1- مدخل
درباره فردوسي و گرانمايگي وي در گام زدنهاي بلندش در پهنه نوزايي و بازشناسي هويت ايراني و پاسداري از زبان شيرين پارسي بسيار گفتهاند و دامنة چنين گفتاري چنان گسترده و فراخ است كه هرچه به نگارش درآيد، هنوز جاي خالي باقيست؛ به يك سخن ميتوان گفت: وجود فردوسي و زمان يافتن او براي به سامان رساندن نظم شاهنامه بيگمان اعجازي را مانَد كه به ياري پروردگار در جهت نگهداري ايران و حفظ روحيه ايرانيان از دستبرد ضعف و زبوني به ظهور پيوسته است؛ چنان كه اگر شاهنامه نبود، هيچ پديدهاي نميتوانست جاي آن را پركند و چنين تاثيرگذار باشد. شاهنامه فردوسي به تنهايي از همه مآثر ملي بيشتر و بهتر توانسته است در زنده نگهداشتن نام و نشان ايراني و دميدن روح مردانگي و جوانمردي و شهامت در مردم اين مرز و بوم موثر واقع گردد و يكپارچگي و استقلال كشور را تضمين نمايد.
حملة تازيان به ايران كه با كشتار و غارت و به بند كشيدن زنان و كودكان همراه بود و يك كشور توانمند و پرصلابت را در برابر يك عدهاي ناآگاه از تمدن و كشورداري به شكست كشانيد، پيشامدي نبود كه از ياد همزمانان و آيندگان آن رويدادِ بزرگ، محو گردد و هرگز اين سرافكندگي را تاب آورند؛ بهويژه آنكه رفتار ستيزهجويانة پيروزمندان عقدهناك و كينهتوز كه حقارت و بندگي را بر دوش احساسات ايرانيان غيرتمند بارميكرد، نيز چيزي نبود كه واكنشهاي گوناگوني را در پينداشتهباشد.
قيامهاي مردانة قهرماناني چون «ابومسلم خراساني» و «بابك خرمدين» و «مازيار» و «مقنع» و «استادسيس» و نهضت شعوبيه و حتا حكومت «صفاريان» و «سامانيان» هر چند درخشان و نازشخيز و اميدوار كننده بود، اما ناخشنودانه هيچ يك نتوانست براي ايران و ايراني اثري پايدار پديدآورد و با شناساندن پيشينة اين ملت باستاني به گونهاي موثر و فراگير، زمينهاي را براي برون راندن سياست مستكبرانه تازيان و غلامانِ سروري يافتة آنها فراهم آورد و در همه اعصار، دست اندازانِ به اين آب و خاك را محكوم به ناكامي سازد.
شيوة دگرگون ناشدني تازيان آن بود كه به هر دياري دست مييافتند، فرهنگ بومي آنجا را از ميان برميداشتند و زبان مردمش را به عربي برميگرداندند، تا موجبات فراموشي گذشتة آنان را فراهم آورند، در ايران ما همچنين انديشه ناروايي را در سر ميپروراندند و كارهايي از اين دست را پي ميگرفتند؛ ولي در همه جا موفق شدند جز در اين سرزمين اهورائي كه خوشبختانه به مقصود نرسيدند.
2- نقش فردوسي در تجديد حيات ملي
فردوسي كه بر ستيغ شكوهمند ايراندوستي و ملتگرايي عقابآسا آشيانه داشت، از پيروزي تازيان و خوارمايگي شرمآوري كه به ايرانيان تحميل گشته بود، خونين دل ميخورد و اين نكته را تا حدي ميتوان از پيام «رستم فرخزاد» به برادرش- كه مطالب آن سروده اين شاعر است- دريافت ؛ به اين جهت در برابر چنين دلشكستگي و اندوهناكيِ ژرف، راهي بهتر از اين نيافت كه :
1- با حماسه سرايي و ذكر سرگذشت پهلوانان دلير و شهرياران جهانگير ايران، روزگار سروري و سرافرازي و گرانمايگي را آيينهوار فراروي ايرانيان باز نهد و آنان را كه در اثر تركتازي تازيان از پيشينة پرافتخار خود ناآگاه مانده بودند، به بازيافت آن سرافرازيها فرا بخواند و به بيرون افكندن بيگانگان و نفوذ آنها برانگيزد.
2- زبان فارسي را كه كماكم ميرفت تا جاي خود را به زبان عربي بدهد، از دستبرد تازيان باز رهانَد و در اين راه نه تنها به پاسداريش بسنده نكند، بلكه در گسترش آن از تركيبسازي زيبا و طرح اصطلاحات و كنايات و آرايههاي ادبي در سياق سخن پارسي بكوشد و گوهرهاي پربها و درخشاني را از واژههاي خوشايند در درياي وزن متقارب به معرض تماشا آورد.
3- فرهنگ ديرپاي ايرانيان را كه پايندان دوام و ماندگاري اين ملت ديرينه سال است و پيشينگي ايرانيان را در شهرنشيني و مدنيت و آگاهي از دانشهاي گوناگون نشان ميدهد، به زبان شعر بازگويد و اعلام كند كه نخستين ملتي كه از ديرباز به معارف بشري دستيافته و در يكتاپرستي و دبيري و نجوم و پزشكي و مهندسي و گاهشماري و غيره به فرازمندي رسيدهاست، ايرانياناند.
4- آنچه گفتني است، اين است كه پس از شكست در برابر شمشير، فردوسي به اين نكته پرداخت كه براي پيروزي بر دشمنان مليت و استقلال ايران بايد به جاي سلاح برنده يعني شمشير به سلاح رونده يعني قلم دست يازيد و به اين دستاويز، شاهد پيروزي را در آغوش گرفت. از اين رو آهنگ آن كرد تا شاهنامة منثورِ گردآوري شده به پايمردي «ابومنصور محمد بن عبدالرزاق توسي» را با افزودههايي كه از زبان موبدان و پيران پارسي نژادِ پارسا شنيده بود، به نظم در آورد و براي اين كار وزني را براي شعر خود برگزيند كه توان بخش و جانماية حماسي سرايي است. فردوسي در اين نامة نامدار هر چه گنجينة خيال و آيينة تصور و در معرض ديد و علم و توجه و آزمايش بوده است- از فرهنگ و اخلاق، دين و آيين، آداب تربيت، گفتگو و نشست و برخاست، پيكار و آشتي، بزم و رزم، نامدوستي و خودستايي، روانشناسي و روانكاوي، خواستگاري و زنستاني و آلات جنگ و كاربرد آنها – همه را در جاي خود ياد كرده و به خوانندة دقيق و مستعد آموخته است.
فردوسي حس ميهن دوستي و ملتپروري را كه پس از چندين قرن يعني ميانههاي قرن 18 در مغرب زمين مفهوم راستينش را يافت، در هزار سال پيش عنوان كرد و اصولاً انگيزة او در سرودن شاهنامه جوشش همين احساس و عاطفه بوده است و بس. او خواسته است واژة «ايران» را كه پس از سيصد و چهل سال از يادها رفته و كلمة «عجم» به قول عربها – يعني «گنگ» – جاي آن را گرفته بود، زنده كند، حدود جغرافيايي آن را باز نمايد، دين و آيين قديمش را ذكر كند و در عين اين كه هر استاني، با استانداري به قدرت يك شهريار كوچك، اداره ميشود همه را فرمانبردار پايتخت يا «ايرانشهر» شناسانده، وحدت ملي ايرانيان را به اين شيوه عنوان نمايد و بگويد اين مجموعه، ميهن است كه بايد به آن عشق ورزيد و در راهش جانفشاني كرد.
در شاهنامه از كلمة «ايرانشهر» يعني پايتخت گاهي همان ايران منظور است چنان كه در «جنگ رستم و اسفنديار» سپاهيان «سيستان» – يعني جايي كه در حوزه فرمانروايي خاندان «زال» است – در برابر لشكريان اسفنديار كه به نيروي لشكري ايران نام برده ميشود قرار دارند، در حالي كه سيستان و زابلستان جزو استانهاي ايران است و به شيوة خودگرداني اداره ميگردد.
3- اهميت دين و اخلاق نزد فردوسي
براي فردوسي باز نمودن اين حقيقت كه آيينداري و دين پژوهشي پيش از اسلام هم مورد اعتناي ايرانيان بوده، جايگاه ويژه و پر اهميتي داشته است، لذا او در ضمن اشعار حماسي خود و در نبردهاي پهلواني جابهجا از پناهندگي به درگاه خدا و ياري جستن از يزدان براي پيروزي بر هماورد، ياد ميكند و به اندازهاي در اين خداخواني و يزدان پناهي پيش ميرود كه شاهنامه را از يك پديدة زميني به يك كتاب آسماني نزديك ميكند و اين از جهتي براي آن است كه به عربها بفهماند كه دين اسلام را براي كساني نياوردهاند كه به حكم يكتاپرستي و آيين زرتشتي از نماز و روزه و بهشت و دوزخ و روز رستاخيز و پل صراط و فرشتگان و اهريمنان (شياطين) بيخبر بوده و در بيديني و خداناشناسي به سر ميبردهاند.
4- زبان و سبك سخن فردوسي
زبان فردوسي در ذكر احوال پهلوانان و شاهنشاهان و كاركردشان، در عين والايي و شكوه، زباني خودماني و مأنوس است؛ بدين معنا كه قهرمانان شاهنامه از آدميان برگزيدهاند كه به زبان امروز و نادشوار و اوضاع و احوالي آشنا به ذهن سخن ميگويند.
شاعر ملي ما رويدادها را به گونهاي دلنشين و خوشايند، واگويه ميكند؛ چنان كه گويي دوران حادثاتي كه مورد گزارش قرار گرفته به زمان ما نزديك است و اين ويژگي در هيچ يك از اسطوره سازيها و حماسهسراييهاي جهان از جمله اديسه و ايلياد «هُمر»، ماننده ندارد.
فردوسي براي نشان دادن اين كه جهان پهلوان ايراني كيست و داراي چه ويژگيهاي اخلاقي است از «رستم» نمادي ميسازد كه به واقعيت نزديك است؛ او را به عنوان انساني برترمنش و زورمند و جوانمرد ميشناساند كه جز در راه خير و پيكار با شر، از زور بازوي پهلواني خود بهره نميگيرد؛ ولي در عين حال از ضعفها و كاستيهايي هم بركنار نيست، هر چند در برابر نيكومنشيهايش در خور چشمپوشيست؛ اين نماديست قابل احترام و در بسياري از جهات ميتواند معيار انساني توانمند و قهرمان قرار گيرد.
شاهنامة فردوسي براي پژوهش دربارة جامعهشناسي، آموزش و پرورش، تدبير مملكتداري، آموزشهاي اجتماعي، روانشناسي، انديشههاي فلسفي، عشق و دلدادگي و نكتهدانيهاي گوناگون در شئون زندگي به حدي گسترده، دامن است كه سالها ميتوان با شاهنامه بسر برد و در كار تحقيق و دانايي از آن بهرهبرداري كرد.
فردوسي شاعريست خردگرا و آزادهكيش و هر مطلبي را با ترازوي خرد ميسنجد و آزادي را حق طبيعي و مسلم انساني ميداند. بنابراين در هر برخورد مخالفتآميزي كه با آزادگي بشود برآشفته ميشود و بر آن ميتازد. در كار كشورداري معتقد به عدالت و آسودگي و آزادي ملت است و هر پادشاهي را كه بر خلاف آن رفتار كند به ناسزاوار بودن محكوم مينمايد و قيام مردم را در برابر زورگوييهاي وي تجويز ميكند. به همين قياس فرمانرواي دادگر و مردمدوست را به چشم احترام مينگرد و از او به خوبي نام ميبرد.
شعر فردوسي از جهت هنر ادبي در چنان شيوهاي از بلندپايگي قرار دارد و داراي چنان آهنگ و حالت مردانهايست كه تاكنون هيچ شاعري در بحر متقارب و سبك حماسهسرايي به پايگاه او نرسيده و جاذبه تاثير آن را در روح ايراني نداشته است. در كتاب بزرگ شاهنامه ابيات سست- غير از آنچه بدان بستهاند- چندان كم است كه چيرگي ويژة شاعر را در گزينش واژهها و به هم پيوستن آنها و رعايت شيوايي و رسايي سخن در حد برتر از وصف، نشان ميدهد و شايد همان گونه كه خود گفته است بيش از پانصد بيت سست در سراسر شاهنامه پيدا نتوان كرد.
لحن سخن فردوسي، راست پيوندي سخنش را با مورد گفتارش نيك مينماياند؛ چنان كه در جاي غضب و برآشفتگي آهنگي مناسب آن و در محل شادي و خرسندي آوايي موافق اين دارد و همين طور در مقام نكوهش يا پند و اندرز و پرسش و پاسخ يا خودستايي و تواضع در هر يك طرز خود را حفظ مينمايد.
5- ايثار فردوسي
دربارة فردوسي اين نيز گفتني است كه گذشت و ايثار او در راه پاسداري از زبان پارسي و فرهنگ ديرينة ملت ايران، بيرون از تاب و توان عاديست؛ سي سال تمام از در آمد كشت و كار خود، خوردن، پوشيدن و همة روزان و شبان را صرف به پايان آوردن اين اثر گرانسنگ و دشوار كردن، كاريست كارستان؛ و بردباري و حوصله و پشتكاري ميخواهد كه از توان بشر خارج است خاصه اين كه سرگذشتها را با هم به نظم دلپذير در آوردن و پايبند به حفظ صحت گزارش و بلندپايگي سخن بودن، كاري توانفرساست و اين را كساني دانند كه اندكي از آن را آزموده باشند.
اين كه گاهي پرسيده ميشود كه فردوسي پيش از آغاز كردن به سراييدن شاهنامه چه ميكرده است؟ پاسخ آن است كه شغل نياكان وي كشاورزي به شيوة خرده مالكي بوده و خود او نيز با همين كار معاش خويش را تامين مينموده و در ضمن به كسب دانشهاي معمول زمان با ژرفبيني هر چه بيشتر سرگرم بودهاست. چنان كه از اشعار شاهنامه پيداست او مردي حكيم و دانشمند به شمار ميرفته و سابقهاي دراز نيز در سخنسنجي داشته است. زيرا بدون گذشتة ممتد در تحصيلِ دانش و سخنوري، ابياتي چنان بلند و قويمايه گفتن امكانپذير نيست. ناخشنودانه، آنچه فردوسي پيش از شاهنامه سروده است، به دست ما نرسيده و به طور مسلم دربارپسند نبوده است تا نگهداري شود.
6- هدف نهايي فردوسي مادي نبودهاست
مطلب ديگري كه دربارة شاعر بزرگ ما شايسته گفتن است، اين است كه آن بزرگوار در سرودن شاهنامه هرگز نظر مادي نداشته و جز عشق به ميهن، انگيزه ديگري نميتوانسته است او را به اين كار سترگ برانگيزد. زيرا سي سال با بردباري از آب و ملك خودگذران كردن و در راه سرودن اين شاهكار جاويد هزينههاي گوناگون نمودن به اميد سوديابي بعد، نقد را به نسيه باختن است كه كار مرد خردمندي چون فردوسي نيست و به اين جهت ميتوان داوري كرد كه به هيچ روي منظور نظر فردوسي جنبه مادي نبوده است.
اين كه فردوسي، در پايان عمر، شاهنامه را به دربار محمود هديه كرده است يكي از در استيصال و فقيري بوده كه گريبانگير شاعر شده؛ و ديگر اين كه هر تاليف و تصنيف مهمي كه مورد حمايت شاهان و قدرتمندان نبوده است، انديشة از ميان رفتن آن به خاطر ميگذشته است و به اين جهت فردوسي نسخه اول شاهنامه را كه در سال 384 به پايان رسانيده، منتظر آن بوده است كه به نام پادشاه مقتدري كند و در سال 400 نسخهاي كه براي بار سوم با تصرفاتي تهيه شدهبوده را به نام محمود مينمايد.
با اين ترتيب افسانة قرارداد بستن فردوسي با محمود كه در برابر هر بيت يك دينار صله به شاعر پرداخته شود، از مقوله جعليات عوامانه و ترهات است.
سوتيتر
قيامهاي مردانة قهرماناني چون «ابومسلم خراساني» و «بابك خرمدين» و «مازيار» و «مقنع» و «استادسيس» و نهضت شعوبيه و حتا حكومت «صفاريان» و «سامانيان» هر چند درخشان و نازشخيز و اميدوار كننده بود، اما ناخشنودانه هيچ يك نتوانست براي ايران و ايراني اثري پايدار پديدآورد و با شناساندن پيشينة اين ملت باستاني به گونهاي موثر و فراگير، زمينهاي را براي برون راندن سياست مستكبرانه تازيان و غلامانِ سروري يافتة آنها فراهم آورد و در همه اعصار، دست اندازانِ به اين آب و خاك را محكوم به ناكامي سازد.
با حماسه سرايي و ذكر سرگذشت پهلوانان دلير و شهرياران جهانگير ايران، روزگار سروري و سرافرازي و گرانمايگي را آيينهوار فراروي ايرانيان باز نهد و آنان را كه در اثر تركتازي تازيان از پيشينة پرافتخار خود ناآگاه مانده بودند، به بازيافت آن سرافرازيها فرا بخواند و به بيرون افكندن بيگانگان و نفوذ آنها برانگيزد.
پس از شكست در برابر شمشير، فردوسي به اين نكته پرداخت كه براي پيروزي بر دشمنان مليت و استقلال ايران بايد به جاي سلاح برنده يعني شمشير به سلاح رونده يعني قلم دست يازيد
اصولاً انگيزة او در سرودن شاهنامه جوشش حس ميهندوستي و ملتپروري بوده است و بس. او خواسته است واژة «ايران» را كه پس از سيصد و چهل سال از يادها رفته و كلمة «عجم» به معني جاي آن را گرفته بود، زنده كند، حدود جغرافيايي آن را باز نمايد، دين و آيين قديمش را ذكر كند
لذا او در ضمن اشعار حماسي خود و در نبردهاي پهلواني جابهجا از پناهندگي به درگاه خدا و ياري جستن از يزدان براي پيروزي بر هماورد، ياد ميكند و به اندازهاي در اين خداخواني و يزدان پناهي پيش ميرود كه شاهنامه را از يك پديدة زميني به يك كتاب آسماني نزديك ميكند و اين از جهتي براي آن است كه به عربها بفهماند كه دين اسلام را براي كساني نياوردهاند كه به حكم يكتاپرستي و آيين زرتشتي از نماز و روزه و بهشت و دوزخ و روز رستاخيز و پل صراط و فرشتگان و اهريمنان (شياطين) بيخبر بوده و در بيديني و خداناشناسي به سر ميبردهاند.
فردوسي شاعريست خردگرا و آزادهكيش و هر مطلبي را با ترازوي خرد ميسنجد و آزادي را حق طبيعي و مسلم انساني ميداند. بنابراين در هر برخورد مخالفتآميزي كه با آزادگي بشود برآشفته ميشود و بر آن ميتازد. در كار كشورداري معتقد به عدالت و آسودگي و آزادي ملت است و هر پادشاهي را كه بر خلاف آن رفتار كند به ناسزاوار بودن محكوم مينمايد و قيام مردم را در برابر زورگوييهاي وي تجويز ميكند. به همين قياس فرمانرواي دادگر و مردمدوست را به چشم احترام مينگرد و از او به خوبي نام ميبرد.
شغل نياكان وي كشاورزي به شيوة خرده مالكي بوده و خود او نيز با همين كار معاش خويش را تامين مينموده و در ضمن به كسب دانشهاي معمول زمان با ژرفبيني هر چه بيشتر سرگرم بودهاست. چنان كه از اشعار شاهنامه پيداست او مردي حكيم و دانشمند به شمار ميرفته و سابقهاي دراز نيز در سخنسنجي داشته است. زيرا بدون گذشتة ممتد در تحصيلِ دانش و سخنوري، ابياتي چنان بلند و قويمايه گفتن امكانپذير نيست.