبت داشته است با اباعثمان سعد پسر سلام المصری. و او مصاحبت کرده است با اباعمر پسر ابراهیم الزجاجی النیشابوری. و او صحبت داشته است شیخ الطایفه ابوالقاسم محمد بن جنید را.»
«و طریقه ثالث شیخ ربانی شهاب الدین ابوحفض و ابوعبدالله عمر پسر محمد پسر عبدالله پسر محمد البکری السهروردی گفت: پوشانید مرا عمم شیخ وجیهالدین عمر پسر محمد معروف به عمویه گفت پوشانید مرا دو شیخ یکی پدرم محمد پسر عمویه از شیخ احمد الاسود الدینوری، از ممشاد دینوری، از شیخ الطایفه جنید رحمتالله، و او از خالش شیخ سری سقطی، و او از شیخ معروف کرخی، و او از حضرت علی بن موسی الرضا (ع). و دومی اخروج الدرکانی از ابیعباس النهاوندی، از شیخ ابیعبدالله محمد بن محمد بن الخفیف، از شیخ طایفه ابیالقاسم الجنید، از خالش شیخ سری السقطی، از معروف کرخی، از علی ابن موسی الرضا (ع). و به انتها رسید کلام صاحب مجلی رحمتالله.»
پینوشتها:
۱. متاسفانه تاکنون [۱۳۸۰ شمسی] چاپ منقح و مصححی از این کتاب انجام نشده و تنها چاپ موجود آن چاپ سنگی است که به همت شیخ احمد شیرازی در سال ۱۳۲۹ قمری (۱۲۸۹ شمسی) منتشر شده و همان در اینجا نیز مورد استفاده بوده است.
۲. مجلی، ص ۴.
۳. همان، ص ۳.
۶ و ۵ و۴. مجلی، ص ۳۷۶.
۷. مجلی، ۳۷۹.
۸. این حدیث در کتاب «علی بن ابیطالب امام العارفین»، تألیف علم معاصر محدث بزرگ مغربی، شیخ احمد بن محمد الصدیق الحسنی الادریسی، (مصر، ۱۳۸۶ ق، ص ۱۵۰) ضمن بحث مفصلی که وی دربارهٔ خرقه و حقیقت آن و اتصالش به حضرت علی (ع) عنوان کرده با ذکر راویانش از احمد بن حنبل از امام موسی کاظم (ع) از امام صادق (ع) تا حضرت علی (ع) از پیامبر نقل شده و مورد تحقیق قرار گرفته است.
۹. ترجمهٔ فارسی با چاپ سنگی مجلی مورد نظر اندکی تفاوت دارد که ظاهراً یا ناشی از تفاوت نسخهٔ مجلی مورد استفاده مترجم با چاپ سنگی است و یا اینکه نسخهٔ «مراحل السالکین» مورد استفاده در اینجا با نسخهٔ اصلی مؤلف کمی اختلاف دارد و یا اینکه مترجم عارف مطلب را کمی خلاصه کرده چنانکه به تناسب اشعار فارسی یا چند عبارت توضیحی نیز آورده است. در ضمن این مقال به چند نمونه اشاره میشود.
۱۰. تشویق السالکین، صص ۷ – ۱۵.
۱۱. حدائق السیاحه. به تصحیح حاج سیّد هبهالله جذبی، تهران، ۱۳۴۸، صص ۳ – ۸۱.
۱۲. دو چاپ از کتاب «مراحل السالکین» موجود است: اول، چاپ مصحح ضیاءالدین نجفی که در سال ۱۳۲۰ شمسی منتشر شده است. دوم، چاپ مصحح آقای دکترجواد نوربخش، تهران، ۱۳۵۱. هر دو چاپ در اینجا مورد استفاده قرار گرفته است.
۱۳. در متن چاپ سنگی در ادامه آمده: این خرقه بدین صورت که بین ماست نیست.
۱۴. در متن چاپ سنگی همچنین آمده: که آن عبارت از «تلقی» است.
۱۵. پس از این قسمت دو بیت شعر به زبان عربی آمده است.
۱۶. مطالب از اینجا تا ابتدای بند بعد در متن عربی نیست.
۱۷. سورهیکهف، آیهٔ ۱۱۰.
۱۸. سورهٔ جاثیه، آیهٔ ۲۲.
۱۹. غزلیات حافظ، غزل. ۱۱
۲۰. مجلی، ص ۳۸۱.
۲۱. ظاهرا منظور مؤلف سیّدحیدر آملی است که احسایی به وی تأسی کرده است.
منبع:
عرفان ایران (مجموعه مقالات). ش ۸، تهران، حقیقت، ۱۳۸۰.