جامعه طبيعي بدون مشكل نيست
در كليت ميتوان مدعي شد كه جامعه طبيعي بدون مشكل نيست. اما اينكه چه نوع مشكلي در جوامع جديد و بهطور خاص در جامعه ايراني وجود دارد، بستگي به نوع مناسبات اجتماعي و اقتصادي دارد. چون جامعه ايراني در روند نوسازي قرار دارد، مشكلات آن نيز بسيار متاثر از برنامههاي توسعهاي ميباشد. چون امكان فرض جامعهاي (جامعه ايراني) بدون برنامه توسعهاي نيست، نميتوان از مشكلات توسعهاي و رشد نيز به دور بود.
از طرف ديگر، با بيتوجهي به شرايط و موقعيتهايي كه امكان بروز مشكل اجتماعي را فراهم ميسازند، فرض بيشتر كساني كه در اين عرصه وارد شدهاند، اين بوده است كه با توجه كردن به عدالت اجتماعي به جاي اصلاحات و در واقع دعوت از مردم به جاي دعوت از متخصصان و روشنفكران در ساماندهي امور جامعه مشكلات كم ميشود و حداقل كمتر ميبايستي مشكلاتي از نوع مشكلات موجود در دو دوره قبلي – دوره سازندگي و دوره اصلاحات – در ايران بروز كند. براي بازگشت به بحث آغازين و تعيين تناسب بين نوع جامعه جديد كه در جريان توسعه و نوسازي قرار دارد با مشكلات آن، لازم است اين فرض را كمي مورد بحث و بررسي قراردهيم.
كار بزرگ و شرايط انجام آن
آيا با طرح اينكه ما قرار است كاري بزرگ كنيم، شرايط انجام كار بزرگ و بينيازي به انجام كارهاي كوچك – هر چند كماهميت – به پايان ميرسد و همه افراد و گروههاي اجتماعي در راستاي تحققكاري بس بزرگ قرار گرفته و اعمال و رفتارشان را سامان ميدهند؟ به عبارتي، آنها نيز متناسب با خواست و اراده ما عمل ميكنند؟ عقل سليم حكم خواهد كرد كه طرح ضرورت انجام كارهاي بزرگ و مهم بسيار خوب ميباشد و ذائقه و توجه جامعه را از توجه به كارهاي كماهميت و پراكنده به امور مهم تغيير خواهد داد. اين وضعيت معمولا در دوره انقلابهاي بزرگ بروز ميكند. حتما به ياد داريم كه در دوره انقلاب با نداي رهبر انقلاب اسلامي سخن از ساختن جامعهاي اسلامي و متفاوت از جامعه طاغوت توجه همه عدالتطلبان به ايران را به خود جلب كرد. ايرانيان مسلمان عدالتخواه شوقي جديد يافتند و تلاش بسيار براي ساختن جامعهاي متعالي را آغاز كردند. شكلگيري نهضت سوادآموزي، جهاد سازندگي، بسيج مستضعفين، نيروهاي نامنظم، جهاد دانشگاهي، انقلاب فرهنگي و بسياري از اين نوع نهضتها و جهادها حكايت از پاسخ مردم و گروههاي اجتماعي به نداي رهبر بود. هر يك از اين حركتها به بار نشست و راهي خوب براي حركت جامعه شروع شد. بسياري از افراد و نيروهايي كه در زمان حاضر به كمك مديران ميآيند و راهگشاي جامعه و مشكلات آن هستند، در اين فضا توليد شدند. بسياري از ابداعات و نوآوريها نيز ريشه در كارهاي اين دوران دارد. بسياري از مقاومتهايي كه در مقابل دشمنان خارجي صورت گرفته است از طريق ساماندهي همين نهادها، سازمانها و نيروها صورت گرفته است. بدين لحاظ است كه ادعاي بزرگي به واسطه رهبر انقلاب توانست راهي در شكلگيري نهضتها و حركتهاي اجتماعي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي در درون نظام و بيرون آن شود. اينكه كداميك از اين شروعشدهها به نتيجه كامل و دقيق رسيد، نياز به بحث و بررسي دقيقتري در زمان و فرصت ديگري دارد. ولي شكلگيري جريان اصلي حكايت از اين دارد كه طرح امري بزرگ در دوره و شرايطي خاص منشا تحولات عمده شده و ميتواند جهت جامعه را تغيير دهد.
از آنچه كه گفته شد ميتوان چندين نتيجهگيري كرد: 11) ضرورتي در وجود رابطه بين شرايط خاص و بيانهاي بلند وجود دارد 22) گروه و نيروي اوليه براي شروع كار و شكلگيري جريان لازم است 33) تصديق و موافقت اجتماع – گروه طرفدار – در اين مسير لازم است 44) انتظار سريع، كم زمان، و برنامهاي از ادعاهاي بزرگ بيمعني است 55) امكان فكري و اجتماعي براي بروز صورتهاي متعدد از ادعاي بزرگ در ميان مردم وجامعه با تعابير متعدد فرهنگي و اجتماعي بايد صورت بگيرد.
با توجه به اين نكات ميتوان مدعي شد كه اولين نوع مشكلات جامعه ايراني ريشه در طرح مباحث عمده بدون توجه به شرايط و موقعيت آن دارد. بدين لحاظ است كه بيان اينكه ما ميخواهيم كاري بسيار بزرگ كنيم و اين كار و اقدام بزرگ نيز بايد در زمان خاصي محقق شود، بدون توجه به شرايط و لوازم اشاره شده بيمعني است. ادعاي بزرگ كه امكان تحقق ندارد ميتواند خود به مشكل جدي فرهنگي و اجتماعي تبديل شود. بيتوجهي به امكانپذيري امر بزرگ، نشان از اين دارد كه از لوازم و شرايط تحقق كار بزرگ اطلاعي وجود ندارد و سهم و نقش اقدامات بزرگ و عكسالعملهاي آن در سطح ملي و جهاني مورد شناسايي قرار نگرفته است.
با توجه به نكات اشاره شده در فوق، به اين شعار برميگرديم كه قرار بود در سالي محدود كاري بس بزرگ انجام شود: احقاق حقوق اجتماعي و برقراري عدالت اجتماعي. خوب اين شعار بسيار بزرگي است كه همه پيامبران و اولياء خداوند در طول تاريخ براي طرح، فهم و اشاعه آن و تحقق آن مبعوث شدهاند. بدين لحاظ خلاصه همه خواسته و نياز و جهت و كار اديان الهي به عنوان برنامهاي چندساله معرفي شده و تلاش و اقدامات بسيار و مهمي نيز تدارك ديده شده است. اينكه آيا براي طرح اين شعار بزرگ زمان حال مناسب است يا خير نياز به بحث و گفتوگوي كارشناسي دارد. براي دقت بيشتر در اين زمينه لازم است كمي تامل كنيم و ببينيم كه آيا اشكالي در طرح ادعا وجود دارد يا اينكه شرايط طرح ادعا مناسب تشخيص داده نشده است يا اينكه مجري ادعا مناسب اين كار نيست يا اينكه شرايط تحقق اين ادعا به اين سادگيها نيست. كداميك از فرضهاي فوق صادقتر است؟
براي جلوگيري از هر نوع سوءتفاهم و ارائه تعابير نارسا در اين زمينه، لازم است بگويم كه اصل حيات بشري در دستيابي به عدالت اجتماعي است. همانطور كه هدف اصلي رسالت رسل و پيامبران الهي و تلاش اولياء و انديشمندان در اين جهان عدالتخواهي و تعالي بشر بوده است، هدف همه انسانها و مكاتب و نظامهاي سياسي دستيابي به عدالت اجتماعي است. رفع ظلم و بيعدالتي از جامعه بشري و تاسيس جامعهاي با كمترين مشكل و بيشترين امكان براي حيات الهي. ولي كار به همين اعلام ختم نشده است. تلاشهاي صورتگرفته در درون و برون اجتماعات ديني براي تحقق صورتهاي اين عدالتخواهي بوده است. بدين لحاظ هم هست كه اصل عدالتخواهي هم به دليل بدخواهان آن و هم به دليل وجود سطوح متعدد آن به پايان نرسيده است و تا ظهور منجي عالم بشري، به پايان نخواهد رسيد. در اين صورت است كه امكان تمام كردن اين شعار كه همه تاريخ است در يك برنامه سه يا چهار ساله ميتواند منشا مشكلات بسيار انديشهاي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و سازماني شود.
نبود مشكل نشان ميرايي يك جامعه است
نوع دوم مشكل در فهم مشكل و نحوه برخورد با آن است. اجازه دهيد دوباره سوال اول را مطرح و بحث را دنبال كنيم: آيا در سال گذشته كشور ايران با مشكل خاص اجتماعي درگير بود يا خير؟ حتما جامعه درگير مشكل عمدهاي بوده است. اگر درگير مشكلي نبوده است ميبايست دچار ميرايي شده باشد. جامعه زنده و در حال حركت درگير مشكلات عديدهاي ميباشد. زنده بودن جامعه در خلاء صورت نميگيرد. زنده بودن جامعه به دليل درگير شدن با مشكلات معني مييابد. دقيقا وضعيت اينگونهاي جامعه، مانند وضعيت انسان است. انسان وقتي سالم است كه توانايي مقابله با بيماريها و ويروسهايي كه قصد غلبه بر او را دارند، داشته باشد. به عبارت ديگر، بدن انسان در همه لحظات در مبارزهاي دائم و خستگي نشدني با بيماريها و ويروسهاي متعدد است. وقتي كه ويروسها مردند انسان نيز خواهد مرد. از طرف ديگر، وقتي كه انسان توانايي مقابله با ويروسهايي كه براي بقاي او لازم هستند، را از دست داد، دچار ميرايي ميشود. به عبارت ديگر، مرگ او سر ميرسد. به همين دليل است كه اختلالات خوني و مغزي و قلبي بيش از ديگر اختلالات منشا اصلي بيماري و مرگ است. چرا؟ چون اين سه عنصر اصليترين اجزا بدن براي ساماندهي رابطه ويروس و بيماري و بدن و سلامت هستند. اگر اين سه عضو دچار آفت و آسيب عمده شوند، كمتر ميتوان براي بدن كاري انجام داد.
نكته اشاره شده در فوق را به صورت روشنتر هم ميتوان مطرح كرد: اين اشتباه است كه اصرار كنيم كه در جامعه مشكلي وجود ندارد. اين سادهانگاري است كه تصور كنيم همه مشكلات ديروز با اقدامي مقطعي رفع شده است. رفع مشكلات بهگونهاي تلقي ميشود كه گويي عدهاي خواستهاند به طراحي روابطي براي بروز مشكلات اجتماعي دست بزنند و به دليل وجود عدهاي ديگر توطئه و ريشه مشكلات خشكانده شده است. گفته ميشود كه الحمدا… جامعه ايراني به سطح خوبي از امنيت دست يافته است، به سطح خوبي از ابداعات علمي و صنعتي دست يافته است، تورم روند نزولي يافته است، فساد و فحشا كاهش يافته و در آينده نزديك به صفر خواهد رسيد، سرمايهگذاري خارجي و داخلي خيلي زياد شده و در آينده از متمولترين ملل دنيا خواهيم شد، آنقدر در طول دو سه سال گذشته ابداعات و اختراعات ثبت كردهايم كه به مقامهاي بالا در جهان خواهيم رسيد و… در نتيجه جاي نگراني نيست. همه چيز درست و كنترل شده است. قلب، مغز و سيستم خوني جامعه نيز ميتوانند بدون دغدغهاي از ظهور مشكلات هر چه طوفندهتر راحت باشند كه خطري نيست! اين وضعيت به خودي خود بروز ميكند. زيرا وقتي سخن از انجام كارهاي بزرگ كرديم و كار بزرگي نكرديم، به خواب ميرويم. زيرا در خواب ميتوانيم تحقق كارهاي بزرگي كه شرايط و اسباب آنرا فراهم نكردهايم، تماشاگر شويم. فقط در خواب و رويا است كه تحقق كارهاي بزرگ در زمان محدود بروز ميكند. معمولا افراد بزرگبين، خودخواه، بيارتباط با واقعيتها و تخيلي و وهمگرا همه نيازهايشان را در خواب ميبينند و بيشتر وقتها ميل به خواب رفتن دارند تا ارتباط با واقعيتهاي عيني و روزمره.
مشكلات اجتماعي: وجود، بروز، ماندگاري و راهحل
نكته ديگري كه لازم است به آن اشاره شود، چرايي پيدايش مشكلي و چگونگي كاهش، پايان و در نهايت ماندگاري آن است. كدام مشكل در جهان مطرح شده كه تمام شده است؟ اين سوال مهمي است كه بايد از طرف جامعه شناسان، روانشناسان، جرمشناسان، حقوقدانان، متالهان، و مورخان به طور گروهي و بينرشتهاي پاسخ داده شود. من به عنوان جامعهشناس مدعيام كه كمتر مشكلي در طول تاريخ – پس از وقوع – به طور كامل ناپديد شده است. چرا؟ چون مشكل ايجادشده – پيداشده – مانند ديگر امور اجتماعي در جامعه استقرار يافته و جريان تطورياش را طي ميكند. مشكلات ديروز در درون مشكلات امروز خودنمايي ميكنند. به همين دليل است كه سطح و ميدان و تنوع مشكلات در دوره جديد قابل مقايسه با مشكلات در دورههاي گذشته نيست. به عبارت ديگر، مشكلات اجتماعي امروز بسيار فربهتر و همهجانبهتر از مشكلات اجتماعي در گذشته است. بدين دليل است كه طرح ادعاي زير صادق است: مشكلات اجتماعي نميبايست امكان بروز بيابند. وقتي ظهور ميكنند ميمانند. وقتي پيدا شدند در صورت مقابله ناقص با آنها پنهان ميشوند و در موقعي كه لازم باشد، بروز ميكنند. مشكلات هم جان دارند و حيات. تصور اينكه مشكلات اموري عدمياند، پس نيستند و يا چون عدمياند، وهمي و خيالياند و با نام نبردن از آنها ناپديد ميشوند، غلط است. تازه اگر به خاطر داشته باشيم داستانهاي ديو و پري كه هم ديو و هم پري خيالي است، رهايي پري از دست ديو نيازمند به شكستن طلسم است. زيرا در طلسم رمز حيات ديو نهفته است. قهرمان داستان با دستيابي به طلسم امكان كشتن ديو و نجات پري را مييابد. ولي در جنگ رودررو با ديو شكست ميخورد. به عبارت ديگر، حتي ديو كه امري موهومي است هم با توهم و خيال از بين نميرود. بايد طلسم او را پيدا كرد و بر سر سنگي بزرگ زد و با شكستهشدن طلسم ديو ناپديد ميشود.
مشكلات نوع سوم آنهايي هستند كه مورد غفلت قرار ميگيرند، آنهايي هستند كه كماهميت شمرده ميشوند. به لحاظ جامعهشناختي امور اجتماعياي چون فقر كه در مرحله اول به معناي نبود ثروت است امري عدمي نيست. فقر امري عيني البته نسبي است و منشاء عمل است. فقر حالت و وضعيتي است كه بسياري از مردم دچار آن هستند همانطور كه ثروت، حالت و وضعيتي است كه بسياري از مردم دچار آن هستند. اينكه كدام يك از اين دو خوب است، كداميك از اين دو در بردارنده نتايج مفيد است، كدام يك از اين دو منشاء چه مشكلات و اموري هستند نياز به بحث و گفتوگو دارد. ولي اين مهم است كه فقر وضعيت خاصي است كه عدهاي از مردم، گروهها و طبقات اجتماعي درگير آن هستند و از آن متاثر و ناراحت يا راحت هستند. راحتي يا ناراحتي ناشي از فقر براي فرد مبتلابه در ساختارها و نظامهاي فرهنگي قابل فهم و بررسي است.
نكتهاي كه از بحث بهدست آمد، حكايت از وجودي شدن امور و مشكلات اجتماعي چون فقر، فساد، دزدي، افت تحصيلي، نارضايتي سياسي، كاهش مشروعيت اجتماعي و سياسي، تزاحم بيننسلي، اختلاف خانوادگي از قبيل طلاق، فرزندكشي، زن كشي، شوهر و پدركشي، و انحرافات جنسي و بسياري از اين نوع مشكلات واقعي و وجودياند. اين امور واقع شدهاند و منشاء وقوع امور ديگر هم هستند. نگاه جامعهشناسي اولفرض وجودي آنها را ممكن و عيني ميشمارد و سپس به فهم و معالجه و درمان و رفع آنها ميپردازد. پس معرفتي و روشي و اقدامي و تلاشي عالمانه براي شناسايي، طبقهبندي، معنا كردن و درنهايت سامان دادن آنها لازم است. از خود و ديگران ميپرسم كه اين معرفت، دانش، آكادمي، افراد و متفكران، اقدامها، تلاشها، برنامهها و سياستها و نظارتها كجا بوده است كه انتطار داريم به مشكلات پايان دهيم؟ در ميان افراد صاحب فكر و انديشه و علم كمتر ديده و شنيدهام كه تلاشي در جريان باشد. البته شنيده و ديدهام كه مديران قصد دارند تا به هر شكلي شده است نرخ مشكلات اجتماعي را پايين بياورند. به همين خاطر در گزارشها از كاهش جرائم و مشكلات در جامعه در مقايسه با دو يا سه سال گذشته، سخن ميگويند. گويي كه با نشان دادن زور بازو به مشكلات موجود ميخواهند مشكلات را دچار وحشت و هراسي بنيادي كنند به طوري كه همه آنها گورشان را گم كرده از اين ديار بروند. غافل از اينكه مشكل واردشده در جامعه تا تناسبش را با كليت نظام اجتماعي معلوم نكند، قابل فهم و كنترل و معامله نيست. بعد از اينكه رابطهاش را با نظام اجتماعي معلوم كرد، ميتوان در مورد سهم او در مناسبات اجتماعي سخن گفت. اگر بر اثر بدسليقهگي يا بدفهمي با مشكلات بدرفتاري شود، آنها تنها مخفي ميشوند و در زماني ديگر موذيانه بروز و ظهور مييابند و منشاء حوادث غيرمترقبه خواهند شد.
مشكل اجتماعي در تناسب با كليت نظام اجتماعي فهم و كنترل ميشود
براي فهم معناي اشارهشده، لازم است به يك مورد اشاره كنم. خوشخياليهاي مدافع نوسازي رضاشاهي و بعد نوسازي شهري محمدرضاشاهي، به گمراه شدن آن نظام در تعيين سياستگذاري فرهنگي و اجتماعي انجاميد. آنها با اين تصور كارشان را شروع كردند كه با تحقق سطحي از مدرنيزاسيون، دينگرايي حذف خواهد شد. اين تصور تا حدودي در جهان در ميان متفكران مدرنيست هم مطرح بود و در بيان روزنامهاي آن نيز مقبوليت يافته بود. بدين لحاظ سياستمداران خوشباور و سطحينگر با اين فرض كارشان را شروع كردند و به سرعت هرچه تمامتر در اين زمينه تلاش كردند و به جاي اينكه به توسعه نوسازي و ساماندهي آن بپردازند، به ضديت با دينخواهي مردم پرداختند. رضاشاه ميتوانست با جدي گرفتن نوسازي جادهاياش، حداقل كشور ايران را به لحاظ نظام ارتباطي به حد بسيار خوبي برساند. اين راه و روش را تمامنكرده، به جان نظام طبقاتي افتاد. البته در اين زمينه نيز منشاء خيرات زيادي شد و تا حدودي جامعه ايراني را از سطح قبيلهگرايي به سطح مدرن كشانيد، ولي با ادامه ندادن آن، بدن جامعه سنتي و روستايي و ايلياتي ايراني را به طور زخمي و بدون معالجه و درمان رها كرد كه جراحات وارد شده در بعضي از موقعيتها به مرگ زخمي رسيد، و در بعضي از شرايط به عفوني شدن بدن و در بعضي از مواقع به نقص عضو رسيد كه اين نشانهاي ناكافي در مديريت اجتماعي او شد. در ادامه او تصور كرد كه براي اتمام پروژه مدرنيزاسيونش بهتر است تا ريشه دين را در ايران بكند. اين از خطاهاي بزرگ او بود كه در نهايت موجب مرگ و نابودي او شد. محمدرضاشاه هم تا حدودي – البته با تفاوت روش و شعور و توانايي – همين كار را دنبال كرد و به جاي بهبود شرايط اقتصادي و صنعتي و فني جامعه به ضديت با دين و مذهب و عقايد مردم پرداخت. همه كساني كه در اين نظام مشغول كار بودند، تصور ميكردند كه مذهب مرده است و مذهبيون نيز بيجان شده و در نهايت مدرن خواهند شد. آيا واقعا اين فهم صادق بود؟ آيا واقعا دين در ايران مرد؟ يا اينكه در همين شرايط و دوره بود كه دينگرايي شدت گرفت و احياگرايي ديني در سطح روشنفكري و مردمي محقق شد؟ واقعيت انقلاب اسلامي در ايران حكايت از وقوع حركت همهجانبه ديني در ايران دارد. در اين صورت ميتوان به اين جمع بندي رسيد كه برخورد ناشيانه و سطحي و احمقانه با دين، باعث شد كه مردم به نيروي مقاومت عمده ديني تبديل شوند.
مثال فوق نشاندهنده چندين نكته، اصل و پيامد است: 1- تبديل امور واقعي به امور عدمي به سادگي امكانپذير نيست؛ 2- مسائل و مشكلات اجتماعي در ايران مانند ديگر جوامع امور عدمي نيستد؛ 3- مديريت اين مشكلات نياز به دانش و آگاهي دارد؛ 4- در جامعه معاصر مجموعه مشكلات اجتماعياي ظهور كردهاند كه با پند واندرز، برخوردهاي سريع و سياسي، و فشار حذف نميشوند، بلكه مشكلات در درون نظام اجتماعي پنهان شده و در صورت بروز شرايط دوباره ظهور ميكنند. ظهور مجدد آنها متفاوت از ظهور قبلي خواهد بود؛ 5- نحوه كار با مشكلات مانند نوع برخوردي است كه بدن با ويروس ميكند. اول ويروس شناسايي ميشود و دوم كاركرد آن در بدن معلوم و در نهايت تناسب آن با كل بدن و در نهايت نحوه مقابله با آن معلوم ميشود. بدين لحاظ است كه در مديريت مشكلات اجتماعي تعيين نوع حضور و رابطه آنها با نظام اجتماعي بايد معلوم شود. در غير اينصورت مشكلات خود را پنهان ميكنند و ما را دچار غفلت ميكنند.
با توجه به نكات اشارهشده در فوق، ميتوانيم به سوال اول برگرديم: در سال گذشته مشكل (مشكلات) عمده اجتماعي چه بود؟ در يك بيان ساده ميتوان مدعي شد كه مشكل اصلي در سال گذشته ناآشنايي با مشكلات اجتماعي بود. اين مشكل عمده اجتماعي، سازماني و سياسي ما بود. بدين لحاظ هم هست كه مشكلات قبلي ضمن ماندگاري در جامعه، در لايههاي پنهان جامعه قرار گرفته و در زمان و شرايط مناسب بروز و ظهور خواهند كرد.
* استاد گروه پژوهشگري دانشكده علوم اجتماعي- دانشگاه تهران
منبع : روزنا – وب سایت اطلاع رسانی اعتماد ملی