Search
Close this search box.

مجلس صبح چهارشنبه ۲۹-۰۸-۹۲ (تربیت شرعی و عرفانی – خدای واحد -قدرت ادراک – حواس – تفکر در ذات خداوند-خانم‌ها)

01

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

فرمایش و حرف حضرت صالح‌علیشاه به یاد می‌آورم. در تهران تشریف آوردند یکی از علما -رحمة الله علیه- مرحوم شده مرد بسیار فهمیده و دانشمندی بود، در واقع آن وقت‌ها بر همه برتری داشت. گفته بود در درویش‌های شما آدم‌های خوب پیدا می‌شود، ولی از آداب شرع خبر ندارند، از این جهت باید مراقبشان باشید. ایشان فرموده بودند من خیلی متأسف می‌شوم اگر اینطور شخصی باشد، ولی این تقصیر شماهاست. ما به آنها مسئله‌ی شرعی نمی‌گوییم شما مسئله شرعی می‌گویید، نگفتید بلد نیستند، شما باید یادشان بدهید.

یک دسته سؤلاتی است، اول خدا به ما یاد داده و بعد پدر و مادر باید یاد بدهند و بعد همان آقایان، آن آخر عرفانیست. البته به عرفان که رسید ناچار اولْ تربیت عرفانی باید همه‌ی آنها را بررسی کند در هر کدام که نقصی بود، جبران کند. این است که هر رقم سؤال از من بپرسید اشکال ندارد،(این را می‌گویم برای اینکه بدانید سؤال پرسیدن اشکال ندارد) ولی اشکال از این است که شما، خودتان در دوران زندگی‌تان آنجایی که باید نقشی بگیرید، نگرفتید.

به طور مثال راجع به خدا سؤال می‌کنند. خدا کِی به وجود آمده! کِی می‌رود! بعد چه می‌شود! کار اولیه‌ی هر مسلمانی؛ چه درویش و چه غیر درویش این است که قرآن بخواند. یکی از سوره‌های قرآن که به اندازه ثلث قرآن است (یعنی سه بار می‌خوانند، مثل اینکه کل قرآن را خوانند) سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ است. این اولش قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ خدا خودش به شما می‌گوید که من چه هستم! منتهی به پیغمبر می‌گوید که خبر بدهد. یکی هستم قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. یکی هستم که تکیه‌گاه و پشتیبان هستم، نمی‌گوید برای کی! یعنی برای همه. اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ نه زاده می‌شود و نه اینکه خودش کسی را می‌زاید لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ. خُب ممکن است بگوییم قبلا یکی، خدای دیگری زاییده، دنباله‌اش می‌گوید نه! وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ مِثل ندارد. این درست معرفی خداست. در این موارد اصلا به طور فطری هیچ بشری اشکال ندارد. مکتب جدید مادی‌یون ماتریالیسم می‌گوید خدا نیست! خدا چیست! او هم در فطرتش، حالا اسمش را خدا نگذارید، بگذارید طبیعت! او نیز، در فطرش به واحدی معتقد است که همه‌ی اینها را مسلط است. می‌گوید طبیعت این‌طوری است، قانون طبیعی این‌طوری است. ما هم خدا نمی‌گوییم، می‌گوییم قانون، با یک لغت درست شد؟! نه! این دیگر فطری است. اما چیزی که برای ما مشکل پیدا می‌شود مسئله این است که ما چطوری بفهمیم این چیست. اینجا در واقع، مورد سؤال قرار می‌گیرد؛ نه اصلش. یعنی آن سؤالی که کردند در واقع به این سوال برمی‌گردد.

خیلی چیزها هست که ما می‌دانیم هست ولی نمی‌فهمیم چیست. چه ما، که خدا شناسی می‌گوییم و چه طبیعت شناسی، قانون و فطرت؛ همه‌ی اینها می‌گوید بشرها درکی که می‌کنند، حتی عقلشان از مجموعه‌ی ترکیبِ چیزهایی هست که حس می‌کنند. به قول خودِ ما پنج تا و بعضی‌ها می‌گویند بیشتر، حس داریم. مجموعه‌ی آنچه که این حواس جمع می‌کنند مثل آش شله قلم‌کار، هر چیزی آشپز دم دستش بود داخل آن می‌اندازد. از مجموعه‌ی اینها ما چیزی می‌فهمیم و مجموعش را می‌گوییم.

یک نوزاد که به دنیا می‌آید اگر چشم نداشته باشد کور مادر زادی است، یا اگر نشنود کر مادر زادی. البته اینها چون در زندگی خیلی چیز‌ها ندیدند، در بزرگی چیزی ندیدند. ممکن است، عملاً هم دیده‌ایم تشخیصاتشان اشتباه است و بعد آن حواس دیگر به اینها کمک می‌کند که درستش کنند. ولی به هر جهت مجموعه‌ی این بدن که زائیده می‌شود می‌تواند از تمام این حواس استفاده کند. اما اضافه از این حواسی که می‌بیند نمی‌تواند چیزی ببیند. در ابتدای تولد غیر از آنچه مربوط به این حواس و یا مربوط به خوردن است، بچه هیچ چیز نمی‌داند. محبت یک مقداری فطری است که بچه از همان اول دارد، که در بعضی‌ها این مورد خیلی قوی است. موسی (ع) را که از دریا گرفتند (لغت موسی یعنی از آب گرفته) شاید این اصطلاحی که در ادبیات فارسی است که می‌گویند مثلا آب نبات می‌آورند می‌گویند از آب گذشته است شاید اشاره به همان باشد. موسی(ع) اینطور بود که هر زنی پستان به دهانش می‌گذاشت نمی‌گرفت (در خود قرآن هم می‌گوید) گیر کرده بودند که چه کار کنند! خُب بچه غذا می‌خواهد اگر شیر نخورد که نمی‌تواند زنده بماند. خواهرش که کنار رودخانه آمده بود، گفت من یک خانواده‌ای می‌شناسم که شما بچه‌اش را گرفتید کشتید و بچه ندارد ولی شیر دارد. مادر خود موسی را آوردند. خداوند می‌گوید ما این کار را کردیم که به مادر موسی اطمینان بدهیم که هر کاری بخواهیم می‌کنیم. نوزاد شیر خورد و پیش مادرش برگشت. یا پیغمبر ما، وقتی حلیمه پستان به دهانش می‌گذاشت، نمی‌گرفت. چون حلیمه یک پستانش خشک بود (شاید ناراحت شد و یا هر چیز دیگری) پستان خشکش را در دهان ایشان گذاشت، مکید شیر داد. اینها مواردی است که در تاریخ گفته‌اند. نمونه‌هایش را ما خودمان در زندگی‌هایمان دیدیم. اینها یک چیزی هست که با حواس درک نشده است، چرا این طوری است! پس غیر از این حواس، یک چیزهای دیگری است که ما با این حواس نمی‌توانیم بفهمیم. مثلا شما دستتان درد می‌گیرد می‌توانید ببینید درد کجاست؟! حالا خودتان به خیال می‌گویید اینجا درد می‌کند، آن یکی می‌گوید اگر اینجا درد می‌کند من که اینجا را می‌بینم، چرا چیزی در آن نیست! اینها همه به ما نشان می‌دهد یک چیزهایی هست به قول قُدما از این حواس خمسه‌ی ما دور است، این حواس درکش نمی‌کنند. حالا فرض کنید مجموع این چیزهایی که ما می‌بینم و می‌فهمیم که حواس درک نمی‌کنند ولی همان درک‌مان هم از حواس است. ممکن است یک چیزهایی باشد که همان حواس هم درک نمی‌کند در این صورت مجموعه‌ی یک چیزهایی که نمی‌دانیم و نمی‌بینیم، جدا گانه است. خالق اینها یا مدیر اینها، ما می‌گوییم خدا؛ شما بگویید طبیعت، فرقی نمی‌کند.

حیوانات را نگاه کنید، فیلم‌های تلویزیونی از این جهت خیلی خوب است (آزمایشگاه است). بچه تا متولد می‌شود، مادر خود بخود مراقبش است. این زائد نیست، نه! زائده اگر داشته باشد زائده را زیر خاک می‌کند بدش می‌آید. ولی از این زائده که از بدنش آمده مواظبت می‌کند. حتی در مراقبت از او جانش را هم از دست می‌دهد. این حیوان از چه کسی یاد گرفته است؟ آن نوزاد همین الان چه فایده‌ای برای این دارد! همین حیوان مادر یک غذایی پیدا کرده اگر یکی دیگر بخواهد بگیرد دفاع می‌کند، نمی‌گذارد، غذا را خودش می‌خواهد بخورد. در آنجا نفعی دارد برای اینکه همانجوری که از این غذا مراقبت می‌کند، غذا هم جان این را حفظ می‌کند، اگر بخورد زنده است. ولی این نوزاد برای مادرش چه فایده‌ای دارد، که اینقدر فدارکاری می‌کند!

گو اینکه ربطی به این مسئله ندارد ولی در حاشیه بگوییم. خداوند روزی از عزرائیل پرسید اولا ملک‌الموت هم فرشته است. منتها سعی کنیم، بگوییم خدایا این ملک‌الموتت را وقتی بفرست که ما خوشمان بیاید، حالا گاهی خدا قبول می‌کند. خدا از ملک‌الموت پرسید تو اینقدر جان‌ها گرفتی جایی دلت نسوخت؟ (اینها تخیلی است، چیزهای جالبی درست می‌کنند) ملک‌الموت گفت نه! برای اینکه من که کسی نیستم. می‌گویی بکن، می‌کنم. جز یک مورد! خدا پرسید کِی و کدام مورد! روزی یک کشتی شکسته بود یک مادر و نوزادی تخته چوبی گیر آورده بودند و روی آن نشسته بودند که موج آنها این طرف و آن طرف می‌بُرد. بچه به مادرش چسبیده بود یعنی پستان مادر در دهانش بود. به من فرمودی جان مادرش را بگیر! من آمدم جان این مادری که پستانش در دهان بچه نوزادی بود را گرفتم. ولی فکر کردم دلم سوخت که این نوزاد چه کار خواهد کرد؟! اصلا دست و پا ندارد در این موج دریا چه کار می‌کند! خدا به او فرمود؛ ما هم بدانیم و بشنویم. می‌دانی آن بچه مُرد، چه کارش کردی؟! گفت نه، حتما زنده است چون به من نفرمودی که جانش را بگیرم. خدا گفت می‌دانی کیست؟ گفت همین نِمرود. یعنی همین نوزاد بزرگ شد و شد نمرود. نمرودی که با ابراهیم یعنی با خدا در افتاد.

خیلی از مسائل است که ما درک نمی‌کنیم یعنی نمی‌توانیم درک کنیم. فرض کنید درجه‌ی شدت موج‌ها را درک نمی‌کنیم، الان این اتاق پر از موج است. میلیون‌ها موج از رادیوها، تلویزیون‌های دنیا، مخابرات همه‌ی اینها وجود دارد ولی ما که حس نمی‌کنیم. خودمان که حس نمی‌کنیم یک چیزی آفریدیم که آن حس می‌کند ولی خودمان حس نمی‌کنیم! خیلی چیزهاست که ما حس نمی‌کنیم. در این موارد چه کار دارید، هی بگویید چطوری است که اینجا اینقدر موج وجود دارد، یک موج هم آن طرف هست اینها به هم نمی‌خورند. می‌خواهید زندگی کنید، فکر نکنید. بدانید این موجی که برق را تولید می‌کند به دردتان می‌خورد، از آن استفاده کنید. یک چیزهایی که نمی‌توانیم درک کنیم یعنی خدا وسیله‌ی درکش را به ما نداده است. ما این را می‌توانیم درک کنیم برای اینکه خدا چشمش را داده است، ولی آن موج‌ها را نمی‌توانیم درک کنیم برای اینکه خدا چشمش را نداده است، حالا خدا چشمش را را نداده، ما به خودِ خدا ایراد می گیریم.

به کنه ذاتش خرد برد پی / اگر رسد خس به قعر دریا

اگر کاهی را روی آب بیاندازید، محال است به زیر آب برود. کاه نمی‌تواند به ته دریا برسد. می‌گوییم خودمان چرا آفریده شده‌ایم! این را می‌توانیم فکر کنیم. خیلی فکر کنیم. هر کسی یک چیزی گفته است. نقصی که در این گفته‌ و کاوشِ ما، بشر هست این است که ما خودمان را محور همه چیز می‌دانیم. بگوییم خدا من را آفریده است، این “من” هستم چرا آفریده؟ سرت را بیانداز پایین، همان طوری که تو را آفریده‌اند هرجا می‌گویند برو! بله البته این چرا آفریده، همه گفتند و شنیدند و هر کسی هم جوابی داده است و ماها هم خیلی جواب‌ها را شنیدیم فقط این‌اندازه مسلم است که خدایی که ما را افریده من تنها را نیافریده است، همه‌ی اینها را آفریده است. بنابراین اگر دنیا را من برای خودم بخواهم، پس اینها چی؟ دنیایی که آفریده مال همه‌ی ماست، آخرتی که آفریده مال همه‌ی ماست. اینجا را هر اندازه ذهنتان می‌رسد فکر کنید، نه درباره‌ی وجود خدا! درباره‌ی این خلقتِ خدا فکر کنید. خدا خودش را معرفی کرده، گفته است هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ، وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ. خودش را معرفی کرده است. بعد ساخته‌های دستش را به ما نشان داده است. يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ (روم/19) او کسی است که زنده را از مرده درآورد و مرده را از زنده، مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (فرقان/2) او کسی است که ملکیت و سلطنت بر زمین و آسمان‌ها با اوست، این چیزها را خودش گفته است. بر مبنای اینها ما باید کار کنیم. به اصل وجود خدا، یعنی به ذات خدا نباید فکر کنیم. اگر فکر کنیم چه می‌شود؟! فکرمان خراب می‌شود. برای اینکه در مورد چیزی که حسش را نداریم، چطوری می‌توانیم فکر کنیم! مثلا فکر کنیم الان رادیو درباره‌ی کشور کوآلالومپور چه می‌گوید، چه کار کنم که حس کنم! سرت را پایین بیندازد و راحت را بکش برو. البته خیلی‌ها دنبال کشفیات عملی رفتند بعضی‌هایش هم درست بوده است. ولی به درد زندگی نمی‌خورد. خدایی که وقتی ما را آفرید از اول ما را بهشتی و جهنمی نیافرید. ما را در این دنیا آفرید وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ هر دو راه را به ما نشان داد. گفت از این راه می‌خواهید بروید، از آن راه می‌خواهید بروید. در این دنیا ما باید وظایفمان را بشناسیم. دنیای دیگر رگردان همین دنیاست، یا نتیجه‌ای است که در این دنیا می‌گیرید.

برای اینکه زندگی و حواس‌مان جمع باشد و دچار این گیجی نشویم یک کاری که می‌کنیم، اگر رشته‌ای مطالعه می‌کنیم، به آن رشته علاقه‌مند باشیم. اگر کار می‌کنیم هر کاری داریم با علاقه انجام بدهیم. علاقه نه اینکه خداوند هم که از دنیا مزمت کرده است، می‌گوید آن کسانی که دنیا را بر آخرت ترجیح می‌دهند، یعنی آخرت را ول می‌کنند برای خاطر دنیاشان! نه! والا خودِ دنیا و داشتنش با آخرت عیبی ندارد و در جای دیگر می‌فرماید این‌طور بگویید: رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً می‌گوید هر دو را بخواهید. آنهایی که فقط دنیا می‌خواهند به آنها می‌دهیم، خفه‌شان می‌کنیم. آخرتِ تنها را نخواهید رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً راجع به کار این دنیا فکر کنیدبرای اینکه وسایلش آزمایشگاهی‌اش را به ما دادند، که این حواس خمسه باشد. آیات قران همه این مسائل را دارد، بخوانید هرجا ایرادی به خاطرتان رسید سؤالی داشتید بپرسید، عیب ندارد.

یک جوکی هم بگویم، جوک‌هایی که می‌گویم فقط جوک نیست جزو مطلب است. پدر و مادری نشسته بودند، پدر داشت روزنامه می‌خواند و حواسش جمعِ روزنامه بود. بچه‌شان که درس می‌خوانْد مرتب از پدرش سؤال می‌کرد، پدر می‌گفت نمی‌دانم. بالاخره مادر ناراحت شد، به بچه گفت چرا این‌قدر سؤال می‌پرسی بگذار کارش را انجام بدهد. پدر گفت نه، چیزی نگو، هر چی بلد نیست باید بپرسد. حالا شما هم این‌طوری یادتان باشد.

Tags